پرسش :
آيا ابوبكر عمر را پس از خود به خلافت تعيين نمود (برخلاف پيامبر) نظر حضرت علي در مورد عمر چه بود؟
پاسخ :
ابتدا بايد اين مسأله را متذكر شويم كه نبي مكرّم اسلام (ص) هنگام بازگشت از حجةالوداع حجاج را در محلّ «غدير خم» جمع كردند و ضمن ايراد خطبه مفصلي از مردم سؤال كردند: «آيا من از طرف خداوند بر شما ولايت ندارم؟» همگي يكصدا جواب مثبت دادند، آنگاه زير بغل علي را گرفته او را در برابر مردم بلند كردند و فرمودند «من كنت مولاه فعلي مولاه» و بدين ترتيب، ولايت الهي را براي آن حضرت اعلام فرمودند سپس همة حضّار با آن حضرت بيعت كردند.[1]
وليكن آنان پس از رحلت حضرت رسول (ص) بيتوجه به بيعتي كه با علي ـ عليه السلام ـ در غدير خم كرده بودند در سقيفه شورا تشكيل دادند و بيعت با اميرالمؤمنين علي ـ عليه السلام ـ را كنار گذشتند و ابوبكر را به عنوان خليفه برگزيدند. پس از خاتمة بيعت با ابوبكر در سقيفه، آنان از آن محل خارج شدند بنا به روايت براءبنعازب، آنان در كوچهها به راه افتاده و به هر كس كه ميرسيدند دست او را گرفته، به دست ابوبكر ميماليدند، چه آن شخص به اين كار تمايلي ميداشت يا نه؛ براء ميافزايد: در آن زمان بود كه من به در خانه بنيهاشم رفتم و خبر را به آنان دادم.[2] توجه آنها به امر بيعت با ابوبكر تا اندازهاي بود كه بنا به نقل ابنابيشيبه آنها در مراسم تدفين رسول خدا (ص) حضور نداشتند و تنها بعد از دفن بازگشتند.[3]
زماني كه كار بيعت تمام شد، عمر برخاست و دربارة آنچه روز قبل دربارة زنده ماندن رسول خدا (ص) تا مردن آخرين اصحابش گفته عذرخواهي كرد او گفت: وي بر اين گمان بود كه آن حضرت باقي ميماند و كارها را سامان ميدهد، امّا اكنون شاهد است كه قرآن در ميان آنهاست و با بهترين صحابي آن حضرت بيعت شده است![4] اين حكايت روشنگر آن بود كه عمر در انتظار انتخاب خليفه موردنظر بود و پس از انجام آن ديگر مشكلي نداشت.
ابنقتيه دينوري كه از مورخين اهل سنت است مينويسد: «علي ـ عليه السلام ـ را نزد ابوبكر آوردند و علي: ميفرمود من بندة خدايم و برادر رسول خدا (ص) به علي ـ عليه السلام ـ گفتند: با ابوبكر بيعت كن علي ـ عليه السلام ـ گفت من از شما بدينكار سزاورارترم و شما بايد با من بيعت كنيد.... در غير اين صورت شما در ستم افتادهايد و خود به خوبي ميدانيد. عمر به علي ـ عليه السلام ـ گفت تا بيعت نكني رهايت نميكنيم. علي ـ عليه السلام ـ در پاسخ عمر گفت: شير را بدوش، كه بخش از آن سهم تو خواهد بود. كار را براي ابوبكر محكمگير كه فردا آن را به تو برميگرداند.... علي ـ عليه السلام ـ گفت اي گروه مهاجران، خدا را در نظر آوريد، خلافت و زمامداري محمّد (ص) را از خانه او خارج نكنيد و در خانههاي خود جاي ندهيد، اهل و خاندان او را از مقامش باز نداريد. اي مهاجران سوگند به خدا، ما سزاوارترين مردم نسبت به كار خلافتيم، ما اهل بيت هستيم، خواننده كتاب خدا كه آن را از روي فهم و بينش ميخواند از خاندان ماست. ما آگاه به سنت رسول خدا (ص) آشنا به كار مردم، بازدارنده مردم از بدي، قسمتكننده بيتالمال بهطور مساوي در ميان مردم هستيم. پس پيروي هوي نفس نكنيد تا گمراه نشويد كه در اين صورت از حق فاصله بيشتري ميگيريد.
