پرسش :
آيا شيعه با فتوحاتي كه در آغاز تاريخ اسلام و در زمان خلفاء انجام شده موافق ميباشد يا خير؟
پاسخ :
بعد از رحلت پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ روند گسترش اسلام تا حدودي، در جهان به تزلزل افتاد زيرا در عهد رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ تقريباً تمام جزيرة العرب و مناطق و قبايل عرب مسلمان شدند، اما بعد از رحلت آنحضرت، به علت عدم اجراي دقيق وصيت ايشان درباره جانشيني علي ـ عليه السلام ـ و تخلف صحابه از فرمان الهي، منجر به اختلاف و درگيري و ارتداد برخي و ادعاي نبوت از طرف برخي افراد گرديد.[1] اين اختلافات و شورشهاي داخلي مانع از گسترش اسلام در خارج از محدود جزيرة العرب بود، با همه اينها خلافت در رويارويي با اين مشكلات دست به دامن علي ـ عليه السلام ـ شد و در حل اين مشكلات از آن حضرت ياري و مشورت خواست، علي ـ عليه السلام ـ هم با وجود همه ظلم ها و حق كشيها كه در حق او روا مي داشتند براي حفظ اساس اسلام از هيچ خيرخواهي كوتاهي نكرد، بطوريكه در مسائل علمي و فقهي تنها اميد حل مشكلات بود كه همه خلفاي پيش از او بدان اقرار كردهاند.[2] علي ـ عليه السلام ـ براي حفظ وحدت مسلمين و براي پيشرفت اسلام از حق مسلم خويش گذشت چنان كه خودش فرموده: «... فامسكتُ يدي حتي رايتُ راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام ـ يدعون الي محق دين محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ ـ فخشيتُ من فوت ولايتكم...»
... من دست باز كشيدم تا آنجا كه ديدم گروهي از اسلام بازگشته ميخواهند دين محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ را نابود سازند پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را ياري نكنم، اختلاف و رخنهاي در آن بوجود خواهد آمد كه بلا و گرفتاري و مصيبت آن بزرگتر از دست رفتن حقم خواهد بود پس در ميان آشوب و غوغا بپا خواستم تا آن كه باطل از ميان رفت و دين استقرار يافت، آرام شد...»
اگر حكومت بعد از پيامبر به علي ـ عليه السلام ـ واگذار ميشد اقدام نظامي و تصرف سرزمينها براي دعوت به اسلام صورت مي گرفت چنان كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ چنين سيره و روشي داشت، هم چنانكه نامههايي به كشورهاي مختلف براي دعوت به اسلام فرستاده بود.[3] و علي نيز طبق سنت او عمل مينمود، و روش خاص خود را اعمال ميكرد.
آن حضرت چنان كه در بالا گفته شد براي ترويج و حفظ اسلام با خلفاي پيشين همكاري نمود و به آنها ياري كرد تا كار دين متوقف نشود و تفرقه در بين مسلمين سبب نابودي اسلام نگردد. چنان كه در نهج البلاغه و در تمام منابع تاريخي آمده است كه خليفه دوم با او درباره حضورش در جنگ با ايران مشورت كرد، حضرتش وي را از حضور در آن منع نمود، و فرمود: «عرب امروز گرچه از نظر نفر اندك است اما با نعمت اسلام فراوانند... تو با كمك مردم جنگ را اداره كن زيرا اگرتو از اين سرزمين بيرون شوي مخالفان از هر سوي تو را رها كرده و پيمان ميشكنند چنان كه حفظ مرزهاي داخل كه پشت سر ميگذاري مهمتر از آن باشد كه در پيش روي خواهي داشت، همانا عجم (غيرعرب) اگر تو را در نبرد بنگرد گويند اين ريشه عرب است اگر آنرا بريديد آسوده ميگرديد و همين، سبب فشار تهاجمات پياپي ميشود... فراواني دشمن نيز مسئله نيست چون ما در گذشته با فراواني سپاه نميجنگيديم بلكه با ياري خدا مبارزه ميكرديم»[4] با توجه به مواضع علي ـ عليه السلام ـ در برابر فتوحات نظامي خلفاء اگر چه با كيفيت آن موافق نباشد با كليت آن موافق بوده و از آنجا كه شيعه نيز تابع امير المؤمنين ميباشد موضعي غير از موضع حضرت ـ عليه السلام ـ نخواهد داشت.
