پرسش :
به چه دليل و با كدامين توجيه منطقى، امام حسين(علیه السلام) به هيچ وجه حاضر نبود، ولو از روى مصلحت با يزيد بيعت كند؟
پاسخ :
نخست بايد دانست هر تصميم تاريخساز، در يك موقعيت حساس و در پى مجموعهاى از علل و حوادثى اتخاذ مىشود كه طرفين منتظر چنين فرصتى از قبل بودهاند.
زاويه انحراف از سنت نبوى و عدالت علوى، از زمان گذشته آغاز شده بود اما با ظاهرفريبى روند خود را ادامه مىداد. اهلبيت (ع) و صحابه پاك- همچون سلمان، ابوذر، عمار و- در هر فرصتى به ابراز حق و آگاه كردن مردم مىپرداختند. اما نقطهاى از تاريخ فرا مىرسد كه طرفين احساس مىكنند، بايد حرف آخر را بزنند و كار را يكسره كنند. پس از درگذشت معاويه و روى كار آمدن يزيد، چنين موقعيتى ظاهر شد. از يك سو يزيد منكر همه چيز شد و اعلام كرد:
لعبت هاشم بالملك فلا
خبر جاء و لا وحىٌ نزل(1)
«بنىهاشم با حكومت بازىكردند و هيچ خبرى از آسمان نيامد و هيچ وحيى نازل نشد».
او تصميم قاطع گرفته بود كه با تهديد و يا قتل، اجازه هيچ گونه فعاليت را به ديگران ندهد به طورى كه قبل از انتشار خبر مرگ معاويه سعى داشت از امام حسين (ع)، عبدالله بن زبير و عبد الله بن عمر بيعت بگيرد حتى با تهديد به قتل. اينجا بود كه امام حسين (ع) نيز بايد تصميم جدى خود را بگيرد. هنر آن حضرت در اين بود كه «حقانيت» خود را با پاسخ به دعوت كوفيان، با تدبير و «عقلانيت» پيش برد به گونهاى كه بر همگان اتمام حجت شد و نهضت خود را با «مظلوميت» آميخته كرد تا چهره ظالمان هر چه منفورتر در طول تاريخ باقى بماند و قابل محو شدن و كم رنگ شدن نباشد. لذا اين رنگ الهى تنها با «شهادت و اسارت» جاودانه ماند.
از ديدگاه امام حسين (ع)- كه آيينه وحى است و در خانه وحى و محل رفت و آمد فرشتگان الهى است- امامت و رهبرى امت اسلامى صلاحيتهايى را مىطلبد كه يزيد و هر كس كه مثل يزيد فاقد آن بوده است. امام حسين (ع) مىفرمود: «ما الإْمام الا الْعامل بالْكتاب و الْقائم بالْقسْط بدين الْحق و الْحابس نفسهعلى ذات اللّه».
وقتى وليد استاندار مدينه طيبه، امام حسين (ع) را به سوى استاندارى دعوت كرد و خبر مرگ معاويه را به آن حضرت داد و نامهاى را كه يزيد براى گرفتن بيعت به او نوشته بود قرائت كرد(2) امام در پاسخش فرمود: اينكه من در پنهانى و خلوت بيعت كنم، براى تو كافى نخواهد بود مگر آنكه آشكارا بيعت كنم و مردم آگاه شوند. وليد گفت: آرى فرمود: تا بامداد صبر كن و در اين موضوع تصميم بگير
مروان گفت: به خدا سوگند اگر حسين در اين ساعت بيعت نكند و از تو جدا شود، ديگر بر او قدرت نخواهى يافت. او را حبس كن و نگذار از اينجا خارج شود مگر آنكه بيعت كند يا گردنش را بزن
امام حسين (ع) فرمود: واى بر تو اى پسر زرقاء آيا تو امر مىكنى به كشتن من؟ دروغ گفتى و پستى كردى. سپس روى به وليد كرد و فرمود:
«اى امير ما خاندان نبوت و معدن رسالتيم. محل آمد و شد فرشتگان و محل فرود رحمت خدا هستيم. خدا با ما (فيض وجود را) آغاز كرده و با ما به پايان مىرساند. يزيد فاسق، فاجر، شرابخوار، قاتل بى گناهان و متجاهر به فسق و فجور است. كسى مانند من با مثل او بيعت نكند ولى بامدادان خواهيم ديد كه كدام يك از ما سزاوار و شايسته بيعت و خلافت است».