بشيرابنسعيد انصاري در پاسخ علي ـ عليه السلام ـ گفت: اگر اين سخنان را كه اكنون ميشنويم قبلاً از تو شنيده بوديم، حتي دو نفر نيز با تو به مخالفت برنميخواستند. علي ـ عليه السلام ـ شبانه فاطمه دختر پيامبر (ص) را بر چارپايي سوار ميكرد و به مجالس انصار ميرفت و از آنان كمك و ياري ميخواست.... فاطمه (س) به انصار گفت: ابوالحسن آنچه سزاوار بود انجام داد، و شما نيز كاري كرديد كه خداوند آن را حساب خواهد كرد.[5]
اميرالمؤمنين علي ـ عليه السلام ـ و فاطمه (س) تلاش زيادي براي بازگرداندن امر خلافت از ابوبكر و احقاق حق كردند، امّا تلاش آنان ثمري نبخشيد كه گزارش اين تلاشها را عده زيادي از نويسندگان اهل سنت در كتب خود آوردهاند. تا اينكه ابوبكر قبل از اينكه بميرد عهد خلافت عمر را به دست سپرد تا بر مردم بخواند. شخصي در راه از او پرسيد: در اين نامه چيست؟ عمر گفت: نميدانم، امّا من اولين كسي هستم كه از آن اطاعت ميكنم! آن شخص گفت امّا من ميدانم در آن چيست؟ سال نخست تو او را به خلافت برگزيدي و گماردي و اكنون او تو را به خلافت ميگمارد.[6] اين مسأله نشان ميدهد كه مردم از همفكري و پيوند سياسي ايندو باخبر بودهاند. و در انتصاب عمر نقل شده كه عثمان در تمام دوره بيماري ابوبكر ملازم او بود، از طرف وي مكلف به نوشتن عهدنامة جانشيني عمر شد، ابوبكر به حالت اغماء رفت و عثمان كه تكليف خود را ميدانست تا به آخر عهدنامه را نوشت و نام عمر را در آن درج كرد. ابوبكر پس از به هوش آمدن از وي خواست تا آنچه را نوشته بخواند و او چنين كرد و ابوبكر نوشته او را تأييد نمود...
به روايت ابنعبدالبر، ابوبكر از معيقب الرومي پرسيد نظر مردم دربارة تعيين عمر توسط او چيست؟ او گفت: برخي راضي و كساني ناراضياند. ابوبكر گفت: آيا راضيها بيشترند يا ناراضيها او گفت: ناراضيها بيشترند. ابوبكر پاسخ داد چهره حق ابتدا كريه است امّا عاقبت با آن است ..... با تعيين عمر توسط ابوبكر، اصل «استخلاف» بصورت يك اصل مشروع در فقه سياسي سني درآمده، در حالي كه به تصريح منابع سني، چنين اقدامي هيچگونه پيشينهاي در سيره رسول خدا (ص) نداشته است.... پس از نوشتن عهد خلافت عمر توسط ابوبكر عملاً عمر به خلافت منصوب شده بود. در اين صورت بيعت مردم نميتوانست عامل خليفهشدن عمر باشد...
