پرسش :
این کلا م ابن سینا در رساله عشق :(حب خداوند به خویش همان ادراک « خیر » است) یعنی چه ؟
پاسخ :
پاسخ:
این جمله از ابن سینا؛ به این معناست که:
اولا: خداوند چون وجود بحت و صرف است، خیر و کمال محض است و در واقع، عدم و نیستی از کمال و خیر بهره ای ندارد یعنی وجود مساوی با خیر است.
ثانیا: چون باری تعالی از وجود خویش آگاهی دارد، مدرک کمال و خیر محض است و بدان آگاهی دارد.
ثالثا: عشق با معرفت و آگاهی به خیر و کمال حاصل می شود و اصلا این دو از هم دیگر جدائی ندارند و به تعبیر دقیق تر رابطه ی بین این دو، این همانی می باشد. و چون خدا به کمالات خویش آگاهی دارد به خود عشق می ورزد. البته این اختصاص به خدا ندارد بلکه یک اصل کلی است یعنی انسان هم وقتی به کمال آگاهی پیدا کندبه آن دل میبندد؛ و در واقع عشق حقیقی همیشه متوجّه نوعی از کمال است.
برای توضیح این نکته توجه شما را به چگونگی حصول عشق درانسان جلب می کنیم .
انسان هرگز عاشق عدم و کمبودهانمیشود، بلکه همواره دنبال هستی و کمال میرود و به همین دلیل آن کسی که هستی وکمالش از همه برتر است، از همه کس به عشقورزیدن و محبت سزاوارتر است و لذاعشق و علاقه افراد با ایمان نسبت به خدا از عشق و علاقه بتپرستان به معبودهایپنداریشان ریشهدارتر و عمیقتر است.
چرا چنین نباشد؟ آیا کسی که واقعیّتی رادریافته و به آن عشق و محبت میورزد با کسی که گرفتار خرافه و تخیّل است میتواندیکسان باشد؟[1]
محبّت مؤمن به خدا از محبت مشرک به بت برتر است؛ زیرا بتاگرچه زیبا باشد، زیبایی بصری و سمعی یا زیبایی خیالی و وهمی دارد و درک اینزیباییها به وسیله گوش و چشم و تأثیر این محبوبها در حدّ وهم و خیال است، چونانسان ناآگاه میپندارد از بتان و به طور کلّی از غیر خدا کاری ساخته است،بنابراین، معرفت بتپرستان در حدّ توهّم؛ و زیباییشناسی آنها در حد خیال است و بههمین دلیل محبت و عشق آنها از محدوده چشم و گوش از یک سو و از محور وهم و خیال ازسوی دیگر نمیگذرد، ولی مؤمن نه تنها از راه چشم و گوش، آثار طبیعی محبوب حقیقی رامینگرد، بلکه از راه عقل، کمال معقول و اسمای حُسنای الهی را مینگرد و درک اوقویتر است و چون درکش قویتر است در نتیجه محبّت او هم بیشتر است.
بعبارت دیگر: عشق و علاقه انسان به موجودی، حتماً به خاطر این است که کمالی در آن یافتهاست و هرگز به موجودی که هیچ نقطه قوّتی در آن نیست، عشق نمیورزد، وعشق انسان به خدا هم به خاطر آن است که او منبع و سرچشمه اصلی هر نوع کمالاست.[2]
نظامی گنجوی در پایان داستان «لیلی و مجنون» میگوید:
"لیلی در اواخر عمر بیمار شد و طراوتش از بین رفت. او به مادرش وصیّت کرد:
پیام مرا به مجنون برسان و به او بگو اگر خواستی محبوبی برگزینی، دوستی مانند من مگیر که با یک بیماری همه طراوت خود را از دست بدهد و نشاط او فرو بنشیند؛ بلکه محبوبی را انتخاب کن که زوالپذیر نباشد" بنا بر این شناخت و معرفت، محبّت حقیقی میآورد و غفلت، محبت کاذب.[3]
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- برای مطالعه ی بیشتر ر.ک.تفسیرنمونه، ج1، ص565
[2]ـبرای مطالعه ی بیشتر ر.ک.مراحل اخلاق در قرآن، ج11، ص327 - 326
[3]ـ مراحل اخلاق در قرآن، ج11، ص328-ماهنامه درسهایی از مکتب اسلام - تیر 1382
پاسخ:
این جمله از ابن سینا؛ به این معناست که:
اولا: خداوند چون وجود بحت و صرف است، خیر و کمال محض است و در واقع، عدم و نیستی از کمال و خیر بهره ای ندارد یعنی وجود مساوی با خیر است.