در برخي از منابع تاريخي مطالبي گزارش شده كه حكايت از تشويق اميرالمؤمنين به فتوحات مينمايد مثلا ابن اعثم مينويسد: خليفه دوم نامهاي به فرمانده سپاه اسلام نوشت كه او را از فتح خراسان باز دارد در اين مجلس اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ حضور داشت خليفه را از اين كار منع نمود و او را دربارة فتح خراسان ترغيب و تشويق نمود و فضائلي درباره مناطق مختلف خراسان براي او بيان كرد پس خليفه خيلي خوشحال شده نامهاش را عوض نمود و فرمانده سپاه را ترغيب به فتح نمود.
در برخي از منابع نيز ما ميبينيم كه فردي چون عمار و سلمان[5] در رأس سپاه اسلام بوده و مناطقي را فتح نمودند كه بطور حتم بدون مشورت امامشان نبوده است اين حضور نيز دليل بر موافقت آن حضرت و در نتيجه موافقت شيعه است.
دليل ديگر آنكه در برخي از منابع تاريخي حضور امام حسن و امام حسين ـ عليهما السلام ـ در بين سپاه اسلام گزارش شده است مانند آفريقا و طبرستان (مازندران) و مناطق ديگر كه حكايت از تأييد رهبر شيعه مينمايد و مورخاني مانند طبري و ابن عساكر و ابن خلدون و راغب اصفهاني و برخي ديگر از مورخان اسلامي اين مطالب را گزارش نمودهاند.[6]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. قضاوتهاي علي ـ عليه السلام ـ
2. فتوحات مسلمين در آفريقا.
3. الفتوح، ابن اعثم كوفي.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . مسعودي، مروج الذهب، ترجمه پاينده، تهران، علمي فرهنگي، چ چهارم،1370، ج1، ، ص656و659؛ مسعودي ميگويد: همه مردم عرب به جز مكه و مدينه از اسلام برگشتند «مرتد شدند»؛ و يعقوبي، تاريخ، ترجمه آيتي، تهران، علمي فرهنگي، چ هفتم،1374، ج2، ص8ـ4.
[2] . كليني، اصول كافي، كتاب الحجه؛ و صدوق، اكمال الدين، قم، مدرسين، چاپ سوم، 1416، ص 9ـ8ـ7.
[3] . يعقوبي «پيشين»، ص 442؛ و بلاذري، فتوح البلدان، قم، انتشارات اروميه، 1404، ص97.
[4] . نهج البلاغه، خطبهي 146، وقتي خليفه دوم با آن حضرت مشورت كرد حضرت او را راهنمايي به صلاح نمود.
[5] . ابن اعثم كوفي، الفتوح، مستوفي هروي، تهران، انقلاب اسلامي، چ اول، 72، ص 8ـ261.
[6] . مجلسي، بحار، تهران، اسلاميه، چ 2،63، ج40، ص 30ـ218؛ و عماد زاده، چهارده معصوم، تهران، نشر طلوع، چ10، 67، ج1، ص633؛ به نقل از تاريخ ابن عساكر، ج 4؛ و تاريخ طبري، حوادث سال 49 هجري، ج 6؛ و ابن خلدون در العِبَر، ج2، ص 149 و 128 و ج 1، ص 39؛ و طبري، حوادث سال 27، ج5، ص57؛ و ابن اثير، الكامل، ج 3، ص 37، و حوادث سال 27؛ و راغب اصفهاني، در محاضرات، ج 1، ص 76.
