پرسش :
عشق حقيقى چيست؟
پاسخ :
از نگاه دين «خداوند» كمال محض، جمال مطلق، داراى برترين وصفها، مبدأ عشق، اولين عاشق و الهام بخش عشق است كه همه هستى نشانه و مظهر اويند از او سرچشمه گرفته و به سوى او مىروند. از آن رو كه آدمى كمال جو و جمال خواه بوده و حقيقتش از روح خدا است از آن منزل هبوط كرده و به سوى او باز خواهد گشت. انسان داراى روحى است كه ظهور و جلوه تام صفات حق است.
اينها نشانگر اين حقيقت است كه عشق حقيقى، عشقى است كه در جان آدمى نهفته و مبدأ و غايت آن، خداوند است، و اشتياق شديد آدمى به مظاهر خلقت نيز تنها عشق به حضرت حق است كه در آفريدگانش جلوهگر شده است و اگر عشق جز اينها باشد، عشق نخواهد بود.
عشق حقيقى عبارت است از «قرار گرفتن موجودى كمال جو (انسان) در جاذبه كمال مطلق (خداوند متعال) يعنى، پروردگارى جميل، مطلق، بى نياز، يگانه، داناى اسرار، توانا، قاهر و معشوقى كه همه رو به سوى او دارند و او را مىطلبند»(1).
مانند تو من يار وفادار نديدم خوشتر ز غم عشق تو غمخوار نديدم
جز خال خيال رخ زيباى تو در دل در آينه حس تو زنگار نديدم
دل بندگى دوست به شاهى نفروشد يك مشترى عشق به بازار نديدم
با بندگى حضرت معشوق الهى در دل هوس شاهى اين دار نديدم.
(2)
اين عشق- كه از آن به «عشق اكبر»، «محبّت اوّل» يا «محبّت سوم» نيز ياد مىشود-،(3) عشق به دوست حقيقى و منحصر به فردى است كه با عشق به خود، جهان را آفريد و عشق را در تمام هستى- از جمله انسان- قرار داد و عشق به خود را در فطرت او به وديعه نهاد.
ما را سر سوداى كس ديگر نيست در عشق تو پرواى كس ديگر نيست
جز تو دگرى جاى نگيرد در دل دل جاى تو شد، جاى كس ديگر نيست
عاشق حقيقى و راستين، تنها به كمال محض و جميل مطلق توجه دارد. تنها او را مىخواهد و مىجويد. اين عشق، التيام بخش، رام كننده، صبر آور، انس برانگيز، رضايت بخش، نيروزا، طلبآور، درهم شكننده خود پرستى، سرورانگيز، نشاط آور، پايا و پويا است. اين عشقى است كه وصالش، مقتل عاشق است، نه مسلخ وى يعنى، هنگام وصال، عاشق قامت بركشيده، قيامت به پا مىكند و عشقش زندهتر و فعالتر مىگردد نه آنكه سرد و خاموش شود. در اين عشق، عاشق وجود خود را در مقابل معشوق از دست مىدهد:
جمله معشوق است و عاشق پردهاى زنده معشوق است و عاشق مردهاى
(4)
عاشق در اين عشق، با بلا خوشنود مىگردد نه محزون:
تا خيال دوست در اسرار ماست چاكرى و جان سپارى كار ماست
هر كجا شمع بلا افروختند صد هزاران جان عاشق سوختند
عاشقانى گز درون خانهاند شمع روى يار را پروانهاند.