شگفت آنكه عمر خود بر اين باور بود كه انتخاب ابوبكر «فلة» و ناگهاني بوده و معتقد بود كه حكومت بايد با مشورت مؤمنين باشد. امّا اكنون تنها با يك عهدنامه بر سر كار آمد.[7]
و در اخبار سيره چيزي كه شاهد رفاقت شيخين (ابوبكر و عمر) با حضرت علي ـ عليه السلام ـ باشد ديده نشده و ميان امام و شيخين از همان اوّل مناسبات خوبي نبوده است. دشمنهاي عاشيه با علي ـ عليه السلام ـ كه به اعتراف خود عاشيه از همان زمان پيامبر (ص) وجود داشته ميتواند شاهدي بر اختلاف آل ابيبكر با آلعلي ـ عليه السلام ـ تلقي شود. گفتهاند زماني كه زهرا (س) به شهادت رسيدند، همه زنان پيامبر (ص) در عزاي بنيهاشم شركت كردند امّا عاشيه خود را به مريضي زده و نيامده و حتّي براي علي ـ عليه السلام ـ چيزي نقل كردند كه گويا عاشيه اظهار سرور كرده بود.[8]
هر چه بود بلافاصله پس از خلافت ابوبكر، و اصرار امام در اثبات حقانيّت خود نسبت به خلافت، سبب بروز مشكلاتي در روابط آنان شد. حمله به خانة امام و حالت قهر حضرت فاطمه (س) و عدم اجازه براي حضور شيخين بر جنازة آن حضرت اختلاف را عميقتر كرد. از آن پس امام گوشهگير شده و به سراغ زندگي شخصي رفت.[9]
نظر حضرت علي دربارة عمر:
امام اميرالمؤمنين علي ـ عليه السلام ـ از عمر و ماجراي خلافت شكوه ميكند و ميفرمايند: «سرانجام اوّلي حكومت را به راهي درآورد، و به دست كسي (عمر)، سپرد كه مجموعهاي از خشونت، سختگيري، اشتباه و پوزشطلبي بود. زمامدار مانند كسي كه بر شتري سركش سوار است، اگر عنان محكم كشد، پردههاي بيني حيوان پاره ميشود، و اگر آزادش گذارند، در پرتگاه سقوط ميكند. سوگند به خدا! مردم در حكومت دوّمي، در ناراحتي و رنج مهمي گرفتار آمده بودند، و دچار دوروييها و اعتراضها شدند و من در اين مدّت طولاني محنتزا، و عذابآور، چارهاي جز شكيبايي نداشتم، تا آنكه روزگار عمر هم سپري شد.» سپس امام از شوراي عمر شكوه مينمايد و ميفرمايند: «سپس عمر خلافت را در گروهي قرار داد كه پنداشت من همسنگ آنان ميباشم!! پناه بر خدا از اين شورا! در كدام زمان در برابر شخص اوّلشان در خلافت مورد ترديد بودم، تا امروز با اعضاي شورا برابر شوم؟ كه هماكنون مرا همانند آنها پندارند؟ و در صف آنها قرارم دهند؟ ناچار باز هم كوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گرديدم. يكي از آنها با كينهاي كه از من داشت روي برتافت،[10] و ديكري دامادش را بر حقيقت برتري داد[11] و آن دو نفر ديگر كه زشت است آوردن نامشان.[12]
امام هيچگاه آزاد نبود كه ارزيابي خود را از شيخين ارائه دهد و در رابطه با عثمان هر چه به آن معتقد بود بيان فرمودند. چون سپاه امام در كوفه به جز عده معدودي از آنها شيخين را پذيرفته بودند و امام نميتوانست در جمع آنها در سخن گفتن آزاد باشد.[13]
با همه احتياطي كه امام علي ـ عليه السلام ـ داشت، در زمان شوراي خلافت، حاضر به پذيرفتن شرط عبدالرحمنابنعوف براي قبول خلافت نشد. ابنعوف شرط كرد: اگر امام بپذيرد تا به سيره شيخين عمل كند حاضر است خلافت را به او واگذار كند، امّا امام فرمود تنها به اجتهاد خود عمل خواهد كرد. اين ردّ آشكاري از امام نسبت به روش و سيره شيخين بود، كه به اعتقاد امام در قسمتهاي زيادي برخلاف سيره رسول خدا (ص) و بر پايه اجتهادي نادرست صورت گرفته بود.[14]
و با اين حال اگر خلفا از امام راهنمايي و مشورت ميخواستند امام اجتناب نمينمودند و عمر بارها اعتراف كرد «اگر علي ـ عليه السلام ـ نبود عمر هلاك ميشد.»
براي مطالعه بيشتر به ترجمه كتاب الغدير علامه اميني و خلاصه عيقاتالانوار مراجعه كنيد.
آقاي سيدحسين هاشمينژاد از كتاب فصائل احمد حنبل اين حديث را نقل ميفرمايند:
از براي جماعتي از اصحاب رسول خدا (ص) درهايي بود كه از منازلشان به مسجد باز ميشد آن حضرت روزي فرمود: سَدُّو كلِّ بابٍ فيالمسجِدِ الّا بابَ عَليٍ.
