پرسش :
براي از بين رفتن لذت گناه چه بايد كرد و چه رياضتهايي به نفس بايد داد؟
پاسخ :
بسياري از حب و بغضها به معرفت انساني برميگردد. شما اگر مراتب علم و تقوي و پرهيزگاري وارستگان برايتان احراز گشته باشد و بزرگي و عظمت روحي آن شخص را ادراك كرده باشيد، به صورت ناخودآگاه نسبت به او عشق ميورزيد و در برابر او احساس تواضع ميكنيد، اين در حالي است كه، كسي كه آن عالم وارسته را نميشناسد، و ارزش علم و معنويت را نميداند و تنها ظواهر دنيا برايش ارزش محسوب ميگردد. چه بسا اين عالم وارسته را ببيند به او هيچ اعتنايي نكند. پس معرفت ميتواند سمت و سوي محبتها را تغيير دهد.
راه كاهش لذّت بردن از گناه
معرفت پيدا كردن نسبت به باطن گناه، يكي از راههاي كاهش انگيزه گناه، شناختن باطن گناه ميباشد، اين شناخت از چند راه حاصل ميگردد: 1. از طريق توجه به كلام خداوند متعال كه علمش به همه چيز احاطه دارد، او كه ظاهر و باطن و ملك و ملكوت در نظرش يكسان است و غيب و شهود براي او مشهود است در قرآن كريم، باطن بسياري از گناهان را بيان فرموده است مثلاً باطن غيبت را؛ خوردن گوشت برادر مرده ميداند. آن جا كه ميفرمايد: «و لا يغتب بعضكم بعضاً ايجب احدكم ان ياكل لحم اخيه ميتا فكرهتموه» (سوره حجرات، آية 12).
و بعضي از شما بعض ديگر را غيبت نكند آيا دوست داريد، گوشت برادر مردة خويش خوريد پس همانا كرامت داريد. در جائي ديگر خوردن مال يتيم را به خوردن آتش توصيف ميكند كه «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً» (سوره نساء، آية 10)، آنانكه اموال يتيمان را به ستمگري ميخورند، در حقيقت آنها در شكم خود آتش جهنم فرو ميبرند و بزودي (به دوزخ) در آتش فروزان خواهند افتاد.
در حقيقت تمام اوامر و نواهي الهي حكايت از مصالح و مفاسدي است كه در درون آنها نهفته است و هر چيز كه براي روان و جسم آدمي مضرّ است حرام شده است و اين امر و نهي از روي رحمت الهي است كه مصلحت بندگانش را ميخواهد و الا اگر همة مردم كافر گردند به خدا ضرري نميرسد و در واقع افراد گناهكار خود را از سعادت و رحمت محروم و به بلا گرفتار ميسازند. در روايات منقول از ائمه اطهار و رسول مكرم اسلام ـ عليهم آلاف التحية و السّلام ـ هم، باطن بسياري از گناهان بيان شده است از جمله امام صادق ـ عليه السّلام ـ در مورد باطن نظر به اجنبي ميفرمايد: «النظرة سهم من سهام ابليس مسموم، من تركها لِلّه عزوجل لا لغيره اعقبه الهه ايماناً يجد طعمه[1]» نظر به نامحرم تيري زهر آگين از شيطان است، كسي كه آن را تنها بخاطر خدا ترك كند خداوند ايماني در قلب او جايگزين ميكند كه لذت آن را بچشد. و از قرآن كريم و روايات معصومين ـ عليهم السّلام ـ استفاده ميشود كه جهنم و آتشهاي سوزان آن و مار و عقربها و انواع عذاب آن باطن همين اعمال حرامي است كه انسانها مرتكب ميشوند نه چيز ديگر چنانچه در قرآن كريم آمده است كه «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً» (سورة آل عمران، آية 30) روز قيامت روزي است كه هر كس آنچه را كه از اعمال خير انجام داده است حاضر ميبيند. بنابراين كسي كه به خداوند متعال و صدق كلام او ايمان دارد و ميداند كه نواهي الهي به خاطر مفاسدي است كه در آن عمل وجود دارد و قول صادق مصدق را بپذيرد و به حقانيت آن ايمان آورد، كمكم از گناه پرهيز ميكند و واقعاً وقتي كه مرتكب گناهي ميشود ميترسد و از آن بيزار ميشود. وقتي كه مال حرامي را ميخورد گويا گوشت سگ ميخورد و به همين خاطر از آن منزجر ميگردد.
