پرسش :
به چه دليل تناسخ باطل است - اظهارات برخي که مدعي به ياد آوردن زندگي قبل خود هستند، چگونه توجيه ميشود؟
پاسخ :
پيش از پرداختن به پاسخ، مناسب است ابتدا توضيح اندکي دربارهي خود اين نظريه بدهيم. ميدانيم که تمامي اديان به حيات پس از مرگ انسان معتقد هستند و اعتقاد عموم اديان اين است که اين زندگي در عالمي ديگر تحقق خواهد يافت. اما در پارهاي از جوامع اين مطلب مطرح شده است که روح انسان، جز در مواردي که از فرط کمال، با خدا متحد و يا از فرط شقاوت، به عذابي دائم دچار شود، با مردن به عالم ديگري نميرود، بلکه تنها از پيکري به پيکر ديگر در همين عالم منتقل ميشود و زندگي جديدي را در همين دنيا از سر ميگيرد. اين سلسلهي توالد و تجديد حيات تا ابد ادامه مييابد، مگر چنان که گفتيم روح در زندگيهاي بعدي به اوج کمال يا حضيض شقاوت برسد. اين ديدگاه که به »نظريهي تناسخ يا سمساره« معروف است، همواره همراه با نظريهي ديگري به نام »قانون کرمه« بيان ميشود که اين قانون بيانگرکيفيت حيات بعدي و خلاصهي آن است که کردار، گفتار و پندار هر فرد موجب نتايج و سبب اموري است که سرنوشت حيات بعدي او را معين ميکند. (براي تفصيل نظريه تناسخ و قانون کرمه، ر. ک: جان، بي. ناس؛ تاريخ اديان؛ ترجمه علياصغر حکمت، ص 155)
نکتهاي که در اين نظريه اهميت دارد، اين است که اين نظريه در هيچ يک از اديان وحياني؛ يعني، ادياني که يک نفر با ادعاي نبوت آن را آورده باشد، يافت نشده و تنها در برخي اديان هندي و عقايد مرسوم در يونان باستان، مشاهده شده است.
در اديان هندي نيز قضيه بدين قرار است که در تاريخ باستاني هند و در اولين اديان آن جا که در تاريخ ثبت شدهاند، اعتقادي به تناسخ نيست و همان عقيده به زندگي پس از مرگ، در عالمي ديگر وجود دارد و حتي در اولين چهار کتاب مقدس هندوها که به »وداها« معروفند، اثري از نظريهي تناسخ يافت نميشود. (به نقل از ويل دورانت: تاريخ تمدن، ج 1، ص 468)
اما از اواخر قرن هفتم پيش از ميلاد که تمدن شهرنشيني در هند سر و سامان گرفت و جامعه به سه طبقهي امرا، برهمنان )روحانيون( و عامه تقسيم شد، به تدريج افکار فلسفياي در ميان برهمنان به وجود آمد، مجموعهاي از نوشتههاي فلسفي آنان طي حدود 3 الي 4 قرن به نام »اوپانيشادها« گردآوري و اين آثار براي اولين بار (به نقل از جان، بي. ناس: تاريخ اديان، ص 146 - 148) رگههايي از اين نظريه پديدار شد. اما چون مابعد الطبيعهي مکاتب برهمني بسيار پيچيده و دور از دسترس فهم عادي بشر بود، در طي يک دورهي هزار ساله )از 500 ق. م تا 500 م( عدهاي از نويسندگان، هيجده پورانه [داستانهاي کهن] مشتمل بر 400/000 بيت ساختند و آن بحثها را به گونهاي عوام پسند شرح و تفصيل دادند و از جمله به جزييات نظريهي تناسخ، قانون کرمه و پر و بال دادن به آنهاپرداختند. (منبع پيشين، ص 277؛ و ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 1، ص 585 - 589) از همان آغاز نگارش اين آثار، چنان اين عقايد در جامعه رايج شد که تمامي آيينهاي بعدي هند، از اين عقايد متأثر شدند؛ حتي آيينهايي مثل جين و بودا که در اصل در مخالفت با برهمنان ايجاد شدند و به لحاظ مباني فکري با تناسخ در تضاد بودند، کم کم اين نظريه را به اشکال گوناگوني در درون خود پذيرفتند. (البته در دين بودا اين نظريه چنان تغيير کرد که با تناسخ اصطلاحي بسيار متفاوت است. آقاي ع. پاشايي در پاورقي ترجمهي کتاب تاريخ تمدن ويل دورانت، ج 1، ص 500 ميگويد: »خيلي از مصطلحات فلسفي ميان فلسفهي بودا و فلسفههاي برهمني، فقط در لفظ مشترک است نه در معنا و تناسخ و کرمه و... از اين دستهاند. در آيين بودا، تناسخ به معناي رفتن يا حلول روان از جسمي به جسم ديگر نيست، بلکه دوباره زاييده شدن بودايي يا به تعبير دقيقتر، نو شدن يا وجود مجدد، بدون انتقال چيزي به چيز ديگر صورت ميگيرد.«)
در يونان باستان نيز در نوشتههاي اساطيري همچون هومر و هردوت چنين مطلبي به چشم نميخورد و ظاهرا فقط شخصي به نام اورفئوس چنين اعتقادي داشت، وي نوازندهي ساحري بود که يک سلسله عقايد اسرارآميز و آداب و رسوم عجيب تأسيس کرد که عاقبت، خود، قرباني همين آداب و رسوم شد. (جان، بي. ناس. تاريخ اديان، ص 90) در فلاسفهي يونان باستان نيز اين نظريه تنها به فيثاغورث و به تبع او، امپدکلس )انباذ غلس( نسبت داده شده است که غربيان معتقدند: فيثاغورث تحت تأثير اورفئوس و آيين اورفهاي، اين نظريه را پذيرفته است. (فردريک کاپلستون، تاريخ فلسفه، ج 1، ص 40 - 43) در مقابل، برخي از حکماي مسلمان، همچون ملاصدرا بر اين باورند که اسناد اين رأي به فيثاغورث، ناشي از کج فهمي آراي وي بوده است و مقصود حقيقي وي از آن آراء، همان معاد جسماني است. (صدرالدين محمد شيرازي. الحکمة المتعالية في الأسفار العقلية الاربعة. ج 9، ص 5 - 6 و 26)
بد نيست اشارهاي هم به تناسخ در اسلام داشته باشيم: حقيقت اين است که در صدر اسلام عدهاي از سودجويان و بعضا شيعيان ناآگاه دربارهي ائمه اطهار )ع( دچار غلو و قائل به الوهيت ائمه )ع( شدند که به اصطلاح »غلات شيعه« ناميده ميشوند، البته خود اينها به فرقههاي متعددي تقسيم شدند و با گسترش تمدن اسلامي سعي کردند براي عقايد افراطي خود توجيهاتي ارائه دهند. مثلا يک معضل آنها اين بود که چگونه ممکن است که پيامبر اکرم )ص(، حضرت علي )ع( و امام صادق )ع( خدا باشند و در عين حال، خدا واحد باشد. ظاهرا در اثر تماس با هندوان و رو به رو شدن با عقيدهي تناسخ، اين عقيده را راه حل مناسبي براي خود يافتند و گفتند: »خدا در واقع روحي به نام روح القدس است که ابتدا در جسم حضرت آدم )ع(، سپس در حضرت عيسي )ع(، پيامبر )ص( و ائمه )ع( حلول کرد.« به هر حال در جعلي بودن و کذب اينها، همين بس که خود ائمه اطهار )ع( به شدت از آنها بيزاري جسته، طرد و لعن کرده و آنها را کافر دانستهاند. (براي احاديثي در اين باب، ر. ک: بحارالأنوار، ج 4، ص 320 - 322)