تمام درهائيكه به مسجد باز ميشود، ببنديد، مگر در خانه علي ـ عليه السلام ـ را ! و همه درها را بستند، در اين باره جماعتي به نحو اعتراض سخن گفتند، تا به گوش مبارك آن حضرت رسيد، و در ميان آن جماعت برخاست و فرمود:
اِنَّ قوماً قالوا في سَدَّ الابوابِ وَ تَرِكي بابَ عليٍ اني ما سددتُ وَ لا فَتَحْتُ ولكِنّي اُمِرتُ بِأَمرٍ فاَتَّبَعتُهُ.[15]
جماعتي راجع به بستن درها و بازگذاشتن من در خانة علي ـ عليه السلام ـ را گفتگو كردند.
من نه دري بستم و نه گشودم، لكن من امروز شدم به اين امر (از ناحيه خدا) و پيروي كردم.
امام درباره دوران 25 ساله خانهنشيني چنين ميفرمايد:
عاقبت ديدم بردباري و صبر به عقل و فرد نزديكتر است لذا شكيبائي ورزيدم ولي به كسي ماماندم كه خاشاك چشمش را پركرده و استخوان راه گلويش را گرفته با چشم خود ديدم ميراثم را به غارت ميبرند.
نهجالبلاغه، خطبه شقشقيه
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . براي توضيح بيشتر به تفسيرالميزان اثر علّامه طباطبائي (سوره مائده آيه 67، سوره نساء آيه 59، سوره شعراء آيه 214) و كتاب كرانسنگالغدير اثر علّامه اميني مراجعه كنيد.
[2] . جوهري، ابوبكر احمدابنعبدالعزيز، السقيفه و فدك جمع و تحقيق دكتر محمدهادي اميني صفحة 46، تهران، مكتبه نينوي، بيتا.
[3] . الصنعاني، عبدالرزق ابنهمام، المصنف، تحقيق حبيبالرحمنالاعظمي، ج 7، صفحة 432، بيروت 1392 ه.ق.
[4] . المقدّسي، مطهرابنطاهر، البدءوالتاريخ، ج 4، صفحة 66، 65، مكتبة الثقافةالدينية، بيتا.
[5] . دينوري، ابومحمدعبداللّه ابنمسلم (معروف به ابنقنيبه) ، الامامة و السياسة (معروف به تاريخ خلفا) ، ترجمه سيدناصر طباطبائي، چاپ اوّل، تهران، انتشارات ققنوس، 1380، صفحة 29، 28، 27.
[6]. ابنابيالحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، مصر، دارالاحياء الكتبالعربيّه، 1387 ق، ج 1، صفحة 174.
[7] . جعفريان، رسول، تاريخ سياسي اسلام، قم، الهادي، 1380، 29 چاپ اول، صفحات 65، 64، 63.
[8] . ابنابيالحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر دارالاحياء الكتبالعربيّه، 1378 ق، ج 9، صفحة 198.
[9] . جعفريان، رسول، تاريخ سياسي اسلام، چاپ اول، قم، چاپ الهادي، 1380، ج 2، صفحة 203.
[10] . سعدابنابيوقاص كه يكي از شوراي شش نفره بود.
[11] . عبدالرحمنابنعوف، شوهرخواهر عثمان، كه حق «وتو در شورا داشت. زيرا عمر دستور داد اگر اختلافي در شورا پديد آمد، ملاك، رأي داماد عثمان است، با اينكه طبق اعتراف دانشمندان اهل بيت عمر در دوران حكومت خود بارها اعتراف كرد كه! «لولا علي لهلك عمر» (اگر علي نبود عمر هلاك ميشد.» الغدير ج 3 صفحة 97».
[12] . طلحه و زبير، كه از رذالت و پستي بر امام شوريدند و جنگ جمل را بوجود آوردند. نهج البلاغه علي ـ عليه السلام ـ محمّد دشتي خطبه 3 صفحة 47 قم انتشارات مشهور 1379.
[13] . جعفريان، رسول، تاريخ خلفا، ج 2، صفحة 208، قم الهادي، چاپ اول، 1380.
[14] . همان، صفحة 209.
[15] . هاشمينژاد، سيدحسين، نمك سفره ايجاد علي ـ عليه السلام ـ ، چاپ اول. تهران انتشارات آتيه هنر، 1374، ص 134. .