وقتى امام (ع) از نزد وليد بيرون رفت، مروان گفت: خلاف گفته من كردى به خدا ديگر چنين فرصتى به دست تو نخواهد افتاد. وليد گفت: واى بر تو تو به من مىگويى دين و دنياى خود را از دست بدهم به خدا سوگند دوست ندارم كه مالك دنيا باشم و حسين را كشته باشم. سبحان الله آيا حسين را بكشم براى اينكه مىگويد: من بيعت نمىكنم به خدا كسى كه خدا را به خون حسين ملاقات كند، ميزان عملش سبك است و خدا روز قيامت به او نظر نمىكند و به او رحمت ننمايد و براى او عذابى دردناك هست(3)
اين فراز از تاريخ، امام حسين (ع) براى درك علّت قيام و خوددارى آن حضرت از بيعت و تعيين هدف و مبدأ آن امام شهيد، بسيار حساس و مهم است زيرا مواردى را يادآور شده كه هر يك براى ردّ بيعت و وجوب قيام كافى است.
مواردى كه امام حسين ( ع) مستند و دليل امتناع از بيعت و تصميم بر مخالفت قرار داد، چيزهايى بود كه كسى در صحت و درستى آن شك نداشت و صغرى و كبراى آن مورد قبول و اتفاق همه بود حتى وليد عموزاده يزيد و استاندار او، درستى اين سخنان را انكار نكرد و در برابر قوّت منطق و صحت استدلال و احتجاج امام حسين (ع) هيچ ايراد و اشكالى ننمود.
عبارت: «و مثلى لا ى بايع مثله» نتيجه دلايل مستندى است كه راجع به صلاحيت بى نظير و شخصيت ممتاز خود و سوابق و احوال ننگين يزيد فرمود يعنى «كسى مثل من، با اين گذشته درخشان و با مقام رهبرى به حقى كه نسبت به جامعه دارد، با كسى مثل يزيد بيعت نمىكند زيرا بيعت با خليفه در اصطلاح مسلمين، تعهد اطاعت و انقياد به كسى است كه مركز تحقق هدفهاى عالى اسلامى، مصدر عزّت و اعتلاى مسلمين و اعلاى كلمه اسلام، حامى قرآن، آمر به معروف، ناهى از منكر و به عبارت ديگر قائم مقام و جانشين پيغمبر باشد.
معناى بيعت صحيح، ابراز آمادگى در فرمانبردن از اوامر خليفه واقعى و فداكارى در راه انجام اوامر او است كه بر هر مسلمان به حكم «اطيعوا الله وا طيعوا الرسول و اولى الاْمْر منْكمْ» واجب است و اين بيعت با مثل يزيد- هر چند صورتسازى و براى دفع ضرر باشد- امضاى قانونى شدن فسق و فجور، تجاهر به منكرات و معاصى، تضييع حقوق، اتكا به ظالمان، ستمكاران، فاسقان و فاجران است و صدور آن از مثل امام حسين (ع) امكان شرعى و عرفى نداشت.
اين بيعت، تعّهد همكارى در قتل مردم بىگناه و بردن آبرو و عزّت اسلام است و ساحت مقدس امام حسين (ع) به اين بيعت ننگين آلوده نخواهد شد. لذا آن حضرت جمله «مثلى لا يبايع مثله» را مانند يك حكم بديهى و مورد اتفاق و مسلم همه فرمود زيرا احدى از مسلمانان با وجدان نمىگفت: شخصيتى مثل حسين (ع) با ناكسى مثل يزيد بيعت كند.
