پرسش :
پيرامون آيه شريفه «لا اكراه في الدين قد تَبَيَّنَ الرُّشْد مِنَ الْغَي»[1] توضيحاتي را بيان فرمائيد.
پاسخ :
خداوند متعال در كريمه 256 بقره مي فرمايد:
لا اِكْراه فِي الدّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي فَمَنْ يَكْفُر بِالطاّغُوتِ وَ يُؤمِنْ بِاللهِ فَقَدْ اِسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقي لاَنْفِصامَ لَها وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ».
ترجمه: در قبول دين، اكراهي نيست. (زيرا) راه درست از راه انحرافي، روشن شده است. بنابراين؛ كسي كه به طاغوت (= بت و شيطان، و هر موجود طغيان گر) كافر شود و به خدا ايمان آورد، به دستگيره محكمي چنگ زده است كه گسستن براي آن نيست. و خداوند، شنوا و داناست.[2]
در مورد اين آيه شريفه چند سؤال مطرح است:
1- مقصود از نبود اكراه در دين چيست؟
«لا اكراه في الدين قد تبين الرشد مِنَ الْغَي...»
«اكراه» به معني وادار كردن انسان بر كاري كه ناپسند مي شمارد و مورد رضايتش نيست.[3] «رشد» از نظر لغت عبارت است از «راه يابي و رسيدن به واقع» در برابر «غي» كه به معني انحراف پيدا كردن از حقيقت و دور شدن از واقع است.[4]
مفاد اين قسمت از آيه شريفه اين است كه اكراه و اجباري در دين نيست و امور مذهب بر قدرت و اختيار مبتني است نه بر اجبار، مانند آيه شريفه: «وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لاَمَنَ مَنْ فِي الأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النّاسَ حتّي يَكُونُوا مُؤمِنينَ»[5] (و اگر پروردگار تو مي خواست، تمام كساني كه روي زمين هستند، همگي (به اجبار) ايمان مي آورند، آيا تو مي خواهي مردم را مجبور سازي كه ايمان بياورند؟ (ايمان اجباري چه سودي دارد؟!)
از آن جا كه دين و مذهب با روح و فكر مردم سر و كار دارد و اساس و شالوده آن بر اساس ايمان و يقين استوار است خواه و ناخواه راهي جز منطق و استدلال نمي تواند داشته باشد. ولي همان طور كه از شأن نزول آيه[6]استفاده مي شود بعضي از افراد از پيغمبر(صلي الله عليه وآله) مي خواسته اند كه او همچون حكام جبّار با زور اقدام به تغيير عقيده مردم كند. آيه فوق صريحاً به آن ها پاسخ گفت كه دين و آئين چيزي نيست كه با اكراه و اجبار تبليغ گردد.
جمله «قد تبين الرشد من الغي» تعليل براي «لا اكراه في الدين» است كه چرا در دين اكراه نيست؟ حاصل تعليل اين است كه دين حقائقش روشن، و راهش با بيانات الهيه واضح است و هم چنين سنّت نبويّه آن بيانات را روشن تر كرده، پس رشد و غي و صلاح و انحراف آن روشن شده كه رشد در پيروي دين (كه مايه نجات انسان هاست) و غي در ترك دين و روگرداني از آن است و بنابراين ديگر علت ندارد كه كسي را بر دين اكراه كنند.[7]
پس راه راست از بيراهه آشكار شده و ديگر نيازي به تحميل و اجبار در پذيرش دين نيست. افزون بر اين كه دين و ايمان قلبي چيزي نيست كه بتوان با زور و اكراه بر كسي تحميل كرد و مسلمانان با اين اصل قرآني با آن همه پيشروي و فتوحاتي كه داشتند، دينشان را بر غير مسلمانان تحميل نكردند و همين امر مهم ترين رمز موفقيت آنان بود.[8]
لذا آيه شريفه پاسخ مناسبي است به آن ها كه تصور مي كنند اسلام در بعضي از موارد جنبه تحميلي و اجباري داشته و با زور شمشير و قدرت نظامي پيش رفته است.
نقل كلام الميزان:[9]
در جمله «لا اكراه في الدين» دين اجباري نفي شده است. چون دين از يك سلسله معارف علمي كه معارف عملي به دنبال دارد و جامع همه آن معارف يك كلمه است و آن عبارت است از اعتقادات و اعتقاد و ايمان از امور قلبي است. و اكراه و اجبار در آن حكومت ندارد، چون كاربرد اكراه تنها در اعمال ظاهري است كه عبارت است از حركاتي مادي و بدني، و در جمله «لا اكراه في الدين» دو احتمال است. الف) قضيه خبري مي باشد و بخواهد از حال تكوين خبر دهد، و بفرمايد خدا در دين اكراه قرار نداده، نتيجه اش اين مي شود كه حكم خدا درباره ي دين اين است كه اكراه بر دين و اعتقاد نباشد. ب) اگر قضيه اي باشد انشائي و بخواهد بفرمايد كه نبايد مردم را بر اعتقاد و ايمان مجبور كنيد در اين صورت هم نهي نامبرده متكي بر يك حقيقت تكويني است كه بيان گرديد.[10] (يعني ايمان و اعتقاد از امور قلبي است و اكراه بردار نيست.)
«فَمَنْ يَكْفُرْ بالطاغوت و يُؤمن بِاللهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُروَةِ الْوُثْقي لاَانْفِصامَ لَها وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمْ» «طاغوت» در اصل از ماده طغيان به معني تعدّي و تجاوز از حدّ و مرز است.[11] «عروه» دستگيره ـ دستاويز[12] «انفصام» قطع شدن.[13] در اين جمله قرآن مي گويد: «هر كس به «طاغوت» كافر شود و از آن روي گرداند و به خدا ايمان آورد به دستگيره ي محكمي دست زده است كه هرگز گسسته نمي شود.
2- منظور از طاغوت در آيه شريفه و تمسك به عروة الوثقي چيست؟
در اين كه منظور از «طاغوت» در آيه چيست؟ مفسران سخنان بسياري گفته اند بعضي آن را به معني بت و بعضي به معني شيطان و بعضي به معني كاهنان و بعضي به معني ساحران تفسير كرده اند.[14] ولي چنين به نظر مي رسد كه منظور همه آن ها بلكه وسيع تر از آن ها بوده باشد، يعني همان مفهوم عامي كه از كلمه طاغوت استفاده مي شود كه هر موجود طغيان گر و هر آيين و مسير انحرافي و نادرست را در برمي گيرد. آيه در حقيقت دليلي است براي جمله هاي سابق كه در دين و مذهب نيازي به اكراه نيست زيرا دين دعوت به سوي خدا است كه منبع هر خير و بركت و هر سعادتي است. در حالي كه ديگران دعوت به سوي ويرانگري و انحراف و فساد مي نمايند. به هر حال، دست زدن به دامن ايمان به خدا، همانند دست زدن به يك دستگيره محكم نجات است كه هرگز امكان گسستن ندارد.[15] آن گاه مي فرمايد: «خدا شنوا و داناست» تا به اين حقيقت اشاره كند كه كفر و ايمان تظاهر بردار نيست و امر قلبي و دروني است زيرا؛ خداوند سخنان همه را اعم از آنچه آشكارا و يا در خفاء مي گويند مي شنود و از ضمائر مردم آگاه است.[16]
نقل يك حديث:
به گفته برخي احاديث يكي از مصاديق تمسك به «عروة الوثقي، و ريسمان محكم الهي، اتصال با اولياء خدا و امامان اهل بيت(عليهم السلام) است. رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) به علي(عليه السلام) فرمود: «انت العروة الوثقي»[17]
بيان چند نكته و پيام:
الف) هر كس كه برهان و منطق دارد، نيازي به اكراه و اجبار ندارد.
