پرسش :
آيا جهان در بقاى خود نيازمند به خدا است؟
پاسخ :
اين ايراد، ايراد تازه اى نيست كه ماديهاى امروز عنوان كرده باشند، بلكه درسخنان پيشينيان نيز ديده مى شود و در كتب فلسفى و كلامى به آن پاسخ گفته اند؛ به هر حال اين ايراد را به دو صورت مى توان عنوان كرد: نخست اين كه: يك موجود يا يك نظام خاص در آغاز پيدايش، نيازمند به علت است ولى در بقاى خود نيازمند به علت (مطلقا) نيست- اعم از اين كه آن علت همان علت اول باشد يا غير آن. اين همان است كه بعضى از فلاسفه پيشين به آن معتقد بوده اند و تصور مى كردند همان طور كه يك عمارت در بقاى خود نيازمند به معمار و بنا نيست، هيچ موجودى در ادامه وجود خود علتى نمى خواهد اگر ايراد چنين طرح شود پاسخ آن بسيار روشن است، زيرا با نظر دقيق فلسفى، بقاى يك موجود، چيزى غير از آغاز وجود آن است؛ و به عبارت روشنتر: وجود هرچيز در هر زمان، غير از وجودش در زمان و لحظه ديگر است. بقاى موجودات در مسيرزمان، درست مانند بقاى شكل يك رودخانه است كه ذرات آب در آن مرتبا عوض مى شوندولى صورت ظاهرى آن همچنان باقى است. به عبارت ديگر: همان طور كه يك موجود اجزايى دارد و هر جزء آن بدون علت موجود نمى شود، از نظر زمان نيز امتداد و عمرى دارد كه هر لحظه آن نيازمند به علت است، پس اگر چيزى در ادامه حيات خود نيازمند به علت نباشد بايد در آغاز وجودخود نيز نيازمند به علت نباشد، زيرا هيچ فرقى ميان لحظه اول و لحظه بعد نيست. اجازه دهيد اين موضوع را بيشتر توضيح دهيم: طبق آخرين تحقيقات فلاسفه گذشته ما و آخرين تحقيقات فلاسفه جديد- در بحث حركت جوهرى و در بحث نسبيت- زمان بعد چهارم اشياست، بنابر اين همان طور كه بعد دوچيز از نظر طول و عرض و عمق ممكن است با هم متفاوت باشند- يكى بزرگتر و يكى كوچكتر- همچنين بعد دو چيز از نظر زمان نيز ممكن است با هم متفاوت باشند. همان طور كه كمى و زيادى هر يك از ابعاد جسم، بدون علت ممكن نيست، همچنين مقدار طول زمان و عمر اشيا و حوادث نيازمند به علت مى باشد. پس اگر بگوييم چيزى در بقاى خود محتاج علت نيست، درست مثل اين است كه بگوييم يك جسم صد مترى تنها در يك متر اول احتياج به پديد آورنده دارد و اما نود و نه متر ديگر، خود به خود موجود مى شود آيا هيچ كس مى تواند اين سخن را بپذيرد؟ اما در مورد مثال سفسطه آميز ساعت و سازنده آن و مانند آن بايد توجه داشت كه ساعت هم در آغاز وجود خود نياز به علت دارد و هم در ادامه عمر خود، براى آغاز وجود خود محتاج سازنده است ولى در ادامه وجود از خاصيت مواد ساختمانى خودمدد مى گيرد؛ يعنى استحكام فلزات به كار برده شده، به آن اجازه ادامه عمرمى دهد و لذا با تفاوت مواد ساختمانى آن، مقدار عمر ساعت كاملا فرق مى كند و اين دليل روشنى است بر اين كه هم آغاز وجود يك چيز علت مى خواهد و هم ادامه آن. از آنچه گفتيم تنها يك نتيجه مى گيريم كه: همان طور كه حدوث و پيدايش يك چيزعلت مى خواهد، ادامه و بقاى آن هم علت مى خواهد- خواه علت ادامه، همان علت پيدايش باشد يا غير آن- و اگر كسى نياز به علت را در ادامه حيات انكار كند، قانون عليت را بكلى انكار كرده است. اكنون توجه كنيد تا بخش دوم اشكال را كه بخش اساسى آن است مطرح كنيم. ممكن است كسانى بگويند قبول داريم كه هر نظامى هم در آغاز و هم در ادامه حيات نيازمند به علت است ولى لازم نيست كه علت حدوث همان علت بقاء باشد، چه مانعى دارد كه مبدا اصلى عالم هستى، از روى علم و اراده اين جهان را آفريده باشد و چرخهاى علل و معلول طبيعى را چنان تنظيم كرده و به هم پيوسته كه به خودى خود بتواند به حيات خويش ادامه دهد؟- همان طور كه در مثال ساعت گفته شد كه موجود عاقل و دانشمندى آن را از مواد مستحكمى به وجود مى آورد و بعد از حيات اونيز به كار خود ادامه مى دهد- نتيجه اين كه نظام عالم هستى در آغاز وجود خودنيازمند به وجود خدا، اما در ادامه وجود خود
