پرسش :
ضرورت، مربى و نقش آن در زندگي را توضیح دهید.
پاسخ :
مى توان از حادثه ها درس گرفت و لقمان وار از بدها خوبى آموخت.
مى توان از بند مربى آزاد شد و خودسر به راه افتاد. اين توانايى هست، اما بايد غرامت سنگينى پرداخت.
خودسرى و تك روى و تجربه و آزمايش، ناچار با شكست ها و يأس ها و خستگى ها و ناتوانى ها و از دست رفتن ها همراه است.
سلمان وار در جست و جوى مربى رفتن، آسان تر و پربارتر از لقمان وار از بدها ادب آموختن است.
آن جا كه مربى در دسترس نيست، آن جا نمى توان بى ادب نشست كه مى توان از بي ادب ها، ادب آموخت.
ضرورت مربى، با اين ديد آشكار مى شود كه ما در راهى گام برمى داريم كه اميد بهره بردارى از تجربه هايش نيست و تنها يك قمار، يك ريسك است... چه بسا بهره بدهد و چه بسا نابودى بيافريند.
آن ها كه خودسر رانندگى يادگرفته اند، اگر با آموزش(1) و يا مربى همراه مى شدند، هم سريع تر و هم راحت تر، به نتيجه مى رسيدند و از خطرها مى رهيدند؛ چون خطرهاى شكست، يأس، خستگى، وازدگى و از دست رفتن در پيش هست. فقط آن جا كه درماندن خطر حتمى باشد، بايد به راه افتاد چون در رفتن احتمال نجات هست. و احتمال نجات، مرگ قطعى را محكوم مى كند.
در اين سطح مى توان از بدها و بدي ها، بهره گرفت و مرگ ماندن را با نجات رفتن، كنار زد.
در اين حد ضرورت، از ضرورت مربى مى توان چشم شست و مى توان به راه افتاد. گرچه در اين حد، باز مربى، نفى نشده، كه شكل عوض كرده است. و انسان از مورچه ها و بى ادب ها، براي خود، مربى و آموزگار گرفته است.
در بحث آموزش اين مسأله بازتر مى شود، كه همراه مربى مى توان از هر حادثه درس گرفت و حتى از بدى ها خوب استفاده كرد. در اين بحث بايد گفت كه هنگام نبود مربى، ضرورت حادثه و درك تنهايى و شوق رفتن و بارور شدن، خود آموزگار و مربى ما خواهند شد و استعدادهاى راكد ما را بارور خواهند نمود.
آن ها كه در وسعت هستند و از مربى برخوردارند، مسئوليت را به عهده ى او انداخته اند. و اين مربى است كه بايد آن ها را باروركند و شكوفا سازد و انديشه هاي مدفون را برانگيزد.(2)
مربى خوب آن نيست كه خود به جاي افرادش مى بيند و تصميم مى گيرد و از ديده ها و تصميماتش، براى آن ها سخن مى گويد، بل مربى كسى است كه افراد را در جريان نيازها مى گذارد و آن ها را آزاد مى كند و آموزش مى دهد كه خود ببينند و حركت كنند و سپس در سر بزنگاه ها و در كنار حادثه ها تذكر مى دهد و ياد آورى مى نمايد كه بيابند و پيش بتازند.
آن جا كه مربى، آگاهى ها را به صورت بسته بندى و صادراتى به افراد مى رساند در واقع آن ها را مسخ كرده و شخصيتشان را شكسته و آن ها را فلج و بي پا، بار آورده است. و اين ها دركنار حادثه هاى جديد، بيچاره مى مانند.
مربي مى تواند به جاى بالا رفتن از قله و حرف زدن از ديدگاه ها، راه رسيدن به قله را نشان بدهد، تا همه از ابعاد گوناگون و از زاويه هاى مختلف، و با ديدگاه هاى مختلف، به تماشا بپردازند و برداشت هاى سرشار و عظيمى را بدست بياورند.
آن جا كه هدف تربيتى، غلتاندن(3) و به دوش كشيدن نيست، بلكه هدف راه رفتن و به پا ايستادن انسان،(4) انتخاب و اتخاذ (5) اوست، در اين جا كار مربى، روش او هم عوض مى شود.
1- در اين جا، مربى بايد فكر انسان را از جبرهاى حاكم آزاد كند؛ از جبرهايى كه در درون و در بيرون، انسان را به بند مى كشند.
انسان گرفتار جبرهايي است: جبر تاريخ، جبر محيط، جبر وراثت، جبر تربيت، جبر طبيعت، ار بيرون و جبر غريزه و جبر فكر و جبر عقل، در درون .
انسان همراه اين جبرها هست. وتنها با درگيري و هماهنگ شدن همين جبرهاست كه به آزادى مى رسد.
