پرسش :
عاشق شدن از نظر شرعى چه اشكالى دارد؟
پاسخ :
عاشق شدن از نظر شرعى چه اشكالى دارد؟
براى پاسخ به اين سؤال كه اصلا آيا عشق اشكال شرعى دارد يا خير، بايد ابتدا مقصود از عشق را مشخص كنيم. عشق دو معنا دارد: يكى معناى عوامانهى آن كه همان طغيان شهوت جنسى است و واقعا ناميدن اين امر به عشق، جفا در حق عشق است. قطعا چنين طغيانى، مطلوب نيست و فضيلت كش است و انسان تنها با كمك عفاف و تسليم نشدن در برابر آن سود مىبرد. اما معناى ديگر آن، عشق پاك و خالص و راستين است كه نه تنها مذموم نيست، بلكه مىتواند مركب خوبى براى كمال انسان شود.
اگر در زبان عاميانه گاه گفته مىشود عشق شرعا اشكال دارد، قطعا معناى اول آن مورد نظر است و اشكال شرعى آن نيز روشن است. زيرا طغيان شهوت جنسى، موجب خروج از حريمهايى است كه انسان به طور طبيعى در آن محدوده عمل مىكند و در پاسخ سؤال قبل توضيح داديم. بهترين معيار تفكيك اين دو عشق، آن است كه در نوع اول، انسان از خود بيرون نمىرود و محبوب را فقط براى خود مىخواهد و براى همين با وصال به محبوب، آتش عشق فروكش مىكند و خاموش مىشود. اما در مورد دوم، انسان محبوب را به خاطر خود محبوب مىخواهد. محبوب در نظرش با عظمت و قابل احترام است و حاضر است خود را فداى خواستههاى او كند تا حدى كه اگر محبوبش بخواهد اين عاشق از او دور باشد و اصلا به سمت او نرود، عاشق واقعى، خواست محبوب را برخواست خود ترجيح مىدهد و به قول باباطاهر:
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
يعنى حتى اگر او مايل به هجران من باشد، من هجران را بر وصل ترجيح مىدهم. به قول آن شاعر عرب:
احب وصالها و تحب فراقى
فأترك ما احب لما تحب )من وصال او را مىخواهم و او فراق مرا. پس آنچه را دوست دارم به خاطر آنچه او دوست دارد رها مىكنم و فراق را بر وصال ترجيح مىدهم. .
اين نوع احساسات است كه اگر به اوج و كمال برسد آثار خير فراوانى دارد و بزرگترين عامل اخلاقى و تربيتى است. زيرا مهمترين مسألهى اخلاق، مبارزه با خودپرستى است و اگر كسى از خودپرستى خارج شد، ديگر تا خداپرستى راه چندانى باقى نمانده است. چنين عشقى، با وصال، نه تنها خاموش نمىشود، بلكه تندتر و تيزتر مىشود. قرآن كريم نام اين عشق را »مودت« و »رحمت« مىگذارد و رابطهى زن و شوهر را با اين دو لفظ نشان مىدهد. چنين عشقى نه قابل توصيه است نه قابل مخالفت، زيرا اصلا چنين عشقى ارادى و اختيارى نيست و از اين نظر بسيار شبيه مصيبت است. به كسى نمىتوان گفت »خود را به مصيبت بينداز« اما اگر مصيبتى بر كسى وارد شد و او با نيروى صبر و رضا آن راتحمل كرد، بسيار باعث تكامل او شود. )مرتضى مطهرى، جاذبه و دافعهى على )ع(، صص 46 - 65. .
اكنون كه ماهيت عشق معلوم شد، سه مطلب را بايد خاطر نشان كرد:
نكتهى اول اين كه در عشق ميان دو جنس مخالف، اسلام با طراحى ازدواج و محدود كردن روابط شهوانى به روابط بين زن و شوهر به نحوى برنامهريزى كرده است كه عشق واقعى ايجاد شود، چرا كه اساسا عشق واقعى زمانى پديد مىآيد كه محدوديتى در روابط دختر و پسر باشد. اگر دختران و پسران بتوانند بىهيچ محدوديتى به راحتى به همديگر دسترسى داشته باشند، ديگر عشقى پيدا نمىشود و اين مطلبى است كه نه تنها علماى اسلامى بلكه بسيارى از دانشمندان غربى نيز آن را پذيرفتهاند؛ تا جايى كه حتى از نظر ويل دورانت، حيا امرى اكتسابى است:
»حيا امرى غريزى نيست، بلكه اكتسابى است. زنان دريافتند كه دست و دلبازى مايهى طعن و تحقير است و اين امر را به دختران خود ياد دادند... خوددارى از گشادهرويى و امساك در بذل و بخشش، بهترين سلاح براى شكار مردان است. اگر اعضاى نهانى انسان را در معرض عام تشريح مىكردند توجه ما به آن جلب مىشد، ولى رغبت و قصد به ندرت تحريك مىگرديد. مرد جوان به دنبال چشمان پر از حياست و بىآن كه بداند حس مىكند كه اين خوددارى ظريفانه از يك لطف و رقت عالى خبر مىدهد.« )ويل دورانت، لذات فلسفه، به نقل از مرتضى مطهرى، مسألهى حجاب، صص 70 - 71. .