2. ديدن باطن گناه از راه تقوي كسي كه انساني متقي است و هيچگاه عملي كه خلاف تقوي باشد از او سر نميزند، خداوند به او چشم بصيرت و قلبي آگاه ميدهد كه باطن امور را مشاهده ميكند، بوي تعفن گناه را استشمام ميكند. كسي كه شامّة او بر اثر سرماخوردگي از كار افتاده است اگر يك غذاي مانده كه مسموم كننده است و بوي آن تغيير كرده و متعفن شده است را به او بدهند، متوجه خرابي غذا نميشود و ظاهر زيباي آن را ميبيند و از آن غذا ميل كرده و بعد از دگرگوني حال و بستري شدن در بيمارستان، برايش روشن ميگردد كه غذائي كه به او دادهاند مسموم بوده است، ولي كسي كه شامّة قوي دارد وقتي غذاي مسموم را به او عرضه ميكنند، بوي تعفن غذا، او را از خوردن غذا باز ميدارد و با استشمام بوي بد غذا، ميل به خوردن را از دست ميدهد و از مسموميت در امان ميماند آنها كه از تقواي بالاتري برخوردارند، واقعاً بوي تعفن امور حرام را استشمام ميكنند به همين خاطر اصلاً به گناه ميل پيدا نميكند، مثلاً اگر با يك مال غصبي غذائي لذيذ براي آنها تهيه شود، آن را به صورت چرك و خون ميبينند و بوي تعفن آن را احسان ميكنند و از خوردن آن سرباز ميزنند. اگر به رستوراني بروند كه به عنوان مثال كلاغ را بجاي مرغ به مشتريان ميدهد و هيچ كس هم از اين مطلب باخبر نيست، اينها به نور تقوي آن قضيه را بصورت روشن ميبينند و از خوردن آن اجتناب ميكنند. بعنوان مثال حضرت علي ـ عليه السّلام ـ باطن رشوه را مانند غذائي ميداند كه يك افعي، آن را بلعيده باشد، با زهر درون او مخلوط گشته باشد و سپس آن را برگرداننده باشد و اكنون فردي بخواهد، اين استفراغ افعي را تناول كند. باطن استفادة ناصواب از بيت المال را چون آهني گداخته در آتش ميداند. براي روشن شدن مسأله به سخنان آن حضرت در (خطبه 224/ و در بعضي نسخ 215) توجه كنيم كه: چنين ميفرمايد: «سوگند به خدا، اگر شب را بر روي خارهاي (سعدان) بيدار به سر برم و يا در غلها و زنجيرها بسته و كشيده شوم، برايم محبوبتر است از اينكه خدا و رسولش را در روز قيامت در حالي ملاقات كنم كه به بعضي از بندگان ستم كرده و چيزي از اموال دنيا را غصب نموده باشم. چگونه به كسي ستم روا دارم، آن هم براي جسمي كه تار و پودش به سرعت بسوي كهنگي پيش ميرود (و از هم ميپاشد) و مدتهاي طولاني در ميان خاكها ميماند. سوگند به خدا عقيل برادرم را ديدم كه به شدت فقير شده بود و از من ميخواست كه يك «مَن» از گندمهاي شما را به او ببخشم، كودكانش را ديدم كه از گرسنگي، موهايشان ژوليده و رنگشان بر اثر فقر دگرگون گشته، گويا صورتشان با نيل رنگ شده بود. عقيل باز هم اصرار كرد و چند بار خواستة خود را تكرار نمود. من به او گوش فرا دادم، خيال كرد من دينم را به او ميفروشم و به دلخواه او قدم بر ميدارم و از راه و رسم خويش دست ميكشم. امّا من براي بيداريش، آهني را در آتش گداختم آن را به بدنش نزديك ساختم، تا با حرارت آن عبرت گيرد، نالهاي همچون بيماراني كه از شدت درد مينالند، سر داد و چيزي نمانده بود كه از حرارت آن بسوزد. به او گفتم: هان اي عقيل زنان سوگمند در سوگ تو بگريند، از آهن تفديدهاي كه انساني آن را بصورت بازيچه سرخ كرده ناله ميكني! امّا مرا بسوي آتش ميكشاني كه خداوند جبار با شعلة خشم و غضبش آن را برافروخته است، تو از اين رنج مينالي و من از آن آتش سوزان نالان نشوم؟ از اين سرگذشت شگفتآورتر داستان كسي است كه نيمه شب ظرفي سر پوشيده پر از حلواي خوش طعم و لذيذ به درب خانة ما آورد ولي اين حلوا معجوني بود كه من از آن متنفر شدم، گويا آن را با آب دهان مار يا استفراغش خمير كرده بودند به او گفتم: اين صله و پاداش است يا زكات يا صدقه كه اينها بر ما خاندان حرام است، گفت نه زكات است و نه صدقه بلكه هديه است. به او گفتم: زنان بچه مرده بر تو گريه كنند، آيا از طريق آيين خدا وارد شدهاي كه مرا بفريبي؟ دستگاه ادراكت به هم ريخته؟ يا ديوانه شدهاي؟ و يا هذيان ميگويي؟ به خدا سوگند كه اگر اقليمهاي هفتگانه با آنچه در زير آسمانها است به من بدهند كه خداوند را با گرفتن پوست جوي از دهان مورچهاي نافرماني كنم، هرگز نخواهم كرد. و اين دنياي شما از برگ جويدهاي كه در دهان ملخي باشد، نزد من خوارتر و بيارزشتر است علي را با نعمتهاي فناپذير و لذتهاي نابود شدني دنيا چه كار!! از به خواب رفتن عقل و لغزشهاي قبيح به خدا پناه ميبريم و از او ياري ميجوئيم»[2]
بنابراين براي پائين آمدن لذت گناه يا از راه ايمان به غيب و تصديق كلام خدا و معصومين ـ عليهم السّلام ـ كه صادقان تصديق شدهاند بايد تعبداً بپذيريم كه باطن گناه، آلودگي و آتش است و از آن بپرهيزيم يا بايد بر اثر مخالفت هواي نفس و طي طريق تقوي به جايي برسيم كه خود باطن گناه را ببينيم كه اين هم بدون طي طريق اوّل امكان پذير نيست.
و براي آگاهي بيشتر به اين كلام امير بيان توجه كنيم كه فرمود: «اذكروا انقطاع اللذّات و بقاء التبعات» (نهج البلاغه، حكمت، 425). بياد آريد قطع لذتها و بقاي مسئوليتهاي آن را، كه چگونه لذات دنيوي زود گذرند ولي آثار و تبعات آن دامنگير انسان است و بايد پاسخگو باشد. چه انسانهائي كه يك قدم پيروي نفس نمودند، و آبرو و حيثيّت آنها براي هميشه در دنيا هم ريخته شد و رسوائي آخرت بسي سختتر از دنيا است. ياد مرگ هم لذّت گناه را از انسان ميستاند كه رسول خدا فرمود: «اذكروا هادم اللذات، قيل ما هو: قال المرت.[3]»
اشاره: توجه داشته باشيد كه آگاهي از عواقب و آثار سوء گناه بر روح و رفتار انسان ما را در ترك گناه ياري ميكند.
در انديشة مرگ بودن، امام بفرمود، از مهر، طرح كلام
هميشه بياد آور اي دل پريش بريده شدن را، ز لذّات خويش
دگر هم به جا ماندن هر گناه كه سازد دل و جانت از غم تباه
بباشيد پيوسته در ياد مرگ كه سازد جدا از شما بار و برگ
ترجمه منظوم از ايراندوست
منبع براي مطالعه بيشتر:
1. قلب سليم، شهيد دستغيب، دار الكتاب الاسلاميه، ج 1، ص 267، تهران 1351.
2. مراحل اخلاق، آية الله جوادي آملي، مؤسسة اسراء
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 11، الصدوق ابي جعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي، تهران مكتبة الصدوق، 1351 ـ 1353.
[2] . ترجمه آية الله مكارم شيرازي.