(5)
عاشقان اين عشق، به مرگ، عشق مىورزند:
عاشقم من كشته قربان «لا» جان من نوبت گه طبل بلا
من چو اسماعيليانم بى حذر بل چون اسماعيل آزادم ز سر
فارغم از طمطراق و از ريا «قل تعالوا» گفت، جانم را بيا
(6)
عقل در پاى اين عشق قربانى مىشود:
عقل را قربان كن اندر عشق دوست عقلها بارى از آن سويت كاوست
(7)
عاشق اين عشق، فقط معشوق مىخواهد نه غير او:
عاشقان را شادمانى و غم اوست دستمزد و اجرت خدمت هم اوست
غير معشوق ارتماشايى بود عشق نبود هرزه سودايى بود
عشق آن شعلهست كاو چون بر فروخت هر چه جز معشوق باقى جمله سوخت
تيغ «لا» در قتل غير حق براند در نگر زآن پس كه بعد «لا» چه ماند
ماند «الاالله» باقى، جمله رفت شاد باش اى عشق شركت سوز زفت
(8)
عاشق، در اين عشق چون ديوانهاى مىگردد كه هيچ طبيب جسمانى، قدرت مداواى او را ندارد:
نيست از عاشق كسى ديوانهتر عقل از سوداى او كور است و كر
زان كه اين ديوانگىّ عام نيست طب را ارشاد اين احكام نيست
گر طبيبى را رسد زين گون جنون دفتر طب را فرو شويد به خون
(9)
عاشقترين عاشقان اين عشق، رسول اكرم «صلى الله عليه وآله» بود و به همين دليل در ميان پيامبران خاص بود:
با «محمد» بود عشق پاك جفت بهر عشق او را خدا «لولاك» گفت
منتهى در عشق چون او بود فرد پس مر او را ز انبيا تخصيص كرد
گر نبودى بهر عشق پاك را كى وجودى دادمى افلاك را
(10)
از همين رو، قرآن كريم
تنها محبوب حقيقى و اصلى را خداوند متعال دانسته(11) و در روايات، به محبّت خداوند سبحان تأكيد فراوان شده است(12)
عشق و حبّ به حق، از اول در فطرت آدمى وجود داشته است. دل و روح در صورت اوليه خويش و قبل از هبوط به عالم خاكى و پيش از آنكه محجوب به حجابها گشته و صورت اصلى خويش را از دست بدهد مستغرق در شهود حق، واله در حبّ او و عاشق و فانى در وجه او بوده است. دل در موطن اصلى خود، نه تنها در عشق و فنا بلكه عين عشق و فنا است. بنابراين، حب و عشق به حق بعداً در دل به وجود نيامده است بلكه از اوّل بوده و خميره اصلى دل است.
ملامتم به خرابى مكن كه مرشد عشق حوالتم به خرابات كرد روز نخست
عهد الست من همه با عشق شاه بود وز شاهراه عمر بدين عهد بگذرم
وقتى حجاب تا حدودى بر طرف شد و صورت اوليه جلوه كرد، «حبحق» نيز ظاهر مىشود و با ادامه مجاهدت و برطرف شدن بيشتر حجاب از دل و ظهور كاملتر حقيقت دل، دوستى حق هم بيش از پيش ظاهر گرديده، مراتب بالاى خود را طىّ مىكند تا منتهى به عشق شود. عشق نيز به همين ترتيب در مراتب خود پيش مىرود تا به فنا رسد.(13)
عشق زنده در روان و در بصر هر دمى باشد ز غنچه تازهتر
عشق آن زنده گزين كاو باقى است كز شراب جان فزايت ساقى است
عشق آن بگزين كه جمله انبيا يافتند از عشق او كار و كيا
(14)
عشق انسان زاييده عشق خدا است و سبب تفاوت درجهاش با عشق خدا، كدورت جسم انسان است. در صورت از ميان برخاستن اين كدورت- كه لازمهاش فناى بنده در حق است- محبّت نيز به طهارت و صفاى اصلىاش برمىگردد. اين همان عشقى است كه از خدا آغاز مىشود و به انسان مىرسد و او را به خدا مىرساند يعنى، عشق حقيقى و عرفانى.
اين عشق، عشقى دو طرفه است(15) بدين صورت كه در قبال عشق انسان به خداوند، او نيز به انسانى كه عشق حقيقى و راستين دارد، عشق مىورزد.(16)
پىنوشت
(1) نگا: احياء علوم الدين، ج 4 صص 283- 279، الميزان، ص 411 اسفار، ج 7، ص 381.
(2) الهى قمشهاى.
(3) اسفار، ج 7، ص 184 خواجه عبدالله انصارى، شرح منازل السائرين،) بر اساس شرح عبدالرازق كاشانى (صص 222- 223.
(4) مثنوى معنوى، دفتر 1، بيت 30.
(5) همان، دفتر 2، ابيات 2572- 2574.
(6) همان، دفتر 3، ابيات 4098- 4100.
(7) همان، دفتر 4، بيت 1402.
(8) همان، دفتر 5، ابيات 586- 590.
(9) همان، دفتر 6، ابيات 1979- 1981.
(10) همان، دفتر 5، ابيات 2737- 2739.
(11) بقره (2)، آيه 165 توبه (9)، آيه 24 هود (11)، آيه 113 عنكبوت (29)، آيه 4 زمر (39)، آيه 3 شورى (42)، آيه 6- 9.
(12) محمد محمدى رى شهرى، المحبّة فى الكتاب و السنة، صص 199 و 200، ح 893- 891 و نيز ر. ك: زهير الاعرجى، الاخلاق القرآنية، ج 2، صص 11- 15.
(13) ر. ك: مقالات، ج 2، صص 166- 176.
(14) مثنوى معنوى، دفتر 1، ابيات 218- 220.
(15) مائده (5)، آيه 54 آل عمران (3)، آيه 31.
(16) ر. ك: احياء علوم الدين، ج 4، صص 303- 302 چهل حديث، صص 390 و 391 رساله عشق بوعلى، صص 4- 6.