به هر حال، منظور از اين تاريخچه اين بود که نظريهي تناسخ در اديان اصيل جهان جايگاهي نداشته و تنها در برههي خاصي در هند پيدا شده است و در ابتدا نيز، نه به اين صراحت، بلکه در قالب عباراتي موهم تناسخ بود. منتها بعديها آن را به صورت پر و بال دادهاند و حتي به فرض که در اوپانيشادها نيز صريح مطرح شده باشد، باز نويسندگان آن ادعاي نبوت نداشتهاند. (براي بحثي مختصر و مفيد در تاريخچهي اين نظريه، ر. ک: حسين سوزنچي، نظريهي تناسخ در مجلهي رشد آموزش معارف اسلامي، شمارهي 41) به نظر ميرسد چنان که ملاصدرا نيز اشاره کرد، اين نظريه نوعي انحراف در مسأله حشر جسماني است که به تعبير وي مسألهاي بسيار دشوارو طبيعي است که عدهاي در فهم آن دچار اشتباه ميشوند. (ملاصدرا در بحث نظريهي تناسخ، اين مسأله را »مزال الأقدام و مزالق الأفهام« و »کثيرة الاشتباه و دقيقة المسلک« معرفي کرده است. الأسفار الاربعة، ج 9، ص 2)
اکنون به سراغ ادلهي موافق و مخالف اين نظريه و نقد آنها ميرويم. در ابتدا اشاره ميکنيم که فلاسفهي ما عموما اين نظريه را بر اساس يک سلسله مباني محکم فلسفي پاسخ دادهاند که اين پاسخها در عين حال که بسيار دقيق هستند، اما فهمشان دشوار است. مثلا، ابنسينا بر اساس اين مطلب که: »هنگامي که بدن آمادگي پذيرش نفس را پيدا کرد، بالضروره بايد عقل فعال نفس جديدي به وي افاضه کند، و در صورت پذيرش تناسخ، لازم ميآيد هر موجودي يا دو نفس داشته باشد يا ترجيح بلا مرجع رخ دهد.« اين نظريه را رد ميکند. (ادلهي وي در بحث نفس کتاب الاشارات و التنبيهات، ج 2 مفصل آمده است)
ملاصدرا نيز پس از اثبات حرکت جوهري، و اثبات نظريهي »جمسانية الحدوث و روحانية البقاء بودن نفس«، به راحتي محال بودن نظريهي تناسخ را نشان ميدهد؛ زيرا بر اساس اين نظريه، نفس در دامان جسم زاده ميشود، با آن ترکيب اتحادي دارد و در هنگام مرگ به نوعي تجرد ميرسد که ديگر امکان ندارد با يک جسم مستقل ديگر ترکيب شود. (ادلهي وي به طور عمده در کتاب الاسفار العقلية الأربعة، ج 9، ص 1 - 25 آمده است و علامه طباطبايي بيان سادهاي از آن را در تفسير الميزان ارائه کرده است، ر. ک: ترجمهي تفسير الميزان، ج 1، ص 311 - 315، ذيل آيهي 73 سورهي بقره) با توجه به اين که فهم اغلب اين ادله، نيازمند آگاهيهاي فلسفي متعدد و از سطح فکري دانشآموزان بسيار بالاتر است. از آوردن آنها در اين جا خودداري کرديم (خلاصهي اين ادله را قبلا در مقالهاي آوردهام. ر. ک: حسين سوزنچي، نظريهي تناسخ(2)در مجلهي رشد آموزش معارف اسلامي، شمارهي 42) و صرفا به ادلهي طرفداران تناسخ و نقد آنها اکتفا ميکنيم. (تفصيل اين ادله و نقد دقيق آنها نيز در منبع پيشين آمده است)
طرفداران تناسخ دو دليل بر ادعاي خود دارند: 1. دلايل ديني 2. شواهد تجربي. عمده دليل ديني آنها تمسک به عدالت الهي است و شواهد تجربي آنها عبارت است از خاطرات کساني که مدعي ياد آوردن زندگي ديگري در پيش از زندگي کنوني خود ميباشند. اکنون به شرح و نقد آنها ميپردازيم:
1. عدالت الهي: چنان که جان هيک نقل ميکند، مهمترين دليل و انگيزهي معتقدان به تناسخ، پاسخ به اين سؤال است که »با توجه به عدالت خدا، چرا انسانها متفاوت آفريده شدهاند؟« و در جواب گفتهاند: »علتش اين است که هر کسي قبل از اين زندگي، زندگي ديگري داشته و متناسب با اعمالي که در آن زندگي انجام داده، جايگاهش در زندگي بعدي مشخص شده است؛ يعني کسي که در زندگي قبلي آدم خوبي بود، در زندگي جديد در يک خانوادهي مرفه به دنيا آيد و کسي که گناهکار و بد کار بود، در يک خانوادهي فقير و بيچاره به دنيا ميآيد.« بعضا حتي معتقدند که تناسخ ممکن است از انسان به حيوان و يا بر عکس نيز صورت بگيرد.
چنان که جان هيک مطرح کرده است، اگر اين نظريه به خاطر حل مشکل عدالت الهي باشد، به هيچ وجه نميتواند مشکل را حل کند. به اين بيان که اين سلسلهي توالدها )با سير قهقرايي به عقب( يا آغاز دارد يا ندارد. اگر، مطابق آيين هندو آغاز ندارد، پس شکل تفاوتها حل نشده و صرفا به عقب ميرود؛ يعني مرتب اشکال در مورد »قبليها« مطرح ميشود که چرا آنها متفاوت خلق شدهاند. اگر هم بر اساس علم جديد، نظر هندوان را رد کنيم و بگوييم حيات آغاز دارد، آن گاه بايد ارواح انسانها را يا کاملا يکسان و يا با اندکي تفاوت فرض کنيم. اگر اندکي تفاوت داشته باشند که باز مسأله حل نشده است و اگر يکسان باشند، تفاوتهاي بعدي آنها ناشي از عوامل خارجي )شرايط محيطي( خواهد بود و باز عدالت خدا زير سؤال ميرود کهچرا شرايط محيطي يکساني براي آنها قرار نداده است؟ (جان هيک، فلسفهي دين، صص 269 - 271 و 282 و 285 - 286)
پس در هيچ حالتي نظريهي تناسخ، مشکل نابرابريهاي انسانها در هنگام تولد را حل نکرده است. (راه حلي که بر اساس مباني اسلامي براي وجود تفاوتها در انسانها مطرح ميشود در کتاب ارزشمند عدل الهي، نوشتهي استاد مطهري آمده و خلاصهاي از آن نيز در جلد اول مجموعهي آفتاب انديشه ص 110 - 118 ارائه شده است)
2. خاطرههاي زندگي قبلي: ظاهرا مهمترين عاملي که امروزه موجب گرايش عدهاي به اين نظريه شده، اين است که برخي مدعي هستند زندگي پيشين خود را به ياد ميآورند و ديگران اين را به عنوان دليلي تجربي بر صحت تناسخ قلمداد کردهاند. اين خاطرهها به دو صورت پيدا ميشوند: عدهاي با هيپنوتيزم به چنين خاطرههايي ميرسند و عدهي معدودي نيز بدون هيپنوتيزم، چنين ادعايي را مطرح ميکنند:
الف. خاطرههاي ناشي از هيپنوتيزم: عدهاي از افراد، هنگامي که تحت تأثير هيپنوتيزم واقع ميشوند، ادعا ميکنند که به ياد ميآورند قبلا شخص ديگري بودهاند و کارهاي ديگري انجام ميدادهاند و در برخي موارد مشاهده شده که چنان شخصي واقعا وجود داشته و احيانا برخي از آن کارها را نيز انجام داده است.
