پرسش :
چرا قرآن كريم تعداد افراد اصحاب كهف را به طور صريح نام نبرده و تعداد آن ها را با ترديد بيان كرده است؟
پاسخ :
قبل از پرداختن به اصل پاسخ، ذكر چند مقدمه، لازم است:
1 ـ داستان اصحاب كهف، يكي از سه پرسشي بود كه يهود به مشركين ياد دادند تا از رسول اكرم ـ صلي الله عليه و اله ـ بپرسند، تا به اين وسيله ادعاي نبوت آن حضرت را مورد آزمايش قرار دهند.
امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: سبب نزول سورة كهف اين بود كه قريش سه نفر را به قبيلة نجران فرستادند تا از يهوديان آن ديار مسايلي را بياموزند و با آن رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ را بيازمايند و آن سه نفر نضر بن حارث بن كلده و عقبهَ بن ابي معيط و عاص بن وائل سهمي بودند. اين سه نفر به سوي نجران رفتند و جريان را با علماي يهود در ميان گذاشتند؛ يهوديان گفتند: سه مسأله از او بپرسيد اگر آن طور كه ما مي دانيم پاسخ داد در ادعايش راستگو است. گفتند: آن مسايل چيست؟ جواب دادند كه از احوال جواناني بپرسيد كه در زمانهاي قديم بودند و از ميان مردم خود غايب گشتند و در مخفي گاه خود خوابيدند، چقدر خوابيدند؟ و تعدادشان چند نفر بود؟ و از غير جنس خود ، چه چيزي همران آنان بود؟ و داستانشان چه بود؟ فرستادگان قريش به مكه برگشتند و آن مسايل را مطرح كردند.[1]
2 ـ از سياق آيات قرآن كريم مي توان فهميد كه قصة اصحاب كهف ميان مردم در گذشته به صورت اجمالي مطرح بوده است، چنان كه قرآن كريم مي فرمايد: «اَمْ حَسِبْتَ اَنّ اَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالْرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً»[2]
آيا گمان كردي اصحاب كهف و رقيم از آيات عجيب ما بودند؟!.
3 ـ هم چنين آيات قرآن كريم دلالت دارد كه در كيفيت داستان اصحاب كهف به خصوص در تعداد آنها، بين مردم آن زمان اختلاف وجود داشته و قرآن كريم قول صحيح و نظر حق را بيان كرده است چنانكه ميفرمايد: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نباءهم بالحق...»[3] ما داستان آنان را براي تو به حق بازگو ميكنيم...» اين آيه دلالت دارد كه خداوند قول صحيح را در تعداد آنان ذكر فرموده و باز در آية ديگر ميفرمايد: « قل ربي اعلم بعدّتهم ما يعلمهم الاقليل....؛ [4] بگو: «پروردگار من از تعدادشان آگاهتر است، جز گروه كمي تعداد آنها را نمي دانند....». در اين آيه نيز خداوند به پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ دستور مي دهد كه در بارة عدد اصحاب كهف، صحيحترين نظريه را اعلام كند و آن اين كه خدا به عدد آنان داناتر است، از تعبير در آيه مذكور فهميده مي شود كه آن عدة قليل كه به تعداد اصحاب كهف علم داشتند از اهل كتاب بوده اند.[5]
4 ـ بنابراين، با توجه به نكات مذكور، اگر قرآن كريم، نظريه صحيح و حق را ـ كه نظر خودش بود ـ نقل مي كرد، با توجه به اين كه آنها ميخواستند پاسخ مطابق علم آنان باشد، به طور يقين قول پيامبر ـ كه همان نظريه حق مي باشد ـ را تكذيب مي كردند و نسبت جهل به آن حضرت مي دادند و از طرفي، اگر قرآن كريم، تنها نظريه آن ها را نقل مي كرد ـ كه البته خلاف واقع و بياساس بود ـ بعدها به عنوان نظريه قرآن معروف ميشد و آثار و پيآمدهاي منفي در پي داشت كه ساحت مقدس قرآن كريم از آن منزه و مبراست. به همين دليل، قرآن كريم ابتدا نظريه آن ها ( مردم) را به عنوان ترديد بيان كرده و سپس به عنوان «رجم به غيب» بياساس بودن آن را روشن ساخته تا آنان بدانند كه قرآن كريم از نظريه آنها خبر دارد و سپس قول حق و نظريه صحيح را بيان داشت.[6]
5 ـ بيان نظرية حق از جانب قرآن كريم، ضروري بود؛ زيرا قرآن كريم با اهميت دادن به تاريخ واقعي در واقع، اهميت «زمينة شناخت تاريخ» را مي رساند و قرآن كريم به تاريخ اهميت زيادي داده و تاريخ را زمينة شناخت ميداند به همين دليل قرآن كريم در مسايل هدايتي و تربيتي، همواره به تاريخ و سرگذشت ديگران تكيه مي كند. مطالعه و دقت در تاريخ و عبرت گرفتن از آن و توجه به علل حوادث آن، بزرگترين آزمايشگاه سعادتها و شقاوتها و پيروزيها و شكستهاي اقوام است.