مديون يك سلسله علل طبيعى و حركات جبرى است. اگر سوال به اين صورت طرح شود، در پاسخ بايد گفت: با توجه به اين كه زمان به منزله بعد چهارم اشياء است، يعنى يك موجود طبيعى و آثار آن هر لحظه مرحله تازه اى از وجود را طى مى كند، بلكه در هر لحظه وجود تازه اى است غير از وجود اول و غير از وجود بعد، و به تعبير ديگر، جهان مجموعه اى از حوادث و شدنها است، در اين صورت، احتياج يك موجود طبيعى و ادامه خواص آن در هر لحظه به وجودعلت روشن مى شود؛ به علتى كه هستى او ازلى و ابدى است و از ذاتش مى جوشد، نه علتى كه خود نيازمند به علت است. اجازه دهيد اين مطلب را با يك مثال روشن سازيم: يك لامپ برق را در نظر بگيريد، اين چراغ براى روشن شدن نياز به كارخانه مولد برق دارد، ولى آيا اين نياز فقطدر لحظه اول است؟ البته نه اگر در يك زمان- ولو يك زمان بسيار كوتاه- رابطه آن با كارخانه مولد برق قطع گردد، چراغ فورا خاموش مى شود و به دنبال آن تمام آثارش اعم از نور و حرارت نابود مى گردد؛ ممكن است چراغ نيروى لازم را ازسيمها بگيرد، ولى بديهى است كه سيمها از خود برق ندارند و آنها نيز بايد ازمبداء مولد برق نيرو بگيرند؛ اينجاست كه ما مى گوييم تمام موجودات اين جهان وخواص و آثار آنها نيازمند به يك مبدا ازلى است كه لحظه به لحظه بايد به آن متكى باشد تا بتواند به هستى خود ادامه دهد؛ زيرا مى دانيم هستى اين موجودات جهان و خواص و آثار آنها از درون ذات آنها نيست؛ همه اينها حادثند و سابقه عدم ونيستى دارند. نظام اين جهان متكى به علل طبيعى است ولى آن علل طبيعى حتما بايدمتكى به يك علت ازلى باشند. يعنى بايد نور هستى لحظه به لحظه از آن مبداء جاويدان به آنها برسد و اگر يك لحظه رابطه آنها قطع گردد نيست و نابود مى شوند. اين همان است كه ما مى گوييم خدا همواره و در همه جا با همه اشياء و حوادث مى باشد و حتى موجودات جهان يك لحظه نمى توانند بدون وجود او به هستى خود ادامه دهند. عالم هستى يك عالم ازلى و ابدى نيست بلكه يك عالم حادث است كه وابسته به يك وجود ازلى و ابدى مى باشد و اين وابستگى جزء ذات اين جهان است، همان طور كه وابستگى روشنايى يك لامپ به مبدا مولد برق، جزء ذات آن مى باشد. اشتباه بزرگى كه در مساله ساختن ساعت پيش آمده اين است كه سازنده ساعت هرگزمواد اصلى ساعت را نساخته، بلكه تنها به مواد آن شكل داده و چرخهاى آن را روى هم سوار كرده، اگر او سازنده مواد اصلى ساعت بود و آنها را از عدم به وجودآورده بود با از بين رفتن او مواد هم از بين مى رفت، همچنين معمار و بنا، سازنده مواد ساختمان نيستند، بلكه به آن شكل مى دهند؛ اگر مواد ساختمان راآنها از نيستى به وجود آورده بودند- يعنى مواد مزبور در هستى خود وابسته به بنا و معمار بودند- با از ميان رفتن آنها، از بين مى رفتند. اگر بخواهيم اين موضوع را به تعبير فلسفى بيان كنيم بايد بگوييم: جهان ممكن الوجود است نه واجب الوجود؛ بنابر اين ممكن الوجود در آغاز و ادامه حيات خودمحتاج به واجب الوجود است و اگر در ادامه حيات بى نياز شود بايد واجب الوجود باشد، در حالى كه محال است ممكن الوجود تبديل به واجب الوجود شود.