براي پاسخ به اين ادعا، ابتدا بايد نکتهاي را يادآور شويم و آن اين که دانشمندان در تبيين هر حادثهاي، هميشه بياني را قبول ميکنند که با ساير دادههاي علمي هماهنگ باشد. اين ادعا مستلزم پذيرش تناسخ و نظريهي تناسخ با بسياري از دادههاي علمي ناسازگار است. در اين جا بايد ديد آيا تبيين ديگري از مطلب وجود ندارد که هم اين پديده را توجيه کند و هم با ساير دادههاي علمي هماهنگ باشد؟آقاي کيت آگوستين بر همين اساس ميگويد: »شواهدي توسط فرا روانشناسان گردآوري شده است که در آنها افراد، هنگامي که تحت تأثير هيپنوتيزم خاطرههاي زندگي قبلي را توصيف ميکردهاند، بعضا گزارشهاي تاريخي درست و صميمي ارائه دادهاند. در پاسخ به اينها بايد گفت که اين شواهد، با بيان ديگري؛ يعني کريپتومنسيا (Cryptomnesia) سازگارتر است.« (Keith Augustine Skeptic Magazine )1997(: Vol. 5: No.2:P.9)
ملوين هاريس اين پديده را چنين شرح ميدهد: »براي فهم کريپتومنسيا، ما بايد ضمير ناخودآگاه را به عنوان يک انبار بسيار بزرگ و درهم ريختهاي از اطلاعات تصور کنيم. اين اطلاعات، از کتابها، روزنامهها، مجلات، سخنرانيها، راديو و تلويزيون، مشاهدهي مستقيم، و يا حتي از مکالمات جسته گريختهاي که اتفاقي به گوش ما ميخورد، گرد آمده است. در اوضاع و شرايط عادي، بيشترين اطلاعات، فراخواني واقع نميشوند، اما گاه، اين خاطرههاي عميقا دفن شده به طور ناخواسته و بدون برنامهريزي قبلي، فرا خوانده ميشوند. آنها ممکن است به صورت گيج کنندهاي ظاهر شوند؛ زيرا خاستگاههاي آنها به طور کامل فراموش شده است.« (Melvin Harris. Are Past - Life Regressions Evidence of Reincarnation? in Free Inquiry )Fall 1986(: P.16)
موارد بسياري وجود دارد، که رد پاي اطلاعات ادعا شده در مورد زندگي قبلي، بر اثر تحقيقات بيشتر در چنين عوامل ساده و پيش پا افتاده، يافت شده است. مطابق تحقيقات جان بلوف بايد گفت: »در حقيقت، تاکنون در تمامي موارد ادعاي زندگي پيشين که اطلاعات آن با هيپنوتيزم فرا خوانده شده است، يا چنان شخصي آن طور که فرد توصيف ميکند، وجود نداشته و يا ويژگي مورد بحث ميتوانسته است براي فرد اطلاع دهنده، که احتمالا به طور خود آگاه به منبع اين اطلاعات توجهي نداشته است، معلوم باشد.«
مواردي که اشخاص بدون تأثير هيپنوتيزم، چنين ادعاهايي کردهاند مطابق تحقيقات انجام شده، اين حادثه در دو مورد خاص مشاهده شده است: اول، در بچههاي کمتر از چهار سال در هندوستان، که عدهي زيادي از اين بچهها چنين ادعايي را مطرح کردهاند و دوم، موارد معدودي در افراد بزرگسال.
در مورد بچههاي مذکور، مطابق تحقيقاتي که توسط يان استيونسن، (Ian Stevenson) يان ويلسون (Ian Wilson) و چامپ رانسوم (Champ Ranon) انجام شده، (گزارشي از مجموعهي اين تحقيقات در مقالهي زير آمده است:
Paul Edwards. Introduction. In Immorality. Ed.by Paul Edwards.)New York: Macmillan.1992(:P.12) خلاصهاي از آن در اين مقاله آمده است: حسين سوزنچي، نظريهي تناسخ(2)، در مجلهي رشد آموزش معارف اسلامي، شمارهي 42، ص 24) آشکار شده که به لحاظ علمي، بيشتر موارد غير قابل قبول است؛ يعني يا انگيزهاي براي آن ادعاها وجود دارد )به طور مثال، معلوم شده است که بيشتر اينها ادعا ميکردهاند که به يک طبقهي اجتماعي بالاتري تعلق دارند، يا حتي سهمي از زمين متعلق به پدر زندگي قبليشان را طلب ميکردهاند(، يا بين دو خانوادهي مورد بحث، آشنايي زيادي وجود داشته و احتمال توافق پيشين بين آنها زياد بوده است. بر همين اساس استيونسن نهايتا به اين نتيجه رسيد که اين موارد، ضعيفترين نوع دلايلي افواهي و شبه داستان پردازي است.اما در مورد ادعاهاي بزرگسالان،حقيقت اين است که کتابهاي متعددي در اين زمينه نوشته شده، اما اغلب آنها ساختگي بودنش بر پژوهشگران آشکار است. در ميان آن تنها کتابي که ظاهرا ادعاهاي مطرح شده در آن با گزارشهايتاريخي بيشتر هماهنگ است، کتابي از يان استيونسن، به نام »نمونههاي تناسخ« (Ian Stevenson Cases of Reinacarnation Type. )Charlottesville: University of Virginia Press. 1975-1979(.3 Vol) ميباشد. جمعا 32 مورد در آن گزارش شده است که مثلا خانمي در سال 1902 در هند به دنيا آمد، پس از مدتي وفات يافت و در سال 1926 فرد ديگري در هند به دنيا آمد که ادعا ميکرد تجربياتي از مردم و حوادث آنها دارد که با تجربههاي فرد قبلي هماهنگ بود. اين موارد نيز هر چند با تئوري کريپتومنسيا قابل توجيه است، اما علاوه بر آن، محققان دلايل ديگري نيز در رد اين ادعاها ارائه کردهاند که به برخي از مهمترين آنها اشاره ميکنيم:
الف. نقد چگونگي اين هماني: مهمترين مسأله اين است که ببينيم واقعا چه معياري وجود دارد که ما يک شخص را در دو سالگي و در پنجاه و دو سالگي شخص واحدي ميدانيم و ميگوييم که اين شخص پنجاه ساله همان بچهي دو ساله است؟ فلاسفه مسلمان، ملاک اين هماني را نفس و روح ميدانستند و مطابق ادلهاي که در ابتداي بحث اشاره شد، نشان ميدادند امکان ندارد روحي که از بدن انسان جدا ميشود، دوباره در يک کالبد جديد حلول کند. لذا اين ادعاها الزاما باطل است و توجيه ديگري )همانند نظريهي کريپتومنسيا( بايد داشته باشد. برخي از فلاسفهي غرب، همچون جانهيک که منکر روح هستند نيز نشان دادهاند که آن امري را که ملاک وحدت شخص امروزي و همين شخص در پنجاه سال پيش ميدانيم، هر چه که باشد نميتواند ملاک وحدت شخص فعلي و شخصي که مدتها پيش در گذشته است، باشد. (نظريهي جان هيک مفصلا در کتاب وي به نام فلسفهي دين )ترجمهي بهرام راد(، ص 269 - 271 و 285 - 286 و خلاصهي آن در همان مقالهي نظريه تناسخ(2)، در مجلهي رشد آموزش معارف اسلامي، ش 42، ص 25 - 26، آمده است) خلاصه اين که، صرفا با مشاهدهي شباهتي بين خاطرات يک فرد و جرياناتي که براي شخص ديگري رخ داده است، نميتوان اين را همان شخص دانست.
