پرسش :
تفاوتهاى مهم شيعه و سنى در چيست؟ چه تفاوتى بين احكام فقهى آنها وجود دارد؟
پاسخ :
براى پاسخ به اين سؤال، بهتر است ابتدا نگاهى به ريشههاى پيدايش اين دو گروه داشته باشيم:
رسالت اساسى رسول خدا )ص(، تغيير و تحول بنيادى در ساختار نظام اجتماعى، بينشها، نگرشها و راه و رسم زندگى مردم بود) سرزمينى كه رسول خدا )ص( در آن به پيامبرى مبعوث شد، بنا به تعبير حضرت على )ع(، نمونهاى تمام از يك زندگى جاهلى بود) ( نهجالبلاغه، خطبه 26: »))) و انتم يا معشر العرب على شر دين و فى شر دار))) و الآثام بكم معصوبه«؛ و خطبه 2: »))) فهم فيها تائهون حائرون جاهلون مفتونون)))«) تغيير بينش و نگرش و راه و رسم زندگى چنين مردمى، بسيار صعب، كند و تدريجى بود) معارف بلند نبوى كه در قرآن كريم و كلمات مأثور از ايشان متجلى مىشد، براى اعراب غريب و نامأنوس بود و رفتار و منش متعالى آن حضرت با عادات و رويههاى آنان سازگارى نداشت؛ لذا حظ و بهرهى مردم عرب از تعليمات رسول خدا )ص( به نسبت ماندگارى و تصلبشان در جاهليت متفاوت مىشد) با اين كه عموم آنها در عنوان مسلمانى شريك بودند، اما در درك حقيقت اسلام و عمل به موازين آن و نيز قطع تعلق به سنتهاى جاهلى، در مواضع مختلفى قرار داشتند)
بر اين اساس، مسلمانان پيرو رسول خدا )ص( را مىتوان به دو گروه عمده تقسيم كرد:
دستهى اول كسانى كه به سرعت جذب معرفت و منش و سيرهى رسول خدا )ص( شده بودند و گر چه خود هنوز مدارج عالى كمال را طى نكرده بودند، اما شخصيت الهى رسول خدا )ص( را درك مىكردند و شأن و منزلت ايشان را در پيشگاه حق تعالى مىشناختند و پيروى و اطاعت كامل از او را راه سعادت فردى و صلاح اجتماعى مىشمردند) سؤال آنها از رسول خدا )ص(، سؤال براى دانستن بود و نه مجادله و چون و چرا؛ لذا آن جا كه رسول خدا )ص( دستورى مىداد، آنان اطاعت مىكردند و از اطاعت خود خشنود بودند) افرادى همچون مقداد، عمار، ابوذر و سلمان چنين بودند) ذكر اين نكته مناسب است كه پويايى و تحرك مسلمانان و پيشرفت سريع دين اسلام و موفقيتهاى رسول خدا )ص(، عمدتا ناشى از نيروى متراكم در وجود چنين كسانى بود كه از ايمان قوى آنان به رسول خدا )ص( و دين ايشان سرچشمه مىگرفت)
دستهى دوم، كسانى بودند كه عموما جلب عظمتهاى ظاهرى رسول خدا )ص( شدند و او را به عنوان يك شخصيت بزرگ اجتماعى و مدير تحولات سياسى ستودند) آنها كمتر توجهى به شأن و منزلت معنوى و كمالات الهى ايشان داشتند) به همين جهت در مقابل فرمانها و رويههاى ايشان، در چهارچوب معيارهاى باقى مانده از نظام شرك آلود حاكم بر شبه جزيره موضع مىگرفتند و موقعيت خود در نظام جديد را نيز با همان معيارها تنظيم مىكردند و به دسته بندىهايى از همان سنخ مىپرداختند، و در واقع، با كسانى با همان نگرش هم گروه مىشدند) ايشان از رسالت رسول خدا )ص(، بيشتر وحدت اعراب، اجتناب از خونريزى، عزت عرب، گسترش جغرافيايى و برخى حقوق اجتماعى را انتظار داشتند؛ و گر چه تحت تأثير شخصيت رسول خدا )ص( بودند، اما عادات جاهلى در وجود خود را كاملا كنار نگذاشته بودند؛ لذا اين افراد در حوادث حساس و لحظههاى سرنوشت ساز به سرعت تحت تأثير خصلتهاى فردى مانند خودخواهىها، حسادتها، جاه طلبىها و كج انديشىها قرار مىگرفتند؛ يا بر مبناى عادات اجتماعى، مانند عصبيتهاى قبيلهاى موضع مىگرفتند و رفتار ديگران و حتى رسول خدا )ص( را هم در بعضى از موارد با همين موازين ارزيابى مىكردند)
