پرسش :
حيات جاودان داشتن چه فايدهاي دارد و تنعم ابدي چه ارزشي دارد؟
پاسخ :
در اين جا ابتدا بايد توجه کنيم که »ارزش داشتن« بر دو قسم است: گاهي با لذات و گاهي بالغير؛ يعني گاهي يک چيزي به خودي خود و في نفسه ارزش و فايده دارد، صرفنظر از هر چيز ديگري؛ و گاهي ارزش و فايدهي يک چيز در گرو و به خاطر چيز ديگري است؛ يعني اين امر اول چون راه و وسيلهي رسيدن به آن امر دوم ميباشد، ارزش پيدا کرده است. بايد گفت که بيشتر امور، چه مادي و چه معنوي، ارزش و فايدهشان بالغير است و در چنين اموري، اين سؤال، سؤال معقولي است که »اين امر چه فايده و ارزشي دارد؟« مثلا ميتوان پرسيد: غذا خوردن چه فايدهاي دارد؟، راست گفتن چه ارزشي دارد؟ و يا... معني اين گونه سؤالات اين است که ما با انجام دادن اين کارها، به چه هدف برتري ميخواهيم برسيم. اما نکتهي مهم آن است که همهي ارزشها، از اين سنخ نيستند و ارزشهاي ذاتي نيز وجود دارند؛ يعني اموري که خودشان في نفسه مطلوب انسان هستند، نه اين که انسان آنها را به خاطر هدف ديگري طلب کند.
اساسا اگر همهي ارزشها بالغير بود، آن گاه هيچ چيزي ارزش نداشت؛
زيرا مشکل تسلسل پيش ميآمد. مثلا اگر در پاسخ
الف )مثلا: غذا خوردن( چه فايدهاي دارد؟
بگوييم:
فايدهاش ب )مثلا: قوت گرفتن( است.
و هنگام سؤال از فايدهي ب، بگوييم:
فايدهي ب، ج )مثلا: انجام دادن کارهاي روزانه( است.
و همين طور، فايدهي ج هم د است و فايدهي د هم هـ است و...؛ و اين سلسله در هيچ جا متوقف نشود، آن گاه ارزش و فايدهي هيچ امري تثبيت نخواهد شد و هيچ امري ارزشي نخواهد داشت؛ زيرا معلوم نيست که ما اين کارها را در نهايت براي چه هدفي انجام ميدهيم.
با اين مقدمه، معلوم ميشود که يک سلسله از امور ارزش بالذات دارند؛ يعني به خودي خود موضوعيت دارند و هدف نهايي ما هستند، نه اين که وسيلهاي براي رسيدن به هدفي ديگر باشند. مثلا »رسيدن به کمال مطلق« يکي از اين ارزشهاي ذاتي است؛ يعني ما هر چيزي را که طلب ميکنيم، براي اين است که فکر ميکنيم منفعتي براي ما دارد و وضع ما را بهتر ميکند. اما اين که »وضع ما بايد بهتر شود«، يک ارزش ذاتي است و هدف جداگانهاي ندارد.
با اين توضيحات، معلوم ميشود که در مورد ارزشهاي ذاتي، سؤال از اين که »اين امر چه فايدهاي دارد؟« جايي ندارد؛ زيرا ما در ذات خود دنبال آن رفتن و طلب کردن آن را بالضروره وجدان ميکنيم. لذا در عين حال که هميشه درصدديم که وضعمان بهتر شود، اما هيچ گاه از خود نميپرسيم که »بهترشدن وضعيت ما چه فايدهاي دارد؟« و ارزش داشتن اين را امري مسلم و واضح ميدانيم.
