چهارشنبه، 25 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

چرا خدا انسان را آفريد؟


پاسخ :
سؤال از چرايى بر دو قسم است. گاهى سؤال از علت فاعلى است كه در اين حالت سؤال اين است كه: »چه عاملى موجب شده است كه خدا انسان را بيافريند؟« و گاهى سؤال از علت غايى است، يعنى: »چه غايت و فايده‏اى بر وجود انسان مترتب بود كه خدا انسان را آفريده است.« بنابراين سؤال فوق را دو بخش پاسخ مى‏دهيم.الف( از حيث علت فاعلى
اين سؤال با اين كه بيش‏تر در مورد انسان مطرح مى‏شود، اما در مورد تمام آفرينش مطرح است. يعنى در مورد تك تك مخلوقات مى‏توان پرسيد: »چرا خدا اين مخلوق را آفريده است؟« و اگر اين سؤال‏ها را كنار هم بگذاريم، به اين مسأله مى‏رسيم كه »اصولا چرا خدا موجودى آفريده؟« و به بيان ديگر، »اصولا چرا خدا خالق است؟« و »اگر هم مى‏خواسته خلقتى داشته باشد، چرا فقط يك موجود نيافريده و اين همه موجودات متفاوت آفريده است؟«
براى پاسخ به اين گونه سؤال‏ها لازم است به سراغ بحثى در حوزه‏ى خداشناسى برويم. در فلسفه اثبات مى‏شود كه واجب الوجود بالذات، واجب از جميع جهات و حيثيات است. به بيان ساده‏تر، خداوند همه‏ى صفات كمال را يك جا در خود دارد: »و لله الأسماء الحسنى« )اعراف 7 / 180. البته معلوم است كه مقصود از اسم و نام، فقط لفظ نيست، بلكه مقصود تمامى صفات واقعى و كمالى است، نه فقط اسم آن‏ها، براى توضيح بيش‏تر به شرح علامه طباطبايى در تفسير الميزان ذيل آيه‏ى مذكور مراجعه كنيد. يكى از اين صفات كمال، صفت »افاضه« است، كه در ادبيات دينى از آن به »لطف« و »رحمت« تعبير مى‏شود. اقتضاى افاضه و رحمت خدا اين است كه هر چيزى كه قابليتى داشته باشد، خدا آن قابليت را از اودريغ نكند و به بيان ديگر، هر امرى كه امكان وجود و تحقق داشته باشد، خدا آن را بيافريند و چون خداوند فاعل على الاطلاق است و هيچ شريكى ندارد، خودش به تنهايى براى آفرينش همه چيز كفايت مى‏كند. صفت كمال ديگر خدا، صفت غنا و بى‏نيازى است، يعنى خدا به هيچ كس و هيچ چيز محتاج نيست. بنابراين اگر مى‏آفريند براى رفع نياز خود نيست، بلكه به اقتضاى صفت رحمت اوست و اگر نيافريند براى او نقص است، زيرا نيافريدن دلالت بر افاضه نكردن و رحمت نداشتن دارد كه همان بخل است، يعنى يك صفت نقصى و غير كمالى؛ و هيچ نقصى در خداوند راه ندارد. پس وقتى مى‏گوييم »بود و نبود ما براى خدا يكسان است.« از منظر بى‏نيازى خدا به مسأله نگاه كرده‏ايم و وقتى مى‏گوييم »خدا حتما انسان را مى‏آفريند« از منظر فياض بودن خدا به مسأله نگريسته‏ايم. به عبارت ديگر، اگر »خدا ما را مى‏آفريند« نه به دليل نيازمندى او به ماست )كه از اين جهت، وجود و عدم ما براى او يكسان است(، بلكه به دليل فياضيت و رحمانيت اوست )كه يكى از صفات كمال خداست و در اين صورت، نيافريدن نقصى براى او به حساب مى‏آيد و او از هر نقصى مبراست(.