رسول خدا )ص( در كنار اين دو گروه، به دستور خدا بر تربيت اهل بيت خود همت گماشت و حضرت على، حضرت فاطمه و حسنين )صلوات الله عليهم( را چنان هدايت كرد كه نمونهى اعلا و بىبديل كمالاتى شدند كه هدف رسول خدا )ص( بود) از آن جا كه رسول خدا )ص( نسبت به تحولات اجتماعى و قواعد حاكم بر آن اشراف كامل داشت و از هدايت الهى هم بهرهمند بود، كوشيد تا براى مردم جا بيندازد كه جريان هدايت الهى بعد از حضور ايشان، بر عهدهى اهل بيت پاك و مطهرشان مىباشد)
روشن است، گروه اول كه تعلق روحى و معنوى بيشترى با خود رسول خدا )ص( و راه و رسم زندگى ايشان داشتند، در اين موضوع نيز از رسول خدا تبعيت كردند و هدايت اهل بيت را پذيرفتند و محبت آنان را در دل پروردند) اما دستهى دوم، به علت حضور آداب و رسوم جاهلى و يا برخى خصلتهاى فردى، با اين موضوع در چهارچوب معيارهاى جاهلى برخورد كردند ونتوانستند به درك صحيحى در اين مورد نائل آيند) حتى كسانى كه بعضى از خصائل برجسته فردى مانند شجاعت و غيرت داشتند، چون نتوانسته بودند خود را از تعلقات نظام اجتماعى جاهلى خارج كنند، در مقابل اين مشى رسول خدا )ص( موضع پنهان يا آشكار گرفتند و امامت و هدايت اهل بيت )ع( را نپذيرفتند و بعد از رحلت رسول خدا )ص( كه توانايى آشكار كردن اين موضع پنهانى را داشتند، از امامت دور افتادند)پس در واقع، اين دو نگرش به اسلام بود كه سرچشمهى پيدايش دو گروه شيعه و سنى شد؛ لذا به تعبير استاد مطهرى، مهمترين تفاوت شيعه و سنى در مفهوم مسألهى امامت است) مبناى تفكر اهل سنت اين بود كه امامت صرفا به معناى حكومت سياسى بر جامعه است و تعيين حاكم به اين معنا، صرفا به عهدهى مردم است؛ يعنى عملا ادعا كردند كه پيامبر )ص( كسى را به جانشينى خود انتخاب نكرده است؛ حتى برخى هم پذيرفتند كه پيامبر )ص( كسى را تعيين كرده؛ ولى گفتند: اين تعيين، صرفا مثل يك پيشنهاد بوده است و اين، مردم هستند كه مىتوانند او را بپذيرند و يا نپذيرند و اگر نپذيرفتند، هيچ اشكالى ندارد) ( از باب نمونه، ر)ك: شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد؛ ج 12، صص 82 - 90) وى در اين جا از استادش مىپرسد: واقعا نپذيرفتن حضرت على )ع( چه توجيهى دارد و استادش كه حنفى مذهب بود، پاسخ فوق را مىدهد) اما شيعه معتقد است كه امامت، در درجهى اول، مرجعيت و هدايت دينى مردم پس از پيامبر )ص( است؛ كه البته اين وظيفه براى تحققش نياز به حكومت هم دارد) اين كه چه كسى واقعا مىتواند از عهدهى اين كار برآيد، امرى است كه تنها خود پيامبر )ص( مىتواند تشخيص دهد؛ لذا پيامبر )ص( هر شخصى را كه تعيين كرد، مردم بايد بپذيرند و اگر كس ديگرى را به جاى او برگزينند، آن شخص مشروعيت ندارد)
به هر حال، توجه به نكتهى فوق در مورد نحوهى پيدايش اين دو فرقه، بسيار اهميت دارد) يعنى به ياد داشته باشيم: حوادث و اتفاقات سياسى تنها مىتوانند علت ظهور يك افتراق شوند؛ اما نه علت ايجاد آن افتراق؛ بلكه ريشهى هر افتراقى، وجود نگرشهاى مختلف است؛ ولى اين تفاوت نگرشهاى اصيل و غير اصيل در شرايط عادى آشكار نيست و وقوع يك حادثهى سياسى باعث مىشود كه آتش زير خاكستر شعلهور شود)