بهترين نوع تاريخ و شيوة بيان آن، وحي الهي مي باشد، زيرا هيچگاه بر خلاف تاريخنويسان فرمايشي، دستخوش تحريف، دروغ پردازي و مورد اغراض سياستمداران قرار نميگيرد و از طرفي، احاطه و تسلط علم الهي به تمام جوانب و جزئيات تاريخ ـ كه نقش مؤثري در هدايت، رشد و تكامل جامعه دارد ـ مسلم است و ارادة الهي بر اساس انگيزههاي توحيدي است كه همواره در مقابل ارادههاي طاغوتي و شيطاني قرار دارد و سرانجام آن پيروزي و سعادت است، افزون بر اين، تنظيم، ترسيم و نقل حوادث تاريخي كه مي تواند داراي انگيزه باشد، سخت تأثير هواي نفس و غرايز نفساني نويسنده و فشار فرهنگ محيط، قرار نميگيرد.
بنابراين، با توجه به آن چه كه گذشت، قرآن كريم، به دنبال بحث از تعداد واقعي اصحاب كهف، علم الهي آن را منتسب به خدا و افراد خاص و محدودي از بندگان خدا مي داند و توجهي همگان را به كلام وحي جلب مي كند و با اقوال و جدال ديگران ـ كه با اغراض گوناگون همراه است ـ نهي كرده و ميفرمايد: «... قل ربي اعلمُ بعدتهم مايعلمهم الاقليل فلا تمار فيهم الامراءً ظاهراً ولا تستفت فيهم منهم احداً،؛[7] ... بگو:« پروردگار من از تعدادشان آگاه تر است جز گروه كمي، تعداد آن ها را نمي دانند. پس در بارة آنان، جز با دليل سخن مگو، و از هيچ كس دربارهي آنها سؤال مكن»[8] پس، قرآن كريم به اين شيوه، نظريه حق را تبيين فرمود و قول صحيح نيز همان هفت نفر است كه مورد پذيرش قرآن قرار گرفته كه علامه طباطبايي (ره) نيز بر اين قول توجه كرده و گفته اند: «اين صيغههاي جمع و آن يك صيغة مفرد، نه تنها اشعار دارد؛ بلكه دلالت و صراحت دارند كه حداقل عدد ايشان هفت نفر بوده، و كمتر از آن نبوده است.[9]
آن چه در پايان قابل بيان است، اين است که: اصل داستان اصحاب کهف بسيار عبرت آموز است، ولي بيان تعداد آن ها و يا نامي آن ها چندان مهم نيست از اين روي قرآن شريف به اختلاف آن ها اشاره کرده است و به اختصار از آن گذشته است.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. ر.ك: حسيني بحراني، سيد هاشم، البرهان في تفسير القرآن، مؤسسه البعثْهَ، ج 3، ص 617 و 618.
[2]. كهف/ 9.
[3]. كهف/ 13.
[4]. كهف/ 22.
[5]. ر.ك: طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، انتشارات اسلامي، ج 13، 14، ص 244 تا 299.
[6]. ر.ك: الميزان، همان.
[7]. كهف/ 22.
[8]. مكارم شيرازي، و جمعي از نويسندگان، تفسير نمونه، ج 12، ص 401 الي 412.