تا اين جا، کبراي قضيه آشکار شد؛ يعني اين که »هر چيزي که ارزش بالذات باشد، سؤال از فايده و هدف آن، سؤال نا به جايي است؛ زيرا خود آن امر، هدف نهايي ميباشد و هدفي ماوراي خود ندارد.«
اکنون به سراغ صغراي قضيه ميرويم؛ يعني اثبات کنيم که »حيات جاويدان همراه با تنعم ابدي داشتن، يک ارزش بالذات است.« براي اثبات اين مطلب، بهترين کار اين است که شخص را به درون خودش ارجاع دهيم. او و هر انساني همواره از مرگ ميگريزد و در واقع، بيشتر، اگر نگوييم همه، تلاشهاي آدمي صرف اين ميشود که به زندگي خود ادامه دهد. (البته تلاشهاي برخي فقط براي دوام بخشيدن به زندگي مادي است و برخي ديگر تداوم زندگي معنوي را نيز طلب ميکنند، اما به هر حال هر دو براي تداوم حيات خود در تکاپو هستند. )
شايد اشکال شود که پس کساني که خودکشي ميکنند، چه طور؟ در اين جا بايد به اين نکتهي مهم اشاره کرد که حيات همراه با تنعم ابدي ارزش بالذات دارد و آن کسي که خودکشي ميکند، در حقيقت از اين زندگي خسته شده است و اين زندگي برايش قابل تحمل نيست. او در واقع با کشتن خود ميخواهد اين وضع را عوض کند و ميپندارد که عدم اين وضع بهتر از وجود اين وضع است، نه اين که مرگ و نيستي به طور مطلق بهتر از حيات و هستي است. (توجه شود که در اين بحث ما »وجود زندگي جاويد« را اثبات عقلي نکرديم، بلکه طلب کردن زندگي جاويدان از سوي هر انسان را اثبات نموديم و نشان داديم که چنين زندگي همراه با تنعمي، مطلوب بالذات هر انساني هست. البته اين بحث اگر با »حکمت خدا« يا با برخي از مباحث »عليت غايي« ضميمه شود، ميتواند وجود زندگي جاويد را نيز اثبات کند که در حال حاضر هدف ما چنين نيست)
اين پاسخ که بر اساس يک تحليل عقلي انجام شد، احتمالا بالاتر از سطح درک عموم دانشآموزان ميباشد، لذا بهتر است دبيران محترم اين استدلالرا با چند مثال توضيح دهند و وارد اصطلاحات تخصصياي متن نشوند.
مثلا اين مطلب را که »حيات جاويدان، ارزش بالذات دارد«، چنين نشان دهند که انسانها همگي در تلاشند تا حيات خود را حفظ کنند و ساير کارهايشان وقتي فايده دارد که حياتي در کار باشد، پس ارزش حيات مادر همهي ارزشهاست.
به عنوان مثال، آدمي به طور مرتب خوبيهاي برتر را طلب ميکند و هر کسي که از وضع موجود ناراضي است، وضع بهتري را ميخواهد که البته اين ناشي از عظمت وجود آدمي است. پس اين نامتناهي و بيپايان بودن طلب آدمي در جهت خير و کمال، يک ارزش والاست و لازمهي اين امر، جاودانگي طلبي انسان است؛ يعني چون انسان براي رسيدن به خير و کمال، به هيچ حدي راضي نميشود، پس دلش ميخواهد جاودانه زندگي کند تا به تمامي خيرات و کمالات دست يابد. به عبارت ديگر، لازمهي دنبال نامتناهي رفتن، زندگي جاويدان خواستن است)
در اين جا ابتدا بايد توجه کنيم که »ارزش داشتن« بر دو قسم است: گاهي با لذات و گاهي بالغير؛ يعني گاهي يک چيزي به خودي خود و في نفسه ارزش و فايده دارد، صرفنظر از هر چيز ديگري؛ و گاهي ارزش و فايدهي يک چيز در گرو و به خاطر چيز ديگري است؛ يعني اين امر اول چون راه و وسيلهي رسيدن به آن امر دوم ميباشد، ارزش پيدا کرده است. بايد گفت که بيشتر امور، چه مادي و چه معنوي، ارزش و فايدهشان بالغير است و در چنين اموري، اين سؤال، سؤال معقولي است که »اين امر چه فايده و ارزشي دارد؟« مثلا ميتوان پرسيد: غذا خوردن چه فايدهاي دارد؟، راست گفتن چه ارزشي دارد؟ و يا... معني اين گونه سؤالات اين است که ما با انجام دادن اين کارها، به چه هدف برتري ميخواهيم برسيم. اما نکتهي مهم آن است که همهي ارزشها، از اين سنخ نيستند و ارزشهاي ذاتي نيز وجود دارند؛ يعني اموري که خودشان في نفسه مطلوب انسان هستند، نه اين که انسان آنها را به خاطر هدف ديگري طلب کند.
اساسا اگر همهي ارزشها بالغير بود، آن گاه هيچ چيزي ارزش نداشت؛
زيرا مشکل تسلسل پيش ميآمد. مثلا اگر در پاسخ
الف )مثلا: غذا خوردن( چه فايدهاي دارد؟
بگوييم:
فايدهاش ب )مثلا: قوت گرفتن( است.
و هنگام سؤال از فايدهي ب، بگوييم:
فايدهي ب، ج )مثلا: انجام دادن کارهاي روزانه( است.
و همين طور، فايدهي ج هم د است و فايدهي د هم هـ است و...؛ و اين سلسله در هيچ جا متوقف نشود، آن گاه ارزش و فايدهي هيچ امري تثبيت نخواهد شد و هيچ امري ارزشي نخواهد داشت؛ زيرا معلوم نيست که ما اين کارها را در نهايت براي چه هدفي انجام ميدهيم.
