پرسش :
علل و انگيزههاي علم باوري چه بود؟
پاسخ :
علمگرايي يا علم باوري يك روحيه و رويّه و يا به عبارتي يك رويكرد است نه يك مكتب فكري. علم گرايي را با علم و علمي بودن نبايد اشتباه گرفت؛ علمگرايي يعني: الگو قرار دادن و پارادايم كردن روش علوم تجربي در همة عرصههاي معارف بشري و در تمامي شئون زندگي.
علل و انگيزههاي علم گرايي در غرب بدون آگاهي از تاريخچه رابطة ميان علم و دين ممكن نيست و لذا ابتدا به بررسي نسبت علم و دين در جهان مسيحيت ميپردازيم تا انگيزهها و علل علم باوري در ميان آنان روشن و مشخص شود.
در قرون وسطي حاكميّت فلسفه مدرسي و محور بودن كتاب مقدس در همة تحقيقات علمي سبب شده بود كه همة تحقيقات علمي و حكمتي معطوف به اثبات اصول و آموزههاي دين و استوار ساختن اعتقادات شود و نه به كشف حقايق.[1]
و چنانچه كسي از اين چارچوب خارج ميگشت، تكفير و زنداني ميشد. و اين باعث شده بود كه تحقيقات علمي به جاي آن كه بر مشاهدات و تجربيات و تعقل و مطالعه در امور و حقايق و واقعيات مبتني باشد بر گفتههاي پيشينيان مبتني گردد؛[2] از اين رو از زمان ظهور مسيحيت تا طلوع عصر رنسانس، ايمان و اعتقاد كوركورانه به حقيقت مطلق مسيحيت، مانع از بهرهوري متعارف از عقل فطري انسان شد و نتيجه آن كه فلسفه مدرسي به وسيلهاي در دست الهيدانان بيقيد مبدّل شد.[3] و بدين ترتيب اساساً زمينهاي براي تعارض علم و دين باقي نماند.
امّا در عصر رنسانس، علم جديد بسياري از تعاليم قرون وسطي را هم از نظر روششناختي و هم از نظر محتوا دچار چالش ساخت و با كنار نهادن جستجوي غايات، صرفاً به تبيين و توصيف پديدهها اكتفا كرد[4] و تبيين غايت شناختي جاي خود را به تبيين توصيفي داد، مثلاً گاليله نميپرسيد چرا اشياء سقوط مي كنند بلكه ميپرسيد چگونه.[5] با چالشهايي كه علم جديد فراروي جهان بيني قرون وسطايي نهاد خداشناسي معهود نيز به مخاطره افتاد. مثلاً دفاع گاليله از نظريه گردش زمين به دور خورشيد و مركز بودن خورشيد، پيامدها و چالشهاي زيادي را براي كليسا به بار آورد. امّا نافذترين و مهمترين نتيجه آن لزوم توجه به رابطه ميان علم و دين بود.[6] از اين رو انديشمندان و به ويژه كساني كه دغدغه دينداري داشتند در صدد تبيين اين رابطه برآمدند. خود گاليله به جدايي و تفكيك قلمرو كتاب مقدس و علم معتقد شد و در بيان طعنآميزي اظهار داشت كه آن چه كتاب مقدس بيان ميدارد چگونگي به بهشت رفتن است نه چگونگي حركت ستارگان.[7]
گاليله از اين اصل آگوستيني تبعيت ميكرد كه بيان ميداشت، چنانچه تفسير و برداشتي از كتاب مقدس با ديگر معارف و علوم در تعارض قرار گيرد، بايد اصلاح و جرح و تعديل شود، و همين امر وي را در مقابل مقامات محافظهكار كليسا كه در تفسير متون مقدس، رويكردي نص گرايانه داشتند، قرار داد.[8]
محاكمه گاليله، نخستين سرچشمه و عامل جدايي جدي دانشمندان از كليسا و تعاليم دين مسيحيت بود.