بعد از رحلت پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ روند گسترش اسلام تا حدودي، در جهان به تزلزل افتاد زيرا در عهد رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ تقريباً تمام جزيرة العرب و مناطق و قبايل عرب مسلمان شدند، اما بعد از رحلت آنحضرت، به علت عدم اجراي دقيق وصيت ايشان درباره جانشيني علي ـ عليه السلام ـ و تخلف صحابه از فرمان الهي، منجر به اختلاف و درگيري و ارتداد برخي و ادعاي نبوت از طرف برخي افراد گرديد.[1] اين اختلافات و شورشهاي داخلي مانع از گسترش اسلام در خارج از محدود جزيرة العرب بود، با همه اينها خلافت در رويارويي با اين مشكلات دست به دامن علي ـ عليه السلام ـ شد و در حل اين مشكلات از آن حضرت ياري و مشورت خواست، علي ـ عليه السلام ـ هم با وجود همه ظلم ها و حق كشيها كه در حق او روا مي داشتند براي حفظ اساس اسلام از هيچ خيرخواهي كوتاهي نكرد، بطوريكه در مسائل علمي و فقهي تنها اميد حل مشكلات بود كه همه خلفاي پيش از او بدان اقرار كردهاند.[2] علي ـ عليه السلام ـ براي حفظ وحدت مسلمين و براي پيشرفت اسلام از حق مسلم خويش گذشت چنان كه خودش فرموده: «... فامسكتُ يدي حتي رايتُ راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام ـ يدعون الي محق دين محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ ـ فخشيتُ من فوت ولايتكم...»
... من دست باز كشيدم تا آنجا كه ديدم گروهي از اسلام بازگشته ميخواهند دين محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ را نابود سازند پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را ياري نكنم، اختلاف و رخنهاي در آن بوجود خواهد آمد كه بلا و گرفتاري و مصيبت آن بزرگتر از دست رفتن حقم خواهد بود پس در ميان آشوب و غوغا بپا خواستم تا آن كه باطل از ميان رفت و دين استقرار يافت، آرام شد...»
اگر حكومت بعد از پيامبر به علي ـ عليه السلام ـ واگذار ميشد اقدام نظامي و تصرف سرزمينها براي دعوت به اسلام صورت مي گرفت چنان كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ چنين سيره و روشي داشت، هم چنانكه نامههايي به كشورهاي مختلف براي دعوت به اسلام فرستاده بود.[3] و علي نيز طبق سنت او عمل مينمود، و روش خاص خود را اعمال ميكرد.
آن حضرت چنان كه در بالا گفته شد براي ترويج و حفظ اسلام با خلفاي پيشين همكاري نمود و به آنها ياري كرد تا كار دين متوقف نشود و تفرقه در بين مسلمين سبب نابودي اسلام نگردد. چنان كه در نهج البلاغه و در تمام منابع تاريخي آمده است كه خليفه دوم با او درباره حضورش در جنگ با ايران مشورت كرد، حضرتش وي را از حضور در آن منع نمود، و فرمود: «عرب امروز گرچه از نظر نفر اندك است اما با نعمت اسلام فراوانند... تو با كمك مردم جنگ را اداره كن زيرا اگرتو از اين سرزمين بيرون شوي مخالفان از هر سوي تو را رها كرده و پيمان ميشكنند چنان كه حفظ مرزهاي داخل كه پشت سر ميگذاري مهمتر از آن باشد كه در پيش روي خواهي داشت، همانا عجم (غيرعرب) اگر تو را در نبرد بنگرد گويند اين ريشه عرب است اگر آنرا بريديد آسوده ميگرديد و همين، سبب فشار تهاجمات پياپي ميشود... فراواني دشمن نيز مسئله نيست چون ما در گذشته با فراواني سپاه نميجنگيديم بلكه با ياري خدا مبارزه ميكرديم»[4] با توجه به مواضع علي ـ عليه السلام ـ در برابر فتوحات نظامي خلفاء اگر چه با كيفيت آن موافق نباشد با كليت آن موافق بوده و از آنجا كه شيعه نيز تابع امير المؤمنين ميباشد موضعي غير از موضع حضرت ـ عليه السلام ـ نخواهد داشت.