ب. عدم يادآوري از جانب اکثر انسانها و عدم يادآوري مکرر از جانب مدعيان ياد شده: اين دليل بر اين اساس استوار است که اگر تناسخ صحيح باشد، چرا از ميان چند ميليارد نفر تنها عدهي بسيار قليلي، مثلا همين سي و دو نفر، اين حادثه را به ياد ميآورند. و خود اينها نيز چرا فقط يک زندگي قبلي را به ياد ميآورند )چون مطابق تناسخ، هر کسي بارها ميميرد و زنده ميشود(؟
توضيح مطلب اين که در برخي مباحث قلت و يا کثرت طرفداران آن، تنها دليل براي قضاوت دربارهي صحت يا سقم آن است. مثلا فرض کنيد من و شما پشت ديواري ايستادهايم و من ادعا ميکنم که جعبهاي پشت ديوار است و شما شخصا راهي براي ديدن پشت ديوار نداريد؛ لذا از عدهاي که ميتوانند آن جا را ببينند، سؤال ميکنيد، برخي از آنها سخن مرا تأييد و برخي تکذيب ميکنند. با نفس اين حرفها، نميتوان به واقعيت پي برد، مگر اين که شواهدي پيدا شود که گفتهي يکي از طرفين را تقويت کند. شايد کسي بگويد: بهترين قرينه اين است که ببينيم افرادي که خبر ميدهند، قبلا راستگو و يا دروغگو بودهاند؟ اما اين قرينهي مناسبي نيست؛ زيرا هر انساني اولين دروغي که ميگويد، اولين دروغ اوست. تنها قرينهاي که داريم، قلت و کثرت شديد است؛ يعني اگر سي و دو نفر بگويند که ديدهايم و چند ميليارد نفر خلاف آن را بگويند، انسان سخن اکثريت را به واقع نزديکتر ميداند و در بحث تناسخ نيز قضيه به همين صورت است. (اين استدلال را از استاد مصطفي ملکيان بر گرفتهام، از: درس مرگ و جاودانگي از جمله دروس کلام جديد در نيم سال دوم سال تحصيلي 76 - 77، در دانشگاه امام صادق )ع(، جلسهي دوازدهم)
البته در تکميل دو استدلال متن، بايد نکتهاي را بيفزاييم و آن اين که ممکن است اين چند نفر تنها به لحاظ منطقي کاذب باشند، نه به لحاظ اخلاقي؛ يعني بايد صدق منطقي )مطابقت گفتار با واقعيت( و صدق اخلاقي )مطابقت گفتار با اعتقاد شخصي( را از هم تفکيک کرد. در آن مواردي که انسان اشتباه ميکند، صدق اخلاقي دارد و صدق منطقي ندارد؛ يعني دچار جهل مرکب شده است، اما در اين جا چگونه چنين جهل مرکبي ممکن است؟
بايد گفت: به لحاظ روانشناسي گاه ميشود که انسان همراه شخص ديگري است يا حکايتي را ميخواند که آن شخص ديگر )يا قهرمان حکايت( اعمالي را انجام ميدهد، انسان با خود ميگويد که اگر من جاي او بودم، همين کار را ميکردم. بعد از مدتي، ضمير ناخودآگاه در اين اطلاعات دخل و تصرف ميکند و انسان ميپندارد واقعا خودش آن کارها را انجام داده است. مثلا، من خود به ياد دارم که در کودکي پدرم براي من و برادرم دو قمقمه خريد که يکي از ديگري زيباتر بود. بعد از مدتي آنها گم شدند و چند سال بعد هنگام اسباب کشي پيدا شدند. من صادقانه مدعي بودم که قمقمهي زيباتر را پدرم براي من خريده است و برادرم نيز صادقانه مدعي بود که اين قمقمه از آن اوست. هنوز نيز بعد از گذشت سالها از آن ماجرا هر يک از ما تصور ميکند که آن قمقمه متعلق به اوست. پس انسان ميتواند در اسناد فعل شخص ديگر به خودش خطا کند. اما اين که چگونه ممکن است اين تعداد خاطرهي مشترک بين شخص مدعي تناسخ و شخص رحلت کرده وجود داشته باشد، ميتوان گفت: اولا: خاطرات مشترک بين هر يک از ما و نزديکانمان )مثلا همسر يا دوست صميمي يا والدين(، کمتر از اين مقدار نيست. ثانيا: اين خاطرات مطابق بيان کريپتومنسيا، ميتواند اطلاعات عقب رانده شدهي ضمير ناخودآگاه باشد و بعيد نيست که از ميان چند ميليارد نفر، تعدادي از اطلاعات عقب رانده شدهي سي نفر با برخي جريانات زندگي سي نفر ديگر مشابه باشد.
ج. عدم ثبات تعداد انسانها: اگر نظريهي تناسخ درست باشد، لازم ميآيد تعداد انسانهاي جهان ثابت بماند؛ زيرا هيچ روح جديدي ايجاد نميشود و هر روحي که بميرد در کالبد شخص ديگري ظاهر ميشود. (اين استدلال را ملاصدرا در الاسفار العقلية الأربعة، ج 9، ص 14 ارائه کرده است) در اين جا شايد پاسخ داده شود که تناسخ نه فقط بين انسانها، بلکه بين انسان با حيوان و گياه و جماد نيز هست. اما بايد گفت: اولا در مورد گياه و جماد، اصلا خاطره داشتن و هيچ کلام ديگري وجود ندارد که انسان را به صورت يک سنگ بدانيم؛ يعني سنگ روح و خاطره ندارد و...، بر چه اساسي ميتوان انسان و سنگ را يکي دانست. در مورد تناسخ متقابل انسان و حيوان هم دو مشکل عمده از حيث تعداد و کيفيت هست؛ يعني اولا: اگر تناسخ بين انسان و حيوان برقرار باشد، لازم ميآيد که جمعيت انسانها به طور وحشتناکي زياد شود؛ زيرا اين قول، منشأ همهي حيوانات را هم انسان ميداند و مطابق آن انساني که به حيوان تبديل شده است، پس از چند دوره حيوان بودن، مجازاتش تمام ميشود و دوباره انسان ميشود. حال با توجه به تنوع فراوان حيوانات )به خصوص حشرات و...( اگر فقط قرار باشد از هر نوع حيواني در سال تنها يکي انسان شود، بايد سالانه دهها ميليارد نفر به جمعيت انسانها افزوده شود که تا به حال چنين نشده است.
ثانيا: از حيث کيفيت، معتقدان به تناسخ بين انسان و حيوان، اعتقاد دارند که مطابق قانون کرمه، هر انساني به حيواني تبديل ميشود که خلق و خوي آن را دارد؛ مثلا انسان حريص، مورچه و انسان شهوتران، خوک و... ميشود.
اکنون اين اشکال پيش ميآيد که انساني که چند رذيلت اخلاقي را با هم دارد )حريص، شهوتران و...( چگونه خواهد شد؟ هر کدام بشود، ترجيح بلامرجح است. اگر هم اشکال شود که در معاد نيز همين مشکل پيش ميآيد؟ پاسخ ميدهيم که اتفاقا در احاديث هم اشاره شد که ممکن است يک نفر سرش مثل گرگ و بدنش چيزي ديگر باشد، اما در جهان مادي ما چنين موجودي را سراغ نداريم. (بحث بالا را ملاصدرا در قالب سه استدلال گوناگون براي رد اقسام تناسخ آورده بود که ما آن را در قالب يک استدلال واحد ارائه کرديم. ر. ک: الإسفار العقليه الأربعة، ج 9، ص 14)
جمعبندي مبحث تناسخ
اين بحث، به علت اهميت و شيوعي که اخيرا در جامعه ما پيدا کرده است، اندکي طولاني شد؛ اما هدف اين بود که دبيران محترم به جوانب گوناگون آن آگاه شوند تا بهتر بتوانند از عهدهي پاسخگويي به شبهات جديد برآيند. تفهيم برخي از اين مباحث به دانشآموزان دشوار است، به همين دليل توصيه ميشود تنها در صورتي که شخصي اشکال وارد کرد، به بحث با او بپردازيد، اما اگر خواستيد در ابتدا بحث را مطرح کنيد، حول و حوش دو نکته بحث کنيد: اول اين که نشان دهيد که نظريهي تناسخ از پشتوانهي محکمي در اديان گوناگون، حتي در اديان هندو که امروزه مهمترين مروجان آن هستند، برخوردار نيست. دوم و مهمتر، بيان کريپتومنسيا را براي آنها شرح و توضيح دهيد که تمامي ادعاهاي تناسخ، چگونه بر اساس اين نظريهي روانشناختي قابل بيان است و خصوصا بر اين نکته تأکيد کنيد که اگر من در ذهنم خطور کند که قبلا کس ديگري بودهام و کارهاي ديگري انجام ميدادهام، به هيچ وجه دليل نميشود که واقعا من کس ديگري بوده باشم.