به هر حال، اين نكتهى مهمى است كه حادثهى سقيفه را يك حادثهى يك شبه نبينيم) به تعبير استاد مطهرى، اگر نزاع تنها بر سر يك سلسله از مسائل سياسى صرف باشد، مثل اين كه: »جانشينى پيامبر در حكومت 1400 سال پيش چه كسى بايست مىبود؟« آن وقت يك مسأله تاريخى مىشود كه حل آن شايد ارزش مهمى نداشته باشد؛ اما اين مسأله در اصل، حكايت از دو نحوه نگرش به اسلام دارد و اين است كه اهميت دارد) يعنى شيعه طرفدار نگرش خاصى است كه اين نگرش در تمامى زندگى وى تأثير گذار است؛ از جمله در مكتب فقهىاش)با اين بيان مىتوان به تفاوت احكام فقهى اين دو مذهب نيز پرداخت) احكام فقهى اين دو و تفاوتهايى كه دارند، به لحاظ مبانى فقهى اينهاست:
شيعه، چون علاوه بر عصمت رسول خدا )ص(، عصمت ائمه )ع( را نيز قبول دارد، اولا: قول و فعل ائمه )ع( را نيز همانند قول و فعل پيامبر اكرم )ص( حجت شرعى مىشمرد؛ ثانيا: بسيارى از مبانى فقهى مباحثش را از سخنان و ارشادات ائمهى اطهار )ع( اخذ كرده است و بر آنها پافشارى مىكند)
اما اهل سنت، چون چنين مبنايى ندارد، به فرقههاى مختلفى تقسيم شده است كه در مبانى نيز با هم اختلاف نظر دارند) در مورد مكاتب فقهى اهل سنت، اجمالا بايد گفت: اين مكاتب تا قرون سوم و چهارم هجرى بسيار متعدد بودند و بعضا حتى ضد و نقيض شده بودند) در اين سالها، برخى از بزرگان »اهل سنت و جماعت« ( در مورد چگونگى شكل گيرى گروه موسوم به »اهل سنت و جماعت« در پاسخ سؤال دوم از مباحث مربوط به امام على )ع( بحثى خواهيم داشت) به يارى برخى از خلفاى عباسى تصميم گرفتند به اين تشتت خاتمه دهند و اعلام شد كه از ميان مكاتب مختلف موجود، تنها چهار مكتب حنفى، شافعى، مالكى و حنبلى رسميت دارد و هيچ كس جز در چارچوبهى اين چهار مكتب، نه حق دارد دست به اجتهاد بزند و نه تقليد كند؛ لذا اهل سنت تا به امروز تابع اين چهار مكتب شدهاند؛ هر چند كه در يكى دو قرن اخير در مصر و برخى ديگر از كشورها، زمزمهى اين مطلب بلند شده است كه اين چهار نفر، هيچ ارجحيتى ندارند و هر كس مىتواند از نو دست به اجتهاد بزند)
اكنون اگر بخواهيم به طور مختصر مقايسهاى بين شيعه و مكاتب رسمى اهل سنت در زمينهى فقه به عمل آوريم، بايد بگوييم، در مورد منابعى كه براى استنباط احكام فقهى مورد استناد قرار مىگيرند، نظر اين دو مكتب به اين قرار است:
1) قرآن: در حجيت و اعتبار آن، هر دو گروه متفق القولند)
2) سنت: در اصل آن، همرأى، ولى در حوزه و محدودهى آن اختلاف نظر دارند) شيعه با توجه به پذيرش عصمت ائمهى اطهار )ع( سخن و فعل ايشان را نيز جزء سنت به حساب مىآورد و لذا عملا زمان سنت از 23 سال به 273 سال تبديل مىشود) بنابراين، منابع حديثىاى كه در اختيار شيعه قرار مىگيرد، بسيار غنىتر و گسترده مىباشد)