ب) راه حق از باطل جد است، تا حجت بر مردم تمام باشد. روشن شدن راه حق، با عقل و بيان و معجزات انبياء است.
ج) تكيه به طاغوت ها و هر آنچه غيرخداي است، گسستني و از بين رفتني است. تنها رشته اي كه گسسته نمي گردد. ايمان به خداست.
د) تا طاغوت ها محو نشوند، توحيد جلوه نمي كند. اوّل كفر به طاغوت بعد ايمان به خدا.
هـ) محكم بودن ريسمان كافي نيست. محكم گرفتن هم شرط است.[18]
3- مراد از آزادي ايمان و عقيده در دين اسلام چيست؟
از نظرگاه اسلامي، ديني مقبول و پذيرفته است كه از روي رغبت و دانايي و شناخت پذيرفته شده باشد، نه از روي اجبار و اكراه. خداوند متعال هيچ گونه اكراه و اجباري را در پذيرش دين به رسميت نمي شناسد و براي چنين پذيرشي، اهميّت و ارزشي قايل نيست. و انسان ها در انتخاب دين و آيين آزادند و در قرآن كريم با جمله «لا اكراه في الدين» براين حقيقت تأكيد مي گذارد. و شاهد ديگري كه گواه اختيار و انتخاب بشر در دين است اين آيه شريفه است: «وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ َربِّكُمْ فَمَنْ شآءَ فَلْيُؤمِن و من شآءَ فَلْيَكْفُر...»[19] (بگو: اين حق است از سوي پروردگارتان! هر كس مي خواهد ايمان بياورد (و اين حقيقت را پذيرا شود) و هر كس مي خواهد كافر گردد.)
و اسلام با آن همه دلائل روشن و استدلالات منطقي و معجزات آشكار نيازي به اجبار و تحميل در پذيريش ندارد افزون بر اين اصولا دين از يك سلسله اعتقادات قلبي ريشه و مايه مي گيرد و نمي تواند تحميلي باشد و ايمان قلبي هرگز با اجبار پيدا نمي شود بلكه با برهان، اخلاق و موعظه مي توان در دل ها نفوذ كرد.
ولي اين آزادي در عقيده و ايمان به آن معنا نيست كه هر كس در عمل بتواند هر منكري را انجام دهد و بگويد من آزادم و كسي حق ندارد مرا از راهي كه انتخاب كرده ام باز دارد. بت شكني ها، جنگ ها، نهي از منكرها، تبعيدها و حبس ها نشانه آن است كه اگر چه انسان قلباً اعتقادي ندارد ولي حق ندارد براي جامعه يك فرد موذي باشد. در اينجا لازم است به نكته ديگري اشاره نمائيم كه تشريع جهاد و فرمان آن در اسلام نه براي تحميل دين بلكه براي رفع فتنه و فساد است «وَ لَوْلا دَفْعُ اللّهِ الناسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَفَسَدَتِ الأَرضُ...»[20] (و اگر خداوند، بعضي از مردم را به وسيله بعضي ديگر دفع نمي كرد، زمين را فساد فرا مي گرفت.)
نتيجه اين كه اسلام دين آزادي است. جهاد و مبارزه به خاطر شكستن نظام هاي جباري است كه اجازه تفكر به ملت ها را نمي دهند، و يا براي محوشرك كه در حقيقت مذهب نيست بلكه بيماري است. و سكوت در برابر خرافات، ظلم به انسانيت است.
و شاهد گوياي اين سخن كه جهاد و مبارزه در اسلام براي تحميل دين نبوده است و دشمنان اسلام از اين روزنه اسلام را دين شمشير زور معرفي كرده اند به بي راهه رفته اند اين است كه در تاريخ اسلام، فراوان ديده مي شود كه مسلمانان هنگامي كه شهرهائي را فتح مي كردند پيروان مذهب ديگر را همانند مسلمانها آزادي مي دادند. در كتاب «تمدن اسلام و عرب» مي خوانيم: «رفتار مسلمانان با جمعيتهاي ديگر بقدري ملايم بود كه رؤساي مذهبي آنان اجازه داشتند براي خود مجالس مذهبي تشكيل دهند.» و در پاره اي از تواريخ نقل شده كه جمعي از مسيحيان كه براي گزارش ها و تحقيقاتي خدمت پيامبر رسيده بودند مراسم نيايش مذهبي خود را آزادانه در مسجد پيامبر در مدينه انجام دادند.[21]
در پايان به ذكر پاره اي از پرسش ها و اشكالاتي كه پيرامون آيه شريفه «لا اكراه في الدين...» شده است مي پردازيم:
آيا اعدام مرتد فطري[22] با آيه شريفه «لا اكراه في الدين» تنافي ندارد چون آيه شريفه مي فرمايد در دين اجبار و اكراهي نيست و حال آنكه يكي از احكام فقهي، اين است كه اگر شخصي مسلمان زاده باشد و از اسلام عدول كرد و به آئيني غير اسلام رو آورد و در دادگاه اسلامي به اثبات رسيد كه مرتد شده است، به اعدام محكوم خواهد شد؟
چنانكه قبلا در تفسير آيه شريفه «لا اكره في الدين»گذشت، مراد از اين كه در دين اجبار و اكراه نيست اين است كه دين عبارت است از اعتقاد و عمل، اعتقاد و ايمان از امور قلبي است كه اكراه بردارنيست و آيه شريفه خبر از حال تكوين مي دهد كه دين اكراه بردار نيست به اين معني كه اشخاصي كه مسلمان نيستند و صاحبان اديان ديگري هستند مانند اهل كتاب، اين ها را نمي شود به پذيرش دين اسلام اكراه و اجبار كرد، به بيان ديگر اسلام با دعوت و تبليغ مستمر آن ها را دعوت به اسلام مي نمايد اگر نپذيرفتند هيچ گاه اسلام متعرض آن ها نمي شود كه با زور آيين اسلام را بپذيرند.