اين يك نتيجه مورد قبول همه بود كه آن حضرت پس از بيان سوابق دينى و معنوى خود و پيشينه پرننگ يزيد اعلام فرمود.
آرى اگر فرضاً تمام مسلمانان به اين ذلّت و پستى تن در دهند و با مثل يزيد بيعت كنند و به زمامدارى امثال او رأى دهند امام حسين (ع)- كه صاحب آن مكارم، فضايل ومقامات است و چشم اسلام و اسلاميان به مساعى و كوشش او در نجات دين و برنامههاى قرآنى دوخته است- با كسى كه مركز شرارت، قساوت، فسق و گناه است، بيعت نمىكند.
حساب امام حسين (ع) از حساب همه جدا است. او اهل بيت نبوت، معدن رسالت، مركز آمد و شد ملائكه، محل هبوط رحمت و پس از برادرش حسن (ع) پسر منحصر به فرد دختر پيغمبر بود. آن حضرت در يكى از منازل به فرزدق فرمود: «اين مردم ملازم اطاعت شيطان شده و اطاعت خداى رحمان را ترك كرده و فساد را ظاهر و حدود را باطل نمودهاند. شراب مىنوشند واموال فقيران و بينوايان را به خود اختصاص دادهاند و من سزاوارترين افراد هستم به قيام براى يارى دين و عزت و شرع، و جهاد در راه خدا از براى اعلاى كلمه خدا».(4)
پس وقتى كار به اينجا كشيد كه كسى مانند يزيد بخواهد بر مسند پيغمبر بنشيند و خود را رهبر دينى و سياسى مسلمين و پيشواى عالم اسلام بداند، براى امام جز اعلام خطر و قيام واعلان شرعى نبودن حكومت، وظيفهاى ديگر نيست زيرا در نظر مردم بيعت او و هر يك از بزرگان صحابه و تابعين با اين عنصر ناپاك، امضاى صحت حكومت، ابطال حقيقت خلافت، عدول از تمام شرايط زعامت اسلامى و جانشينى پيغمبر و كشاندن جامعه به ضلالت بود. اين بيعت در گردن مردان خدا، مانند سلسلهها و زنجيرهاى عذاب است و سنگينى و فشار آن بر روح آنان از سنگينى كوهها بيشتر است.
امام حسين (ع) با اين منطق قيام كرد و بر سر اين سخن ايستاد و فرمود: «ما الاْمام الا الْعامِل بِالْكِتابِ، و الْقائِم بِالْقِسْطِ، و الدّائِن بِدينِ الْحق، و الْحابِس نفسه على ذات الله»(5) «امام نيست مگر آنكه به كتاب خدا حكم كند و عدل و داد بر پا نمايد و دين حق را گردن نهد و خويشتن را وقف رضاى خدا كند».
آن حضرت در روز عاشورا كه باران مصيبتها بر سرش مىباريد، همان منطق را تكرار كرد و فرمود: «اما و الله لااجيبهم الى شىء
مما يريدون حتّى القى الله و انا مخضب بدمى»(6)
«به خدا سوگند به خواستههاى اين مردم پاسخ موافق نمىدهم تا خدا را ديدار كنم، در حالى كه صورتم به خونم رنگين و خضاب شده باشم».
براى آشنايى بيشتر و منصفانهتر با وضعيت جامعه اسلامى در زمان امام حسين (ع) به ديدگاه يكى از انديشمندان روشنفكر اهل سنت يعنى، سيد قطب (مفسر و متفكر انقلابى مصرى) اشاره مىكنيم:
«حكومت امويان، خلافت اسلامى نبود بلكه سلطنت استبدادى بود و منطبق با وحى اسلام نبود بلكه ناشى از افكار جاهليت بود. براى اينكه بدانيم حكومت بنىاميه بر چه اساسى استوار شد كافى است كه همان صورت بيعت يزيد را ببينيم. معاويه گروههايى از مردم را احضار كرد تا راجع به گرفتن بيعت براى يزيد نظر بدهند. مردى كه او را يزيد بن مقفع مىگفتند، برخاست و گفت: اميرالمؤمنين اين است و اشاره به معاويه كرد.