ابتدا بايد اين مسأله را متذكر شويم كه نبي مكرّم اسلام (ص) هنگام بازگشت از حجةالوداع حجاج را در محلّ «غدير خم» جمع كردند و ضمن ايراد خطبه مفصلي از مردم سؤال كردند: «آيا من از طرف خداوند بر شما ولايت ندارم؟» همگي يكصدا جواب مثبت دادند، آنگاه زير بغل علي را گرفته او را در برابر مردم بلند كردند و فرمودند «من كنت مولاه فعلي مولاه» و بدين ترتيب، ولايت الهي را براي آن حضرت اعلام فرمودند سپس همة حضّار با آن حضرت بيعت كردند.[1]
وليكن آنان پس از رحلت حضرت رسول (ص) بيتوجه به بيعتي كه با علي ـ عليه السلام ـ در غدير خم كرده بودند در سقيفه شورا تشكيل دادند و بيعت با اميرالمؤمنين علي ـ عليه السلام ـ را كنار گذشتند و ابوبكر را به عنوان خليفه برگزيدند. پس از خاتمة بيعت با ابوبكر در سقيفه، آنان از آن محل خارج شدند بنا به روايت براءبنعازب، آنان در كوچهها به راه افتاده و به هر كس كه ميرسيدند دست او را گرفته، به دست ابوبكر ميماليدند، چه آن شخص به اين كار تمايلي ميداشت يا نه؛ براء ميافزايد: در آن زمان بود كه من به در خانه بنيهاشم رفتم و خبر را به آنان دادم.[2] توجه آنها به امر بيعت با ابوبكر تا اندازهاي بود كه بنا به نقل ابنابيشيبه آنها در مراسم تدفين رسول خدا (ص) حضور نداشتند و تنها بعد از دفن بازگشتند.[3]
زماني كه كار بيعت تمام شد، عمر برخاست و دربارة آنچه روز قبل دربارة زنده ماندن رسول خدا (ص) تا مردن آخرين اصحابش گفته عذرخواهي كرد او گفت: وي بر اين گمان بود كه آن حضرت باقي ميماند و كارها را سامان ميدهد، امّا اكنون شاهد است كه قرآن در ميان آنهاست و با بهترين صحابي آن حضرت بيعت شده است![4] اين حكايت روشنگر آن بود كه عمر در انتظار انتخاب خليفه موردنظر بود و پس از انجام آن ديگر مشكلي نداشت.
ابنقتيه دينوري كه از مورخين اهل سنت است مينويسد: «علي ـ عليه السلام ـ را نزد ابوبكر آوردند و علي: ميفرمود من بندة خدايم و برادر رسول خدا (ص) به علي ـ عليه السلام ـ گفتند: با ابوبكر بيعت كن علي ـ عليه السلام ـ گفت من از شما بدينكار سزاورارترم و شما بايد با من بيعت كنيد.... در غير اين صورت شما در ستم افتادهايد و خود به خوبي ميدانيد. عمر به علي ـ عليه السلام ـ گفت تا بيعت نكني رهايت نميكنيم. علي ـ عليه السلام ـ در پاسخ عمر گفت: شير را بدوش، كه بخش از آن سهم تو خواهد بود. كار را براي ابوبكر محكمگير كه فردا آن را به تو برميگرداند.... علي ـ عليه السلام ـ گفت اي گروه مهاجران، خدا را در نظر آوريد، خلافت و زمامداري محمّد (ص) را از خانه او خارج نكنيد و در خانههاي خود جاي ندهيد، اهل و خاندان او را از مقامش باز نداريد. اي مهاجران سوگند به خدا، ما سزاوارترين مردم نسبت به كار خلافتيم، ما اهل بيت هستيم، خواننده كتاب خدا كه آن را از روي فهم و بينش ميخواند از خاندان ماست. ما آگاه به سنت رسول خدا (ص) آشنا به كار مردم، بازدارنده مردم از بدي، قسمتكننده بيتالمال بهطور مساوي در ميان مردم هستيم. پس پيروي هوي نفس نكنيد تا گمراه نشويد كه در اين صورت از حق فاصله بيشتري ميگيريد.