منبع: پاسخ به پرسشهاى مذهبى، آيت الله العظمىناصر مكارم شيرازى وآيت الله جعفر سبحانى
اين ايراد، ايراد تازه اى نيست كه ماديهاى امروز عنوان كرده باشند، بلكه درسخنان پيشينيان نيز ديده مى شود و در كتب فلسفى و كلامى به آن پاسخ گفته اند؛ به هر حال اين ايراد را به دو صورت مى توان عنوان كرد: نخست اين كه: يك موجود يا يك نظام خاص در آغاز پيدايش، نيازمند به علت است ولى در بقاى خود نيازمند به علت (مطلقا) نيست- اعم از اين كه آن علت همان علت اول باشد يا غير آن. اين همان است كه بعضى از فلاسفه پيشين به آن معتقد بوده اند و تصور مى كردند همان طور كه يك عمارت در بقاى خود نيازمند به معمار و بنا نيست، هيچ موجودى در ادامه وجود خود علتى نمى خواهد اگر ايراد چنين طرح شود پاسخ آن بسيار روشن است، زيرا با نظر دقيق فلسفى، بقاى يك موجود، چيزى غير از آغاز وجود آن است؛ و به عبارت روشنتر: وجود هرچيز در هر زمان، غير از وجودش در زمان و لحظه ديگر است. بقاى موجودات در مسيرزمان، درست مانند بقاى شكل يك رودخانه است كه ذرات آب در آن مرتبا عوض مى شوندولى صورت ظاهرى آن همچنان باقى است. به عبارت ديگر: همان طور كه يك موجود اجزايى دارد و هر جزء آن بدون علت موجود نمى شود، از نظر زمان نيز امتداد و عمرى دارد كه هر لحظه آن نيازمند به علت است، پس اگر چيزى در ادامه حيات خود نيازمند به علت نباشد بايد در آغاز وجودخود نيز نيازمند به علت نباشد، زيرا هيچ فرقى ميان لحظه اول و لحظه بعد نيست. اجازه دهيد اين موضوع را بيشتر توضيح دهيم: طبق آخرين تحقيقات فلاسفه گذشته ما و آخرين تحقيقات فلاسفه جديد- در بحث حركت جوهرى و در بحث نسبيت- زمان بعد چهارم اشياست، بنابر اين همان طور كه بعد دوچيز از نظر طول و عرض و عمق ممكن است با هم متفاوت باشند- يكى بزرگتر و يكى كوچكتر- همچنين بعد دو چيز از نظر زمان نيز ممكن است با هم متفاوت باشند. همان طور كه كمى و زيادى هر يك از ابعاد جسم، بدون علت ممكن نيست، همچنين مقدار طول زمان و عمر اشيا و حوادث نيازمند به علت مى باشد. پس اگر بگوييم چيزى در بقاى خود محتاج علت نيست، درست مثل اين است كه بگوييم يك جسم صد مترى تنها در يك متر اول احتياج به پديد آورنده دارد و اما نود و نه متر ديگر، خود به خود موجود مى شود آيا هيچ كس مى تواند اين سخن را بپذيرد؟ اما در مورد مثال سفسطه آميز ساعت و سازنده آن و مانند آن بايد توجه داشت كه ساعت هم در آغاز وجود خود نياز به علت دارد و هم در ادامه عمر خود، براى آغاز وجود خود محتاج سازنده است ولى در ادامه وجود از خاصيت مواد ساختمانى خودمدد مى گيرد؛ يعنى استحكام فلزات به كار برده شده، به آن اجازه ادامه عمرمى دهد و لذا با تفاوت مواد ساختمانى آن، مقدار عمر ساعت كاملا فرق مى كند و اين دليل روشنى است بر اين كه هم آغاز وجود يك چيز علت مى خواهد و هم ادامه آن. از آنچه گفتيم تنها يك نتيجه مى گيريم كه: همان طور كه حدوث و پيدايش يك چيزعلت مى خواهد، ادامه و بقاى آن هم علت مى خواهد- خواه علت ادامه، همان علت پيدايش باشد يا غير آن- و اگر كسى نياز به علت را در ادامه حيات انكار كند، قانون عليت را بكلى انكار كرده است. اكنون توجه كنيد تا بخش دوم اشكال را كه بخش اساسى آن است مطرح كنيم. ممكن است كسانى بگويند قبول داريم كه هر نظامى هم در آغاز و هم در ادامه حيات نيازمند به علت است ولى لازم نيست كه علت حدوث همان علت بقاء باشد، چه مانعى دارد كه مبدا اصلى عالم هستى، از روى علم و اراده اين جهان را آفريده باشد و چرخهاى علل و معلول طبيعى را چنان تنظيم كرده و به هم پيوسته كه به خودى خود بتواند به حيات خويش ادامه دهد؟- همان طور كه در مثال ساعت گفته شد كه موجود عاقل و دانشمندى آن را از مواد مستحكمى به وجود مى آورد و بعد از حيات اونيز به كار خود ادامه مى دهد- نتيجه اين كه نظام عالم هستى در آغاز وجود خودنيازمند به وجود خدا، اما در ادامه وجود خود