سپس گفت: اگر معاويه مرد، اميرالمؤمنين اين است و اشاره به يزيد كرد. پس از آن گفت: هر كس اين را نپذيرد، پس اين است [و اشاره به شمشير كرد]. معاويه گفت: بنشين تو سيد خطبايى».
پس از آن، داستان بيعت گرفتن معاويه را براى يزيد در مكه ذكر مىكند كه چگونه با زور و شمشير و قدرت سرنيزه و خدعه و نيرنگ از مردم بيعت گرفت.(7)
بعد از آنكه شرحى از نابكارىهاى يزيد- مانند مىگسارى، زنا و ترك نماز- را نقل كرده، مىگويد:
«اعمال يزيد مانند: قتل حسين و محاصره خانه كعبه و رمى آن به سنگ و تخريب خانه و سوزاندن آن و واقعه حرّه، همه شهادت مىدهد كه هر چه درباره او گفته شده، مبالغه و گزاف نيست تعيين يزيد براى خلافت يك ضربت كارى به قلب اسلام و نظام اسلامى و هدفها و مقاصد اسلام بود».(8)
در زمان حكومت معاويه روز به روز، روش زمامدارى از روش اسلامى دورتر گشته و تحولى عجيب در شكل حكومت ظاهر مىشد و معاويه آن را با ولايت عهدى يزيد تكميل كرد و همان طور كه سيد قطب گفت، ضربت كارى به قلب اسلام و به نظام اسلام واردشد. پس بر امام حسين (ع) واجب بود كه آن را جبران نمايد و مرهمى به جراحاتى كه بر پيكر اسلام رسيده بود، بگذارد و به عموم مردم بفهماند كه اين شكل حكومت شرعى نيست و با حكومت اسلام ارتباط و شباهت ندارد.
آن حضرت با قيام خود نظر دين را درباره حكومت يزيد اعلام كرد. با سكوت يا بيعت امام (ع)، مردم بيش از پيش در مورد اسلام و نظام اسلامى به اشتباه مىافتادند و اسلامى باقى نمىماند.
محمد غزالى (نويسنده و دانشمند معروف اهل سنت) درباره مفاسد نظام حكومتى بنىاميه مىنويسد: «واقعيت اين است كه حركت و تكانى كه اسلام از ناحيه فتنههاى بنىاميه ديد، به طورى شديد بود كه به هر دعوت ديگر اين گونه صدمه رسيده بود آن را از ميان مىبرد و اركان آن را ويران مىساخت».(9)
اين بود مختصرى از زيانهاى آفت خطرناكى كه به نام يزيد و حكومت اموى به جان حكومت اسلامى افتاد و شكل حكومت را- كه عالىترين نمايش عدالت اسلامى بود- به آن صورت وحشت زا و منفور درآورد.
اگر قيام امام حسين (ع) در آن هنگام به فرياد اسلام نرسيده بود و انفصال آن حكومت را از زمامدارى اسلامى آشكار نساخته بود بزرگترين ننگ و عار دامن اسلام را لكه دار مىساخت و عدالت و نظام ممتاز حكومتى دين خدا پايمال و نابود مىگشت.
پي نوشت :
(1) مقتل خوارزمى، ج 2، ص 58 تذكرة الخواص، ص 261.
(2) بنا به نقل يعقوبى و خوارزمى يزيد صريحاً به وليد نوشته بود: اگر حسين و ابن زبير از بيعت خوددارى كنند، گردنشان را بزند و سرهايشان را به نزد او بفرستد.) تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 15 مقتل خوارزمى، ج 1، ص 180).
(3) سموالمعنى، ص 113 و 114 مقتل الحسين خوارزمى، ص 184 ف 9.
(4) تذكرة الخواص، ص 252.
(5) تاريخ طبرى، ج 4، ص 262.
(6) سمو المعنى، ص 118.
(7) العدالة الاجتماعية فى الاسلام، ص 180 و 181.