در فرقههاى اهل سنت، حنبلىها شديدا حديثگرا هستند و كمتر به نقد و بررسى وثاقت راويان حديث مىپردازند) از سوى ديگر، مذهب حنفى و به ويژه خود ابوحنيفه، با توجه به كثرت جعلياتى كه رخ داده بود، كمتر جرأت استناد به حديث داشت) وى در عين حال كه حديث شناس بود، بسيارى از احاديث را مخدوش مىدانست) دو مذهب مالكى و شافعى نيز بين اين دو سر طيف قرار دارند) مالكىها به حنبلىها نزديكترند و شافعىها به حنفىها) لازم به ذكر است كه اهل سنت در عين حال كه رسما تصريح نمىكنند، اما عملا نسبت به شخص عمر نيز ارادت ويژهاى دارند) در واقع با وى همانند يك معصوم رفتار مىكنند؛ يعنى قول و سيره وى را عملا حجت مىشمرند؛ به نحوى كه حتى گاه در مواردى كه عمر خلاف دستورات پيامبر اكرم )ص( دستور داده است )مانند متعهى زنان، و حج عمره در زمان تمتع( نظر وى را بر نظر پيامبر )ص( ترجيح مىدهند؛ گويى كه در موارد تعارض بين سيرهى پيامبر )ص( و عمر، سيرهى عمر ناسخ سيرهى پيامبر )ص( قلمداد مىشود)
3) اجماع: اهل سنت اين مطلب را بدين گونه مطرح مىكنند كه اگر علماى يك زمان بر سر مسألهاى توافق كنند و فتوا دهند، همان مطلب خواستهى دين است) اما شيعه، مطلب را به اين صورت نمىپذيرد؛ بلكه تنها اجماعى را معتبر مىداند كه »كاشف از قول معصوم« باشد؛ يعنى: اگر مثلا در دورهاى كه يكى از معصومين )ع( حضور داشته است، سخنى نقل و گفته شود: همهى علما به اين سخن معتقدند؛ و بعد معلوم شود كه امام هم در زمرهى آن افراد محسوب شده، اين اجماع، حجت است) در واقع، شيعه اجماع را راه مستقلى براى كسب حكم شرعى نمىداند؛ بلكه صرفا از آن به عنوان راهى كه به نظر معصومين مىتوان رسيد، استفاده مىكند)
4) عقل يا قياس يا))): دربارهى اين كه: »آيا علاوه بر سه منبع فوق، منبع ديگرى براى اجتهاد وجود دارد يا خير؟« اختلاف نظر هست) ائمه اطهار )ع(، اصل عدل را در شيعه مطرح كردهاند و همان طور كه در جلد اول اين مجموعه توضيح داده شد، لازمهى اين اصل، پذيرش حسن و قبح عقلى است) معنايش اين است كه اگر عقل به طور قطعى و يقينى، حكمى را تشخيص دهد، شرع نيز همان حكم را دارد؛ ولو اين كه مستقيما آن را نيافته باشيم) در ميان اهل سنت، حنبلىها مطلقا مخالف هرگونه منبعى غير از منابع فوق هستند) حنفىها در مسأله عقل افراط و پاى قياس را نيز در اين جا باز مىكنند؛ قياس، يعنى بر اساس شباهت بين دو چيز، حكم اولى را در مورد دومى نيز جارى كنيم) ائمهى اطهار )ع( شديدا با قياس مخالفت كردهاند؛ زيرا چنين تشخيصى تنها بر اساس حدس و گمان خواهد بود و نه تبعيت از عقل يقينى) در ميان مكاتب فقهى اهل سنت، منابع ديگرى همچون استحسان، مصالح مرسله و))) نيز مطرح شده است كه شيعه همهى آنها را به خاطر غير يقينى بودن، طرد مىكند) حقيقت اين است كه - همان طور كه استاد مطهرى نيز در موارد متعددى متذكر شده است - اهل سنت چون تنها سنت و سيرهى پيامبر را - آن هم با هزاران جعل و تحريف - در اختيار داشته، به نظرش رسيده است كه تنها با قرآن و اين سيرهى محدود نمىتوان همهى احكام دينى مربوط به زندگى را استخراج كرد؛ لذا به راههاى ديگرى رو آوردهاند كه عمدتا به تشخيص خود شخص مجتهد برمىگردد؛ اما شيعه با توجه به تعاليم ائمه )ع( عقيده دارد كه اسلام دين كاملى است و ما براى به دست آوردن احكام شرع، نيازى به حدس و گمان نداريم؛ بلكه با توجه به اصولى كه در قرآن و سنت و سيرهى معصومان آمده است، همه فروعات را مىتوان به دست آورد)
با توجه به اين تفاوت منابع، طبيعى است كه بسيارى از جزئيات احكام بين شيعه و سنى و حتى بين خود فرقههاى اهل سنت نيز متفاوت مىباشد كه در اين جا ديگر فرصت پرداختن به تك تك آنها وجود ندارد)