مديون يك سلسله علل طبيعى و حركات جبرى است. اگر سوال به اين صورت طرح شود، در پاسخ بايد گفت: با توجه به اين كه زمان به منزله بعد چهارم اشياء است، يعنى يك موجود طبيعى و آثار آن هر لحظه مرحله تازه اى از وجود را طى مى كند، بلكه در هر لحظه وجود تازه اى است غير از وجود اول و غير از وجود بعد، و به تعبير ديگر، جهان مجموعه اى از حوادث و شدنها است، در اين صورت، احتياج يك موجود طبيعى و ادامه خواص آن در هر لحظه به وجودعلت روشن مى شود؛ به علتى كه هستى او ازلى و ابدى است و از ذاتش مى جوشد، نه علتى كه خود نيازمند به علت است. اجازه دهيد اين مطلب را با يك مثال روشن سازيم: يك لامپ برق را در نظر بگيريد، اين چراغ براى روشن شدن نياز به كارخانه مولد برق دارد، ولى آيا اين نياز فقطدر لحظه اول است؟ البته نه اگر در يك زمان- ولو يك زمان بسيار كوتاه- رابطه آن با كارخانه مولد برق قطع گردد، چراغ فورا خاموش مى شود و به دنبال آن تمام آثارش اعم از نور و حرارت نابود مى گردد؛ ممكن است چراغ نيروى لازم را ازسيمها بگيرد، ولى بديهى است كه سيمها از خود برق ندارند و آنها نيز بايد ازمبداء مولد برق نيرو بگيرند؛ اينجاست كه ما مى گوييم تمام موجودات اين جهان وخواص و آثار آنها نيازمند به يك مبدا ازلى است كه لحظه به لحظه بايد به آن متكى باشد تا بتواند به هستى خود ادامه دهد؛ زيرا مى دانيم هستى اين موجودات جهان و خواص و آثار آنها از درون ذات آنها نيست؛ همه اينها حادثند و سابقه عدم ونيستى دارند. نظام اين جهان متكى به علل طبيعى است ولى آن علل طبيعى حتما بايدمتكى به يك علت ازلى باشند. يعنى بايد نور هستى لحظه به لحظه از آن مبداء جاويدان به آنها برسد و اگر يك لحظه رابطه آنها قطع گردد نيست و نابود مى شوند. اين همان است كه ما مى گوييم خدا همواره و در همه جا با همه اشياء و حوادث مى باشد و حتى موجودات جهان يك لحظه نمى توانند بدون وجود او به هستى خود ادامه دهند. عالم هستى يك عالم ازلى و ابدى نيست بلكه يك عالم حادث است كه وابسته به يك وجود ازلى و ابدى مى باشد و اين وابستگى جزء ذات اين جهان است، همان طور كه وابستگى روشنايى يك لامپ به مبدا مولد برق، جزء ذات آن مى باشد. اشتباه بزرگى كه در مساله ساختن ساعت پيش آمده اين است كه سازنده ساعت هرگزمواد اصلى ساعت را نساخته، بلكه تنها به مواد آن شكل داده و چرخهاى آن را روى هم سوار كرده، اگر او سازنده مواد اصلى ساعت بود و آنها را از عدم به وجودآورده بود با از بين رفتن او مواد هم از بين مى رفت، همچنين معمار و بنا، سازنده مواد ساختمان نيستند، بلكه به آن شكل مى دهند؛ اگر مواد ساختمان راآنها از نيستى به وجود آورده بودند- يعنى مواد مزبور در هستى خود وابسته به بنا و معمار بودند- با از ميان رفتن آنها، از بين مى رفتند. اگر بخواهيم اين موضوع را به تعبير فلسفى بيان كنيم بايد بگوييم: جهان ممكن الوجود است نه واجب الوجود؛ بنابر اين ممكن الوجود در آغاز و ادامه حيات خودمحتاج به واجب الوجود است و اگر در ادامه حيات بى نياز شود بايد واجب الوجود باشد، در حالى كه محال است ممكن الوجود تبديل به واجب الوجود شود.
منبع: پاسخ به پرسشهاى مذهبى، آيت الله العظمىناصر مكارم شيرازى وآيت الله جعفر سبحانى