(8) العدالة الاجتماعية فى الاسلام، ص 181.
(9) الاسلام و الاستبداد السياسى، ص 187 و 188.
نخست بايد دانست هر تصميم تاريخساز، در يك موقعيت حساس و در پى مجموعهاى از علل و حوادثى اتخاذ مىشود كه طرفين منتظر چنين فرصتى از قبل بودهاند.
زاويه انحراف از سنت نبوى و عدالت علوى، از زمان گذشته آغاز شده بود اما با ظاهرفريبى روند خود را ادامه مىداد. اهلبيت (ع) و صحابه پاك- همچون سلمان، ابوذر، عمار و- در هر فرصتى به ابراز حق و آگاه كردن مردم مىپرداختند. اما نقطهاى از تاريخ فرا مىرسد كه طرفين احساس مىكنند، بايد حرف آخر را بزنند و كار را يكسره كنند. پس از درگذشت معاويه و روى كار آمدن يزيد، چنين موقعيتى ظاهر شد. از يك سو يزيد منكر همه چيز شد و اعلام كرد:
لعبت هاشم بالملك فلا
خبر جاء و لا وحىٌ نزل(1)
«بنىهاشم با حكومت بازىكردند و هيچ خبرى از آسمان نيامد و هيچ وحيى نازل نشد».
او تصميم قاطع گرفته بود كه با تهديد و يا قتل، اجازه هيچ گونه فعاليت را به ديگران ندهد به طورى كه قبل از انتشار خبر مرگ معاويه سعى داشت از امام حسين (ع)، عبدالله بن زبير و عبد الله بن عمر بيعت بگيرد حتى با تهديد به قتل. اينجا بود كه امام حسين (ع) نيز بايد تصميم جدى خود را بگيرد. هنر آن حضرت در اين بود كه «حقانيت» خود را با پاسخ به دعوت كوفيان، با تدبير و «عقلانيت» پيش برد به گونهاى كه بر همگان اتمام حجت شد و نهضت خود را با «مظلوميت» آميخته كرد تا چهره ظالمان هر چه منفورتر در طول تاريخ باقى بماند و قابل محو شدن و كم رنگ شدن نباشد. لذا اين رنگ الهى تنها با «شهادت و اسارت» جاودانه ماند.
از ديدگاه امام حسين (ع)- كه آيينه وحى است و در خانه وحى و محل رفت و آمد فرشتگان الهى است- امامت و رهبرى امت اسلامى صلاحيتهايى را مىطلبد كه يزيد و هر كس كه مثل يزيد فاقد آن بوده است. امام حسين (ع) مىفرمود: «ما الإْمام الا الْعامل بالْكتاب و الْقائم بالْقسْط بدين الْحق و الْحابس نفسهعلى ذات اللّه».
وقتى وليد استاندار مدينه طيبه، امام حسين (ع) را به سوى استاندارى دعوت كرد و خبر مرگ معاويه را به آن حضرت داد و نامهاى را كه يزيد براى گرفتن بيعت به او نوشته بود قرائت كرد(2) امام در پاسخش فرمود: اينكه من در پنهانى و خلوت بيعت كنم، براى تو كافى نخواهد بود مگر آنكه آشكارا بيعت كنم و مردم آگاه شوند. وليد گفت: آرى فرمود: تا بامداد صبر كن و در اين موضوع تصميم بگير
مروان گفت: به خدا سوگند اگر حسين در اين ساعت بيعت نكند و از تو جدا شود، ديگر بر او قدرت نخواهى يافت. او را حبس كن و نگذار از اينجا خارج شود مگر آنكه بيعت كند يا گردنش را بزن
امام حسين (ع) فرمود: واى بر تو اى پسر زرقاء آيا تو امر مىكنى به كشتن من؟ دروغ گفتى و پستى كردى. سپس روى به وليد كرد و فرمود:
«اى امير ما خاندان نبوت و معدن رسالتيم. محل آمد و شد فرشتگان و محل فرود رحمت خدا هستيم. خدا با ما (فيض وجود را) آغاز كرده و با ما به پايان مىرساند. يزيد فاسق، فاجر، شرابخوار، قاتل بى گناهان و متجاهر به فسق و فجور است. كسى مانند من با مثل او بيعت نكند ولى بامدادان خواهيم ديد كه كدام يك از ما سزاوار و شايسته بيعت و خلافت است».
