پرسش :
شانس، اقبال و قسمت، تا چه اندازه صحت دارند، آيا ريشهى اعتقادى صحيحى دارند؟
پاسخ :
در مورد »قسمت« اگر منظور همان »سرنوشت« و »قضا و قدر« است. كه در پاسخ سؤال قبل گذشت و امرى كاملا صحيح و مورد تأييد اسلام است؛ اما اگر منظور از آن چيزى شبيه شانس و اقبال است، بايد گفت از منظر دينى، همه باطلند و منشأ آنها خرافات است. مرحوم علامه طباطبايى )ره( در تحليلى دقيق، مسألهى »بخت و اقبال« را چنين بيان كرده است:
»ما هر يك از كارهاى خود را براى آرمان و غايتى كه در نظرمان مشخص است انجام مىدهيم و با مسامحه كلمهى دائما را به جاى غالبا مىگذاريم. از طرف ديگر، البته براى رسيدن به هر مقصدى بر حسب غالب راه ويژهاى وجود دارد و آن همان كار و فعاليتى است كه انسان را به هدفى كه داشته مىرساند. مثلا براى رسيدن به آب در زمين خشك، كندن چاه لازم است و غايت كندن چاه رسيدن به آب است و اين امرى است بر حسب غلبهى وقوع. حال اگر كسى چاهى كند و به گنج رسيد، در اين موارد، غايتى پيش آمده كه هدف مورد نظر فاعل نبوده است. و چون هر حادثه علتى دارد، اين جا نيز علتى مجهول الهويه فرض مىكنيم و اسم آن را بخت خوب )يا بخت بد( مىگذاريم. از اين رو كسى را كه در تلاش عادى خوديابى تلاش با پيشامدهاى شيرين فوقالعادهاى روبهرو مىشود، خوشبخت مىناميم و كسى را كه پى در پى با حوادث ناخوشايند مواجه مىشود، بدبخت. ولى وقتى كه با دقت، به محاسبهى علل اين گونه حوادث بپردازيم، به اشتباه خود پى مىبريم و خواهيم فهميد كه علت پيدايش اين موضوع خرافى، اين بوده كه ما »دائم« را به جاى »غالب« گذاشتهايم. كندن چاهى به عمق ده متر، »دائما« انسان را به آب نمىرساند )كه در نتيجه، اگر به آب نرسد بدبختى و اگر به گنج رسيد خوشبختى باشد( بلكه ما را به همان چيزى مىرساند كه در ده مترى سطح زمين واقع است، خواه آب باشد يا گنج يا سنگ؛ و اين است كه دائمىاست. در همهى موارد خوشبختى و بدبختى حتما حادثهاى مىتوان يافت كه اثر مستقيم علل و شرايطى است كه در محل واقع هستند.« )علامه طباطبايى، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 3، 264 - 262. .
استاد مطهرى اين مسأله را به لحاظ جامعهشناسى هم ريشهيابى كردهاند. ايشان معتقدند عقيده به بخت از اين جا ناشى مىشود كه افراد »در جامعهاى زندگى مىكردهاند كه برخى عمرى به سعى و عمل گذرانده، اما با محروميت به سر بردهاند. در عوض افراد بيكار و تن پرورى را مىديدهاند كه از همهى نعمتها برخوردار بودهاند. هر چه ديدهاند، بىتمييز را ارجمند و عاقل را خوار ديدهاند. يعنى همه چيز را در جامعهى خودشان اين طور ديدهاند، به طورى كه كم كم اين مطلب بر ايشان شكل يك فلسفه به نام »فلسفهى بخت« گرفته است. نام همهى اين بىنظمىها و ستمها را بخت گذاشتهاند. ايجاد تفكرى شيطانى به نام »بخت« علتش همين بىعدالتىها و بىنظمىهاى اجتماعى است. ما نه در دين )يعنى در قرآن و سخنان پيامبر )صلى الله عليه و آله و سلم( و ائمه )عليهمالسلام( سخنى از بخت و شانس مىبينيم و نه عقل و علم و فلسفه آن را تأييد مىكند.« )مرتضى مطهرى، بيست گفتار، ص 98. .
»به هر حال اين طرز تفكرى است كه متأسفانه در ميان بسيارى از مردم شيوع دارد. بديهى است كه اگر بشر اندكى واقعبين باشد و روابط على و معلولى حوادث و قضاياى عالم را درك كند و عقل و انديشهى خود را به كار اندازد، مىفهمد كه مسألهى شانس و بخت، يك خيال و واهمهى شيطانى بيش نيست. نه عقل مسألهى شانس و بخت را به رسميت مىشناسد و نه دين. خدا هيچ كس را بدبخت بالذات يا خوشبخت بالذات نيافريده است. گليم بخت هر كس همان صفحهى روح و قلب اوست كه هم قابل سفيد شدن است و هم سياه شدن؛ علم و ايمان و عمل صالح آن را سفيد مىكند و جهل و خرافات و تعصبات و فسق و فجور آن را سياه مىكند...« )مرتضى مطهرى، حكمتها و اندرزها، صص 210 - 211. .