براى پاسخ به اين سؤال، بهتر است ابتدا نگاهى به ريشههاى پيدايش اين دو گروه داشته باشيم:
رسالت اساسى رسول خدا )ص(، تغيير و تحول بنيادى در ساختار نظام اجتماعى، بينشها، نگرشها و راه و رسم زندگى مردم بود) سرزمينى كه رسول خدا )ص( در آن به پيامبرى مبعوث شد، بنا به تعبير حضرت على )ع(، نمونهاى تمام از يك زندگى جاهلى بود) ( نهجالبلاغه، خطبه 26: »))) و انتم يا معشر العرب على شر دين و فى شر دار))) و الآثام بكم معصوبه«؛ و خطبه 2: »))) فهم فيها تائهون حائرون جاهلون مفتونون)))«) تغيير بينش و نگرش و راه و رسم زندگى چنين مردمى، بسيار صعب، كند و تدريجى بود) معارف بلند نبوى كه در قرآن كريم و كلمات مأثور از ايشان متجلى مىشد، براى اعراب غريب و نامأنوس بود و رفتار و منش متعالى آن حضرت با عادات و رويههاى آنان سازگارى نداشت؛ لذا حظ و بهرهى مردم عرب از تعليمات رسول خدا )ص( به نسبت ماندگارى و تصلبشان در جاهليت متفاوت مىشد) با اين كه عموم آنها در عنوان مسلمانى شريك بودند، اما در درك حقيقت اسلام و عمل به موازين آن و نيز قطع تعلق به سنتهاى جاهلى، در مواضع مختلفى قرار داشتند)
بر اين اساس، مسلمانان پيرو رسول خدا )ص( را مىتوان به دو گروه عمده تقسيم كرد:
دستهى اول كسانى كه به سرعت جذب معرفت و منش و سيرهى رسول خدا )ص( شده بودند و گر چه خود هنوز مدارج عالى كمال را طى نكرده بودند، اما شخصيت الهى رسول خدا )ص( را درك مىكردند و شأن و منزلت ايشان را در پيشگاه حق تعالى مىشناختند و پيروى و اطاعت كامل از او را راه سعادت فردى و صلاح اجتماعى مىشمردند) سؤال آنها از رسول خدا )ص(، سؤال براى دانستن بود و نه مجادله و چون و چرا؛ لذا آن جا كه رسول خدا )ص( دستورى مىداد، آنان اطاعت مىكردند و از اطاعت خود خشنود بودند) افرادى همچون مقداد، عمار، ابوذر و سلمان چنين بودند) ذكر اين نكته مناسب است كه پويايى و تحرك مسلمانان و پيشرفت سريع دين اسلام و موفقيتهاى رسول خدا )ص(، عمدتا ناشى از نيروى متراكم در وجود چنين كسانى بود كه از ايمان قوى آنان به رسول خدا )ص( و دين ايشان سرچشمه مىگرفت)
دستهى دوم، كسانى بودند كه عموما جلب عظمتهاى ظاهرى رسول خدا )ص( شدند و او را به عنوان يك شخصيت بزرگ اجتماعى و مدير تحولات سياسى ستودند) آنها كمتر توجهى به شأن و منزلت معنوى و كمالات الهى ايشان داشتند) به همين جهت در مقابل فرمانها و رويههاى ايشان، در چهارچوب معيارهاى باقى مانده از نظام شرك آلود حاكم بر شبه جزيره موضع مىگرفتند و موقعيت خود در نظام جديد را نيز با همان معيارها تنظيم مىكردند و به دسته بندىهايى از همان سنخ مىپرداختند، و در واقع، با كسانى با همان نگرش هم گروه مىشدند) ايشان از رسالت رسول خدا )ص(، بيشتر وحدت اعراب، اجتناب از خونريزى، عزت عرب، گسترش جغرافيايى و برخى حقوق اجتماعى را انتظار داشتند؛ و گر چه تحت تأثير شخصيت رسول خدا )ص( بودند، اما عادات جاهلى در وجود خود را كاملا كنار نگذاشته بودند؛ لذا اين افراد در حوادث حساس و لحظههاى سرنوشت ساز به سرعت تحت تأثير خصلتهاى فردى مانند خودخواهىها، حسادتها، جاه طلبىها و كج انديشىها قرار مىگرفتند؛ يا بر مبناى عادات اجتماعى، مانند عصبيتهاى قبيلهاى موضع مىگرفتند و رفتار ديگران و حتى رسول خدا )ص( را هم در بعضى از موارد با همين موازين ارزيابى مىكردند)