از نگاه دين «خداوند» كمال محض، جمال مطلق، داراى برترين وصفها، مبدأ عشق، اولين عاشق و الهام بخش عشق است كه همه هستى نشانه و مظهر اويند از او سرچشمه گرفته و به سوى او مىروند. از آن رو كه آدمى كمال جو و جمال خواه بوده و حقيقتش از روح خدا است از آن منزل هبوط كرده و به سوى او باز خواهد گشت. انسان داراى روحى است كه ظهور و جلوه تام صفات حق است.
اينها نشانگر اين حقيقت است كه عشق حقيقى، عشقى است كه در جان آدمى نهفته و مبدأ و غايت آن، خداوند است، و اشتياق شديد آدمى به مظاهر خلقت نيز تنها عشق به حضرت حق است كه در آفريدگانش جلوهگر شده است و اگر عشق جز اينها باشد، عشق نخواهد بود.
عشق حقيقى عبارت است از «قرار گرفتن موجودى كمال جو (انسان) در جاذبه كمال مطلق (خداوند متعال) يعنى، پروردگارى جميل، مطلق، بى نياز، يگانه، داناى اسرار، توانا، قاهر و معشوقى كه همه رو به سوى او دارند و او را مىطلبند»(1).
مانند تو من يار وفادار نديدم خوشتر ز غم عشق تو غمخوار نديدم
جز خال خيال رخ زيباى تو در دل در آينه حس تو زنگار نديدم
دل بندگى دوست به شاهى نفروشد يك مشترى عشق به بازار نديدم
با بندگى حضرت معشوق الهى در دل هوس شاهى اين دار نديدم.
(2)
اين عشق- كه از آن به «عشق اكبر»، «محبّت اوّل» يا «محبّت سوم» نيز ياد مىشود-،(3) عشق به دوست حقيقى و منحصر به فردى است كه با عشق به خود، جهان را آفريد و عشق را در تمام هستى- از جمله انسان- قرار داد و عشق به خود را در فطرت او به وديعه نهاد.
ما را سر سوداى كس ديگر نيست در عشق تو پرواى كس ديگر نيست
جز تو دگرى جاى نگيرد در دل دل جاى تو شد، جاى كس ديگر نيست
عاشق حقيقى و راستين، تنها به كمال محض و جميل مطلق توجه دارد. تنها او را مىخواهد و مىجويد. اين عشق، التيام بخش، رام كننده، صبر آور، انس برانگيز، رضايت بخش، نيروزا، طلبآور، درهم شكننده خود پرستى، سرورانگيز، نشاط آور، پايا و پويا است. اين عشقى است كه وصالش، مقتل عاشق است، نه مسلخ وى يعنى، هنگام وصال، عاشق قامت بركشيده، قيامت به پا مىكند و عشقش زندهتر و فعالتر مىگردد نه آنكه سرد و خاموش شود. در اين عشق، عاشق وجود خود را در مقابل معشوق از دست مىدهد:
جمله معشوق است و عاشق پردهاى زنده معشوق است و عاشق مردهاى
(4)
عاشق در اين عشق، با بلا خوشنود مىگردد نه محزون:
تا خيال دوست در اسرار ماست چاكرى و جان سپارى كار ماست
هر كجا شمع بلا افروختند صد هزاران جان عاشق سوختند
عاشقانى گز درون خانهاند شمع روى يار را پروانهاند.