[3] . بحار الانوار، علامه مجلسي، ج 6، ص 133، روايت 32، باب 4.
بسياري از حب و بغضها به معرفت انساني برميگردد. شما اگر مراتب علم و تقوي و پرهيزگاري وارستگان برايتان احراز گشته باشد و بزرگي و عظمت روحي آن شخص را ادراك كرده باشيد، به صورت ناخودآگاه نسبت به او عشق ميورزيد و در برابر او احساس تواضع ميكنيد، اين در حالي است كه، كسي كه آن عالم وارسته را نميشناسد، و ارزش علم و معنويت را نميداند و تنها ظواهر دنيا برايش ارزش محسوب ميگردد. چه بسا اين عالم وارسته را ببيند به او هيچ اعتنايي نكند. پس معرفت ميتواند سمت و سوي محبتها را تغيير دهد.
راه كاهش لذّت بردن از گناه
معرفت پيدا كردن نسبت به باطن گناه، يكي از راههاي كاهش انگيزه گناه، شناختن باطن گناه ميباشد، اين شناخت از چند راه حاصل ميگردد: 1. از طريق توجه به كلام خداوند متعال كه علمش به همه چيز احاطه دارد، او كه ظاهر و باطن و ملك و ملكوت در نظرش يكسان است و غيب و شهود براي او مشهود است در قرآن كريم، باطن بسياري از گناهان را بيان فرموده است مثلاً باطن غيبت را؛ خوردن گوشت برادر مرده ميداند. آن جا كه ميفرمايد: «و لا يغتب بعضكم بعضاً ايجب احدكم ان ياكل لحم اخيه ميتا فكرهتموه» (سوره حجرات، آية 12).
و بعضي از شما بعض ديگر را غيبت نكند آيا دوست داريد، گوشت برادر مردة خويش خوريد پس همانا كرامت داريد. در جائي ديگر خوردن مال يتيم را به خوردن آتش توصيف ميكند كه «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً» (سوره نساء، آية 10)، آنانكه اموال يتيمان را به ستمگري ميخورند، در حقيقت آنها در شكم خود آتش جهنم فرو ميبرند و بزودي (به دوزخ) در آتش فروزان خواهند افتاد.
در حقيقت تمام اوامر و نواهي الهي حكايت از مصالح و مفاسدي است كه در درون آنها نهفته است و هر چيز كه براي روان و جسم آدمي مضرّ است حرام شده است و اين امر و نهي از روي رحمت الهي است كه مصلحت بندگانش را ميخواهد و الا اگر همة مردم كافر گردند به خدا ضرري نميرسد و در واقع افراد گناهكار خود را از سعادت و رحمت محروم و به بلا گرفتار ميسازند. در روايات منقول از ائمه اطهار و رسول مكرم اسلام ـ عليهم آلاف التحية و السّلام ـ هم، باطن بسياري از گناهان بيان شده است از جمله امام صادق ـ عليه السّلام ـ در مورد باطن نظر به اجنبي ميفرمايد: «النظرة سهم من سهام ابليس مسموم، من تركها لِلّه عزوجل لا لغيره اعقبه الهه ايماناً يجد طعمه[1]» نظر به نامحرم تيري زهر آگين از شيطان است، كسي كه آن را تنها بخاطر خدا ترك كند خداوند ايماني در قلب او جايگزين ميكند كه لذت آن را بچشد. و از قرآن كريم و روايات معصومين ـ عليهم السّلام ـ استفاده ميشود كه جهنم و آتشهاي سوزان آن و مار و عقربها و انواع عذاب آن باطن همين اعمال حرامي است كه انسانها مرتكب ميشوند نه چيز ديگر چنانچه در قرآن كريم آمده است كه «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً» (سورة آل عمران، آية 30) روز قيامت روزي است كه هر كس آنچه را كه از اعمال خير انجام داده است حاضر ميبيند. بنابراين كسي كه به خداوند متعال و صدق كلام او ايمان دارد و ميداند كه نواهي الهي به خاطر مفاسدي است كه در آن عمل وجود دارد و قول صادق مصدق را بپذيرد و به حقانيت آن ايمان آورد، كمكم از گناه پرهيز ميكند و واقعاً وقتي كه مرتكب گناهي ميشود ميترسد و از آن بيزار ميشود. وقتي كه مال حرامي را ميخورد گويا گوشت سگ ميخورد و به همين خاطر از آن منزجر ميگردد.