ولي در مورد كساني كه اسلام را پذيرا شوند سپس عدول كنند (مرتد فطري) فوق العاد سخت گير است چرا كه اين عمل موجب تزلزل جامعه اسلامي مي گردد و يك نوع قيام بر ضدّ رژيم و حكومت اسلامي محسوب مي شود و غالباً دليل به سوء نيّت است، و سبب مي شود كه اسرار جامعه اسلامي بدست دشمنان اسلام افتد. و اگر از محتواي اسلام ايراداتي دارد بايد از اهل نظر و علماي اسلام سؤال كند تا اگر شبهه اي دارد برطرف شود و راه آن عدول و برگشت نيست. و چنانچه محتواي اسلام را تشخيص داده و به حقانيّت اسلام پي برده است و باز هم مرتد شود. چنين كسي مرتكب خيانت و توطئه عليه اسلام شده است و مستحقق چنين مجازاتي است و شبيه اين قانون، در بسياري از كشورهاي شرق و غرب با تفاوت هايي وجود دارد. البته توجه به اين نكته ضروري است كه اين احكامي كه در فقه اسلامي براي مرتد فطري از قبيل اعدام و جدائي همسر و... مقرر گرديده است براي كسي است كه ارتدادش را ظاهر كند و علني كند و يا به تبليغ آن پردازد و مربوط به كسي كه اعتقادي در درون دارد و در مقام اظهار آن بر نيامده است نمي باشد.[23]
5- آيا آيه «لاكراه في الدين» با تشريع جهاد ابتدايي تنافي ندارد چون تصور تنافي چنين است كه از يك طرف آيه شريفه مي فرمايد اجباري در دين نيست و از طرف ديگر به آيات و روايات متعددي بر مي خوريم كه مربوط به جهاد ابتدايي است كه با مشركان و كافران جهاد كنيد؟ پاسخ آن اين است که:
خداوند دستورها و برنامه هايي براي سعادت و آزادي و تكامل انسان ها طرح كرده است و پيامبران خود را موظف ساخته كه اين دستورها را به مردم ابلاغ كنند. حال اگر فرد يا جمعيتي ابلاغ اين فرمان ها را مزاحم منافع پست خود بينند، و بر سر راه دعوت انبياء موانعي ايجاد نمايند، آن ها حق دارند نخست از طرق مسالمت آميز، و اگر ممكن نشد با توسل به زور اين موانع را از سر راه خود بردارند، و آزادي تبليغ را براي خود كسب كنند. و اين حق مردم است كه بتوانند نداي مناديان راه حق را بشنوند و در قبول دعوت آزاد باشند. حال اگر كساني بخواهند آن ها را از حق مشروعشان محروم سازند و اجازه ندهند صداي مناديان راه خدا به گوش جان آن ها برسد. طرفداران اين برنامه ها، حق دارند براي فراهم ساختن اين آزادي از هر وسيله اي استفاده كنند و از اينجا ضرورت «جهادهاي ابتدائي» در اسلام روشن مي گردد.[24]
پس جنگ با مشركين به خاطر اين نيست كه توحيد و دين را به آن ها تحميل بكنيم؛ زيرا دين زور بردار نيست و اين مفاد آيه شريفه «لا اكره في الدين»است بلكه جنگ با مشركين و كفار حتي در صورت ابتدائي آن به خاطر رفع موانع تبليغ دين و هم چنين ريشه كن كردن فساد و شرك است.[25] وقتي از اين دريچه به جهاد ابتدائي بنگريم تفاوتي را ميان آيه «لا اكره في الدين»و جهاد ابتدائي مشاهده نمي كنيم.
آيه شريفه «لا اكراه في الدين» با آيه ي 193، بقره، كه مي فرمايد: «و قاتلوهم حتي لاتكون فتنه و يكون الدين للّه فان انتهوا فلاعدوان الا علي الظالمين». (و با آن ها پيكار كنيد تا فتنه باقي نماند و دين مخصوص خدا گردد، پس اگر دست برداشتند تعدّي جز بر ستمكاران رو نيست) كلمه «فتنه» در قرآن در معاني مختلفي به كار برده شده است كه يكي از آن معاني عبارت است از شرك و بت پرستي و سدّ راه مؤمنان نمودن كه نگذارند مردم به اسلام رو بياورند. آيه شريفه «و قاتلوهم حتي لاتكون فتنه....»، فتنه در آن به اين معناست. و مدلول آيه چنين است كه با آن ها، پيكار كنيد تا فتنه كه بت پرستي و شرك و سلب آزادي از مردم در پذيرفتن دين اسلام است، باقي نماند و دين مخصوص خدا گردد. چون طاغوت ها و سران بت پرست، با ترويج شرك و بت پرستي افكار مردم را اسير خرافات و افسانه هاي نامعقول مي كردند تا بتوانند اين ها را وسيله استثمار قرار دهند و در نتيجه، شرك نوعي اسارت فكري و بلكه مانع در مقابل جهاد آزادي بخش، كه اسلام مأمور بود براي نابودي آن مي باشد پس كارزار با اين افراد نه به خاطر اهداف بشري است كه كشورگشائي و جبّاري گري و بدست آوردن غنائم باشد بلكه هدف آن جلب خشنودي خداوند و برقرار ساختن عدالت اجتماعي و بر چيدن بساط شرك و بت پرستي از محيط جامعه انساني، و پياده كردن دستورات خدا است.[26] به اضافه اين كه شرك و بت پرستي اين نيست تا آيه شريفه «لا اكره في الدين»شاملش شود كه اجباري در دين نيست بلكه يك سري خرافات و موهوماتي بيش نيست و پيكار براي اين است كه فتنه اي در جامعه انساني نباشد و آيين يكتاپرستي در سراسر اجتماع انسانها رواج پيدا كند و در ذيل آيه اضافه مي كند كه در صورت بازگشت و دست برداشتن از روش نادرست خود كه همان كفر و بت پرستي باشد، مسلمانان مي بايست متعرض آنان نشوند و در صدد انتقام از گذشته بر نيايند، زيرا پيكار و جنگ تنها در مقابل ستم كاران است.
7 ـ حرمت كتب ضالّه:
آيا آيه «لا اكره في الدين»با حرمت كتب ضالّه (گمراه كننده) منافات ندارد؟ كتب ضلال يا ضالّه كه گمراه كننده دين و فكر سالم بشري است مانند كتب بهائيت، و هر گونه كتاب يا مقاله اي كه اضلال آفرين باشد مانند كتاب آيات شيطاني در شرع مقدس اسلام حفظ و نگهداري و مطالعه و خريد و فروش آن حرام و ممنوع شده است. حال اگر كسي بخواهد آن ها را مطالعه كند تا تحقيق كند و با آزادي ديني را انتخاب كند، از يك طرف با حرمت كتب ضالّه مواجه است و از طرفي آيه شريفه «لا اكره في الدين» مي باشد كه در انتخاب دين آزادي، و اين دو با هم تفاوت دارند.
پاسخي كه به اين شبهه داده مي شود اين است كه، حرمت كتب ضالّه به صورت مطلق ثابت نشده است و عده اي از فقهاء در اين باره تفصيل داده اند كه حرمت كتب ضالّه در سه صورت است.
1- حفظ و مطالعه آن بقصد گمراه نمودن مردم باشد.
2- مي داند يا گمان دارد كه منشاء اضلال مي شود گرچه قاصد هم نباشد.
3- گمان ندارد و احتمال مي دهد كه مردم گمراه مي شوند، با توجه به اين سه قيد، حكم به حرمت كتب ضالّه مي شود امّا اگر هيچ يك از اين سه مورد مترتب نباشد دليلي بر حرمت آن نيست.[27] و برخي از فقهاء عدم حرمت آن را تابع اغراض صحيح كرده اند كه اگر مطالعه كتب ضالّه براي نقض و ابطال آن باشد مانعي ندارد. اما اگر به نحوه اي باشد كه با مطالعه آن منحرف مي شود يا به شبهاتي بر مي خورد كه نمي تواند به آن پاسخ گو باشد، حرام مي دانند.[28]
و براي حرمت كتب ضالّه به آيات متعددي نيز استدلال شده است.[29] و هم چنين نشر اين كتب و مطالعه آن موجب اشاعه فحشاء و اعانه و كمك بر گناه و اثم است، و اسلام، يا هر چه كه فساد برانگيز باشد مبارزه مي كند و از موجبات وهن مذهب جلوگيري مي كند و اين منافات با «لا اكراه في الدين» ندارد زيرا گفته شد دين امر قلبي است و زوربردار نيست.