آن ها كه انسان را محكوم محيط و تاريخ و وراثت و تربيت و غريزه ى قدرت و غريزه ى جنسى مى دانند و كار او را تا حد رفلكس هاى شرطى پايين مى آورند، اين ها حق دارند و درست مى گويند، اما اشتباهشان اين است که انسان را فقط از يك بعد و با يك جبر ديده اند، در حالى كه انسان همراه اين جبرها به آزادى مى رسد.
انسان اگر از يك پا و از يك جبر برخوردار بود، مجبور بود و محكوم بود. اما درگير و دار اين همه جبر و همراه اين همه پا، وضع او عوض مى شود.
فكر- هر چه مادى هم توضيحش بدهيم- از ادراكات حسى نتيجه گيرى مى كند و با تجريد و تعميم به شناخت هاى تازه تر و وسايل و ابزار جديدى دست مى يابد. سوخت جديد، مركب جديد و خانه ى جديد را كشف مى كند.
اين كار فكر، يك جبر، يك عمل حتمى است.
عقل اين سوخت را با سوخت سابق، اين مركب را با مركب سابق مى سنجد و بهترينش را مشخص مى نمايد...
اين سنجش هم يك عمل جبرى و ميكانيكى است.
با مشخص شدن سوخت بهتر، غريزه ي بهترطلبى و تجمل طلبى و تنوع طلبى انسان، او را به حركت وا مى دارد و در نتيجه انسان از سوخت سابق آزاد مى شود و سوخت جديد را آزادانه انتخاب مى كند.
با درگير شدن اين سه عامل جبري و با تضاد اين عليت هاى حساب شده، انسان به ميدانگاه آزادي مى رسد.
همين طور در جبرهاي ديگر... با تضاد جبرها و رقابت آن ها و هماهنگ شدنشان، انسان به آزادى مى رسد.
و نقش مربى و مسئوليت مربى، همين آزادي دادن و انسان را در تضادها گذاشتن است.
مادام كه انسان در يك محيط تربيتى و همراه يك جبر است، ناچار محكوم خواهد بود. مسئوليت مربى اين است كه او را با راه هاى تازه، همراه کند و او را در زمينه ى تضادها بگذارد، تا او راه خودش را انتخاب بنمايد.
در بحث تزكيه، نشان مى دهيم كه چگونه مربى فكر را از جبرها و اسارت، ها آزاد مى كند و اين مسئوليت را به پايان مى رساند و در نتيجه فكر از سلطه ى محيط و جبر روابط توليدى حاكم، آزاد مى شود كه هيچ، حتى آن را کنترل مى كند و رهبري مى نمايد، همان طور كه بارها كرده و در سر راهش ايستاده است.
اين آزادى دادن و به آزادى رساندن، يكى از كارهاى مربى است.(6)
2- كار ديگر او آموزش دادن و تعليم دادن (7) و راه رسيدن تا قله ها را نشان دادن است. اوست كه بايد طرز برداشت و طرز تفكر را به انسان بياموزد و روش ها را بدست بدهد.
اين تنهاكافى نيست كه ما را به صدقه ببندند و اينگونه بى نيازكنند. كه اين داغ كردن ها و برگ چسباندن ها فايده اى ندارد. بهتر اين است كه ما را با روش ها و حرفه ها آشنا كنند و ما را تا قله ها بالا ببرند.
جوشش، بهتر از بخشش است.
3- و انسانى كه گرفتار نسيان ها و غفلت هاست، ناچار نيازمند تذكرها و يادآورى هاست.
و اين هم مسئوليت سوم مربى است، كه با تذكرها، قطره هاى متراكم و زمينه هاى آماده را شعله ور كند و حركت و پيشرفت را فراهم سازد.
ما از اين سه مسئوليت مربى، در طى بخش هاى تزكيه و آزادى، تعليم و آموزش، تذكر و يادآوري بحث مى كنيم.
اكنون با توجه به وحى و با برداشتى از كتاب و سنت بايد به جواب سؤال ديگر پرداخت كه راه سازندگى و راه تربيت انسان چيست و روش تربيتى صحيح كدام است؟
روشي كه تنها شعار نباشد و محدود به هفتاد سال اين عالم و تربيت در اين مدت نگردد.
نظامى كه انسان بسازد، انسانى كه فرزند خانه و مدرسه و زمين نيست، انسانى که فرزند تمام عوالم است و رهروى تا آن سوى هستى.
پي نوشت :
1- به بحث آموزش مراجعه شود.
2- يثيروا لهم دفائن العقول ... نهج البلاغه ي صبح صالح، خ 1
3- افانت تکره الناس حتي يکونوا مومنين. يونس ، 99.
4- ليقوم الناس بالقسط. حديد ، 25.
5- فمن شاء اتخذ الي ربه سبيلا . انسان ، 29.