پيش از پرداختن به پاسخ، مناسب است ابتدا توضيح اندکي دربارهي خود اين نظريه بدهيم. ميدانيم که تمامي اديان به حيات پس از مرگ انسان معتقد هستند و اعتقاد عموم اديان اين است که اين زندگي در عالمي ديگر تحقق خواهد يافت. اما در پارهاي از جوامع اين مطلب مطرح شده است که روح انسان، جز در مواردي که از فرط کمال، با خدا متحد و يا از فرط شقاوت، به عذابي دائم دچار شود، با مردن به عالم ديگري نميرود، بلکه تنها از پيکري به پيکر ديگر در همين عالم منتقل ميشود و زندگي جديدي را در همين دنيا از سر ميگيرد. اين سلسلهي توالد و تجديد حيات تا ابد ادامه مييابد، مگر چنان که گفتيم روح در زندگيهاي بعدي به اوج کمال يا حضيض شقاوت برسد. اين ديدگاه که به »نظريهي تناسخ يا سمساره« معروف است، همواره همراه با نظريهي ديگري به نام »قانون کرمه« بيان ميشود که اين قانون بيانگرکيفيت حيات بعدي و خلاصهي آن است که کردار، گفتار و پندار هر فرد موجب نتايج و سبب اموري است که سرنوشت حيات بعدي او را معين ميکند. (براي تفصيل نظريه تناسخ و قانون کرمه، ر. ک: جان، بي. ناس؛ تاريخ اديان؛ ترجمه علياصغر حکمت، ص 155)
نکتهاي که در اين نظريه اهميت دارد، اين است که اين نظريه در هيچ يک از اديان وحياني؛ يعني، ادياني که يک نفر با ادعاي نبوت آن را آورده باشد، يافت نشده و تنها در برخي اديان هندي و عقايد مرسوم در يونان باستان، مشاهده شده است.
در اديان هندي نيز قضيه بدين قرار است که در تاريخ باستاني هند و در اولين اديان آن جا که در تاريخ ثبت شدهاند، اعتقادي به تناسخ نيست و همان عقيده به زندگي پس از مرگ، در عالمي ديگر وجود دارد و حتي در اولين چهار کتاب مقدس هندوها که به »وداها« معروفند، اثري از نظريهي تناسخ يافت نميشود. (به نقل از ويل دورانت: تاريخ تمدن، ج 1، ص 468)
اما از اواخر قرن هفتم پيش از ميلاد که تمدن شهرنشيني در هند سر و سامان گرفت و جامعه به سه طبقهي امرا، برهمنان )روحانيون( و عامه تقسيم شد، به تدريج افکار فلسفياي در ميان برهمنان به وجود آمد، مجموعهاي از نوشتههاي فلسفي آنان طي حدود 3 الي 4 قرن به نام »اوپانيشادها« گردآوري و اين آثار براي اولين بار (به نقل از جان، بي. ناس: تاريخ اديان، ص 146 - 148) رگههايي از اين نظريه پديدار شد. اما چون مابعد الطبيعهي مکاتب برهمني بسيار پيچيده و دور از دسترس فهم عادي بشر بود، در طي يک دورهي هزار ساله )از 500 ق. م تا 500 م( عدهاي از نويسندگان، هيجده پورانه [داستانهاي کهن] مشتمل بر 400/000 بيت ساختند و آن بحثها را به گونهاي عوام پسند شرح و تفصيل دادند و از جمله به جزييات نظريهي تناسخ، قانون کرمه و پر و بال دادن به آنهاپرداختند. (منبع پيشين، ص 277؛ و ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 1، ص 585 - 589) از همان آغاز نگارش اين آثار، چنان اين عقايد در جامعه رايج شد که تمامي آيينهاي بعدي هند، از اين عقايد متأثر شدند؛ حتي آيينهايي مثل جين و بودا که در اصل در مخالفت با برهمنان ايجاد شدند و به لحاظ مباني فکري با تناسخ در تضاد بودند، کم کم اين نظريه را به اشکال گوناگوني در درون خود پذيرفتند. (البته در دين بودا اين نظريه چنان تغيير کرد که با تناسخ اصطلاحي بسيار متفاوت است. آقاي ع. پاشايي در پاورقي ترجمهي کتاب تاريخ تمدن ويل دورانت، ج 1، ص 500 ميگويد: »خيلي از مصطلحات فلسفي ميان فلسفهي بودا و فلسفههاي برهمني، فقط در لفظ مشترک است نه در معنا و تناسخ و کرمه و... از اين دستهاند. در آيين بودا، تناسخ به معناي رفتن يا حلول روان از جسمي به جسم ديگر نيست، بلکه دوباره زاييده شدن بودايي يا به تعبير دقيقتر، نو شدن يا وجود مجدد، بدون انتقال چيزي به چيز ديگر صورت ميگيرد.«)
در يونان باستان نيز در نوشتههاي اساطيري همچون هومر و هردوت چنين مطلبي به چشم نميخورد و ظاهرا فقط شخصي به نام اورفئوس چنين اعتقادي داشت، وي نوازندهي ساحري بود که يک سلسله عقايد اسرارآميز و آداب و رسوم عجيب تأسيس کرد که عاقبت، خود، قرباني همين آداب و رسوم شد. (جان، بي. ناس. تاريخ اديان، ص 90) در فلاسفهي يونان باستان نيز اين نظريه تنها به فيثاغورث و به تبع او، امپدکلس )انباذ غلس( نسبت داده شده است که غربيان معتقدند: فيثاغورث تحت تأثير اورفئوس و آيين اورفهاي، اين نظريه را پذيرفته است. (فردريک کاپلستون، تاريخ فلسفه، ج 1، ص 40 - 43) در مقابل، برخي از حکماي مسلمان، همچون ملاصدرا بر اين باورند که اسناد اين رأي به فيثاغورث، ناشي از کج فهمي آراي وي بوده است و مقصود حقيقي وي از آن آراء، همان معاد جسماني است. (صدرالدين محمد شيرازي. الحکمة المتعالية في الأسفار العقلية الاربعة. ج 9، ص 5 - 6 و 26)
بد نيست اشارهاي هم به تناسخ در اسلام داشته باشيم: حقيقت اين است که در صدر اسلام عدهاي از سودجويان و بعضا شيعيان ناآگاه دربارهي ائمه اطهار )ع( دچار غلو و قائل به الوهيت ائمه )ع( شدند که به اصطلاح »غلات شيعه« ناميده ميشوند، البته خود اينها به فرقههاي متعددي تقسيم شدند و با گسترش تمدن اسلامي سعي کردند براي عقايد افراطي خود توجيهاتي ارائه دهند. مثلا يک معضل آنها اين بود که چگونه ممکن است که پيامبر اکرم )ص(، حضرت علي )ع( و امام صادق )ع( خدا باشند و در عين حال، خدا واحد باشد. ظاهرا در اثر تماس با هندوان و رو به رو شدن با عقيدهي تناسخ، اين عقيده را راه حل مناسبي براي خود يافتند و گفتند: »خدا در واقع روحي به نام روح القدس است که ابتدا در جسم حضرت آدم )ع(، سپس در حضرت عيسي )ع(، پيامبر )ص( و ائمه )ع( حلول کرد.« به هر حال در جعلي بودن و کذب اينها، همين بس که خود ائمه اطهار )ع( به شدت از آنها بيزاري جسته، طرد و لعن کرده و آنها را کافر دانستهاند. (براي احاديثي در اين باب، ر. ک: بحارالأنوار، ج 4، ص 320 - 322)