8- ارتباط آيه «لا اكراه في الدين» با آيه «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرِ الأِسْلام ديناً فَلَنْ يقبَلْ مِنْهُ و َهُوَ فِي الآخرة من الخاسرين» كسي كه غير از اسلام آييني براي خود انتخاب نمايد از او پذيرفته نخواهد شد و در آخرت از زيانكاران است. آل عمران و هم چنين با آيه شريفه 19، آل عمران «ان الدين عنداللّه الاسلام...» (دين در نزد خدا اسلام است).
مراد از اسلام در آيه شريفه تسليم در مقابل خدا است. و مفاد آيه اين است كه آيين حقيقي در پيشگاه خدا همان تسليم در برابر فرمان او است و در واقع روح دين در همه زمان ها، چيزي جز تسليم در برابر حقيقت نبوده است منتهي از آن جا كه آيين پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) عالي ترين نمونه آن بوده است نام «اسلام» براي آن انتخاب شده است.[30] پس حاق تمام اديان همان روح تسليم در برابر فرامين الهي است و شرايع از نظر حقيقت چيزي جز همان امر واحد نيست منتهي اختلافي كه در شريعت هاست از نظر كمال و نقص است. يعني هر شريعتي نسبت به شريعت قبل از خود از تكامل بيشتري برخوردار است ولي جامعي كه در همه آن ها هست عبارت است از تسليم شدن به خدا در انجام شرايعش و اطاعت او در آنچه كه در هر عصري با زبان پيامبرش از بندگانش مي خواهد[31] و چون پيامبر اسلام خاتم الانبياء است و دين او كامل ترين دين است عمل به شرايع ديگر نسخ مي شود و تنها بايد به شريعت نبويّه حضرت محمد(صلي الله عليه وآله) تمسك جست تا به سعادت ابدي برسد آيه «لا اكراه في الدين» در حوزه تكويني است كه پيامبران نمي توانند با زور آن ها را تسليم نمايند و اما اين كه اگر ديني غير از اسلام بپذيرند و قبول نمايند، مربوط به فرمان تشريعي الهي است و در حيطه حوزه تشريع است آيه «لا اكراه في الدين» مي فرمايد مردم را به دين با اكراه و اجبار و ادار مكنيد ولي آيه ي 85، آل عمران و 19 آل عمران مي فرمايد: «درست است كه تسليم در برابر حق، جنبه اختياري دارد اما بدان كه اگر مي خواهي سعاتمند بشوي بايد اسلام را بپذيري و اختيار در اين دنيا هست.» و معني اين كه در دين اكراه نيست اين نيست كه هر كس هم هر آئيني و ديني را انتخاب كرد در آخرت هم سعاتمند باشد. بلكه مي فرمايد: تو در دنيا اختيار داري و با زور كسي نمي تواند ترا به آئيني وادار كند اما اين وظيفه اسلام است كه دين كامل را كه ضامن سعادت بشر است معرفي كند و به تبليغ آن بپردازد و بگويد كه اگر كسي غير از اسلام آئيني براي خود برگزيند از او پذيرفته نخواهد شد و در آخرت از زيانكاران است.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1- اكبر هاشمي رفسنجاني، تفسير راهنما، (قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، چاپ اول، 1376) ج 2، ص 212.
2- عبدالكريم بي آزار شيرازي، ترجمه آوايي، تفسير پيوسته و تأويل قرآن به قرآن ناطق، (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1378) ج 3، ص 291.
3- علي مراد فراشبندي، محمد(صلي الله عليه وآله) پيامبر شمشير نيست، (تهران: انتشارات اسلامي، 1358)، ص 154.
4- مرتضي مطهري، پيرامون جمهوري اسلامي، (تهران: انتشارات صدرا، چاپ دوم، 1366)، ص 87.
5- مرتضي مطهري، جهاد، (قم، دفتر انتشارات اسلامي).
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- بقره/ 256.
[2]- مكارم شيرازي، ناصر، ترجمه قرآن كريم،.
[3]- الراغب الاصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، بيروت، ذوالقربي، 1416 هـ ق، ص 708.
[4]- مكارم شيرازي، ناصر و همكاران، تفسير نمونه، تهران، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، ج 2، ص 204.
[5]- يونس/ 99.
[6]- در شأن نزول آيه آمده است: مردي بنام «حصين» دو پسر داشت كه به آئين مسيحيت وارد شده بودند و او از اين جريان سخت ناراحت شد و جريان را به اطلاع پيامبر ـ صلي الله عليه وآله ـ رسانيد و از حضرت خواست كه آنان را به مذهب خود برگرداند و سؤال كرد آيا مي توانم آنان را با اجبار به مذهب خويش بازگردانم؟ آيه فوق نازل گرديد و اين حقيقت را بيان داشت كه در گرايش به مذهب اجبار و اكراهي نيست. طبرسي، مجمع البيان، ج 1، ص 363 و نيز تفسير نمونه، ج 2، ص 204.
[7]- طباطبائي، سيد محمد حسين، الميزان، ج 2، ص 343.
[8]- بي آزار شيرازي، عبدالكريم، ترجمه آوايي، تفسير پيوسته و تاويل قرآن به قرآن ناطق، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1378، ج 3، ص 291.
[9]- طباطبائي، سيد محمد حسين، الميزان، ج 2، ص 342.
[10]- همان.
[11]- قرشي، سيدعلي اكبر، قاموس قرآن، نشر دارالكتب الاسلاميه، 1361، ج 4، ص 223؛ و نيز زمخشري، تفسير كشاف، ج 4، ص 120.
[12]- قرشي، سيدعلي اكبر، قاموس قرآن، ج 4، ص 336.
[13]- همان، ج 5، ص 181.
[14]- طبرسي، مجمع البيان، ج 1، ص 364 و نيز تفسير صافي، چاپ رحلي، ص 74.
[15]- تفسير نمونه، ج 2، ص 208.
[16]- تفسير نمونه، ج 2، ص 208.
[17]- قرائتي، محسن، تفسير نور، ناشر: مؤسسه در راه حق، چاپ دوّم، 1376، ج 1، ص 517.
[18]- همان.
[19]- كهف/ 29.
[20]- بقره/ 251.
[21]- تفسير نمونه، ج 2، ص 106.
[22]- مرتد فطري كسي است كه از پدر يا مادر مسلمان تولد يافته و پس از قبول اسلام از اسلام بازگشته، ولي مرتد ملي به كسي گفته مي شود كه پدر و مادر او هنگام انعقاد نطفه اش مسلمان نبوده اند، اما او بعداً اسلام را پذيرفته سپس از آن برگشته است. تفسير نمونه، مكارم شيرازي، ناصر، تهران، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، ج 11، ص 422.
[23]- مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، همراه با تلخيص و اضافات، ج 11، ص 426.
[24]- مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، ج 2، ص 15.
[25]- مطهري، مرتضي، جهاد، قم، دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين، ص 49.
[26]- مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، ج 2، ص 14.
[27]- مكارم شيرازي، ناصر، انوار الفقاهه (كتاب التجاره)، قم، انتشارات مطبوعاتي مذهب، شعبان المعظم، 1415 هـ ق، ص 241.
[28]- موسوي خميني (ره)، روح الله، تحرير الوسيله، تهران، انتشارات مكتبه الاعتماد، ج 1، ص 429، مسأله 15.
[29]- لقمان/ 6، بقره/ 79.
[30]- مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، ج 2، ص 349.