2. ديدن باطن گناه از راه تقوي كسي كه انساني متقي است و هيچگاه عملي كه خلاف تقوي باشد از او سر نميزند، خداوند به او چشم بصيرت و قلبي آگاه ميدهد كه باطن امور را مشاهده ميكند، بوي تعفن گناه را استشمام ميكند. كسي كه شامّة او بر اثر سرماخوردگي از كار افتاده است اگر يك غذاي مانده كه مسموم كننده است و بوي آن تغيير كرده و متعفن شده است را به او بدهند، متوجه خرابي غذا نميشود و ظاهر زيباي آن را ميبيند و از آن غذا ميل كرده و بعد از دگرگوني حال و بستري شدن در بيمارستان، برايش روشن ميگردد كه غذائي كه به او دادهاند مسموم بوده است، ولي كسي كه شامّة قوي دارد وقتي غذاي مسموم را به او عرضه ميكنند، بوي تعفن غذا، او را از خوردن غذا باز ميدارد و با استشمام بوي بد غذا، ميل به خوردن را از دست ميدهد و از مسموميت در امان ميماند آنها كه از تقواي بالاتري برخوردارند، واقعاً بوي تعفن امور حرام را استشمام ميكنند به همين خاطر اصلاً به گناه ميل پيدا نميكند، مثلاً اگر با يك مال غصبي غذائي لذيذ براي آنها تهيه شود، آن را به صورت چرك و خون ميبينند و بوي تعفن آن را احسان ميكنند و از خوردن آن سرباز ميزنند. اگر به رستوراني بروند كه به عنوان مثال كلاغ را بجاي مرغ به مشتريان ميدهد و هيچ كس هم از اين مطلب باخبر نيست، اينها به نور تقوي آن قضيه را بصورت روشن ميبينند و از خوردن آن اجتناب ميكنند. بعنوان مثال حضرت علي ـ عليه السّلام ـ باطن رشوه را مانند غذائي ميداند كه يك افعي، آن را بلعيده باشد، با زهر درون او مخلوط گشته باشد و سپس آن را برگرداننده باشد و اكنون فردي بخواهد، اين استفراغ افعي را تناول كند. باطن استفادة ناصواب از بيت المال را چون آهني گداخته در آتش ميداند. براي روشن شدن مسأله به سخنان آن حضرت در (خطبه 224/ و در بعضي نسخ 215) توجه كنيم كه: چنين ميفرمايد: «سوگند به خدا، اگر شب را بر روي خارهاي (سعدان) بيدار به سر برم و يا در غلها و زنجيرها بسته و كشيده شوم، برايم محبوبتر است از اينكه خدا و رسولش را در روز قيامت در حالي ملاقات كنم كه به بعضي از بندگان ستم كرده و چيزي از اموال دنيا را غصب نموده باشم. چگونه به كسي ستم روا دارم، آن هم براي جسمي كه تار و پودش به سرعت بسوي كهنگي پيش ميرود (و از هم ميپاشد) و مدتهاي طولاني در ميان خاكها ميماند. سوگند به خدا عقيل برادرم را ديدم كه به شدت فقير شده بود و از من ميخواست كه يك «مَن» از گندمهاي شما را به او ببخشم، كودكانش را ديدم كه از گرسنگي، موهايشان ژوليده و رنگشان بر اثر فقر دگرگون گشته، گويا صورتشان با نيل رنگ شده بود. عقيل باز هم اصرار كرد و چند بار خواستة خود را تكرار نمود. من به او گوش فرا دادم، خيال كرد من دينم را به او ميفروشم و به دلخواه او قدم بر ميدارم و از راه و رسم خويش دست ميكشم. امّا من براي بيداريش، آهني را در آتش گداختم آن را به بدنش نزديك ساختم، تا با حرارت آن عبرت گيرد، نالهاي همچون بيماراني كه از شدت درد مينالند، سر داد و چيزي نمانده بود كه از حرارت آن بسوزد. به او گفتم: هان اي عقيل زنان سوگمند در سوگ تو بگريند، از آهن تفديدهاي كه انساني آن را بصورت بازيچه سرخ كرده ناله ميكني! امّا مرا بسوي آتش ميكشاني كه خداوند جبار با شعلة خشم و غضبش آن را برافروخته است، تو از اين رنج مينالي و من از آن آتش سوزان نالان نشوم؟ از اين سرگذشت شگفتآورتر داستان كسي است كه نيمه شب ظرفي سر پوشيده پر از حلواي خوش طعم و لذيذ به درب خانة ما آورد ولي اين حلوا معجوني بود كه من از آن متنفر شدم، گويا آن را با آب دهان مار يا استفراغش خمير كرده بودند به او گفتم: اين صله و پاداش است يا زكات يا صدقه كه اينها بر ما خاندان حرام است، گفت نه زكات است و نه صدقه بلكه هديه است. به او گفتم: زنان بچه مرده بر تو گريه كنند، آيا از طريق آيين خدا وارد شدهاي كه مرا بفريبي؟ دستگاه ادراكت به هم ريخته؟ يا ديوانه شدهاي؟ و يا هذيان ميگويي؟ به خدا سوگند كه اگر اقليمهاي هفتگانه با آنچه در زير آسمانها است به من بدهند كه خداوند را با گرفتن پوست جوي از دهان مورچهاي نافرماني كنم، هرگز نخواهم كرد. و اين دنياي شما از برگ جويدهاي كه در دهان ملخي باشد، نزد من خوارتر و بيارزشتر است علي را با نعمتهاي فناپذير و لذتهاي نابود شدني دنيا چه كار!! از به خواب رفتن عقل و لغزشهاي قبيح به خدا پناه ميبريم و از او ياري ميجوئيم»[2]
بنابراين براي پائين آمدن لذت گناه يا از راه ايمان به غيب و تصديق كلام خدا و معصومين ـ عليهم السّلام ـ كه صادقان تصديق شدهاند بايد تعبداً بپذيريم كه باطن گناه، آلودگي و آتش است و از آن بپرهيزيم يا بايد بر اثر مخالفت هواي نفس و طي طريق تقوي به جايي برسيم كه خود باطن گناه را ببينيم كه اين هم بدون طي طريق اوّل امكان پذير نيست.
و براي آگاهي بيشتر به اين كلام امير بيان توجه كنيم كه فرمود: «اذكروا انقطاع اللذّات و بقاء التبعات» (نهج البلاغه، حكمت، 425). بياد آريد قطع لذتها و بقاي مسئوليتهاي آن را، كه چگونه لذات دنيوي زود گذرند ولي آثار و تبعات آن دامنگير انسان است و بايد پاسخگو باشد. چه انسانهائي كه يك قدم پيروي نفس نمودند، و آبرو و حيثيّت آنها براي هميشه در دنيا هم ريخته شد و رسوائي آخرت بسي سختتر از دنيا است. ياد مرگ هم لذّت گناه را از انسان ميستاند كه رسول خدا فرمود: «اذكروا هادم اللذات، قيل ما هو: قال المرت.[3]»
اشاره: توجه داشته باشيد كه آگاهي از عواقب و آثار سوء گناه بر روح و رفتار انسان ما را در ترك گناه ياري ميكند.
در انديشة مرگ بودن، امام بفرمود، از مهر، طرح كلام
هميشه بياد آور اي دل پريش بريده شدن را، ز لذّات خويش
دگر هم به جا ماندن هر گناه كه سازد دل و جانت از غم تباه
بباشيد پيوسته در ياد مرگ كه سازد جدا از شما بار و برگ
ترجمه منظوم از ايراندوست
منبع براي مطالعه بيشتر:
1. قلب سليم، شهيد دستغيب، دار الكتاب الاسلاميه، ج 1، ص 267، تهران 1351.
2. مراحل اخلاق، آية الله جوادي آملي، مؤسسة اسراء
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 11، الصدوق ابي جعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي، تهران مكتبة الصدوق، 1351 ـ 1353.
[2] . ترجمه آية الله مكارم شيرازي.
[3] . بحار الانوار، علامه مجلسي، ج 6، ص 133، روايت 32، باب 4.