در قرن هفدهم علم با ظهور نيوتن شكل متمايز و قابل تشخيصي به خود گرفت؛ چرا كه كار پيشينيان او يعني گاليله با دستاورد عالي نيوتن در يك تركيب و تأليف فوق العادهاي منتهي به شكلگيري و استقلال علم از فلسفه شد.[9]
با انقلاب علمياي كه در اين قرن رخ داد فلسفه ارسطويي طرد شد و روشهاي تجربي جايگزين روش قياسي شد و پايههاي فلسفي غير لازم از ساختار علوم طبيعي برداشته شد و نوعي فلسفه طبيعي بنيان نهاده شد.[10] اين رويكرد و فلسفه طبيعي از ويژگيهاي خاصي برخوردار بود كه از جمله ميتوان به موارد زير اشاره كرد: 1. تكيه بر روش تجربي در تبيين پديدههاي جهان طبيعت؛ 2. اجتناب از دخالت دادن مفروضات فلسفي و كلامي در تجزيه و تحليل حوادث و پديدهها؛ 3. باور به اينكه مفاهيمي كه از ره آورد تجربه دست ميآيند باز نمود حقيقي جهان عيني هستند؛ 4. توجه به تبيين توصيفي و علل فاعلي و پرهيز از توجه به علل غايي در توصيف حوادث طبيعي.
چنين رويكردي، پيامدهاي متعددي را موجب شد كه از جمله ميتوان موارد زير را ذكر كرد: 1. بر اساس اين رويكرد جهان ماشين پيچيدهاي تلقي شد كه از قوانين غيرقابل تغييري پيروي ميكند و همه اجزاء آن قابل پيشبيني است؛ 2. در اين رويكرد، مشيت و اراده الهي از معناي سابق خود فاصله گرفت و اوصافي نظير «حضور خداوند در جهان» و «مشيت الهي» معناي جديدي يافت و در واقع خداوند به مقام يك ساعت ساز معزول تنزل يافت؛ 3. اين فلسفه طبيعي باعث پايهريزي نوعي معرفت شناسي عقلي شد كه بر پايه آن روشهايي چون شهود يا وحي مورد ترديد قرار گرفت و در عوض روشهاي تجربي نوين مورد اعتماد واقع شد؛ 4. ظهور فلسفه طبيعي باعث شد تا تمايز ميان قلمرو علم و دين در بسياري از جهات روشنتر شود و همين تمايز موجب شد تا از يك سو مفاهيم دين از قيد كيهانشناسي ماقبل علمي رهايي يابد و از سوي ديگر راه براي پيشرفت و تكامل علوم هموار گردد.[11]
در قرن هجدهم معرفت شناسي سنتي زير سؤال رفت و نظامهاي معرفتشناختي مطرح شد. يكي از مهمترين نظامهايي كه در اين قرن مطرح شد معرفتشناسي تجربهگراي افراطي هيوم بود. هيوم بر آن شد كه هرگونه شناختي ناشي از انطباعات حسي[12] است و هرگونه معرفتي كه ناشي از حواس يا منتهي به آن نباشد، بيمعني است. بدين ترتيب باروهاي ديني به دليل آن كه از حس نشأت نيافتهاند، بيمعني تلقي ميشوند.[13]
در اين قرن كانت نيز با تأثيرپذيري شديد از پيشرفت علوم طبيعي و به ويژه علم نيوتني كوشيد به تبيين مباني علوم طبيعي بپردازد. از نظر او، عقل داراي دو ساحت عملي و نظري ميباشد، و هر يك از اين دو ساحت از احكام خاص خود برخوردار است. او با تقسيم قواي شناختي انسان به دو حوزه نظرو عمل، علم را به حوزه نظر و دين را به حوزه عمل مربوط دانست.[14] و بدين ترتيب به جدايي علم و دين معتقد شد.
در قرن نوزدهم داروين با فرضيه معروف تكامل ظهور كرد، اين فرضيه در عالم جانوران همان نقشي را ايفا كرد كه نظريه قانون جاذبه نيوتون در عالم جمادات، نظريه تكامل باعث شد كه تمثيل ساده خالق دانستن خداوند غيرمنطقي و دفاع ناپذير جلوه كند.[15]
از سوي ديگر، كارل ماركس (1816 ـ 1883) نظريه مادي گرايانه تفسير تاريخي خود را ارائه كرد و همة تغييرات اجتماعي را معلول علل اقتصادي دانست و آزادي بشر را تخيلي بيش ندانست. [16] هم زمان با اين جريانات، آگوست كنت نيز فلسفه ضد متافيزيكي خود را عرضه داشت و مدعي شد كه هر چه كه با حواس قابل درك نباشد غيرعلمي است و هرگونه تلاش براي فهم آن نامعقول است.[17]
پرسشگر عزيز مجموعة اين جريانات توأم با توفيقي كه علم در صحنة عمل به دست آورد، باعث غلبه علمگرايي يا علم زدگي (scientism) شد و در ساية آن چنين تصور شد كه علم ميتواند همة اشياء يا پديدهها و ساختارها را با قوانين علمي تبيين كند و ديگر نيازي به وجود خداوند نيست.