[31]- طباطبائي، سيد محمد حسين، ترجمه الميزان، مترجم: سيدمحمدباقر موسوي همداني، قم، انتشارات دارالعلم، ج 5، ص 238.
خداوند متعال در كريمه 256 بقره مي فرمايد:
لا اِكْراه فِي الدّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي فَمَنْ يَكْفُر بِالطاّغُوتِ وَ يُؤمِنْ بِاللهِ فَقَدْ اِسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقي لاَنْفِصامَ لَها وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ».
ترجمه: در قبول دين، اكراهي نيست. (زيرا) راه درست از راه انحرافي، روشن شده است. بنابراين؛ كسي كه به طاغوت (= بت و شيطان، و هر موجود طغيان گر) كافر شود و به خدا ايمان آورد، به دستگيره محكمي چنگ زده است كه گسستن براي آن نيست. و خداوند، شنوا و داناست.[2]
در مورد اين آيه شريفه چند سؤال مطرح است:
1- مقصود از نبود اكراه در دين چيست؟
«لا اكراه في الدين قد تبين الرشد مِنَ الْغَي...»
«اكراه» به معني وادار كردن انسان بر كاري كه ناپسند مي شمارد و مورد رضايتش نيست.[3] «رشد» از نظر لغت عبارت است از «راه يابي و رسيدن به واقع» در برابر «غي» كه به معني انحراف پيدا كردن از حقيقت و دور شدن از واقع است.[4]
مفاد اين قسمت از آيه شريفه اين است كه اكراه و اجباري در دين نيست و امور مذهب بر قدرت و اختيار مبتني است نه بر اجبار، مانند آيه شريفه: «وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لاَمَنَ مَنْ فِي الأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النّاسَ حتّي يَكُونُوا مُؤمِنينَ»[5] (و اگر پروردگار تو مي خواست، تمام كساني كه روي زمين هستند، همگي (به اجبار) ايمان مي آورند، آيا تو مي خواهي مردم را مجبور سازي كه ايمان بياورند؟ (ايمان اجباري چه سودي دارد؟!)
از آن جا كه دين و مذهب با روح و فكر مردم سر و كار دارد و اساس و شالوده آن بر اساس ايمان و يقين استوار است خواه و ناخواه راهي جز منطق و استدلال نمي تواند داشته باشد. ولي همان طور كه از شأن نزول آيه[6]استفاده مي شود بعضي از افراد از پيغمبر(صلي الله عليه وآله) مي خواسته اند كه او همچون حكام جبّار با زور اقدام به تغيير عقيده مردم كند. آيه فوق صريحاً به آن ها پاسخ گفت كه دين و آئين چيزي نيست كه با اكراه و اجبار تبليغ گردد.
جمله «قد تبين الرشد من الغي» تعليل براي «لا اكراه في الدين» است كه چرا در دين اكراه نيست؟ حاصل تعليل اين است كه دين حقائقش روشن، و راهش با بيانات الهيه واضح است و هم چنين سنّت نبويّه آن بيانات را روشن تر كرده، پس رشد و غي و صلاح و انحراف آن روشن شده كه رشد در پيروي دين (كه مايه نجات انسان هاست) و غي در ترك دين و روگرداني از آن است و بنابراين ديگر علت ندارد كه كسي را بر دين اكراه كنند.[7]
پس راه راست از بيراهه آشكار شده و ديگر نيازي به تحميل و اجبار در پذيرش دين نيست. افزون بر اين كه دين و ايمان قلبي چيزي نيست كه بتوان با زور و اكراه بر كسي تحميل كرد و مسلمانان با اين اصل قرآني با آن همه پيشروي و فتوحاتي كه داشتند، دينشان را بر غير مسلمانان تحميل نكردند و همين امر مهم ترين رمز موفقيت آنان بود.[8]
لذا آيه شريفه پاسخ مناسبي است به آن ها كه تصور مي كنند اسلام در بعضي از موارد جنبه تحميلي و اجباري داشته و با زور شمشير و قدرت نظامي پيش رفته است.
نقل كلام الميزان:[9]
در جمله «لا اكراه في الدين» دين اجباري نفي شده است. چون دين از يك سلسله معارف علمي كه معارف عملي به دنبال دارد و جامع همه آن معارف يك كلمه است و آن عبارت است از اعتقادات و اعتقاد و ايمان از امور قلبي است. و اكراه و اجبار در آن حكومت ندارد، چون كاربرد اكراه تنها در اعمال ظاهري است كه عبارت است از حركاتي مادي و بدني، و در جمله «لا اكراه في الدين» دو احتمال است. الف) قضيه خبري مي باشد و بخواهد از حال تكوين خبر دهد، و بفرمايد خدا در دين اكراه قرار نداده، نتيجه اش اين مي شود كه حكم خدا درباره ي دين اين است كه اكراه بر دين و اعتقاد نباشد. ب) اگر قضيه اي باشد انشائي و بخواهد بفرمايد كه نبايد مردم را بر اعتقاد و ايمان مجبور كنيد در اين صورت هم نهي نامبرده متكي بر يك حقيقت تكويني است كه بيان گرديد.[10] (يعني ايمان و اعتقاد از امور قلبي است و اكراه بردار نيست.)
«فَمَنْ يَكْفُرْ بالطاغوت و يُؤمن بِاللهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُروَةِ الْوُثْقي لاَانْفِصامَ لَها وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمْ» «طاغوت» در اصل از ماده طغيان به معني تعدّي و تجاوز از حدّ و مرز است.[11] «عروه» دستگيره ـ دستاويز[12] «انفصام» قطع شدن.[13] در اين جمله قرآن مي گويد: «هر كس به «طاغوت» كافر شود و از آن روي گرداند و به خدا ايمان آورد به دستگيره ي محكمي دست زده است كه هرگز گسسته نمي شود.
2- منظور از طاغوت در آيه شريفه و تمسك به عروة الوثقي چيست؟
در اين كه منظور از «طاغوت» در آيه چيست؟ مفسران سخنان بسياري گفته اند بعضي آن را به معني بت و بعضي به معني شيطان و بعضي به معني كاهنان و بعضي به معني ساحران تفسير كرده اند.[14] ولي چنين به نظر مي رسد كه منظور همه آن ها بلكه وسيع تر از آن ها بوده باشد، يعني همان مفهوم عامي كه از كلمه طاغوت استفاده مي شود كه هر موجود طغيان گر و هر آيين و مسير انحرافي و نادرست را در برمي گيرد. آيه در حقيقت دليلي است براي جمله هاي سابق كه در دين و مذهب نيازي به اكراه نيست زيرا دين دعوت به سوي خدا است كه منبع هر خير و بركت و هر سعادتي است. در حالي كه ديگران دعوت به سوي ويرانگري و انحراف و فساد مي نمايند. به هر حال، دست زدن به دامن ايمان به خدا، همانند دست زدن به يك دستگيره محكم نجات است كه هرگز امكان گسستن ندارد.[15] آن گاه مي فرمايد: «خدا شنوا و داناست» تا به اين حقيقت اشاره كند كه كفر و ايمان تظاهر بردار نيست و امر قلبي و دروني است زيرا؛ خداوند سخنان همه را اعم از آنچه آشكارا و يا در خفاء مي گويند مي شنود و از ضمائر مردم آگاه است.[16]
نقل يك حديث:
به گفته برخي احاديث يكي از مصاديق تمسك به «عروة الوثقي، و ريسمان محكم الهي، اتصال با اولياء خدا و امامان اهل بيت(عليهم السلام) است. رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) به علي(عليه السلام) فرمود: «انت العروة الوثقي»[17]
بيان چند نكته و پيام:
الف) هر كس كه برهان و منطق دارد، نيازي به اكراه و اجبار ندارد.