در مورد »قسمت« اگر منظور همان »سرنوشت« و »قضا و قدر« است. كه در پاسخ سؤال قبل گذشت و امرى كاملا صحيح و مورد تأييد اسلام است؛ اما اگر منظور از آن چيزى شبيه شانس و اقبال است، بايد گفت از منظر دينى، همه باطلند و منشأ آنها خرافات است. مرحوم علامه طباطبايى )ره( در تحليلى دقيق، مسألهى »بخت و اقبال« را چنين بيان كرده است:
»ما هر يك از كارهاى خود را براى آرمان و غايتى كه در نظرمان مشخص است انجام مىدهيم و با مسامحه كلمهى دائما را به جاى غالبا مىگذاريم. از طرف ديگر، البته براى رسيدن به هر مقصدى بر حسب غالب راه ويژهاى وجود دارد و آن همان كار و فعاليتى است كه انسان را به هدفى كه داشته مىرساند. مثلا براى رسيدن به آب در زمين خشك، كندن چاه لازم است و غايت كندن چاه رسيدن به آب است و اين امرى است بر حسب غلبهى وقوع. حال اگر كسى چاهى كند و به گنج رسيد، در اين موارد، غايتى پيش آمده كه هدف مورد نظر فاعل نبوده است. و چون هر حادثه علتى دارد، اين جا نيز علتى مجهول الهويه فرض مىكنيم و اسم آن را بخت خوب )يا بخت بد( مىگذاريم. از اين رو كسى را كه در تلاش عادى خوديابى تلاش با پيشامدهاى شيرين فوقالعادهاى روبهرو مىشود، خوشبخت مىناميم و كسى را كه پى در پى با حوادث ناخوشايند مواجه مىشود، بدبخت. ولى وقتى كه با دقت، به محاسبهى علل اين گونه حوادث بپردازيم، به اشتباه خود پى مىبريم و خواهيم فهميد كه علت پيدايش اين موضوع خرافى، اين بوده كه ما »دائم« را به جاى »غالب« گذاشتهايم. كندن چاهى به عمق ده متر، »دائما« انسان را به آب نمىرساند )كه در نتيجه، اگر به آب نرسد بدبختى و اگر به گنج رسيد خوشبختى باشد( بلكه ما را به همان چيزى مىرساند كه در ده مترى سطح زمين واقع است، خواه آب باشد يا گنج يا سنگ؛ و اين است كه دائمىاست. در همهى موارد خوشبختى و بدبختى حتما حادثهاى مىتوان يافت كه اثر مستقيم علل و شرايطى است كه در محل واقع هستند.« )علامه طباطبايى، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 3، 264 - 262. .
استاد مطهرى اين مسأله را به لحاظ جامعهشناسى هم ريشهيابى كردهاند. ايشان معتقدند عقيده به بخت از اين جا ناشى مىشود كه افراد »در جامعهاى زندگى مىكردهاند كه برخى عمرى به سعى و عمل گذرانده، اما با محروميت به سر بردهاند. در عوض افراد بيكار و تن پرورى را مىديدهاند كه از همهى نعمتها برخوردار بودهاند. هر چه ديدهاند، بىتمييز را ارجمند و عاقل را خوار ديدهاند. يعنى همه چيز را در جامعهى خودشان اين طور ديدهاند، به طورى كه كم كم اين مطلب بر ايشان شكل يك فلسفه به نام »فلسفهى بخت« گرفته است. نام همهى اين بىنظمىها و ستمها را بخت گذاشتهاند. ايجاد تفكرى شيطانى به نام »بخت« علتش همين بىعدالتىها و بىنظمىهاى اجتماعى است. ما نه در دين )يعنى در قرآن و سخنان پيامبر )صلى الله عليه و آله و سلم( و ائمه )عليهمالسلام( سخنى از بخت و شانس مىبينيم و نه عقل و علم و فلسفه آن را تأييد مىكند.« )مرتضى مطهرى، بيست گفتار، ص 98. .
»به هر حال اين طرز تفكرى است كه متأسفانه در ميان بسيارى از مردم شيوع دارد. بديهى است كه اگر بشر اندكى واقعبين باشد و روابط على و معلولى حوادث و قضاياى عالم را درك كند و عقل و انديشهى خود را به كار اندازد، مىفهمد كه مسألهى شانس و بخت، يك خيال و واهمهى شيطانى بيش نيست. نه عقل مسألهى شانس و بخت را به رسميت مىشناسد و نه دين. خدا هيچ كس را بدبخت بالذات يا خوشبخت بالذات نيافريده است. گليم بخت هر كس همان صفحهى روح و قلب اوست كه هم قابل سفيد شدن است و هم سياه شدن؛ علم و ايمان و عمل صالح آن را سفيد مىكند و جهل و خرافات و تعصبات و فسق و فجور آن را سياه مىكند...« )مرتضى مطهرى، حكمتها و اندرزها، صص 210 - 211. .