در واقع كارآمدي و بركت خيزي و قابليتهاي خيره كنندهاي كه انسان از روش علوم تجربي در مورد شناخت و سلطه بر طبيعت مادي مشاهده كرد، او را با يك گذر روان شناختي و احساسي ـ نه يك گذر منطقي و استدلالي ـ به اين نتيجه رساند كه همة معارف و همة ساحتهاي زندگي را تحت ملاك و چارچوب اين روشهاي علمي درآورده، و ردّ و قبول، و اثبات و انكار هر حكم و گزارهاي را با سنجة مشاهده، آزمون و تجربه بسنجد.
تأثير اين چالشها به حدي بود كه به تعبير برخي علم در قرن نوزده نيازي به وجود خدا حس نكرد. البته در اين ميان نبايد ضعف دستگاه فلسفي و كلامي مسيحيت را از نظردور داشت.
امّا در جهان اسلام اهميت علم و علمورزي بر كسي پوشيده نيست. در قرآن واژة علم بيش از 750 بار تكرار شده است. نخستين آياتي كه بر پيامبر اسلام نازل شد بر اهميت علم تأكيد دارد. خداوند در قرآن بر قلم سوگند ياد ميكند، قرآن مردم را در آيات متعددي بر تفكر و تدبر در احوال كائنات و در سرار آيات الهي فرا ميخواند و همواره به برتري اهل علم و درجات بلند آنها اشاره ميكند. علاوه بر آن پيامبر گرامي اسلام نيز مسلمانان را به علم اندوزي تشويق كرده و با جهل و خرافات به مبارزه برميخيزد. اسيراني را كه بتواند به ده نفر از مسلمانان علم بياموزند آزاد ميخواند. كساني را كه كسوف را نشانه مقام بلند فرزند فوت شدهاش، حضرت ابراهيم، و عزاي آسمان در رثاي وي تلقي كردند رد ميكند. تشويقها و اهتمام ايشان به علم باعث علاقه شديد و توجه مسلمانان به علم و دانش اندوزي شد.
خلاصه آن كه در بينش اسلامي، علم هيچگاه در عرض دين نيست، بلكه همواره در طول آن ميباشد.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . فروغي، محمدعلي، سير حكمت در اروپا، تهران، زوار، چ 2، 1367، ج 1، ص 109.
[2] . همان، ص 109 ـ 110.
[3] . ژيلسون، اتين، عقل و وحي در قرون وسطي، ترجمه شهرام پازوكي، تهران، انتشارات گروسي، چ 2، 1378، ص 1 ـ 2.
[4] . گلشني، مهدي، از علم سكولار تا علم ديني، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چ 1، 1377، ص 17.
[5] . همان، ص 27 ـ 31.
[6] . پترسون، مايكل و ديگران، عقل و اعتقاد ديني، ترجمه احمد نراقي و ابراهيم سلطاني، ص 359.
[7] . پايان نامه علم ودين از ديدگاه ننسي مورفي، منصور نصيري، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)، ص 12 ـ 13.
[8] . همان.
[9] . جمعي از نويسندگان، جستارهايي در كلام جديد، تهران، انتشارات سمت، قم، دانشگاه قم، چ 1، 1381، ص 302.
[10] . همان.
[11] . همان، ص 303ـ304.
[12] . sense impressions .
[13] . دامپيير، تاريخ علم، ترجمه عبدالحسين آذرنگ، تهران: سمت، چ 1، 1371، ص 227.
[14] . همان، ص 309.
[15] . گلشني، مهدي، علم و دين و معنويت در آستانه قرن بيست و يكم، تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چ 1، 1379، ص 113.
[16] . دكتر راون چارلز، سازش دانش و مسيحيت، ترجمة مسعود رجبنيا، تهران، انتشارات نور جهان، چ 1، 1335، ص 40.