رسول خدا )ص( در كنار اين دو گروه، به دستور خدا بر تربيت اهل بيت خود همت گماشت و حضرت على، حضرت فاطمه و حسنين )صلوات الله عليهم( را چنان هدايت كرد كه نمونهى اعلا و بىبديل كمالاتى شدند كه هدف رسول خدا )ص( بود) از آن جا كه رسول خدا )ص( نسبت به تحولات اجتماعى و قواعد حاكم بر آن اشراف كامل داشت و از هدايت الهى هم بهرهمند بود، كوشيد تا براى مردم جا بيندازد كه جريان هدايت الهى بعد از حضور ايشان، بر عهدهى اهل بيت پاك و مطهرشان مىباشد)
روشن است، گروه اول كه تعلق روحى و معنوى بيشترى با خود رسول خدا )ص( و راه و رسم زندگى ايشان داشتند، در اين موضوع نيز از رسول خدا تبعيت كردند و هدايت اهل بيت را پذيرفتند و محبت آنان را در دل پروردند) اما دستهى دوم، به علت حضور آداب و رسوم جاهلى و يا برخى خصلتهاى فردى، با اين موضوع در چهارچوب معيارهاى جاهلى برخورد كردند ونتوانستند به درك صحيحى در اين مورد نائل آيند) حتى كسانى كه بعضى از خصائل برجسته فردى مانند شجاعت و غيرت داشتند، چون نتوانسته بودند خود را از تعلقات نظام اجتماعى جاهلى خارج كنند، در مقابل اين مشى رسول خدا )ص( موضع پنهان يا آشكار گرفتند و امامت و هدايت اهل بيت )ع( را نپذيرفتند و بعد از رحلت رسول خدا )ص( كه توانايى آشكار كردن اين موضع پنهانى را داشتند، از امامت دور افتادند)پس در واقع، اين دو نگرش به اسلام بود كه سرچشمهى پيدايش دو گروه شيعه و سنى شد؛ لذا به تعبير استاد مطهرى، مهمترين تفاوت شيعه و سنى در مفهوم مسألهى امامت است) مبناى تفكر اهل سنت اين بود كه امامت صرفا به معناى حكومت سياسى بر جامعه است و تعيين حاكم به اين معنا، صرفا به عهدهى مردم است؛ يعنى عملا ادعا كردند كه پيامبر )ص( كسى را به جانشينى خود انتخاب نكرده است؛ حتى برخى هم پذيرفتند كه پيامبر )ص( كسى را تعيين كرده؛ ولى گفتند: اين تعيين، صرفا مثل يك پيشنهاد بوده است و اين، مردم هستند كه مىتوانند او را بپذيرند و يا نپذيرند و اگر نپذيرفتند، هيچ اشكالى ندارد) ( از باب نمونه، ر)ك: شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد؛ ج 12، صص 82 - 90) وى در اين جا از استادش مىپرسد: واقعا نپذيرفتن حضرت على )ع( چه توجيهى دارد و استادش كه حنفى مذهب بود، پاسخ فوق را مىدهد) اما شيعه معتقد است كه امامت، در درجهى اول، مرجعيت و هدايت دينى مردم پس از پيامبر )ص( است؛ كه البته اين وظيفه براى تحققش نياز به حكومت هم دارد) اين كه چه كسى واقعا مىتواند از عهدهى اين كار برآيد، امرى است كه تنها خود پيامبر )ص( مىتواند تشخيص دهد؛ لذا پيامبر )ص( هر شخصى را كه تعيين كرد، مردم بايد بپذيرند و اگر كس ديگرى را به جاى او برگزينند، آن شخص مشروعيت ندارد)
به هر حال، توجه به نكتهى فوق در مورد نحوهى پيدايش اين دو فرقه، بسيار اهميت دارد) يعنى به ياد داشته باشيم: حوادث و اتفاقات سياسى تنها مىتوانند علت ظهور يك افتراق شوند؛ اما نه علت ايجاد آن افتراق؛ بلكه ريشهى هر افتراقى، وجود نگرشهاى مختلف است؛ ولى اين تفاوت نگرشهاى اصيل و غير اصيل در شرايط عادى آشكار نيست و وقوع يك حادثهى سياسى باعث مىشود كه آتش زير خاكستر شعلهور شود)