بشيرابنسعيد انصاري در پاسخ علي ـ عليه السلام ـ گفت: اگر اين سخنان را كه اكنون ميشنويم قبلاً از تو شنيده بوديم، حتي دو نفر نيز با تو به مخالفت برنميخواستند. علي ـ عليه السلام ـ شبانه فاطمه دختر پيامبر (ص) را بر چارپايي سوار ميكرد و به مجالس انصار ميرفت و از آنان كمك و ياري ميخواست.... فاطمه (س) به انصار گفت: ابوالحسن آنچه سزاوار بود انجام داد، و شما نيز كاري كرديد كه خداوند آن را حساب خواهد كرد.[5]
اميرالمؤمنين علي ـ عليه السلام ـ و فاطمه (س) تلاش زيادي براي بازگرداندن امر خلافت از ابوبكر و احقاق حق كردند، امّا تلاش آنان ثمري نبخشيد كه گزارش اين تلاشها را عده زيادي از نويسندگان اهل سنت در كتب خود آوردهاند. تا اينكه ابوبكر قبل از اينكه بميرد عهد خلافت عمر را به دست سپرد تا بر مردم بخواند. شخصي در راه از او پرسيد: در اين نامه چيست؟ عمر گفت: نميدانم، امّا من اولين كسي هستم كه از آن اطاعت ميكنم! آن شخص گفت امّا من ميدانم در آن چيست؟ سال نخست تو او را به خلافت برگزيدي و گماردي و اكنون او تو را به خلافت ميگمارد.[6] اين مسأله نشان ميدهد كه مردم از همفكري و پيوند سياسي ايندو باخبر بودهاند. و در انتصاب عمر نقل شده كه عثمان در تمام دوره بيماري ابوبكر ملازم او بود، از طرف وي مكلف به نوشتن عهدنامة جانشيني عمر شد، ابوبكر به حالت اغماء رفت و عثمان كه تكليف خود را ميدانست تا به آخر عهدنامه را نوشت و نام عمر را در آن درج كرد. ابوبكر پس از به هوش آمدن از وي خواست تا آنچه را نوشته بخواند و او چنين كرد و ابوبكر نوشته او را تأييد نمود...
به روايت ابنعبدالبر، ابوبكر از معيقب الرومي پرسيد نظر مردم دربارة تعيين عمر توسط او چيست؟ او گفت: برخي راضي و كساني ناراضياند. ابوبكر گفت: آيا راضيها بيشترند يا ناراضيها او گفت: ناراضيها بيشترند. ابوبكر پاسخ داد چهره حق ابتدا كريه است امّا عاقبت با آن است ..... با تعيين عمر توسط ابوبكر، اصل «استخلاف» بصورت يك اصل مشروع در فقه سياسي سني درآمده، در حالي كه به تصريح منابع سني، چنين اقدامي هيچگونه پيشينهاي در سيره رسول خدا (ص) نداشته است.... پس از نوشتن عهد خلافت عمر توسط ابوبكر عملاً عمر به خلافت منصوب شده بود. در اين صورت بيعت مردم نميتوانست عامل خليفهشدن عمر باشد...