[17] . از علم سكولار تا علم ديني، ص 22.
علمگرايي يا علم باوري يك روحيه و رويّه و يا به عبارتي يك رويكرد است نه يك مكتب فكري. علم گرايي را با علم و علمي بودن نبايد اشتباه گرفت؛ علمگرايي يعني: الگو قرار دادن و پارادايم كردن روش علوم تجربي در همة عرصههاي معارف بشري و در تمامي شئون زندگي.
علل و انگيزههاي علم گرايي در غرب بدون آگاهي از تاريخچه رابطة ميان علم و دين ممكن نيست و لذا ابتدا به بررسي نسبت علم و دين در جهان مسيحيت ميپردازيم تا انگيزهها و علل علم باوري در ميان آنان روشن و مشخص شود.
در قرون وسطي حاكميّت فلسفه مدرسي و محور بودن كتاب مقدس در همة تحقيقات علمي سبب شده بود كه همة تحقيقات علمي و حكمتي معطوف به اثبات اصول و آموزههاي دين و استوار ساختن اعتقادات شود و نه به كشف حقايق.[1]
و چنانچه كسي از اين چارچوب خارج ميگشت، تكفير و زنداني ميشد. و اين باعث شده بود كه تحقيقات علمي به جاي آن كه بر مشاهدات و تجربيات و تعقل و مطالعه در امور و حقايق و واقعيات مبتني باشد بر گفتههاي پيشينيان مبتني گردد؛[2] از اين رو از زمان ظهور مسيحيت تا طلوع عصر رنسانس، ايمان و اعتقاد كوركورانه به حقيقت مطلق مسيحيت، مانع از بهرهوري متعارف از عقل فطري انسان شد و نتيجه آن كه فلسفه مدرسي به وسيلهاي در دست الهيدانان بيقيد مبدّل شد.[3] و بدين ترتيب اساساً زمينهاي براي تعارض علم و دين باقي نماند.
امّا در عصر رنسانس، علم جديد بسياري از تعاليم قرون وسطي را هم از نظر روششناختي و هم از نظر محتوا دچار چالش ساخت و با كنار نهادن جستجوي غايات، صرفاً به تبيين و توصيف پديدهها اكتفا كرد[4] و تبيين غايت شناختي جاي خود را به تبيين توصيفي داد، مثلاً گاليله نميپرسيد چرا اشياء سقوط مي كنند بلكه ميپرسيد چگونه.[5] با چالشهايي كه علم جديد فراروي جهان بيني قرون وسطايي نهاد خداشناسي معهود نيز به مخاطره افتاد. مثلاً دفاع گاليله از نظريه گردش زمين به دور خورشيد و مركز بودن خورشيد، پيامدها و چالشهاي زيادي را براي كليسا به بار آورد. امّا نافذترين و مهمترين نتيجه آن لزوم توجه به رابطه ميان علم و دين بود.[6] از اين رو انديشمندان و به ويژه كساني كه دغدغه دينداري داشتند در صدد تبيين اين رابطه برآمدند. خود گاليله به جدايي و تفكيك قلمرو كتاب مقدس و علم معتقد شد و در بيان طعنآميزي اظهار داشت كه آن چه كتاب مقدس بيان ميدارد چگونگي به بهشت رفتن است نه چگونگي حركت ستارگان.[7]
گاليله از اين اصل آگوستيني تبعيت ميكرد كه بيان ميداشت، چنانچه تفسير و برداشتي از كتاب مقدس با ديگر معارف و علوم در تعارض قرار گيرد، بايد اصلاح و جرح و تعديل شود، و همين امر وي را در مقابل مقامات محافظهكار كليسا كه در تفسير متون مقدس، رويكردي نص گرايانه داشتند، قرار داد.[8]
محاكمه گاليله، نخستين سرچشمه و عامل جدايي جدي دانشمندان از كليسا و تعاليم دين مسيحيت بود.