به هر حال، منظور از اين تاريخچه اين بود که نظريهي تناسخ در اديان اصيل جهان جايگاهي نداشته و تنها در برههي خاصي در هند پيدا شده است و در ابتدا نيز، نه به اين صراحت، بلکه در قالب عباراتي موهم تناسخ بود. منتها بعديها آن را به صورت پر و بال دادهاند و حتي به فرض که در اوپانيشادها نيز صريح مطرح شده باشد، باز نويسندگان آن ادعاي نبوت نداشتهاند. (براي بحثي مختصر و مفيد در تاريخچهي اين نظريه، ر. ک: حسين سوزنچي، نظريهي تناسخ در مجلهي رشد آموزش معارف اسلامي، شمارهي 41) به نظر ميرسد چنان که ملاصدرا نيز اشاره کرد، اين نظريه نوعي انحراف در مسأله حشر جسماني است که به تعبير وي مسألهاي بسيار دشوارو طبيعي است که عدهاي در فهم آن دچار اشتباه ميشوند. (ملاصدرا در بحث نظريهي تناسخ، اين مسأله را »مزال الأقدام و مزالق الأفهام« و »کثيرة الاشتباه و دقيقة المسلک« معرفي کرده است. الأسفار الاربعة، ج 9، ص 2)
اکنون به سراغ ادلهي موافق و مخالف اين نظريه و نقد آنها ميرويم. در ابتدا اشاره ميکنيم که فلاسفهي ما عموما اين نظريه را بر اساس يک سلسله مباني محکم فلسفي پاسخ دادهاند که اين پاسخها در عين حال که بسيار دقيق هستند، اما فهمشان دشوار است. مثلا، ابنسينا بر اساس اين مطلب که: »هنگامي که بدن آمادگي پذيرش نفس را پيدا کرد، بالضروره بايد عقل فعال نفس جديدي به وي افاضه کند، و در صورت پذيرش تناسخ، لازم ميآيد هر موجودي يا دو نفس داشته باشد يا ترجيح بلا مرجع رخ دهد.« اين نظريه را رد ميکند. (ادلهي وي در بحث نفس کتاب الاشارات و التنبيهات، ج 2 مفصل آمده است)
ملاصدرا نيز پس از اثبات حرکت جوهري، و اثبات نظريهي »جمسانية الحدوث و روحانية البقاء بودن نفس«، به راحتي محال بودن نظريهي تناسخ را نشان ميدهد؛ زيرا بر اساس اين نظريه، نفس در دامان جسم زاده ميشود، با آن ترکيب اتحادي دارد و در هنگام مرگ به نوعي تجرد ميرسد که ديگر امکان ندارد با يک جسم مستقل ديگر ترکيب شود. (ادلهي وي به طور عمده در کتاب الاسفار العقلية الأربعة، ج 9، ص 1 - 25 آمده است و علامه طباطبايي بيان سادهاي از آن را در تفسير الميزان ارائه کرده است، ر. ک: ترجمهي تفسير الميزان، ج 1، ص 311 - 315، ذيل آيهي 73 سورهي بقره) با توجه به اين که فهم اغلب اين ادله، نيازمند آگاهيهاي فلسفي متعدد و از سطح فکري دانشآموزان بسيار بالاتر است. از آوردن آنها در اين جا خودداري کرديم (خلاصهي اين ادله را قبلا در مقالهاي آوردهام. ر. ک: حسين سوزنچي، نظريهي تناسخ(2)در مجلهي رشد آموزش معارف اسلامي، شمارهي 42) و صرفا به ادلهي طرفداران تناسخ و نقد آنها اکتفا ميکنيم. (تفصيل اين ادله و نقد دقيق آنها نيز در منبع پيشين آمده است)
طرفداران تناسخ دو دليل بر ادعاي خود دارند: 1. دلايل ديني 2. شواهد تجربي. عمده دليل ديني آنها تمسک به عدالت الهي است و شواهد تجربي آنها عبارت است از خاطرات کساني که مدعي ياد آوردن زندگي ديگري در پيش از زندگي کنوني خود ميباشند. اکنون به شرح و نقد آنها ميپردازيم:
1. عدالت الهي: چنان که جان هيک نقل ميکند، مهمترين دليل و انگيزهي معتقدان به تناسخ، پاسخ به اين سؤال است که »با توجه به عدالت خدا، چرا انسانها متفاوت آفريده شدهاند؟« و در جواب گفتهاند: »علتش اين است که هر کسي قبل از اين زندگي، زندگي ديگري داشته و متناسب با اعمالي که در آن زندگي انجام داده، جايگاهش در زندگي بعدي مشخص شده است؛ يعني کسي که در زندگي قبلي آدم خوبي بود، در زندگي جديد در يک خانوادهي مرفه به دنيا آيد و کسي که گناهکار و بد کار بود، در يک خانوادهي فقير و بيچاره به دنيا ميآيد.« بعضا حتي معتقدند که تناسخ ممکن است از انسان به حيوان و يا بر عکس نيز صورت بگيرد.
چنان که جان هيک مطرح کرده است، اگر اين نظريه به خاطر حل مشکل عدالت الهي باشد، به هيچ وجه نميتواند مشکل را حل کند. به اين بيان که اين سلسلهي توالدها )با سير قهقرايي به عقب( يا آغاز دارد يا ندارد. اگر، مطابق آيين هندو آغاز ندارد، پس شکل تفاوتها حل نشده و صرفا به عقب ميرود؛ يعني مرتب اشکال در مورد »قبليها« مطرح ميشود که چرا آنها متفاوت خلق شدهاند. اگر هم بر اساس علم جديد، نظر هندوان را رد کنيم و بگوييم حيات آغاز دارد، آن گاه بايد ارواح انسانها را يا کاملا يکسان و يا با اندکي تفاوت فرض کنيم. اگر اندکي تفاوت داشته باشند که باز مسأله حل نشده است و اگر يکسان باشند، تفاوتهاي بعدي آنها ناشي از عوامل خارجي )شرايط محيطي( خواهد بود و باز عدالت خدا زير سؤال ميرود کهچرا شرايط محيطي يکساني براي آنها قرار نداده است؟ (جان هيک، فلسفهي دين، صص 269 - 271 و 282 و 285 - 286)
پس در هيچ حالتي نظريهي تناسخ، مشکل نابرابريهاي انسانها در هنگام تولد را حل نکرده است. (راه حلي که بر اساس مباني اسلامي براي وجود تفاوتها در انسانها مطرح ميشود در کتاب ارزشمند عدل الهي، نوشتهي استاد مطهري آمده و خلاصهاي از آن نيز در جلد اول مجموعهي آفتاب انديشه ص 110 - 118 ارائه شده است)
2. خاطرههاي زندگي قبلي: ظاهرا مهمترين عاملي که امروزه موجب گرايش عدهاي به اين نظريه شده، اين است که برخي مدعي هستند زندگي پيشين خود را به ياد ميآورند و ديگران اين را به عنوان دليلي تجربي بر صحت تناسخ قلمداد کردهاند. اين خاطرهها به دو صورت پيدا ميشوند: عدهاي با هيپنوتيزم به چنين خاطرههايي ميرسند و عدهي معدودي نيز بدون هيپنوتيزم، چنين ادعايي را مطرح ميکنند:
الف. خاطرههاي ناشي از هيپنوتيزم: عدهاي از افراد، هنگامي که تحت تأثير هيپنوتيزم واقع ميشوند، ادعا ميکنند که به ياد ميآورند قبلا شخص ديگري بودهاند و کارهاي ديگري انجام ميدادهاند و در برخي موارد مشاهده شده که چنان شخصي واقعا وجود داشته و احيانا برخي از آن کارها را نيز انجام داده است.