[9]. الطباطبايي، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، ج 13، 14، ص 244 الي 299.
قبل از پرداختن به اصل پاسخ، ذكر چند مقدمه، لازم است:
1 ـ داستان اصحاب كهف، يكي از سه پرسشي بود كه يهود به مشركين ياد دادند تا از رسول اكرم ـ صلي الله عليه و اله ـ بپرسند، تا به اين وسيله ادعاي نبوت آن حضرت را مورد آزمايش قرار دهند.
امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: سبب نزول سورة كهف اين بود كه قريش سه نفر را به قبيلة نجران فرستادند تا از يهوديان آن ديار مسايلي را بياموزند و با آن رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ را بيازمايند و آن سه نفر نضر بن حارث بن كلده و عقبهَ بن ابي معيط و عاص بن وائل سهمي بودند. اين سه نفر به سوي نجران رفتند و جريان را با علماي يهود در ميان گذاشتند؛ يهوديان گفتند: سه مسأله از او بپرسيد اگر آن طور كه ما مي دانيم پاسخ داد در ادعايش راستگو است. گفتند: آن مسايل چيست؟ جواب دادند كه از احوال جواناني بپرسيد كه در زمانهاي قديم بودند و از ميان مردم خود غايب گشتند و در مخفي گاه خود خوابيدند، چقدر خوابيدند؟ و تعدادشان چند نفر بود؟ و از غير جنس خود ، چه چيزي همران آنان بود؟ و داستانشان چه بود؟ فرستادگان قريش به مكه برگشتند و آن مسايل را مطرح كردند.[1]
2 ـ از سياق آيات قرآن كريم مي توان فهميد كه قصة اصحاب كهف ميان مردم در گذشته به صورت اجمالي مطرح بوده است، چنان كه قرآن كريم مي فرمايد: «اَمْ حَسِبْتَ اَنّ اَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالْرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً»[2]
آيا گمان كردي اصحاب كهف و رقيم از آيات عجيب ما بودند؟!.
3 ـ هم چنين آيات قرآن كريم دلالت دارد كه در كيفيت داستان اصحاب كهف به خصوص در تعداد آنها، بين مردم آن زمان اختلاف وجود داشته و قرآن كريم قول صحيح و نظر حق را بيان كرده است چنانكه ميفرمايد: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نباءهم بالحق...»[3] ما داستان آنان را براي تو به حق بازگو ميكنيم...» اين آيه دلالت دارد كه خداوند قول صحيح را در تعداد آنان ذكر فرموده و باز در آية ديگر ميفرمايد: « قل ربي اعلم بعدّتهم ما يعلمهم الاقليل....؛ [4] بگو: «پروردگار من از تعدادشان آگاهتر است، جز گروه كمي تعداد آنها را نمي دانند....». در اين آيه نيز خداوند به پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ دستور مي دهد كه در بارة عدد اصحاب كهف، صحيحترين نظريه را اعلام كند و آن اين كه خدا به عدد آنان داناتر است، از تعبير در آيه مذكور فهميده مي شود كه آن عدة قليل كه به تعداد اصحاب كهف علم داشتند از اهل كتاب بوده اند.[5]
4 ـ بنابراين، با توجه به نكات مذكور، اگر قرآن كريم، نظريه صحيح و حق را ـ كه نظر خودش بود ـ نقل مي كرد، با توجه به اين كه آنها ميخواستند پاسخ مطابق علم آنان باشد، به طور يقين قول پيامبر ـ كه همان نظريه حق مي باشد ـ را تكذيب مي كردند و نسبت جهل به آن حضرت مي دادند و از طرفي، اگر قرآن كريم، تنها نظريه آن ها را نقل مي كرد ـ كه البته خلاف واقع و بياساس بود ـ بعدها به عنوان نظريه قرآن معروف ميشد و آثار و پيآمدهاي منفي در پي داشت كه ساحت مقدس قرآن كريم از آن منزه و مبراست. به همين دليل، قرآن كريم ابتدا نظريه آن ها ( مردم) را به عنوان ترديد بيان كرده و سپس به عنوان «رجم به غيب» بياساس بودن آن را روشن ساخته تا آنان بدانند كه قرآن كريم از نظريه آنها خبر دارد و سپس قول حق و نظريه صحيح را بيان داشت.[6]
5 ـ بيان نظرية حق از جانب قرآن كريم، ضروري بود؛ زيرا قرآن كريم با اهميت دادن به تاريخ واقعي در واقع، اهميت «زمينة شناخت تاريخ» را مي رساند و قرآن كريم به تاريخ اهميت زيادي داده و تاريخ را زمينة شناخت ميداند به همين دليل قرآن كريم در مسايل هدايتي و تربيتي، همواره به تاريخ و سرگذشت ديگران تكيه مي كند. مطالعه و دقت در تاريخ و عبرت گرفتن از آن و توجه به علل حوادث آن، بزرگترين آزمايشگاه سعادتها و شقاوتها و پيروزيها و شكستهاي اقوام است.