ب) راه حق از باطل جد است، تا حجت بر مردم تمام باشد. روشن شدن راه حق، با عقل و بيان و معجزات انبياء است.
ج) تكيه به طاغوت ها و هر آنچه غيرخداي است، گسستني و از بين رفتني است. تنها رشته اي كه گسسته نمي گردد. ايمان به خداست.
د) تا طاغوت ها محو نشوند، توحيد جلوه نمي كند. اوّل كفر به طاغوت بعد ايمان به خدا.
هـ) محكم بودن ريسمان كافي نيست. محكم گرفتن هم شرط است.[18]
3- مراد از آزادي ايمان و عقيده در دين اسلام چيست؟
از نظرگاه اسلامي، ديني مقبول و پذيرفته است كه از روي رغبت و دانايي و شناخت پذيرفته شده باشد، نه از روي اجبار و اكراه. خداوند متعال هيچ گونه اكراه و اجباري را در پذيرش دين به رسميت نمي شناسد و براي چنين پذيرشي، اهميّت و ارزشي قايل نيست. و انسان ها در انتخاب دين و آيين آزادند و در قرآن كريم با جمله «لا اكراه في الدين» براين حقيقت تأكيد مي گذارد. و شاهد ديگري كه گواه اختيار و انتخاب بشر در دين است اين آيه شريفه است: «وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ َربِّكُمْ فَمَنْ شآءَ فَلْيُؤمِن و من شآءَ فَلْيَكْفُر...»[19] (بگو: اين حق است از سوي پروردگارتان! هر كس مي خواهد ايمان بياورد (و اين حقيقت را پذيرا شود) و هر كس مي خواهد كافر گردد.)
و اسلام با آن همه دلائل روشن و استدلالات منطقي و معجزات آشكار نيازي به اجبار و تحميل در پذيريش ندارد افزون بر اين اصولا دين از يك سلسله اعتقادات قلبي ريشه و مايه مي گيرد و نمي تواند تحميلي باشد و ايمان قلبي هرگز با اجبار پيدا نمي شود بلكه با برهان، اخلاق و موعظه مي توان در دل ها نفوذ كرد.
ولي اين آزادي در عقيده و ايمان به آن معنا نيست كه هر كس در عمل بتواند هر منكري را انجام دهد و بگويد من آزادم و كسي حق ندارد مرا از راهي كه انتخاب كرده ام باز دارد. بت شكني ها، جنگ ها، نهي از منكرها، تبعيدها و حبس ها نشانه آن است كه اگر چه انسان قلباً اعتقادي ندارد ولي حق ندارد براي جامعه يك فرد موذي باشد. در اينجا لازم است به نكته ديگري اشاره نمائيم كه تشريع جهاد و فرمان آن در اسلام نه براي تحميل دين بلكه براي رفع فتنه و فساد است «وَ لَوْلا دَفْعُ اللّهِ الناسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَفَسَدَتِ الأَرضُ...»[20] (و اگر خداوند، بعضي از مردم را به وسيله بعضي ديگر دفع نمي كرد، زمين را فساد فرا مي گرفت.)
نتيجه اين كه اسلام دين آزادي است. جهاد و مبارزه به خاطر شكستن نظام هاي جباري است كه اجازه تفكر به ملت ها را نمي دهند، و يا براي محوشرك كه در حقيقت مذهب نيست بلكه بيماري است. و سكوت در برابر خرافات، ظلم به انسانيت است.
و شاهد گوياي اين سخن كه جهاد و مبارزه در اسلام براي تحميل دين نبوده است و دشمنان اسلام از اين روزنه اسلام را دين شمشير زور معرفي كرده اند به بي راهه رفته اند اين است كه در تاريخ اسلام، فراوان ديده مي شود كه مسلمانان هنگامي كه شهرهائي را فتح مي كردند پيروان مذهب ديگر را همانند مسلمانها آزادي مي دادند. در كتاب «تمدن اسلام و عرب» مي خوانيم: «رفتار مسلمانان با جمعيتهاي ديگر بقدري ملايم بود كه رؤساي مذهبي آنان اجازه داشتند براي خود مجالس مذهبي تشكيل دهند.» و در پاره اي از تواريخ نقل شده كه جمعي از مسيحيان كه براي گزارش ها و تحقيقاتي خدمت پيامبر رسيده بودند مراسم نيايش مذهبي خود را آزادانه در مسجد پيامبر در مدينه انجام دادند.[21]
در پايان به ذكر پاره اي از پرسش ها و اشكالاتي كه پيرامون آيه شريفه «لا اكراه في الدين...» شده است مي پردازيم:
آيا اعدام مرتد فطري[22] با آيه شريفه «لا اكراه في الدين» تنافي ندارد چون آيه شريفه مي فرمايد در دين اجبار و اكراهي نيست و حال آنكه يكي از احكام فقهي، اين است كه اگر شخصي مسلمان زاده باشد و از اسلام عدول كرد و به آئيني غير اسلام رو آورد و در دادگاه اسلامي به اثبات رسيد كه مرتد شده است، به اعدام محكوم خواهد شد؟
چنانكه قبلا در تفسير آيه شريفه «لا اكره في الدين»گذشت، مراد از اين كه در دين اجبار و اكراه نيست اين است كه دين عبارت است از اعتقاد و عمل، اعتقاد و ايمان از امور قلبي است كه اكراه بردارنيست و آيه شريفه خبر از حال تكوين مي دهد كه دين اكراه بردار نيست به اين معني كه اشخاصي كه مسلمان نيستند و صاحبان اديان ديگري هستند مانند اهل كتاب، اين ها را نمي شود به پذيرش دين اسلام اكراه و اجبار كرد، به بيان ديگر اسلام با دعوت و تبليغ مستمر آن ها را دعوت به اسلام مي نمايد اگر نپذيرفتند هيچ گاه اسلام متعرض آن ها نمي شود كه با زور آيين اسلام را بپذيرند.