به هر حال، اين نكتهى مهمى است كه حادثهى سقيفه را يك حادثهى يك شبه نبينيم) به تعبير استاد مطهرى، اگر نزاع تنها بر سر يك سلسله از مسائل سياسى صرف باشد، مثل اين كه: »جانشينى پيامبر در حكومت 1400 سال پيش چه كسى بايست مىبود؟« آن وقت يك مسأله تاريخى مىشود كه حل آن شايد ارزش مهمى نداشته باشد؛ اما اين مسأله در اصل، حكايت از دو نحوه نگرش به اسلام دارد و اين است كه اهميت دارد) يعنى شيعه طرفدار نگرش خاصى است كه اين نگرش در تمامى زندگى وى تأثير گذار است؛ از جمله در مكتب فقهىاش)با اين بيان مىتوان به تفاوت احكام فقهى اين دو مذهب نيز پرداخت) احكام فقهى اين دو و تفاوتهايى كه دارند، به لحاظ مبانى فقهى اينهاست:
شيعه، چون علاوه بر عصمت رسول خدا )ص(، عصمت ائمه )ع( را نيز قبول دارد، اولا: قول و فعل ائمه )ع( را نيز همانند قول و فعل پيامبر اكرم )ص( حجت شرعى مىشمرد؛ ثانيا: بسيارى از مبانى فقهى مباحثش را از سخنان و ارشادات ائمهى اطهار )ع( اخذ كرده است و بر آنها پافشارى مىكند)
اما اهل سنت، چون چنين مبنايى ندارد، به فرقههاى مختلفى تقسيم شده است كه در مبانى نيز با هم اختلاف نظر دارند) در مورد مكاتب فقهى اهل سنت، اجمالا بايد گفت: اين مكاتب تا قرون سوم و چهارم هجرى بسيار متعدد بودند و بعضا حتى ضد و نقيض شده بودند) در اين سالها، برخى از بزرگان »اهل سنت و جماعت« ( در مورد چگونگى شكل گيرى گروه موسوم به »اهل سنت و جماعت« در پاسخ سؤال دوم از مباحث مربوط به امام على )ع( بحثى خواهيم داشت) به يارى برخى از خلفاى عباسى تصميم گرفتند به اين تشتت خاتمه دهند و اعلام شد كه از ميان مكاتب مختلف موجود، تنها چهار مكتب حنفى، شافعى، مالكى و حنبلى رسميت دارد و هيچ كس جز در چارچوبهى اين چهار مكتب، نه حق دارد دست به اجتهاد بزند و نه تقليد كند؛ لذا اهل سنت تا به امروز تابع اين چهار مكتب شدهاند؛ هر چند كه در يكى دو قرن اخير در مصر و برخى ديگر از كشورها، زمزمهى اين مطلب بلند شده است كه اين چهار نفر، هيچ ارجحيتى ندارند و هر كس مىتواند از نو دست به اجتهاد بزند)
اكنون اگر بخواهيم به طور مختصر مقايسهاى بين شيعه و مكاتب رسمى اهل سنت در زمينهى فقه به عمل آوريم، بايد بگوييم، در مورد منابعى كه براى استنباط احكام فقهى مورد استناد قرار مىگيرند، نظر اين دو مكتب به اين قرار است:
1) قرآن: در حجيت و اعتبار آن، هر دو گروه متفق القولند)
2) سنت: در اصل آن، همرأى، ولى در حوزه و محدودهى آن اختلاف نظر دارند) شيعه با توجه به پذيرش عصمت ائمهى اطهار )ع( سخن و فعل ايشان را نيز جزء سنت به حساب مىآورد و لذا عملا زمان سنت از 23 سال به 273 سال تبديل مىشود) بنابراين، منابع حديثىاى كه در اختيار شيعه قرار مىگيرد، بسيار غنىتر و گسترده مىباشد)