در قرن هفدهم علم با ظهور نيوتن شكل متمايز و قابل تشخيصي به خود گرفت؛ چرا كه كار پيشينيان او يعني گاليله با دستاورد عالي نيوتن در يك تركيب و تأليف فوق العادهاي منتهي به شكلگيري و استقلال علم از فلسفه شد.[9]
با انقلاب علمياي كه در اين قرن رخ داد فلسفه ارسطويي طرد شد و روشهاي تجربي جايگزين روش قياسي شد و پايههاي فلسفي غير لازم از ساختار علوم طبيعي برداشته شد و نوعي فلسفه طبيعي بنيان نهاده شد.[10] اين رويكرد و فلسفه طبيعي از ويژگيهاي خاصي برخوردار بود كه از جمله ميتوان به موارد زير اشاره كرد: 1. تكيه بر روش تجربي در تبيين پديدههاي جهان طبيعت؛ 2. اجتناب از دخالت دادن مفروضات فلسفي و كلامي در تجزيه و تحليل حوادث و پديدهها؛ 3. باور به اينكه مفاهيمي كه از ره آورد تجربه دست ميآيند باز نمود حقيقي جهان عيني هستند؛ 4. توجه به تبيين توصيفي و علل فاعلي و پرهيز از توجه به علل غايي در توصيف حوادث طبيعي.
چنين رويكردي، پيامدهاي متعددي را موجب شد كه از جمله ميتوان موارد زير را ذكر كرد: 1. بر اساس اين رويكرد جهان ماشين پيچيدهاي تلقي شد كه از قوانين غيرقابل تغييري پيروي ميكند و همه اجزاء آن قابل پيشبيني است؛ 2. در اين رويكرد، مشيت و اراده الهي از معناي سابق خود فاصله گرفت و اوصافي نظير «حضور خداوند در جهان» و «مشيت الهي» معناي جديدي يافت و در واقع خداوند به مقام يك ساعت ساز معزول تنزل يافت؛ 3. اين فلسفه طبيعي باعث پايهريزي نوعي معرفت شناسي عقلي شد كه بر پايه آن روشهايي چون شهود يا وحي مورد ترديد قرار گرفت و در عوض روشهاي تجربي نوين مورد اعتماد واقع شد؛ 4. ظهور فلسفه طبيعي باعث شد تا تمايز ميان قلمرو علم و دين در بسياري از جهات روشنتر شود و همين تمايز موجب شد تا از يك سو مفاهيم دين از قيد كيهانشناسي ماقبل علمي رهايي يابد و از سوي ديگر راه براي پيشرفت و تكامل علوم هموار گردد.[11]
در قرن هجدهم معرفت شناسي سنتي زير سؤال رفت و نظامهاي معرفتشناختي مطرح شد. يكي از مهمترين نظامهايي كه در اين قرن مطرح شد معرفتشناسي تجربهگراي افراطي هيوم بود. هيوم بر آن شد كه هرگونه شناختي ناشي از انطباعات حسي[12] است و هرگونه معرفتي كه ناشي از حواس يا منتهي به آن نباشد، بيمعني است. بدين ترتيب باروهاي ديني به دليل آن كه از حس نشأت نيافتهاند، بيمعني تلقي ميشوند.[13]
در اين قرن كانت نيز با تأثيرپذيري شديد از پيشرفت علوم طبيعي و به ويژه علم نيوتني كوشيد به تبيين مباني علوم طبيعي بپردازد. از نظر او، عقل داراي دو ساحت عملي و نظري ميباشد، و هر يك از اين دو ساحت از احكام خاص خود برخوردار است. او با تقسيم قواي شناختي انسان به دو حوزه نظرو عمل، علم را به حوزه نظر و دين را به حوزه عمل مربوط دانست.[14] و بدين ترتيب به جدايي علم و دين معتقد شد.
در قرن نوزدهم داروين با فرضيه معروف تكامل ظهور كرد، اين فرضيه در عالم جانوران همان نقشي را ايفا كرد كه نظريه قانون جاذبه نيوتون در عالم جمادات، نظريه تكامل باعث شد كه تمثيل ساده خالق دانستن خداوند غيرمنطقي و دفاع ناپذير جلوه كند.[15]
از سوي ديگر، كارل ماركس (1816 ـ 1883) نظريه مادي گرايانه تفسير تاريخي خود را ارائه كرد و همة تغييرات اجتماعي را معلول علل اقتصادي دانست و آزادي بشر را تخيلي بيش ندانست. [16] هم زمان با اين جريانات، آگوست كنت نيز فلسفه ضد متافيزيكي خود را عرضه داشت و مدعي شد كه هر چه كه با حواس قابل درك نباشد غيرعلمي است و هرگونه تلاش براي فهم آن نامعقول است.[17]
پرسشگر عزيز مجموعة اين جريانات توأم با توفيقي كه علم در صحنة عمل به دست آورد، باعث غلبه علمگرايي يا علم زدگي (scientism) شد و در ساية آن چنين تصور شد كه علم ميتواند همة اشياء يا پديدهها و ساختارها را با قوانين علمي تبيين كند و ديگر نيازي به وجود خداوند نيست.