ب( سؤال از علت غايى‏
گاهى اين سؤال، ناظر به غايت است، يعنى در بيش‏تر موارد، منظور سؤال كننده‏ها اين است كه هدف از آفرينش انسان چه بوده است؟ در اين جا بايد ميان غايت فاعل و غايت فعل تفكيك كرد. در امور انسانى، غايت بيش‏تر غايت فاعل است. براى مثال، وقتى سؤال مى‏شود: »چرا اين كار را انجام مى‏دهى؟« پاسخش اين است كه با انجام اين كار، من به اين هدفم دست پيدا مى‏كنم و يكى از نيازهاى من مرتفع شود؛ اما مى‏دانيم كه خداوند هيچ گونه نقص و نيازى ندارد و رسيدن خدا به يك هدف، سخنى بى‏معناست. به بيان ديگر، اين گونه غايت‏ها، اهدافى هستند كه انسان دنبال مى‏كند و مى‏خواهد به آن‏ها برسد، در حالى كه خدا چون كمال

مطلق است، هيچ امر كمالى كه بخواهد به آن برسد، برايش قابل تصور نيست. اما آيا اين سخن به اين معناست كه خدا هيچ گونه هدفى از آفرينش ندارد و جهان عبث آفريده شده است؟ بايد گفت چنين نيست و خدا حكيم است و چون حكيم است كار عبث انجام نمى‏دهد، پس كارهايش حتما غايتى دارد. اما غايت در اينجا، غايت فعل است نه غايت فاعل؛ يعنى موجوداتى را كه خداوند مى‏آفريند، موجودات بى‏هدف و رها نيستند، بلكه خود اين موجودات هدفمند هستند، يعنى در ذات آن‏ها و براى خودشان هدفى قرار مى‏دهد كه به سمت آن هدف حركت كنند تا با اين حركت به كمال خود برسند. اين هدف در نهايت، همان قرب الهى است كه كمال مطلق است. قرآن كريم هم هنگامى كه مى‏خواهد نشان دهد فعل خدا عبث نيست، نمى‏گويد »خود خدا از انجام اين فعل غايتى داشته است«، بلكه مى‏گويد »فعل خدا فعلى است كه در درون خود فعل و براى خود فعل )نه براى خود خدا( غايتى قرار داده شده است«: أفحسبتم أنما خلقناكم عبثا و أنكم الينا ترجعون )مؤمنون 23 / 115. آيا پنداشته‏ايد كه شما را بيهوده آفريديم و ديگر به سوى ما باز نمى‏گرديد. .
يعنى اقتضاى اين كه ما فعل عبث نداده باشيم اين است كه شما )كه همان فعل ما هستيد( غايتى واقعى داشته باشيد.
البته تفكيك غايت فاعل از غايت فعل امرى دشوار است و براى سهولت بيش‏تر مى‏توان از اين مثال استفاده كرد.
يك بار شما به يك انسان مستمند كمك مى‏كنيد. در اين جا از شما مى‏پرسند: چرا به او كمك كرديد؟ اگر بگوييد »به او كمك كردم، زيرا از وضع و حال او ناراحت شده بودم و دلم برايش سوخت؛ و براى اين كه ديگر دچار عذاب وجدان نباشم به او كمك كردم.«
در اين حالت، غايت مورد نظر غايتى براى خودتان بود )غايت فاعل(، يعنى شما به خاطر خودتان به او كمك كرديد. اما اگر بگوييد: »چون ديدم واقعا نيازمنداست و اصلا به روحيات خودم توجه نداشتم و فقط چون فهميدم كه او چنين نياز شديدى دارد و من مى‏توانم نياز او را رفع كنم، به او كمك كردم.« در اين حالت، فعل شما باز داراى غايت است، اما غايت خود فعل، نه رفع نياز فاعل. البته انجام كارها به صورت نوع دوم بسيار دشوار و قريب به محال است. يعنى در بسيارى از اين گونه افعال، در نهايت باز براى »ثواب بردن« اين كار را انجام مى‏دهيم، ولى حتى اگر انگيزه‏ى ثواب بردن هم مطرح شود، كار انجام شده دو غايت را با هم داشته است، يعنى كارى نبوده كه فقط غايت فاعل در آن مدنظر باشد، بلكه غايت فعل هم در آن مدنظر بوده است. اكنون مى‏گوييم خداوند چون هيچ نقص و نيازى ندارد، پس غايت در كارهايش هيچ گاه غايت فاعل نيست، بلكه هميشه غايت فعل است. )براى شرح و تفصيل دقيق‏تر اين بحث ر. ك: مرتضى مطهرى، شرح منظومه. .(