(5)
عاشقان اين عشق، به مرگ، عشق مىورزند:
عاشقم من كشته قربان «لا» جان من نوبت گه طبل بلا
من چو اسماعيليانم بى حذر بل چون اسماعيل آزادم ز سر
فارغم از طمطراق و از ريا «قل تعالوا» گفت، جانم را بيا
(6)
عقل در پاى اين عشق قربانى مىشود:
عقل را قربان كن اندر عشق دوست عقلها بارى از آن سويت كاوست
(7)
عاشق اين عشق، فقط معشوق مىخواهد نه غير او:
عاشقان را شادمانى و غم اوست دستمزد و اجرت خدمت هم اوست
غير معشوق ارتماشايى بود عشق نبود هرزه سودايى بود
عشق آن شعلهست كاو چون بر فروخت هر چه جز معشوق باقى جمله سوخت
تيغ «لا» در قتل غير حق براند در نگر زآن پس كه بعد «لا» چه ماند
ماند «الاالله» باقى، جمله رفت شاد باش اى عشق شركت سوز زفت
(8)
عاشق، در اين عشق چون ديوانهاى مىگردد كه هيچ طبيب جسمانى، قدرت مداواى او را ندارد:
نيست از عاشق كسى ديوانهتر عقل از سوداى او كور است و كر
زان كه اين ديوانگىّ عام نيست طب را ارشاد اين احكام نيست
گر طبيبى را رسد زين گون جنون دفتر طب را فرو شويد به خون
(9)
عاشقترين عاشقان اين عشق، رسول اكرم «صلى الله عليه وآله» بود و به همين دليل در ميان پيامبران خاص بود:
با «محمد» بود عشق پاك جفت بهر عشق او را خدا «لولاك» گفت
منتهى در عشق چون او بود فرد پس مر او را ز انبيا تخصيص كرد
گر نبودى بهر عشق پاك را كى وجودى دادمى افلاك را
(10)
از همين رو، قرآن كريم
تنها محبوب حقيقى و اصلى را خداوند متعال دانسته(11) و در روايات، به محبّت خداوند سبحان تأكيد فراوان شده است(12)
عشق و حبّ به حق، از اول در فطرت آدمى وجود داشته است. دل و روح در صورت اوليه خويش و قبل از هبوط به عالم خاكى و پيش از آنكه محجوب به حجابها گشته و صورت اصلى خويش را از دست بدهد مستغرق در شهود حق، واله در حبّ او و عاشق و فانى در وجه او بوده است. دل در موطن اصلى خود، نه تنها در عشق و فنا بلكه عين عشق و فنا است. بنابراين، حب و عشق به حق بعداً در دل به وجود نيامده است بلكه از اوّل بوده و خميره اصلى دل است.
ملامتم به خرابى مكن كه مرشد عشق حوالتم به خرابات كرد روز نخست
عهد الست من همه با عشق شاه بود وز شاهراه عمر بدين عهد بگذرم
وقتى حجاب تا حدودى بر طرف شد و صورت اوليه جلوه كرد، «حبحق» نيز ظاهر مىشود و با ادامه مجاهدت و برطرف شدن بيشتر حجاب از دل و ظهور كاملتر حقيقت دل، دوستى حق هم بيش از پيش ظاهر گرديده، مراتب بالاى خود را طىّ مىكند تا منتهى به عشق شود. عشق نيز به همين ترتيب در مراتب خود پيش مىرود تا به فنا رسد.(13)
عشق زنده در روان و در بصر هر دمى باشد ز غنچه تازهتر
عشق آن زنده گزين كاو باقى است كز شراب جان فزايت ساقى است
عشق آن بگزين كه جمله انبيا يافتند از عشق او كار و كيا
(14)
عشق انسان زاييده عشق خدا است و سبب تفاوت درجهاش با عشق خدا، كدورت جسم انسان است. در صورت از ميان برخاستن اين كدورت- كه لازمهاش فناى بنده در حق است- محبّت نيز به طهارت و صفاى اصلىاش برمىگردد. اين همان عشقى است كه از خدا آغاز مىشود و به انسان مىرسد و او را به خدا مىرساند يعنى، عشق حقيقى و عرفانى.
اين عشق، عشقى دو طرفه است(15) بدين صورت كه در قبال عشق انسان به خداوند، او نيز به انسانى كه عشق حقيقى و راستين دارد، عشق مىورزد.(16)
پىنوشت
(1) نگا: احياء علوم الدين، ج 4 صص 283- 279، الميزان، ص 411 اسفار، ج 7، ص 381.
(2) الهى قمشهاى.
(3) اسفار، ج 7، ص 184 خواجه عبدالله انصارى، شرح منازل السائرين،) بر اساس شرح عبدالرازق كاشانى (صص 222- 223.
(4) مثنوى معنوى، دفتر 1، بيت 30.
(5) همان، دفتر 2، ابيات 2572- 2574.
(6) همان، دفتر 3، ابيات 4098- 4100.
(7) همان، دفتر 4، بيت 1402.
(8) همان، دفتر 5، ابيات 586- 590.
(9) همان، دفتر 6، ابيات 1979- 1981.
(10) همان، دفتر 5، ابيات 2737- 2739.
(11) بقره (2)، آيه 165 توبه (9)، آيه 24 هود (11)، آيه 113 عنكبوت (29)، آيه 4 زمر (39)، آيه 3 شورى (42)، آيه 6- 9.
(12) محمد محمدى رى شهرى، المحبّة فى الكتاب و السنة، صص 199 و 200، ح 893- 891 و نيز ر. ك: زهير الاعرجى، الاخلاق القرآنية، ج 2، صص 11- 15.
(13) ر. ك: مقالات، ج 2، صص 166- 176.
(14) مثنوى معنوى، دفتر 1، ابيات 218- 220.
(15) مائده (5)، آيه 54 آل عمران (3)، آيه 31.
(16) ر. ك: احياء علوم الدين، ج 4، صص 303- 302 چهل حديث، صص 390 و 391 رساله عشق بوعلى، صص 4- 6.