در برخي از منابع تاريخي مطالبي گزارش شده كه حكايت از تشويق اميرالمؤمنين به فتوحات مينمايد مثلا ابن اعثم مينويسد: خليفه دوم نامهاي به فرمانده سپاه اسلام نوشت كه او را از فتح خراسان باز دارد در اين مجلس اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ حضور داشت خليفه را از اين كار منع نمود و او را دربارة فتح خراسان ترغيب و تشويق نمود و فضائلي درباره مناطق مختلف خراسان براي او بيان كرد پس خليفه خيلي خوشحال شده نامهاش را عوض نمود و فرمانده سپاه را ترغيب به فتح نمود.
در برخي از منابع نيز ما ميبينيم كه فردي چون عمار و سلمان[5] در رأس سپاه اسلام بوده و مناطقي را فتح نمودند كه بطور حتم بدون مشورت امامشان نبوده است اين حضور نيز دليل بر موافقت آن حضرت و در نتيجه موافقت شيعه است.
دليل ديگر آنكه در برخي از منابع تاريخي حضور امام حسن و امام حسين ـ عليهما السلام ـ در بين سپاه اسلام گزارش شده است مانند آفريقا و طبرستان (مازندران) و مناطق ديگر كه حكايت از تأييد رهبر شيعه مينمايد و مورخاني مانند طبري و ابن عساكر و ابن خلدون و راغب اصفهاني و برخي ديگر از مورخان اسلامي اين مطالب را گزارش نمودهاند.[6]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. قضاوتهاي علي ـ عليه السلام ـ
2. فتوحات مسلمين در آفريقا.
3. الفتوح، ابن اعثم كوفي.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . مسعودي، مروج الذهب، ترجمه پاينده، تهران، علمي فرهنگي، چ چهارم،1370، ج1، ، ص656و659؛ مسعودي ميگويد: همه مردم عرب به جز مكه و مدينه از اسلام برگشتند «مرتد شدند»؛ و يعقوبي، تاريخ، ترجمه آيتي، تهران، علمي فرهنگي، چ هفتم،1374، ج2، ص8ـ4.
[2] . كليني، اصول كافي، كتاب الحجه؛ و صدوق، اكمال الدين، قم، مدرسين، چاپ سوم، 1416، ص 9ـ8ـ7.
[3] . يعقوبي «پيشين»، ص 442؛ و بلاذري، فتوح البلدان، قم، انتشارات اروميه، 1404، ص97.
[4] . نهج البلاغه، خطبهي 146، وقتي خليفه دوم با آن حضرت مشورت كرد حضرت او را راهنمايي به صلاح نمود.
[5] . ابن اعثم كوفي، الفتوح، مستوفي هروي، تهران، انقلاب اسلامي، چ اول، 72، ص 8ـ261.
[6] . مجلسي، بحار، تهران، اسلاميه، چ 2،63، ج40، ص 30ـ218؛ و عماد زاده، چهارده معصوم، تهران، نشر طلوع، چ10، 67، ج1، ص633؛ به نقل از تاريخ ابن عساكر، ج 4؛ و تاريخ طبري، حوادث سال 49 هجري، ج 6؛ و ابن خلدون در العِبَر، ج2، ص 149 و 128 و ج 1، ص 39؛ و طبري، حوادث سال 27، ج5، ص57؛ و ابن اثير، الكامل، ج 3، ص 37، و حوادث سال 27؛ و راغب اصفهاني، در محاضرات، ج 1، ص 76.