ولي در مورد كساني كه اسلام را پذيرا شوند سپس عدول كنند (مرتد فطري) فوق العاد سخت گير است چرا كه اين عمل موجب تزلزل جامعه اسلامي مي گردد و يك نوع قيام بر ضدّ رژيم و حكومت اسلامي محسوب مي شود و غالباً دليل به سوء نيّت است، و سبب مي شود كه اسرار جامعه اسلامي بدست دشمنان اسلام افتد. و اگر از محتواي اسلام ايراداتي دارد بايد از اهل نظر و علماي اسلام سؤال كند تا اگر شبهه اي دارد برطرف شود و راه آن عدول و برگشت نيست. و چنانچه محتواي اسلام را تشخيص داده و به حقانيّت اسلام پي برده است و باز هم مرتد شود. چنين كسي مرتكب خيانت و توطئه عليه اسلام شده است و مستحقق چنين مجازاتي است و شبيه اين قانون، در بسياري از كشورهاي شرق و غرب با تفاوت هايي وجود دارد. البته توجه به اين نكته ضروري است كه اين احكامي كه در فقه اسلامي براي مرتد فطري از قبيل اعدام و جدائي همسر و... مقرر گرديده است براي كسي است كه ارتدادش را ظاهر كند و علني كند و يا به تبليغ آن پردازد و مربوط به كسي كه اعتقادي در درون دارد و در مقام اظهار آن بر نيامده است نمي باشد.[23]
5- آيا آيه «لاكراه في الدين» با تشريع جهاد ابتدايي تنافي ندارد چون تصور تنافي چنين است كه از يك طرف آيه شريفه مي فرمايد اجباري در دين نيست و از طرف ديگر به آيات و روايات متعددي بر مي خوريم كه مربوط به جهاد ابتدايي است كه با مشركان و كافران جهاد كنيد؟ پاسخ آن اين است که:
خداوند دستورها و برنامه هايي براي سعادت و آزادي و تكامل انسان ها طرح كرده است و پيامبران خود را موظف ساخته كه اين دستورها را به مردم ابلاغ كنند. حال اگر فرد يا جمعيتي ابلاغ اين فرمان ها را مزاحم منافع پست خود بينند، و بر سر راه دعوت انبياء موانعي ايجاد نمايند، آن ها حق دارند نخست از طرق مسالمت آميز، و اگر ممكن نشد با توسل به زور اين موانع را از سر راه خود بردارند، و آزادي تبليغ را براي خود كسب كنند. و اين حق مردم است كه بتوانند نداي مناديان راه حق را بشنوند و در قبول دعوت آزاد باشند. حال اگر كساني بخواهند آن ها را از حق مشروعشان محروم سازند و اجازه ندهند صداي مناديان راه خدا به گوش جان آن ها برسد. طرفداران اين برنامه ها، حق دارند براي فراهم ساختن اين آزادي از هر وسيله اي استفاده كنند و از اينجا ضرورت «جهادهاي ابتدائي» در اسلام روشن مي گردد.[24]
پس جنگ با مشركين به خاطر اين نيست كه توحيد و دين را به آن ها تحميل بكنيم؛ زيرا دين زور بردار نيست و اين مفاد آيه شريفه «لا اكره في الدين»است بلكه جنگ با مشركين و كفار حتي در صورت ابتدائي آن به خاطر رفع موانع تبليغ دين و هم چنين ريشه كن كردن فساد و شرك است.[25] وقتي از اين دريچه به جهاد ابتدائي بنگريم تفاوتي را ميان آيه «لا اكره في الدين»و جهاد ابتدائي مشاهده نمي كنيم.
آيه شريفه «لا اكراه في الدين» با آيه ي 193، بقره، كه مي فرمايد: «و قاتلوهم حتي لاتكون فتنه و يكون الدين للّه فان انتهوا فلاعدوان الا علي الظالمين». (و با آن ها پيكار كنيد تا فتنه باقي نماند و دين مخصوص خدا گردد، پس اگر دست برداشتند تعدّي جز بر ستمكاران رو نيست) كلمه «فتنه» در قرآن در معاني مختلفي به كار برده شده است كه يكي از آن معاني عبارت است از شرك و بت پرستي و سدّ راه مؤمنان نمودن كه نگذارند مردم به اسلام رو بياورند. آيه شريفه «و قاتلوهم حتي لاتكون فتنه....»، فتنه در آن به اين معناست. و مدلول آيه چنين است كه با آن ها، پيكار كنيد تا فتنه كه بت پرستي و شرك و سلب آزادي از مردم در پذيرفتن دين اسلام است، باقي نماند و دين مخصوص خدا گردد. چون طاغوت ها و سران بت پرست، با ترويج شرك و بت پرستي افكار مردم را اسير خرافات و افسانه هاي نامعقول مي كردند تا بتوانند اين ها را وسيله استثمار قرار دهند و در نتيجه، شرك نوعي اسارت فكري و بلكه مانع در مقابل جهاد آزادي بخش، كه اسلام مأمور بود براي نابودي آن مي باشد پس كارزار با اين افراد نه به خاطر اهداف بشري است كه كشورگشائي و جبّاري گري و بدست آوردن غنائم باشد بلكه هدف آن جلب خشنودي خداوند و برقرار ساختن عدالت اجتماعي و بر چيدن بساط شرك و بت پرستي از محيط جامعه انساني، و پياده كردن دستورات خدا است.[26] به اضافه اين كه شرك و بت پرستي اين نيست تا آيه شريفه «لا اكره في الدين»شاملش شود كه اجباري در دين نيست بلكه يك سري خرافات و موهوماتي بيش نيست و پيكار براي اين است كه فتنه اي در جامعه انساني نباشد و آيين يكتاپرستي در سراسر اجتماع انسانها رواج پيدا كند و در ذيل آيه اضافه مي كند كه در صورت بازگشت و دست برداشتن از روش نادرست خود كه همان كفر و بت پرستي باشد، مسلمانان مي بايست متعرض آنان نشوند و در صدد انتقام از گذشته بر نيايند، زيرا پيكار و جنگ تنها در مقابل ستم كاران است.
7 ـ حرمت كتب ضالّه:
آيا آيه «لا اكره في الدين»با حرمت كتب ضالّه (گمراه كننده) منافات ندارد؟ كتب ضلال يا ضالّه كه گمراه كننده دين و فكر سالم بشري است مانند كتب بهائيت، و هر گونه كتاب يا مقاله اي كه اضلال آفرين باشد مانند كتاب آيات شيطاني در شرع مقدس اسلام حفظ و نگهداري و مطالعه و خريد و فروش آن حرام و ممنوع شده است. حال اگر كسي بخواهد آن ها را مطالعه كند تا تحقيق كند و با آزادي ديني را انتخاب كند، از يك طرف با حرمت كتب ضالّه مواجه است و از طرفي آيه شريفه «لا اكره في الدين» مي باشد كه در انتخاب دين آزادي، و اين دو با هم تفاوت دارند.
پاسخي كه به اين شبهه داده مي شود اين است كه، حرمت كتب ضالّه به صورت مطلق ثابت نشده است و عده اي از فقهاء در اين باره تفصيل داده اند كه حرمت كتب ضالّه در سه صورت است.
1- حفظ و مطالعه آن بقصد گمراه نمودن مردم باشد.
2- مي داند يا گمان دارد كه منشاء اضلال مي شود گرچه قاصد هم نباشد.
3- گمان ندارد و احتمال مي دهد كه مردم گمراه مي شوند، با توجه به اين سه قيد، حكم به حرمت كتب ضالّه مي شود امّا اگر هيچ يك از اين سه مورد مترتب نباشد دليلي بر حرمت آن نيست.[27] و برخي از فقهاء عدم حرمت آن را تابع اغراض صحيح كرده اند كه اگر مطالعه كتب ضالّه براي نقض و ابطال آن باشد مانعي ندارد. اما اگر به نحوه اي باشد كه با مطالعه آن منحرف مي شود يا به شبهاتي بر مي خورد كه نمي تواند به آن پاسخ گو باشد، حرام مي دانند.[28]
و براي حرمت كتب ضالّه به آيات متعددي نيز استدلال شده است.[29] و هم چنين نشر اين كتب و مطالعه آن موجب اشاعه فحشاء و اعانه و كمك بر گناه و اثم است، و اسلام، يا هر چه كه فساد برانگيز باشد مبارزه مي كند و از موجبات وهن مذهب جلوگيري مي كند و اين منافات با «لا اكراه في الدين» ندارد زيرا گفته شد دين امر قلبي است و زوربردار نيست.