بهترين نوع تاريخ و شيوة بيان آن، وحي الهي مي باشد، زيرا هيچگاه بر خلاف تاريخنويسان فرمايشي، دستخوش تحريف، دروغ پردازي و مورد اغراض سياستمداران قرار نميگيرد و از طرفي، احاطه و تسلط علم الهي به تمام جوانب و جزئيات تاريخ ـ كه نقش مؤثري در هدايت، رشد و تكامل جامعه دارد ـ مسلم است و ارادة الهي بر اساس انگيزههاي توحيدي است كه همواره در مقابل ارادههاي طاغوتي و شيطاني قرار دارد و سرانجام آن پيروزي و سعادت است، افزون بر اين، تنظيم، ترسيم و نقل حوادث تاريخي كه مي تواند داراي انگيزه باشد، سخت تأثير هواي نفس و غرايز نفساني نويسنده و فشار فرهنگ محيط، قرار نميگيرد.
بنابراين، با توجه به آن چه كه گذشت، قرآن كريم، به دنبال بحث از تعداد واقعي اصحاب كهف، علم الهي آن را منتسب به خدا و افراد خاص و محدودي از بندگان خدا مي داند و توجهي همگان را به كلام وحي جلب مي كند و با اقوال و جدال ديگران ـ كه با اغراض گوناگون همراه است ـ نهي كرده و ميفرمايد: «... قل ربي اعلمُ بعدتهم مايعلمهم الاقليل فلا تمار فيهم الامراءً ظاهراً ولا تستفت فيهم منهم احداً،؛[7] ... بگو:« پروردگار من از تعدادشان آگاه تر است جز گروه كمي، تعداد آن ها را نمي دانند. پس در بارة آنان، جز با دليل سخن مگو، و از هيچ كس دربارهي آنها سؤال مكن»[8] پس، قرآن كريم به اين شيوه، نظريه حق را تبيين فرمود و قول صحيح نيز همان هفت نفر است كه مورد پذيرش قرآن قرار گرفته كه علامه طباطبايي (ره) نيز بر اين قول توجه كرده و گفته اند: «اين صيغههاي جمع و آن يك صيغة مفرد، نه تنها اشعار دارد؛ بلكه دلالت و صراحت دارند كه حداقل عدد ايشان هفت نفر بوده، و كمتر از آن نبوده است.[9]
آن چه در پايان قابل بيان است، اين است که: اصل داستان اصحاب کهف بسيار عبرت آموز است، ولي بيان تعداد آن ها و يا نامي آن ها چندان مهم نيست از اين روي قرآن شريف به اختلاف آن ها اشاره کرده است و به اختصار از آن گذشته است.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. ر.ك: حسيني بحراني، سيد هاشم، البرهان في تفسير القرآن، مؤسسه البعثْهَ، ج 3، ص 617 و 618.
[2]. كهف/ 9.
[3]. كهف/ 13.
[4]. كهف/ 22.
[5]. ر.ك: طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، انتشارات اسلامي، ج 13، 14، ص 244 تا 299.
[6]. ر.ك: الميزان، همان.
[7]. كهف/ 22.
[8]. مكارم شيرازي، و جمعي از نويسندگان، تفسير نمونه، ج 12، ص 401 الي 412.
[9]. الطباطبايي، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، ج 13، 14، ص 244 الي 299.