وقتى امام (ع) از نزد وليد بيرون رفت، مروان گفت: خلاف گفته من كردى به خدا ديگر چنين فرصتى به دست تو نخواهد افتاد. وليد گفت: واى بر تو تو به من مىگويى دين و دنياى خود را از دست بدهم به خدا سوگند دوست ندارم كه مالك دنيا باشم و حسين را كشته باشم. سبحان الله آيا حسين را بكشم براى اينكه مىگويد: من بيعت نمىكنم به خدا كسى كه خدا را به خون حسين ملاقات كند، ميزان عملش سبك است و خدا روز قيامت به او نظر نمىكند و به او رحمت ننمايد و براى او عذابى دردناك هست(3)
اين فراز از تاريخ، امام حسين (ع) براى درك علّت قيام و خوددارى آن حضرت از بيعت و تعيين هدف و مبدأ آن امام شهيد، بسيار حساس و مهم است زيرا مواردى را يادآور شده كه هر يك براى ردّ بيعت و وجوب قيام كافى است.
مواردى كه امام حسين ( ع) مستند و دليل امتناع از بيعت و تصميم بر مخالفت قرار داد، چيزهايى بود كه كسى در صحت و درستى آن شك نداشت و صغرى و كبراى آن مورد قبول و اتفاق همه بود حتى وليد عموزاده يزيد و استاندار او، درستى اين سخنان را انكار نكرد و در برابر قوّت منطق و صحت استدلال و احتجاج امام حسين (ع) هيچ ايراد و اشكالى ننمود.
عبارت: «و مثلى لا ى بايع مثله» نتيجه دلايل مستندى است كه راجع به صلاحيت بى نظير و شخصيت ممتاز خود و سوابق و احوال ننگين يزيد فرمود يعنى «كسى مثل من، با اين گذشته درخشان و با مقام رهبرى به حقى كه نسبت به جامعه دارد، با كسى مثل يزيد بيعت نمىكند زيرا بيعت با خليفه در اصطلاح مسلمين، تعهد اطاعت و انقياد به كسى است كه مركز تحقق هدفهاى عالى اسلامى، مصدر عزّت و اعتلاى مسلمين و اعلاى كلمه اسلام، حامى قرآن، آمر به معروف، ناهى از منكر و به عبارت ديگر قائم مقام و جانشين پيغمبر باشد.
معناى بيعت صحيح، ابراز آمادگى در فرمانبردن از اوامر خليفه واقعى و فداكارى در راه انجام اوامر او است كه بر هر مسلمان به حكم «اطيعوا الله وا طيعوا الرسول و اولى الاْمْر منْكمْ» واجب است و اين بيعت با مثل يزيد- هر چند صورتسازى و براى دفع ضرر باشد- امضاى قانونى شدن فسق و فجور، تجاهر به منكرات و معاصى، تضييع حقوق، اتكا به ظالمان، ستمكاران، فاسقان و فاجران است و صدور آن از مثل امام حسين (ع) امكان شرعى و عرفى نداشت.
اين بيعت، تعّهد همكارى در قتل مردم بىگناه و بردن آبرو و عزّت اسلام است و ساحت مقدس امام حسين (ع) به اين بيعت ننگين آلوده نخواهد شد. لذا آن حضرت جمله «مثلى لا يبايع مثله» را مانند يك حكم بديهى و مورد اتفاق و مسلم همه فرمود زيرا احدى از مسلمانان با وجدان نمىگفت: شخصيتى مثل حسين (ع) با ناكسى مثل يزيد بيعت كند.
اين يك نتيجه مورد قبول همه بود كه آن حضرت پس از بيان سوابق دينى و معنوى خود و پيشينه پرننگ يزيد اعلام فرمود.