6 و 7- يزکيهم و يعلمهم الکتاب و الحکمة . جمعه، 2.
مى توان از حادثه ها درس گرفت و لقمان وار از بدها خوبى آموخت.
مى توان از بند مربى آزاد شد و خودسر به راه افتاد. اين توانايى هست، اما بايد غرامت سنگينى پرداخت.
خودسرى و تك روى و تجربه و آزمايش، ناچار با شكست ها و يأس ها و خستگى ها و ناتوانى ها و از دست رفتن ها همراه است.
سلمان وار در جست و جوى مربى رفتن، آسان تر و پربارتر از لقمان وار از بدها ادب آموختن است.
آن جا كه مربى در دسترس نيست، آن جا نمى توان بى ادب نشست كه مى توان از بي ادب ها، ادب آموخت.
ضرورت مربى، با اين ديد آشكار مى شود كه ما در راهى گام برمى داريم كه اميد بهره بردارى از تجربه هايش نيست و تنها يك قمار، يك ريسك است... چه بسا بهره بدهد و چه بسا نابودى بيافريند.
آن ها كه خودسر رانندگى يادگرفته اند، اگر با آموزش(1) و يا مربى همراه مى شدند، هم سريع تر و هم راحت تر، به نتيجه مى رسيدند و از خطرها مى رهيدند؛ چون خطرهاى شكست، يأس، خستگى، وازدگى و از دست رفتن در پيش هست. فقط آن جا كه درماندن خطر حتمى باشد، بايد به راه افتاد چون در رفتن احتمال نجات هست. و احتمال نجات، مرگ قطعى را محكوم مى كند.
در اين سطح مى توان از بدها و بدي ها، بهره گرفت و مرگ ماندن را با نجات رفتن، كنار زد.
در اين حد ضرورت، از ضرورت مربى مى توان چشم شست و مى توان به راه افتاد. گرچه در اين حد، باز مربى، نفى نشده، كه شكل عوض كرده است. و انسان از مورچه ها و بى ادب ها، براي خود، مربى و آموزگار گرفته است.
در بحث آموزش اين مسأله بازتر مى شود، كه همراه مربى مى توان از هر حادثه درس گرفت و حتى از بدى ها خوب استفاده كرد. در اين بحث بايد گفت كه هنگام نبود مربى، ضرورت حادثه و درك تنهايى و شوق رفتن و بارور شدن، خود آموزگار و مربى ما خواهند شد و استعدادهاى راكد ما را بارور خواهند نمود.
آن ها كه در وسعت هستند و از مربى برخوردارند، مسئوليت را به عهده ى او انداخته اند. و اين مربى است كه بايد آن ها را باروركند و شكوفا سازد و انديشه هاي مدفون را برانگيزد.(2)
مربى خوب آن نيست كه خود به جاي افرادش مى بيند و تصميم مى گيرد و از ديده ها و تصميماتش، براى آن ها سخن مى گويد، بل مربى كسى است كه افراد را در جريان نيازها مى گذارد و آن ها را آزاد مى كند و آموزش مى دهد كه خود ببينند و حركت كنند و سپس در سر بزنگاه ها و در كنار حادثه ها تذكر مى دهد و ياد آورى مى نمايد كه بيابند و پيش بتازند.
آن جا كه مربى، آگاهى ها را به صورت بسته بندى و صادراتى به افراد مى رساند در واقع آن ها را مسخ كرده و شخصيتشان را شكسته و آن ها را فلج و بي پا، بار آورده است. و اين ها دركنار حادثه هاى جديد، بيچاره مى مانند.
مربي مى تواند به جاى بالا رفتن از قله و حرف زدن از ديدگاه ها، راه رسيدن به قله را نشان بدهد، تا همه از ابعاد گوناگون و از زاويه هاى مختلف، و با ديدگاه هاى مختلف، به تماشا بپردازند و برداشت هاى سرشار و عظيمى را بدست بياورند.
آن جا كه هدف تربيتى، غلتاندن(3) و به دوش كشيدن نيست، بلكه هدف راه رفتن و به پا ايستادن انسان،(4) انتخاب و اتخاذ (5) اوست، در اين جا كار مربى، روش او هم عوض مى شود.
1- در اين جا، مربى بايد فكر انسان را از جبرهاى حاكم آزاد كند؛ از جبرهايى كه در درون و در بيرون، انسان را به بند مى كشند.
انسان گرفتار جبرهايي است: جبر تاريخ، جبر محيط، جبر وراثت، جبر تربيت، جبر طبيعت، ار بيرون و جبر غريزه و جبر فكر و جبر عقل، در درون .
انسان همراه اين جبرها هست. وتنها با درگيري و هماهنگ شدن همين جبرهاست كه به آزادى مى رسد.