شگفت آنكه عمر خود بر اين باور بود كه انتخاب ابوبكر «فلة» و ناگهاني بوده و معتقد بود كه حكومت بايد با مشورت مؤمنين باشد. امّا اكنون تنها با يك عهدنامه بر سر كار آمد.[7]
و در اخبار سيره چيزي كه شاهد رفاقت شيخين (ابوبكر و عمر) با حضرت علي ـ عليه السلام ـ باشد ديده نشده و ميان امام و شيخين از همان اوّل مناسبات خوبي نبوده است. دشمنهاي عاشيه با علي ـ عليه السلام ـ كه به اعتراف خود عاشيه از همان زمان پيامبر (ص) وجود داشته ميتواند شاهدي بر اختلاف آل ابيبكر با آلعلي ـ عليه السلام ـ تلقي شود. گفتهاند زماني كه زهرا (س) به شهادت رسيدند، همه زنان پيامبر (ص) در عزاي بنيهاشم شركت كردند امّا عاشيه خود را به مريضي زده و نيامده و حتّي براي علي ـ عليه السلام ـ چيزي نقل كردند كه گويا عاشيه اظهار سرور كرده بود.[8]
هر چه بود بلافاصله پس از خلافت ابوبكر، و اصرار امام در اثبات حقانيّت خود نسبت به خلافت، سبب بروز مشكلاتي در روابط آنان شد. حمله به خانة امام و حالت قهر حضرت فاطمه (س) و عدم اجازه براي حضور شيخين بر جنازة آن حضرت اختلاف را عميقتر كرد. از آن پس امام گوشهگير شده و به سراغ زندگي شخصي رفت.[9]
نظر حضرت علي دربارة عمر:
امام اميرالمؤمنين علي ـ عليه السلام ـ از عمر و ماجراي خلافت شكوه ميكند و ميفرمايند: «سرانجام اوّلي حكومت را به راهي درآورد، و به دست كسي (عمر)، سپرد كه مجموعهاي از خشونت، سختگيري، اشتباه و پوزشطلبي بود. زمامدار مانند كسي كه بر شتري سركش سوار است، اگر عنان محكم كشد، پردههاي بيني حيوان پاره ميشود، و اگر آزادش گذارند، در پرتگاه سقوط ميكند. سوگند به خدا! مردم در حكومت دوّمي، در ناراحتي و رنج مهمي گرفتار آمده بودند، و دچار دوروييها و اعتراضها شدند و من در اين مدّت طولاني محنتزا، و عذابآور، چارهاي جز شكيبايي نداشتم، تا آنكه روزگار عمر هم سپري شد.» سپس امام از شوراي عمر شكوه مينمايد و ميفرمايند: «سپس عمر خلافت را در گروهي قرار داد كه پنداشت من همسنگ آنان ميباشم!! پناه بر خدا از اين شورا! در كدام زمان در برابر شخص اوّلشان در خلافت مورد ترديد بودم، تا امروز با اعضاي شورا برابر شوم؟ كه هماكنون مرا همانند آنها پندارند؟ و در صف آنها قرارم دهند؟ ناچار باز هم كوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گرديدم. يكي از آنها با كينهاي كه از من داشت روي برتافت،[10] و ديكري دامادش را بر حقيقت برتري داد[11] و آن دو نفر ديگر كه زشت است آوردن نامشان.[12]
امام هيچگاه آزاد نبود كه ارزيابي خود را از شيخين ارائه دهد و در رابطه با عثمان هر چه به آن معتقد بود بيان فرمودند. چون سپاه امام در كوفه به جز عده معدودي از آنها شيخين را پذيرفته بودند و امام نميتوانست در جمع آنها در سخن گفتن آزاد باشد.[13]
با همه احتياطي كه امام علي ـ عليه السلام ـ داشت، در زمان شوراي خلافت، حاضر به پذيرفتن شرط عبدالرحمنابنعوف براي قبول خلافت نشد. ابنعوف شرط كرد: اگر امام بپذيرد تا به سيره شيخين عمل كند حاضر است خلافت را به او واگذار كند، امّا امام فرمود تنها به اجتهاد خود عمل خواهد كرد. اين ردّ آشكاري از امام نسبت به روش و سيره شيخين بود، كه به اعتقاد امام در قسمتهاي زيادي برخلاف سيره رسول خدا (ص) و بر پايه اجتهادي نادرست صورت گرفته بود.[14]
و با اين حال اگر خلفا از امام راهنمايي و مشورت ميخواستند امام اجتناب نمينمودند و عمر بارها اعتراف كرد «اگر علي ـ عليه السلام ـ نبود عمر هلاك ميشد.»
براي مطالعه بيشتر به ترجمه كتاب الغدير علامه اميني و خلاصه عيقاتالانوار مراجعه كنيد.
آقاي سيدحسين هاشمينژاد از كتاب فصائل احمد حنبل اين حديث را نقل ميفرمايند:
از براي جماعتي از اصحاب رسول خدا (ص) درهايي بود كه از منازلشان به مسجد باز ميشد آن حضرت روزي فرمود: سَدُّو كلِّ بابٍ فيالمسجِدِ الّا بابَ عَليٍ.