8- ارتباط آيه «لا اكراه في الدين» با آيه «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرِ الأِسْلام ديناً فَلَنْ يقبَلْ مِنْهُ و َهُوَ فِي الآخرة من الخاسرين» كسي كه غير از اسلام آييني براي خود انتخاب نمايد از او پذيرفته نخواهد شد و در آخرت از زيانكاران است. آل عمران و هم چنين با آيه شريفه 19، آل عمران «ان الدين عنداللّه الاسلام...» (دين در نزد خدا اسلام است).
مراد از اسلام در آيه شريفه تسليم در مقابل خدا است. و مفاد آيه اين است كه آيين حقيقي در پيشگاه خدا همان تسليم در برابر فرمان او است و در واقع روح دين در همه زمان ها، چيزي جز تسليم در برابر حقيقت نبوده است منتهي از آن جا كه آيين پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) عالي ترين نمونه آن بوده است نام «اسلام» براي آن انتخاب شده است.[30] پس حاق تمام اديان همان روح تسليم در برابر فرامين الهي است و شرايع از نظر حقيقت چيزي جز همان امر واحد نيست منتهي اختلافي كه در شريعت هاست از نظر كمال و نقص است. يعني هر شريعتي نسبت به شريعت قبل از خود از تكامل بيشتري برخوردار است ولي جامعي كه در همه آن ها هست عبارت است از تسليم شدن به خدا در انجام شرايعش و اطاعت او در آنچه كه در هر عصري با زبان پيامبرش از بندگانش مي خواهد[31] و چون پيامبر اسلام خاتم الانبياء است و دين او كامل ترين دين است عمل به شرايع ديگر نسخ مي شود و تنها بايد به شريعت نبويّه حضرت محمد(صلي الله عليه وآله) تمسك جست تا به سعادت ابدي برسد آيه «لا اكراه في الدين» در حوزه تكويني است كه پيامبران نمي توانند با زور آن ها را تسليم نمايند و اما اين كه اگر ديني غير از اسلام بپذيرند و قبول نمايند، مربوط به فرمان تشريعي الهي است و در حيطه حوزه تشريع است آيه «لا اكراه في الدين» مي فرمايد مردم را به دين با اكراه و اجبار و ادار مكنيد ولي آيه ي 85، آل عمران و 19 آل عمران مي فرمايد: «درست است كه تسليم در برابر حق، جنبه اختياري دارد اما بدان كه اگر مي خواهي سعاتمند بشوي بايد اسلام را بپذيري و اختيار در اين دنيا هست.» و معني اين كه در دين اكراه نيست اين نيست كه هر كس هم هر آئيني و ديني را انتخاب كرد در آخرت هم سعاتمند باشد. بلكه مي فرمايد: تو در دنيا اختيار داري و با زور كسي نمي تواند ترا به آئيني وادار كند اما اين وظيفه اسلام است كه دين كامل را كه ضامن سعادت بشر است معرفي كند و به تبليغ آن بپردازد و بگويد كه اگر كسي غير از اسلام آئيني براي خود برگزيند از او پذيرفته نخواهد شد و در آخرت از زيانكاران است.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1- اكبر هاشمي رفسنجاني، تفسير راهنما، (قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، چاپ اول، 1376) ج 2، ص 212.
2- عبدالكريم بي آزار شيرازي، ترجمه آوايي، تفسير پيوسته و تأويل قرآن به قرآن ناطق، (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1378) ج 3، ص 291.
3- علي مراد فراشبندي، محمد(صلي الله عليه وآله) پيامبر شمشير نيست، (تهران: انتشارات اسلامي، 1358)، ص 154.
4- مرتضي مطهري، پيرامون جمهوري اسلامي، (تهران: انتشارات صدرا، چاپ دوم، 1366)، ص 87.
5- مرتضي مطهري، جهاد، (قم، دفتر انتشارات اسلامي).
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- بقره/ 256.
[2]- مكارم شيرازي، ناصر، ترجمه قرآن كريم،.
[3]- الراغب الاصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، بيروت، ذوالقربي، 1416 هـ ق، ص 708.
[4]- مكارم شيرازي، ناصر و همكاران، تفسير نمونه، تهران، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، ج 2، ص 204.
[5]- يونس/ 99.
[6]- در شأن نزول آيه آمده است: مردي بنام «حصين» دو پسر داشت كه به آئين مسيحيت وارد شده بودند و او از اين جريان سخت ناراحت شد و جريان را به اطلاع پيامبر ـ صلي الله عليه وآله ـ رسانيد و از حضرت خواست كه آنان را به مذهب خود برگرداند و سؤال كرد آيا مي توانم آنان را با اجبار به مذهب خويش بازگردانم؟ آيه فوق نازل گرديد و اين حقيقت را بيان داشت كه در گرايش به مذهب اجبار و اكراهي نيست. طبرسي، مجمع البيان، ج 1، ص 363 و نيز تفسير نمونه، ج 2، ص 204.
[7]- طباطبائي، سيد محمد حسين، الميزان، ج 2، ص 343.
[8]- بي آزار شيرازي، عبدالكريم، ترجمه آوايي، تفسير پيوسته و تاويل قرآن به قرآن ناطق، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1378، ج 3، ص 291.
[9]- طباطبائي، سيد محمد حسين، الميزان، ج 2، ص 342.
[10]- همان.
[11]- قرشي، سيدعلي اكبر، قاموس قرآن، نشر دارالكتب الاسلاميه، 1361، ج 4، ص 223؛ و نيز زمخشري، تفسير كشاف، ج 4، ص 120.
[12]- قرشي، سيدعلي اكبر، قاموس قرآن، ج 4، ص 336.
[13]- همان، ج 5، ص 181.
[14]- طبرسي، مجمع البيان، ج 1، ص 364 و نيز تفسير صافي، چاپ رحلي، ص 74.
[15]- تفسير نمونه، ج 2، ص 208.
[16]- تفسير نمونه، ج 2، ص 208.
[17]- قرائتي، محسن، تفسير نور، ناشر: مؤسسه در راه حق، چاپ دوّم، 1376، ج 1، ص 517.
[18]- همان.
[19]- كهف/ 29.
[20]- بقره/ 251.
[21]- تفسير نمونه، ج 2، ص 106.
[22]- مرتد فطري كسي است كه از پدر يا مادر مسلمان تولد يافته و پس از قبول اسلام از اسلام بازگشته، ولي مرتد ملي به كسي گفته مي شود كه پدر و مادر او هنگام انعقاد نطفه اش مسلمان نبوده اند، اما او بعداً اسلام را پذيرفته سپس از آن برگشته است. تفسير نمونه، مكارم شيرازي، ناصر، تهران، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، ج 11، ص 422.
[23]- مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، همراه با تلخيص و اضافات، ج 11، ص 426.
[24]- مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، ج 2، ص 15.
[25]- مطهري، مرتضي، جهاد، قم، دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين، ص 49.
[26]- مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، ج 2، ص 14.
[27]- مكارم شيرازي، ناصر، انوار الفقاهه (كتاب التجاره)، قم، انتشارات مطبوعاتي مذهب، شعبان المعظم، 1415 هـ ق، ص 241.
[28]- موسوي خميني (ره)، روح الله، تحرير الوسيله، تهران، انتشارات مكتبه الاعتماد، ج 1، ص 429، مسأله 15.
[29]- لقمان/ 6، بقره/ 79.
[30]- مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، ج 2، ص 349.
[31]- طباطبائي، سيد محمد حسين، ترجمه الميزان، مترجم: سيدمحمدباقر موسوي همداني، قم، انتشارات دارالعلم، ج 5، ص 238.