آن ها كه انسان را محكوم محيط و تاريخ و وراثت و تربيت و غريزه ى قدرت و غريزه ى جنسى مى دانند و كار او را تا حد رفلكس هاى شرطى پايين مى آورند، اين ها حق دارند و درست مى گويند، اما اشتباهشان اين است که انسان را فقط از يك بعد و با يك جبر ديده اند، در حالى كه انسان همراه اين جبرها به آزادى مى رسد.
انسان اگر از يك پا و از يك جبر برخوردار بود، مجبور بود و محكوم بود. اما درگير و دار اين همه جبر و همراه اين همه پا، وضع او عوض مى شود.
فكر- هر چه مادى هم توضيحش بدهيم- از ادراكات حسى نتيجه گيرى مى كند و با تجريد و تعميم به شناخت هاى تازه تر و وسايل و ابزار جديدى دست مى يابد. سوخت جديد، مركب جديد و خانه ى جديد را كشف مى كند.
اين كار فكر، يك جبر، يك عمل حتمى است.
عقل اين سوخت را با سوخت سابق، اين مركب را با مركب سابق مى سنجد و بهترينش را مشخص مى نمايد...
اين سنجش هم يك عمل جبرى و ميكانيكى است.
با مشخص شدن سوخت بهتر، غريزه ي بهترطلبى و تجمل طلبى و تنوع طلبى انسان، او را به حركت وا مى دارد و در نتيجه انسان از سوخت سابق آزاد مى شود و سوخت جديد را آزادانه انتخاب مى كند.
با درگير شدن اين سه عامل جبري و با تضاد اين عليت هاى حساب شده، انسان به ميدانگاه آزادي مى رسد.
همين طور در جبرهاي ديگر... با تضاد جبرها و رقابت آن ها و هماهنگ شدنشان، انسان به آزادى مى رسد.
و نقش مربى و مسئوليت مربى، همين آزادي دادن و انسان را در تضادها گذاشتن است.
مادام كه انسان در يك محيط تربيتى و همراه يك جبر است، ناچار محكوم خواهد بود. مسئوليت مربى اين است كه او را با راه هاى تازه، همراه کند و او را در زمينه ى تضادها بگذارد، تا او راه خودش را انتخاب بنمايد.
در بحث تزكيه، نشان مى دهيم كه چگونه مربى فكر را از جبرها و اسارت، ها آزاد مى كند و اين مسئوليت را به پايان مى رساند و در نتيجه فكر از سلطه ى محيط و جبر روابط توليدى حاكم، آزاد مى شود كه هيچ، حتى آن را کنترل مى كند و رهبري مى نمايد، همان طور كه بارها كرده و در سر راهش ايستاده است.
اين آزادى دادن و به آزادى رساندن، يكى از كارهاى مربى است.(6)
2- كار ديگر او آموزش دادن و تعليم دادن (7) و راه رسيدن تا قله ها را نشان دادن است. اوست كه بايد طرز برداشت و طرز تفكر را به انسان بياموزد و روش ها را بدست بدهد.
اين تنهاكافى نيست كه ما را به صدقه ببندند و اينگونه بى نيازكنند. كه اين داغ كردن ها و برگ چسباندن ها فايده اى ندارد. بهتر اين است كه ما را با روش ها و حرفه ها آشنا كنند و ما را تا قله ها بالا ببرند.
جوشش، بهتر از بخشش است.
3- و انسانى كه گرفتار نسيان ها و غفلت هاست، ناچار نيازمند تذكرها و يادآورى هاست.
و اين هم مسئوليت سوم مربى است، كه با تذكرها، قطره هاى متراكم و زمينه هاى آماده را شعله ور كند و حركت و پيشرفت را فراهم سازد.
ما از اين سه مسئوليت مربى، در طى بخش هاى تزكيه و آزادى، تعليم و آموزش، تذكر و يادآوري بحث مى كنيم.
اكنون با توجه به وحى و با برداشتى از كتاب و سنت بايد به جواب سؤال ديگر پرداخت كه راه سازندگى و راه تربيت انسان چيست و روش تربيتى صحيح كدام است؟
روشي كه تنها شعار نباشد و محدود به هفتاد سال اين عالم و تربيت در اين مدت نگردد.
نظامى كه انسان بسازد، انسانى كه فرزند خانه و مدرسه و زمين نيست، انسانى که فرزند تمام عوالم است و رهروى تا آن سوى هستى.
پي نوشت :
1- به بحث آموزش مراجعه شود.
2- يثيروا لهم دفائن العقول ... نهج البلاغه ي صبح صالح، خ 1
3- افانت تکره الناس حتي يکونوا مومنين. يونس ، 99.
4- ليقوم الناس بالقسط. حديد ، 25.
5- فمن شاء اتخذ الي ربه سبيلا . انسان ، 29.
6 و 7- يزکيهم و يعلمهم الکتاب و الحکمة . جمعه، 2.