ثانیا: چون باری تعالی از وجود خویش آگاهی دارد، مدرک کمال و خیر محض است و بدان آگاهی دارد.
ثالثا: عشق با معرفت و آگاهی به خیر و کمال حاصل می شود و اصلا این دو از هم دیگر جدائی ندارند و به تعبیر دقیق تر رابطه ی بین این دو، این همانی می باشد. و چون خدا به کمالات خویش آگاهی دارد به خود عشق می ورزد. البته این اختصاص به خدا ندارد بلکه یک اصل کلی است یعنی انسان هم وقتی به کمال آگاهی پیدا کندبه آن دل میبندد؛ و در واقع عشق حقیقی همیشه متوجّه نوعی از کمال است.
برای توضیح این نکته توجه شما را به چگونگی حصول عشق درانسان جلب می کنیم .
انسان هرگز عاشق عدم و کمبودهانمیشود، بلکه همواره دنبال هستی و کمال میرود و به همین دلیل آن کسی که هستی وکمالش از همه برتر است، از همه کس به عشقورزیدن و محبت سزاوارتر است و لذاعشق و علاقه افراد با ایمان نسبت به خدا از عشق و علاقه بتپرستان به معبودهایپنداریشان ریشهدارتر و عمیقتر است.
چرا چنین نباشد؟ آیا کسی که واقعیّتی رادریافته و به آن عشق و محبت میورزد با کسی که گرفتار خرافه و تخیّل است میتواندیکسان باشد؟[1]
محبّت مؤمن به خدا از محبت مشرک به بت برتر است؛ زیرا بتاگرچه زیبا باشد، زیبایی بصری و سمعی یا زیبایی خیالی و وهمی دارد و درک اینزیباییها به وسیله گوش و چشم و تأثیر این محبوبها در حدّ وهم و خیال است، چونانسان ناآگاه میپندارد از بتان و به طور کلّی از غیر خدا کاری ساخته است،بنابراین، معرفت بتپرستان در حدّ توهّم؛ و زیباییشناسی آنها در حد خیال است و بههمین دلیل محبت و عشق آنها از محدوده چشم و گوش از یک سو و از محور وهم و خیال ازسوی دیگر نمیگذرد، ولی مؤمن نه تنها از راه چشم و گوش، آثار طبیعی محبوب حقیقی رامینگرد، بلکه از راه عقل، کمال معقول و اسمای حُسنای الهی را مینگرد و درک اوقویتر است و چون درکش قویتر است در نتیجه محبّت او هم بیشتر است.
بعبارت دیگر: عشق و علاقه انسان به موجودی، حتماً به خاطر این است که کمالی در آن یافتهاست و هرگز به موجودی که هیچ نقطه قوّتی در آن نیست، عشق نمیورزد، وعشق انسان به خدا هم به خاطر آن است که او منبع و سرچشمه اصلی هر نوع کمالاست.[2]
نظامی گنجوی در پایان داستان «لیلی و مجنون» میگوید:
"لیلی در اواخر عمر بیمار شد و طراوتش از بین رفت. او به مادرش وصیّت کرد:
پیام مرا به مجنون برسان و به او بگو اگر خواستی محبوبی برگزینی، دوستی مانند من مگیر که با یک بیماری همه طراوت خود را از دست بدهد و نشاط او فرو بنشیند؛ بلکه محبوبی را انتخاب کن که زوالپذیر نباشد" بنا بر این شناخت و معرفت، محبّت حقیقی میآورد و غفلت، محبت کاذب.[3]
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- برای مطالعه ی بیشتر ر.ک.تفسیرنمونه، ج1، ص565
[2]ـبرای مطالعه ی بیشتر ر.ک.مراحل اخلاق در قرآن، ج11، ص327 - 326
[3]ـ مراحل اخلاق در قرآن، ج11، ص328-ماهنامه درسهایی از مکتب اسلام - تیر 1382