توضيح فوق با توجه به اين بود كه سؤال از »هدف آفرينش انسان«، سؤالى در خصوص افعال خدا باشد؛ اما گاهى وقت‏ها مقصود ديگرى از اين سؤال مطرح است و آن اين كه »ما چرا آفريده شده‏ايم«، به اين معنا است كه »ما آفريده شده‏ايم تا چه كنيم و به چه هدفى برسيم؟« و در واقع، خود غايت فعل مورد سؤال است. اين سؤال پاسخ ديگرى مى‏طلبد و قرآن كريم پاسخ آن را چنين مطرح مى‏كند: و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون. )ذاريات 51 / 56. در ضمن حديثى توضيح داده شده كه اين عبادت »ليعبدون« در واقع همان حصول معرفت )ليعرفون( است. اما مقصود از اين كه هدف از آفرينش ما عبادت است، چيست؟ قطعا مقصود از عبادت، فقط انجام يك سلسله اعمال جوارحى مانند نماز و روزه نيست، بلكه خود اين‏ها نيز فلسفه‏ى عميق‏ترى دارند كه قرآن كريم گاه آن را ذكر خدا )طه 20 / 14: »اننى أنا الله لا اله الا أنا فاعبدنى و أقم الصلوة لذكرى.«. يا تقوا )بقره 2 / 183: »يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام... لعلكم تتقون.«. معرفى كرده است و خود اينها هم نهايت راه نيست، بلكه فلسفه‏ى اين دسته امورنيز رسيدن به مقام رضا )حديد 57 / 27: »ما كتبناها عليهم الا ابتغاء رضوان الله« يا توبه 9 / 109: »افمن أسس بنيانه على تقوى من الله و رضوان خير...«. و اطمينان )رعد 13 / 28: »الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكرالله ألا بذكر الله تطمئن القلوب.«. و نهايتا رسيدن به قرب الهى )فجر 89 / 27 - 30. »يا ايتها النفص المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى«؛ و يا واقعه 56 / 10 - 11: »و السابقون السابقون، اولئك المقربون.« و يا آيه‏ى معروف سجده‏ى واجب: علق 96 / 19: »واسجد واقترب.«. معرفى شده است.در واقع، چنان كه در توضيح قبل گذشت، خدا موجودى آفريده كه بتواند از پايين‏ترين مراتب عالم به بالاترين مراتب آن صعود كند و به قرب خدا برسد )در واقع، همان مرتبه‏ى وجودى او، هدف او را نيز معين مى‏كند. و همين حركت به سمت خداوند، نهايت خواسته‏ى همه‏ى آدميان است، چرا كه آنان در تمامى افعالشان در طلب رسيدن به كمال مطلق هستند و كمال مطلق همان خداست. )توضيح بيش‏تر اين مطلب در پاسخ سؤال هشتم در همين فصل خواهد آمد. .
البته گاهى اوقات خوب است به ريشه‏ى اين سؤال هم توجه شود. يعنى دانش‏آموز صرفا يك مسأله‏ى علمى ندارد، بلكه مشكلات و سختى‏هايى در زندگى او پيش آمده كه احساس مى‏كند، خلقتش چندان امر مطلوب و مفيدى نبوده است. در اين گونه موارد، به جاى پاسخ‏هاى منطقى و علمى، بيش‏تر بايد سراغ پاسخ‏هايى روان‏شناختى رفت كه نمونه‏ى آن در پاسخ سؤال هفتم از فصل بعد خواهد آمد.


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.