آرى اگر فرضاً تمام مسلمانان به اين ذلّت و پستى تن در دهند و با مثل يزيد بيعت كنند و به زمامدارى امثال او رأى دهند امام حسين (ع)- كه صاحب آن مكارم، فضايل ومقامات است و چشم اسلام و اسلاميان به مساعى و كوشش او در نجات دين و برنامههاى قرآنى دوخته است- با كسى كه مركز شرارت، قساوت، فسق و گناه است، بيعت نمىكند.
حساب امام حسين (ع) از حساب همه جدا است. او اهل بيت نبوت، معدن رسالت، مركز آمد و شد ملائكه، محل هبوط رحمت و پس از برادرش حسن (ع) پسر منحصر به فرد دختر پيغمبر بود. آن حضرت در يكى از منازل به فرزدق فرمود: «اين مردم ملازم اطاعت شيطان شده و اطاعت خداى رحمان را ترك كرده و فساد را ظاهر و حدود را باطل نمودهاند. شراب مىنوشند واموال فقيران و بينوايان را به خود اختصاص دادهاند و من سزاوارترين افراد هستم به قيام براى يارى دين و عزت و شرع، و جهاد در راه خدا از براى اعلاى كلمه خدا».(4)
پس وقتى كار به اينجا كشيد كه كسى مانند يزيد بخواهد بر مسند پيغمبر بنشيند و خود را رهبر دينى و سياسى مسلمين و پيشواى عالم اسلام بداند، براى امام جز اعلام خطر و قيام واعلان شرعى نبودن حكومت، وظيفهاى ديگر نيست زيرا در نظر مردم بيعت او و هر يك از بزرگان صحابه و تابعين با اين عنصر ناپاك، امضاى صحت حكومت، ابطال حقيقت خلافت، عدول از تمام شرايط زعامت اسلامى و جانشينى پيغمبر و كشاندن جامعه به ضلالت بود. اين بيعت در گردن مردان خدا، مانند سلسلهها و زنجيرهاى عذاب است و سنگينى و فشار آن بر روح آنان از سنگينى كوهها بيشتر است.
امام حسين (ع) با اين منطق قيام كرد و بر سر اين سخن ايستاد و فرمود: «ما الاْمام الا الْعامِل بِالْكِتابِ، و الْقائِم بِالْقِسْطِ، و الدّائِن بِدينِ الْحق، و الْحابِس نفسه على ذات الله»(5) «امام نيست مگر آنكه به كتاب خدا حكم كند و عدل و داد بر پا نمايد و دين حق را گردن نهد و خويشتن را وقف رضاى خدا كند».
آن حضرت در روز عاشورا كه باران مصيبتها بر سرش مىباريد، همان منطق را تكرار كرد و فرمود: «اما و الله لااجيبهم الى شىء
مما يريدون حتّى القى الله و انا مخضب بدمى»(6)
«به خدا سوگند به خواستههاى اين مردم پاسخ موافق نمىدهم تا خدا را ديدار كنم، در حالى كه صورتم به خونم رنگين و خضاب شده باشم».
براى آشنايى بيشتر و منصفانهتر با وضعيت جامعه اسلامى در زمان امام حسين (ع) به ديدگاه يكى از انديشمندان روشنفكر اهل سنت يعنى، سيد قطب (مفسر و متفكر انقلابى مصرى) اشاره مىكنيم:
«حكومت امويان، خلافت اسلامى نبود بلكه سلطنت استبدادى بود و منطبق با وحى اسلام نبود بلكه ناشى از افكار جاهليت بود. براى اينكه بدانيم حكومت بنىاميه بر چه اساسى استوار شد كافى است كه همان صورت بيعت يزيد را ببينيم. معاويه گروههايى از مردم را احضار كرد تا راجع به گرفتن بيعت براى يزيد نظر بدهند. مردى كه او را يزيد بن مقفع مىگفتند، برخاست و گفت: اميرالمؤمنين اين است و اشاره به معاويه كرد.