تمام درهائيكه به مسجد باز ميشود، ببنديد، مگر در خانه علي ـ عليه السلام ـ را ! و همه درها را بستند، در اين باره جماعتي به نحو اعتراض سخن گفتند، تا به گوش مبارك آن حضرت رسيد، و در ميان آن جماعت برخاست و فرمود:
اِنَّ قوماً قالوا في سَدَّ الابوابِ وَ تَرِكي بابَ عليٍ اني ما سددتُ وَ لا فَتَحْتُ ولكِنّي اُمِرتُ بِأَمرٍ فاَتَّبَعتُهُ.[15]
جماعتي راجع به بستن درها و بازگذاشتن من در خانة علي ـ عليه السلام ـ را گفتگو كردند.
من نه دري بستم و نه گشودم، لكن من امروز شدم به اين امر (از ناحيه خدا) و پيروي كردم.
امام درباره دوران 25 ساله خانهنشيني چنين ميفرمايد:
عاقبت ديدم بردباري و صبر به عقل و فرد نزديكتر است لذا شكيبائي ورزيدم ولي به كسي ماماندم كه خاشاك چشمش را پركرده و استخوان راه گلويش را گرفته با چشم خود ديدم ميراثم را به غارت ميبرند.
نهجالبلاغه، خطبه شقشقيه
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . براي توضيح بيشتر به تفسيرالميزان اثر علّامه طباطبائي (سوره مائده آيه 67، سوره نساء آيه 59، سوره شعراء آيه 214) و كتاب كرانسنگالغدير اثر علّامه اميني مراجعه كنيد.
[2] . جوهري، ابوبكر احمدابنعبدالعزيز، السقيفه و فدك جمع و تحقيق دكتر محمدهادي اميني صفحة 46، تهران، مكتبه نينوي، بيتا.
[3] . الصنعاني، عبدالرزق ابنهمام، المصنف، تحقيق حبيبالرحمنالاعظمي، ج 7، صفحة 432، بيروت 1392 ه.ق.
[4] . المقدّسي، مطهرابنطاهر، البدءوالتاريخ، ج 4، صفحة 66، 65، مكتبة الثقافةالدينية، بيتا.
[5] . دينوري، ابومحمدعبداللّه ابنمسلم (معروف به ابنقنيبه) ، الامامة و السياسة (معروف به تاريخ خلفا) ، ترجمه سيدناصر طباطبائي، چاپ اوّل، تهران، انتشارات ققنوس، 1380، صفحة 29، 28، 27.
[6]. ابنابيالحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، مصر، دارالاحياء الكتبالعربيّه، 1387 ق، ج 1، صفحة 174.
[7] . جعفريان، رسول، تاريخ سياسي اسلام، قم، الهادي، 1380، 29 چاپ اول، صفحات 65، 64، 63.
[8] . ابنابيالحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر دارالاحياء الكتبالعربيّه، 1378 ق، ج 9، صفحة 198.
[9] . جعفريان، رسول، تاريخ سياسي اسلام، چاپ اول، قم، چاپ الهادي، 1380، ج 2، صفحة 203.
[10] . سعدابنابيوقاص كه يكي از شوراي شش نفره بود.
[11] . عبدالرحمنابنعوف، شوهرخواهر عثمان، كه حق «وتو در شورا داشت. زيرا عمر دستور داد اگر اختلافي در شورا پديد آمد، ملاك، رأي داماد عثمان است، با اينكه طبق اعتراف دانشمندان اهل بيت عمر در دوران حكومت خود بارها اعتراف كرد كه! «لولا علي لهلك عمر» (اگر علي نبود عمر هلاك ميشد.» الغدير ج 3 صفحة 97».
[12] . طلحه و زبير، كه از رذالت و پستي بر امام شوريدند و جنگ جمل را بوجود آوردند. نهج البلاغه علي ـ عليه السلام ـ محمّد دشتي خطبه 3 صفحة 47 قم انتشارات مشهور 1379.
[13] . جعفريان، رسول، تاريخ خلفا، ج 2، صفحة 208، قم الهادي، چاپ اول، 1380.
[14] . همان، صفحة 209.
[15] . هاشمينژاد، سيدحسين، نمك سفره ايجاد علي ـ عليه السلام ـ ، چاپ اول. تهران انتشارات آتيه هنر، 1374، ص 134. .