با اين مقدمه، معلوم ميشود که يک سلسله از امور ارزش بالذات دارند؛ يعني به خودي خود موضوعيت دارند و هدف نهايي ما هستند، نه اين که وسيلهاي براي رسيدن به هدفي ديگر باشند. مثلا »رسيدن به کمال مطلق« يکي از اين ارزشهاي ذاتي است؛ يعني ما هر چيزي را که طلب ميکنيم، براي اين است که فکر ميکنيم منفعتي براي ما دارد و وضع ما را بهتر ميکند. اما اين که »وضع ما بايد بهتر شود«، يک ارزش ذاتي است و هدف جداگانهاي ندارد.
با اين توضيحات، معلوم ميشود که در مورد ارزشهاي ذاتي، سؤال از اين که »اين امر چه فايدهاي دارد؟« جايي ندارد؛ زيرا ما در ذات خود دنبال آن رفتن و طلب کردن آن را بالضروره وجدان ميکنيم. لذا در عين حال که هميشه درصدديم که وضعمان بهتر شود، اما هيچ گاه از خود نميپرسيم که »بهترشدن وضعيت ما چه فايدهاي دارد؟« و ارزش داشتن اين را امري مسلم و واضح ميدانيم.
تا اين جا، کبراي قضيه آشکار شد؛ يعني اين که »هر چيزي که ارزش بالذات باشد، سؤال از فايده و هدف آن، سؤال نا به جايي است؛ زيرا خود آن امر، هدف نهايي ميباشد و هدفي ماوراي خود ندارد.«
اکنون به سراغ صغراي قضيه ميرويم؛ يعني اثبات کنيم که »حيات جاويدان همراه با تنعم ابدي داشتن، يک ارزش بالذات است.« براي اثبات اين مطلب، بهترين کار اين است که شخص را به درون خودش ارجاع دهيم. او و هر انساني همواره از مرگ ميگريزد و در واقع، بيشتر، اگر نگوييم همه، تلاشهاي آدمي صرف اين ميشود که به زندگي خود ادامه دهد. (البته تلاشهاي برخي فقط براي دوام بخشيدن به زندگي مادي است و برخي ديگر تداوم زندگي معنوي را نيز طلب ميکنند، اما به هر حال هر دو براي تداوم حيات خود در تکاپو هستند. )
شايد اشکال شود که پس کساني که خودکشي ميکنند، چه طور؟ در اين جا بايد به اين نکتهي مهم اشاره کرد که حيات همراه با تنعم ابدي ارزش بالذات دارد و آن کسي که خودکشي ميکند، در حقيقت از اين زندگي خسته شده است و اين زندگي برايش قابل تحمل نيست. او در واقع با کشتن خود ميخواهد اين وضع را عوض کند و ميپندارد که عدم اين وضع بهتر از وجود اين وضع است، نه اين که مرگ و نيستي به طور مطلق بهتر از حيات و هستي است. (توجه شود که در اين بحث ما »وجود زندگي جاويد« را اثبات عقلي نکرديم، بلکه طلب کردن زندگي جاويدان از سوي هر انسان را اثبات نموديم و نشان داديم که چنين زندگي همراه با تنعمي، مطلوب بالذات هر انساني هست. البته اين بحث اگر با »حکمت خدا« يا با برخي از مباحث »عليت غايي« ضميمه شود، ميتواند وجود زندگي جاويد را نيز اثبات کند که در حال حاضر هدف ما چنين نيست)
اين پاسخ که بر اساس يک تحليل عقلي انجام شد، احتمالا بالاتر از سطح درک عموم دانشآموزان ميباشد، لذا بهتر است دبيران محترم اين استدلالرا با چند مثال توضيح دهند و وارد اصطلاحات تخصصياي متن نشوند.
مثلا اين مطلب را که »حيات جاويدان، ارزش بالذات دارد«، چنين نشان دهند که انسانها همگي در تلاشند تا حيات خود را حفظ کنند و ساير کارهايشان وقتي فايده دارد که حياتي در کار باشد، پس ارزش حيات مادر همهي ارزشهاست.
به عنوان مثال، آدمي به طور مرتب خوبيهاي برتر را طلب ميکند و هر کسي که از وضع موجود ناراضي است، وضع بهتري را ميخواهد که البته اين ناشي از عظمت وجود آدمي است. پس اين نامتناهي و بيپايان بودن طلب آدمي در جهت خير و کمال، يک ارزش والاست و لازمهي اين امر، جاودانگي طلبي انسان است؛ يعني چون انسان براي رسيدن به خير و کمال، به هيچ حدي راضي نميشود، پس دلش ميخواهد جاودانه زندگي کند تا به تمامي خيرات و کمالات دست يابد. به عبارت ديگر، لازمهي دنبال نامتناهي رفتن، زندگي جاويدان خواستن است)