سپس گفت: اگر معاويه مرد، اميرالمؤمنين اين است و اشاره به يزيد كرد. پس از آن گفت: هر كس اين را نپذيرد، پس اين است [و اشاره به شمشير كرد]. معاويه گفت: بنشين تو سيد خطبايى».
پس از آن، داستان بيعت گرفتن معاويه را براى يزيد در مكه ذكر مىكند كه چگونه با زور و شمشير و قدرت سرنيزه و خدعه و نيرنگ از مردم بيعت گرفت.(7)
بعد از آنكه شرحى از نابكارىهاى يزيد- مانند مىگسارى، زنا و ترك نماز- را نقل كرده، مىگويد:
«اعمال يزيد مانند: قتل حسين و محاصره خانه كعبه و رمى آن به سنگ و تخريب خانه و سوزاندن آن و واقعه حرّه، همه شهادت مىدهد كه هر چه درباره او گفته شده، مبالغه و گزاف نيست تعيين يزيد براى خلافت يك ضربت كارى به قلب اسلام و نظام اسلامى و هدفها و مقاصد اسلام بود».(8)
در زمان حكومت معاويه روز به روز، روش زمامدارى از روش اسلامى دورتر گشته و تحولى عجيب در شكل حكومت ظاهر مىشد و معاويه آن را با ولايت عهدى يزيد تكميل كرد و همان طور كه سيد قطب گفت، ضربت كارى به قلب اسلام و به نظام اسلام واردشد. پس بر امام حسين (ع) واجب بود كه آن را جبران نمايد و مرهمى به جراحاتى كه بر پيكر اسلام رسيده بود، بگذارد و به عموم مردم بفهماند كه اين شكل حكومت شرعى نيست و با حكومت اسلام ارتباط و شباهت ندارد.
آن حضرت با قيام خود نظر دين را درباره حكومت يزيد اعلام كرد. با سكوت يا بيعت امام (ع)، مردم بيش از پيش در مورد اسلام و نظام اسلامى به اشتباه مىافتادند و اسلامى باقى نمىماند.
محمد غزالى (نويسنده و دانشمند معروف اهل سنت) درباره مفاسد نظام حكومتى بنىاميه مىنويسد: «واقعيت اين است كه حركت و تكانى كه اسلام از ناحيه فتنههاى بنىاميه ديد، به طورى شديد بود كه به هر دعوت ديگر اين گونه صدمه رسيده بود آن را از ميان مىبرد و اركان آن را ويران مىساخت».(9)
اين بود مختصرى از زيانهاى آفت خطرناكى كه به نام يزيد و حكومت اموى به جان حكومت اسلامى افتاد و شكل حكومت را- كه عالىترين نمايش عدالت اسلامى بود- به آن صورت وحشت زا و منفور درآورد.
اگر قيام امام حسين (ع) در آن هنگام به فرياد اسلام نرسيده بود و انفصال آن حكومت را از زمامدارى اسلامى آشكار نساخته بود بزرگترين ننگ و عار دامن اسلام را لكه دار مىساخت و عدالت و نظام ممتاز حكومتى دين خدا پايمال و نابود مىگشت.
پي نوشت :
(1) مقتل خوارزمى، ج 2، ص 58 تذكرة الخواص، ص 261.
(2) بنا به نقل يعقوبى و خوارزمى يزيد صريحاً به وليد نوشته بود: اگر حسين و ابن زبير از بيعت خوددارى كنند، گردنشان را بزند و سرهايشان را به نزد او بفرستد.) تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 15 مقتل خوارزمى، ج 1، ص 180).
(3) سموالمعنى، ص 113 و 114 مقتل الحسين خوارزمى، ص 184 ف 9.
(4) تذكرة الخواص، ص 252.
(5) تاريخ طبرى، ج 4، ص 262.
(6) سمو المعنى، ص 118.
(7) العدالة الاجتماعية فى الاسلام، ص 180 و 181.
(8) العدالة الاجتماعية فى الاسلام، ص 181.
(9) الاسلام و الاستبداد السياسى، ص 187 و 188.