براي پاسخ به اين ادعا، ابتدا بايد نکتهاي را يادآور شويم و آن اين که دانشمندان در تبيين هر حادثهاي، هميشه بياني را قبول ميکنند که با ساير دادههاي علمي هماهنگ باشد. اين ادعا مستلزم پذيرش تناسخ و نظريهي تناسخ با بسياري از دادههاي علمي ناسازگار است. در اين جا بايد ديد آيا تبيين ديگري از مطلب وجود ندارد که هم اين پديده را توجيه کند و هم با ساير دادههاي علمي هماهنگ باشد؟آقاي کيت آگوستين بر همين اساس ميگويد: »شواهدي توسط فرا روانشناسان گردآوري شده است که در آنها افراد، هنگامي که تحت تأثير هيپنوتيزم خاطرههاي زندگي قبلي را توصيف ميکردهاند، بعضا گزارشهاي تاريخي درست و صميمي ارائه دادهاند. در پاسخ به اينها بايد گفت که اين شواهد، با بيان ديگري؛ يعني کريپتومنسيا (Cryptomnesia) سازگارتر است.« (Keith Augustine Skeptic Magazine )1997(: Vol. 5: No.2:P.9)
ملوين هاريس اين پديده را چنين شرح ميدهد: »براي فهم کريپتومنسيا، ما بايد ضمير ناخودآگاه را به عنوان يک انبار بسيار بزرگ و درهم ريختهاي از اطلاعات تصور کنيم. اين اطلاعات، از کتابها، روزنامهها، مجلات، سخنرانيها، راديو و تلويزيون، مشاهدهي مستقيم، و يا حتي از مکالمات جسته گريختهاي که اتفاقي به گوش ما ميخورد، گرد آمده است. در اوضاع و شرايط عادي، بيشترين اطلاعات، فراخواني واقع نميشوند، اما گاه، اين خاطرههاي عميقا دفن شده به طور ناخواسته و بدون برنامهريزي قبلي، فرا خوانده ميشوند. آنها ممکن است به صورت گيج کنندهاي ظاهر شوند؛ زيرا خاستگاههاي آنها به طور کامل فراموش شده است.« (Melvin Harris. Are Past - Life Regressions Evidence of Reincarnation? in Free Inquiry )Fall 1986(: P.16)
موارد بسياري وجود دارد، که رد پاي اطلاعات ادعا شده در مورد زندگي قبلي، بر اثر تحقيقات بيشتر در چنين عوامل ساده و پيش پا افتاده، يافت شده است. مطابق تحقيقات جان بلوف بايد گفت: »در حقيقت، تاکنون در تمامي موارد ادعاي زندگي پيشين که اطلاعات آن با هيپنوتيزم فرا خوانده شده است، يا چنان شخصي آن طور که فرد توصيف ميکند، وجود نداشته و يا ويژگي مورد بحث ميتوانسته است براي فرد اطلاع دهنده، که احتمالا به طور خود آگاه به منبع اين اطلاعات توجهي نداشته است، معلوم باشد.«
مواردي که اشخاص بدون تأثير هيپنوتيزم، چنين ادعاهايي کردهاند مطابق تحقيقات انجام شده، اين حادثه در دو مورد خاص مشاهده شده است: اول، در بچههاي کمتر از چهار سال در هندوستان، که عدهي زيادي از اين بچهها چنين ادعايي را مطرح کردهاند و دوم، موارد معدودي در افراد بزرگسال.
در مورد بچههاي مذکور، مطابق تحقيقاتي که توسط يان استيونسن، (Ian Stevenson) يان ويلسون (Ian Wilson) و چامپ رانسوم (Champ Ranon) انجام شده، (گزارشي از مجموعهي اين تحقيقات در مقالهي زير آمده است:
Paul Edwards. Introduction. In Immorality. Ed.by Paul Edwards.)New York: Macmillan.1992(:P.12) خلاصهاي از آن در اين مقاله آمده است: حسين سوزنچي، نظريهي تناسخ(2)، در مجلهي رشد آموزش معارف اسلامي، شمارهي 42، ص 24) آشکار شده که به لحاظ علمي، بيشتر موارد غير قابل قبول است؛ يعني يا انگيزهاي براي آن ادعاها وجود دارد )به طور مثال، معلوم شده است که بيشتر اينها ادعا ميکردهاند که به يک طبقهي اجتماعي بالاتري تعلق دارند، يا حتي سهمي از زمين متعلق به پدر زندگي قبليشان را طلب ميکردهاند(، يا بين دو خانوادهي مورد بحث، آشنايي زيادي وجود داشته و احتمال توافق پيشين بين آنها زياد بوده است. بر همين اساس استيونسن نهايتا به اين نتيجه رسيد که اين موارد، ضعيفترين نوع دلايلي افواهي و شبه داستان پردازي است.اما در مورد ادعاهاي بزرگسالان،حقيقت اين است که کتابهاي متعددي در اين زمينه نوشته شده، اما اغلب آنها ساختگي بودنش بر پژوهشگران آشکار است. در ميان آن تنها کتابي که ظاهرا ادعاهاي مطرح شده در آن با گزارشهايتاريخي بيشتر هماهنگ است، کتابي از يان استيونسن، به نام »نمونههاي تناسخ« (Ian Stevenson Cases of Reinacarnation Type. )Charlottesville: University of Virginia Press. 1975-1979(.3 Vol) ميباشد. جمعا 32 مورد در آن گزارش شده است که مثلا خانمي در سال 1902 در هند به دنيا آمد، پس از مدتي وفات يافت و در سال 1926 فرد ديگري در هند به دنيا آمد که ادعا ميکرد تجربياتي از مردم و حوادث آنها دارد که با تجربههاي فرد قبلي هماهنگ بود. اين موارد نيز هر چند با تئوري کريپتومنسيا قابل توجيه است، اما علاوه بر آن، محققان دلايل ديگري نيز در رد اين ادعاها ارائه کردهاند که به برخي از مهمترين آنها اشاره ميکنيم:
الف. نقد چگونگي اين هماني: مهمترين مسأله اين است که ببينيم واقعا چه معياري وجود دارد که ما يک شخص را در دو سالگي و در پنجاه و دو سالگي شخص واحدي ميدانيم و ميگوييم که اين شخص پنجاه ساله همان بچهي دو ساله است؟ فلاسفه مسلمان، ملاک اين هماني را نفس و روح ميدانستند و مطابق ادلهاي که در ابتداي بحث اشاره شد، نشان ميدادند امکان ندارد روحي که از بدن انسان جدا ميشود، دوباره در يک کالبد جديد حلول کند. لذا اين ادعاها الزاما باطل است و توجيه ديگري )همانند نظريهي کريپتومنسيا( بايد داشته باشد. برخي از فلاسفهي غرب، همچون جانهيک که منکر روح هستند نيز نشان دادهاند که آن امري را که ملاک وحدت شخص امروزي و همين شخص در پنجاه سال پيش ميدانيم، هر چه که باشد نميتواند ملاک وحدت شخص فعلي و شخصي که مدتها پيش در گذشته است، باشد. (نظريهي جان هيک مفصلا در کتاب وي به نام فلسفهي دين )ترجمهي بهرام راد(، ص 269 - 271 و 285 - 286 و خلاصهي آن در همان مقالهي نظريه تناسخ(2)، در مجلهي رشد آموزش معارف اسلامي، ش 42، ص 25 - 26، آمده است) خلاصه اين که، صرفا با مشاهدهي شباهتي بين خاطرات يک فرد و جرياناتي که براي شخص ديگري رخ داده است، نميتوان اين را همان شخص دانست.