در فرقههاى اهل سنت، حنبلىها شديدا حديثگرا هستند و كمتر به نقد و بررسى وثاقت راويان حديث مىپردازند) از سوى ديگر، مذهب حنفى و به ويژه خود ابوحنيفه، با توجه به كثرت جعلياتى كه رخ داده بود، كمتر جرأت استناد به حديث داشت) وى در عين حال كه حديث شناس بود، بسيارى از احاديث را مخدوش مىدانست) دو مذهب مالكى و شافعى نيز بين اين دو سر طيف قرار دارند) مالكىها به حنبلىها نزديكترند و شافعىها به حنفىها) لازم به ذكر است كه اهل سنت در عين حال كه رسما تصريح نمىكنند، اما عملا نسبت به شخص عمر نيز ارادت ويژهاى دارند) در واقع با وى همانند يك معصوم رفتار مىكنند؛ يعنى قول و سيره وى را عملا حجت مىشمرند؛ به نحوى كه حتى گاه در مواردى كه عمر خلاف دستورات پيامبر اكرم )ص( دستور داده است )مانند متعهى زنان، و حج عمره در زمان تمتع( نظر وى را بر نظر پيامبر )ص( ترجيح مىدهند؛ گويى كه در موارد تعارض بين سيرهى پيامبر )ص( و عمر، سيرهى عمر ناسخ سيرهى پيامبر )ص( قلمداد مىشود)
3) اجماع: اهل سنت اين مطلب را بدين گونه مطرح مىكنند كه اگر علماى يك زمان بر سر مسألهاى توافق كنند و فتوا دهند، همان مطلب خواستهى دين است) اما شيعه، مطلب را به اين صورت نمىپذيرد؛ بلكه تنها اجماعى را معتبر مىداند كه »كاشف از قول معصوم« باشد؛ يعنى: اگر مثلا در دورهاى كه يكى از معصومين )ع( حضور داشته است، سخنى نقل و گفته شود: همهى علما به اين سخن معتقدند؛ و بعد معلوم شود كه امام هم در زمرهى آن افراد محسوب شده، اين اجماع، حجت است) در واقع، شيعه اجماع را راه مستقلى براى كسب حكم شرعى نمىداند؛ بلكه صرفا از آن به عنوان راهى كه به نظر معصومين مىتوان رسيد، استفاده مىكند)
4) عقل يا قياس يا))): دربارهى اين كه: »آيا علاوه بر سه منبع فوق، منبع ديگرى براى اجتهاد وجود دارد يا خير؟« اختلاف نظر هست) ائمه اطهار )ع(، اصل عدل را در شيعه مطرح كردهاند و همان طور كه در جلد اول اين مجموعه توضيح داده شد، لازمهى اين اصل، پذيرش حسن و قبح عقلى است) معنايش اين است كه اگر عقل به طور قطعى و يقينى، حكمى را تشخيص دهد، شرع نيز همان حكم را دارد؛ ولو اين كه مستقيما آن را نيافته باشيم) در ميان اهل سنت، حنبلىها مطلقا مخالف هرگونه منبعى غير از منابع فوق هستند) حنفىها در مسأله عقل افراط و پاى قياس را نيز در اين جا باز مىكنند؛ قياس، يعنى بر اساس شباهت بين دو چيز، حكم اولى را در مورد دومى نيز جارى كنيم) ائمهى اطهار )ع( شديدا با قياس مخالفت كردهاند؛ زيرا چنين تشخيصى تنها بر اساس حدس و گمان خواهد بود و نه تبعيت از عقل يقينى) در ميان مكاتب فقهى اهل سنت، منابع ديگرى همچون استحسان، مصالح مرسله و))) نيز مطرح شده است كه شيعه همهى آنها را به خاطر غير يقينى بودن، طرد مىكند) حقيقت اين است كه - همان طور كه استاد مطهرى نيز در موارد متعددى متذكر شده است - اهل سنت چون تنها سنت و سيرهى پيامبر را - آن هم با هزاران جعل و تحريف - در اختيار داشته، به نظرش رسيده است كه تنها با قرآن و اين سيرهى محدود نمىتوان همهى احكام دينى مربوط به زندگى را استخراج كرد؛ لذا به راههاى ديگرى رو آوردهاند كه عمدتا به تشخيص خود شخص مجتهد برمىگردد؛ اما شيعه با توجه به تعاليم ائمه )ع( عقيده دارد كه اسلام دين كاملى است و ما براى به دست آوردن احكام شرع، نيازى به حدس و گمان نداريم؛ بلكه با توجه به اصولى كه در قرآن و سنت و سيرهى معصومان آمده است، همه فروعات را مىتوان به دست آورد)
با توجه به اين تفاوت منابع، طبيعى است كه بسيارى از جزئيات احكام بين شيعه و سنى و حتى بين خود فرقههاى اهل سنت نيز متفاوت مىباشد كه در اين جا ديگر فرصت پرداختن به تك تك آنها وجود ندارد)