در واقع كارآمدي و بركت خيزي و قابليتهاي خيره كنندهاي كه انسان از روش علوم تجربي در مورد شناخت و سلطه بر طبيعت مادي مشاهده كرد، او را با يك گذر روان شناختي و احساسي ـ نه يك گذر منطقي و استدلالي ـ به اين نتيجه رساند كه همة معارف و همة ساحتهاي زندگي را تحت ملاك و چارچوب اين روشهاي علمي درآورده، و ردّ و قبول، و اثبات و انكار هر حكم و گزارهاي را با سنجة مشاهده، آزمون و تجربه بسنجد.
تأثير اين چالشها به حدي بود كه به تعبير برخي علم در قرن نوزده نيازي به وجود خدا حس نكرد. البته در اين ميان نبايد ضعف دستگاه فلسفي و كلامي مسيحيت را از نظردور داشت.
امّا در جهان اسلام اهميت علم و علمورزي بر كسي پوشيده نيست. در قرآن واژة علم بيش از 750 بار تكرار شده است. نخستين آياتي كه بر پيامبر اسلام نازل شد بر اهميت علم تأكيد دارد. خداوند در قرآن بر قلم سوگند ياد ميكند، قرآن مردم را در آيات متعددي بر تفكر و تدبر در احوال كائنات و در سرار آيات الهي فرا ميخواند و همواره به برتري اهل علم و درجات بلند آنها اشاره ميكند. علاوه بر آن پيامبر گرامي اسلام نيز مسلمانان را به علم اندوزي تشويق كرده و با جهل و خرافات به مبارزه برميخيزد. اسيراني را كه بتواند به ده نفر از مسلمانان علم بياموزند آزاد ميخواند. كساني را كه كسوف را نشانه مقام بلند فرزند فوت شدهاش، حضرت ابراهيم، و عزاي آسمان در رثاي وي تلقي كردند رد ميكند. تشويقها و اهتمام ايشان به علم باعث علاقه شديد و توجه مسلمانان به علم و دانش اندوزي شد.
خلاصه آن كه در بينش اسلامي، علم هيچگاه در عرض دين نيست، بلكه همواره در طول آن ميباشد.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . فروغي، محمدعلي، سير حكمت در اروپا، تهران، زوار، چ 2، 1367، ج 1، ص 109.
[2] . همان، ص 109 ـ 110.
[3] . ژيلسون، اتين، عقل و وحي در قرون وسطي، ترجمه شهرام پازوكي، تهران، انتشارات گروسي، چ 2، 1378، ص 1 ـ 2.
[4] . گلشني، مهدي، از علم سكولار تا علم ديني، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چ 1، 1377، ص 17.
[5] . همان، ص 27 ـ 31.
[6] . پترسون، مايكل و ديگران، عقل و اعتقاد ديني، ترجمه احمد نراقي و ابراهيم سلطاني، ص 359.
[7] . پايان نامه علم ودين از ديدگاه ننسي مورفي، منصور نصيري، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)، ص 12 ـ 13.
[8] . همان.
[9] . جمعي از نويسندگان، جستارهايي در كلام جديد، تهران، انتشارات سمت، قم، دانشگاه قم، چ 1، 1381، ص 302.
[10] . همان.
[11] . همان، ص 303ـ304.
[12] . sense impressions .
[13] . دامپيير، تاريخ علم، ترجمه عبدالحسين آذرنگ، تهران: سمت، چ 1، 1371، ص 227.
[14] . همان، ص 309.
[15] . گلشني، مهدي، علم و دين و معنويت در آستانه قرن بيست و يكم، تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چ 1، 1379، ص 113.
[16] . دكتر راون چارلز، سازش دانش و مسيحيت، ترجمة مسعود رجبنيا، تهران، انتشارات نور جهان، چ 1، 1335، ص 40.
[17] . از علم سكولار تا علم ديني، ص 22.