ب. عدم يادآوري از جانب اکثر انسانها و عدم يادآوري مکرر از جانب مدعيان ياد شده: اين دليل بر اين اساس استوار است که اگر تناسخ صحيح باشد، چرا از ميان چند ميليارد نفر تنها عدهي بسيار قليلي، مثلا همين سي و دو نفر، اين حادثه را به ياد ميآورند. و خود اينها نيز چرا فقط يک زندگي قبلي را به ياد ميآورند )چون مطابق تناسخ، هر کسي بارها ميميرد و زنده ميشود(؟
توضيح مطلب اين که در برخي مباحث قلت و يا کثرت طرفداران آن، تنها دليل براي قضاوت دربارهي صحت يا سقم آن است. مثلا فرض کنيد من و شما پشت ديواري ايستادهايم و من ادعا ميکنم که جعبهاي پشت ديوار است و شما شخصا راهي براي ديدن پشت ديوار نداريد؛ لذا از عدهاي که ميتوانند آن جا را ببينند، سؤال ميکنيد، برخي از آنها سخن مرا تأييد و برخي تکذيب ميکنند. با نفس اين حرفها، نميتوان به واقعيت پي برد، مگر اين که شواهدي پيدا شود که گفتهي يکي از طرفين را تقويت کند. شايد کسي بگويد: بهترين قرينه اين است که ببينيم افرادي که خبر ميدهند، قبلا راستگو و يا دروغگو بودهاند؟ اما اين قرينهي مناسبي نيست؛ زيرا هر انساني اولين دروغي که ميگويد، اولين دروغ اوست. تنها قرينهاي که داريم، قلت و کثرت شديد است؛ يعني اگر سي و دو نفر بگويند که ديدهايم و چند ميليارد نفر خلاف آن را بگويند، انسان سخن اکثريت را به واقع نزديکتر ميداند و در بحث تناسخ نيز قضيه به همين صورت است. (اين استدلال را از استاد مصطفي ملکيان بر گرفتهام، از: درس مرگ و جاودانگي از جمله دروس کلام جديد در نيم سال دوم سال تحصيلي 76 - 77، در دانشگاه امام صادق )ع(، جلسهي دوازدهم)
البته در تکميل دو استدلال متن، بايد نکتهاي را بيفزاييم و آن اين که ممکن است اين چند نفر تنها به لحاظ منطقي کاذب باشند، نه به لحاظ اخلاقي؛ يعني بايد صدق منطقي )مطابقت گفتار با واقعيت( و صدق اخلاقي )مطابقت گفتار با اعتقاد شخصي( را از هم تفکيک کرد. در آن مواردي که انسان اشتباه ميکند، صدق اخلاقي دارد و صدق منطقي ندارد؛ يعني دچار جهل مرکب شده است، اما در اين جا چگونه چنين جهل مرکبي ممکن است؟
بايد گفت: به لحاظ روانشناسي گاه ميشود که انسان همراه شخص ديگري است يا حکايتي را ميخواند که آن شخص ديگر )يا قهرمان حکايت( اعمالي را انجام ميدهد، انسان با خود ميگويد که اگر من جاي او بودم، همين کار را ميکردم. بعد از مدتي، ضمير ناخودآگاه در اين اطلاعات دخل و تصرف ميکند و انسان ميپندارد واقعا خودش آن کارها را انجام داده است. مثلا، من خود به ياد دارم که در کودکي پدرم براي من و برادرم دو قمقمه خريد که يکي از ديگري زيباتر بود. بعد از مدتي آنها گم شدند و چند سال بعد هنگام اسباب کشي پيدا شدند. من صادقانه مدعي بودم که قمقمهي زيباتر را پدرم براي من خريده است و برادرم نيز صادقانه مدعي بود که اين قمقمه از آن اوست. هنوز نيز بعد از گذشت سالها از آن ماجرا هر يک از ما تصور ميکند که آن قمقمه متعلق به اوست. پس انسان ميتواند در اسناد فعل شخص ديگر به خودش خطا کند. اما اين که چگونه ممکن است اين تعداد خاطرهي مشترک بين شخص مدعي تناسخ و شخص رحلت کرده وجود داشته باشد، ميتوان گفت: اولا: خاطرات مشترک بين هر يک از ما و نزديکانمان )مثلا همسر يا دوست صميمي يا والدين(، کمتر از اين مقدار نيست. ثانيا: اين خاطرات مطابق بيان کريپتومنسيا، ميتواند اطلاعات عقب رانده شدهي ضمير ناخودآگاه باشد و بعيد نيست که از ميان چند ميليارد نفر، تعدادي از اطلاعات عقب رانده شدهي سي نفر با برخي جريانات زندگي سي نفر ديگر مشابه باشد.
ج. عدم ثبات تعداد انسانها: اگر نظريهي تناسخ درست باشد، لازم ميآيد تعداد انسانهاي جهان ثابت بماند؛ زيرا هيچ روح جديدي ايجاد نميشود و هر روحي که بميرد در کالبد شخص ديگري ظاهر ميشود. (اين استدلال را ملاصدرا در الاسفار العقلية الأربعة، ج 9، ص 14 ارائه کرده است) در اين جا شايد پاسخ داده شود که تناسخ نه فقط بين انسانها، بلکه بين انسان با حيوان و گياه و جماد نيز هست. اما بايد گفت: اولا در مورد گياه و جماد، اصلا خاطره داشتن و هيچ کلام ديگري وجود ندارد که انسان را به صورت يک سنگ بدانيم؛ يعني سنگ روح و خاطره ندارد و...، بر چه اساسي ميتوان انسان و سنگ را يکي دانست. در مورد تناسخ متقابل انسان و حيوان هم دو مشکل عمده از حيث تعداد و کيفيت هست؛ يعني اولا: اگر تناسخ بين انسان و حيوان برقرار باشد، لازم ميآيد که جمعيت انسانها به طور وحشتناکي زياد شود؛ زيرا اين قول، منشأ همهي حيوانات را هم انسان ميداند و مطابق آن انساني که به حيوان تبديل شده است، پس از چند دوره حيوان بودن، مجازاتش تمام ميشود و دوباره انسان ميشود. حال با توجه به تنوع فراوان حيوانات )به خصوص حشرات و...( اگر فقط قرار باشد از هر نوع حيواني در سال تنها يکي انسان شود، بايد سالانه دهها ميليارد نفر به جمعيت انسانها افزوده شود که تا به حال چنين نشده است.
ثانيا: از حيث کيفيت، معتقدان به تناسخ بين انسان و حيوان، اعتقاد دارند که مطابق قانون کرمه، هر انساني به حيواني تبديل ميشود که خلق و خوي آن را دارد؛ مثلا انسان حريص، مورچه و انسان شهوتران، خوک و... ميشود.
اکنون اين اشکال پيش ميآيد که انساني که چند رذيلت اخلاقي را با هم دارد )حريص، شهوتران و...( چگونه خواهد شد؟ هر کدام بشود، ترجيح بلامرجح است. اگر هم اشکال شود که در معاد نيز همين مشکل پيش ميآيد؟ پاسخ ميدهيم که اتفاقا در احاديث هم اشاره شد که ممکن است يک نفر سرش مثل گرگ و بدنش چيزي ديگر باشد، اما در جهان مادي ما چنين موجودي را سراغ نداريم. (بحث بالا را ملاصدرا در قالب سه استدلال گوناگون براي رد اقسام تناسخ آورده بود که ما آن را در قالب يک استدلال واحد ارائه کرديم. ر. ک: الإسفار العقليه الأربعة، ج 9، ص 14)
جمعبندي مبحث تناسخ
اين بحث، به علت اهميت و شيوعي که اخيرا در جامعه ما پيدا کرده است، اندکي طولاني شد؛ اما هدف اين بود که دبيران محترم به جوانب گوناگون آن آگاه شوند تا بهتر بتوانند از عهدهي پاسخگويي به شبهات جديد برآيند. تفهيم برخي از اين مباحث به دانشآموزان دشوار است، به همين دليل توصيه ميشود تنها در صورتي که شخصي اشکال وارد کرد، به بحث با او بپردازيد، اما اگر خواستيد در ابتدا بحث را مطرح کنيد، حول و حوش دو نکته بحث کنيد: اول اين که نشان دهيد که نظريهي تناسخ از پشتوانهي محکمي در اديان گوناگون، حتي در اديان هندو که امروزه مهمترين مروجان آن هستند، برخوردار نيست. دوم و مهمتر، بيان کريپتومنسيا را براي آنها شرح و توضيح دهيد که تمامي ادعاهاي تناسخ، چگونه بر اساس اين نظريهي روانشناختي قابل بيان است و خصوصا بر اين نکته تأکيد کنيد که اگر من در ذهنم خطور کند که قبلا کس ديگري بودهام و کارهاي ديگري انجام ميدادهام، به هيچ وجه دليل نميشود که واقعا من کس ديگري بوده باشم.