»به طور كلى، رابطهاى است ميان در دسترس نبودن و فراق از يك طرف و عشق و سوز و گران بهايى از طرف ديگر؛ هم چنان كه رابطهاى است ميان عشق و سوز از يك طرف و هنر و زيبايى از طرف ديگر. يعنى عشق در زمينهى در دسترس نبودنها مىشكفد و هنر و زيبايى در زمينهى عشق رشد و نمو مىكند. برتراندراسل مىگويد: از لحاظ هنر مايهى تأسف است كه به آسانى بتوان به زنان دست يافت و خيلى بهتر است كه وصال زنان دشوار باشد، بدون آن كه غير ممكن گردد.« )مرتضى مطهرى، همان، ص 72. .
ويل دورانت در جايى ديگر مىگويد: »آنچه بجوييم و نيابيم، عزيز و گرانبها مىشود. زيبايى، به قدرت ميل بستگى دارد و ميل با اقناع و ارضا ضعيف و با منع و جلوگيرى، قوى مىشود.«. )ويل دورانت، لذات فلسفه: به نقل از مرتضى مطهرى، همان، ص 73. .
از همه عجيبتر سخنى است كه يكى از مجلات زنانه از آلفرد هيچكاك نقل مىكند. او مىگويد: »من معتقدم كه زن هم بايد مثل فيلم پر هيجان و پر آنتريك باشد، بدين معنى كه ماهيت خود را كمتر نشان دهد و براى كشف خود، مرد را به نيروى تخيل و تصور زيادى وادارد. بايد زنان پيوسته بر همين شيوه رفتار كنند، يعنى كمتر ماهيت خود را نشان دهند و بگذارند مرد براى كشف آنان بيشتر به خود زحمت دهد... زنان شرقى تا چند سال پيش به خاطر حجاب و نقاب و روىبندى كه به كار مىبردند، خود به خود جذاب مىنمودند و همين موضوع جاذبهى نيرومندى به آنان مىداد. اما به تدريج با تلاشى كه زنان اين كشورها براى برابرى با زنان غربى از خود نشان مىدهند، حجاب و پوششى كه ديروز بر زن شرقى كشيده شده بود از ميان مىرود و همراه آن، جاذبهى او هم كاسته مىشود.«
امروز يكى از خلأهايى كه در دنياى اروپا و آمريكا وجود دارد، خلأ عشق است. در كلمات دانشمندان اروپايى، زياد اين نكته به چشم مىخورد كه اولين قربانى آزادى و بىبندوبارى امروز زنان و مردان، عشق و شور و احساسات بسيار شديد و عالى است. در جهان امروز، هرگز عشقهايى از نوع عشقهاى شرقى از قبيل عشقهاى ليلى و مجنون و خسرو و شيرين رشد و نمود نمىكند. )مرتضى مطهرى، همان، صص 73 - 74. .
نكته دوم اين است كه عشق، وحدت طلب است؛ يعنى عاشق واقعى، عاشق يكى است نه عاشق چند نفر؛ زيرا عشق يعنى انسان همه هستى و دار و ندار خود را در پاى كسى بريزد و اگر كسى بگويد من عاشق دو نفر مختلف هستم، يعنى همهى هستىام را براى هيچ يك به تنهايى اختصاص ندادهام. قرآن كريم هم با اشاره به همين مطلب، توضيح مىدهد كه خداوند براى هيچ انسانى دو قلب قرار نداده است. )ما جعل الله يرجل من قلبين فى جوفه. تنها در صورتى مىتوان عاشق چند نفر بود كه عشق به هر يك عين عشق به ديگرى باشد و آنها در طول هم باشند نه در عرض هم؛ مانند عشق به ائمه اطهار عليهمالسلام، و اين مطلب ما را وارد نكته سوم مىكند.
نكتهى سوم اين كه عشق واقعى مىتواند زمينهساز تكامل انسان باشد و اسلام قطعا چنين عشقى را حرمت مىنهد. اما چنين عشقى فقط در ميان همسران رخ نمىدهد، بلكه چهرهى ديگر آن عشق، به اولياى خداست كه انسان را به بهترين وجهى به سمت خدا مىكشاند و علت تأكيد فراوان بر محبت اهلبيت، كه حتى قرآن كريم آن را مزد رسالت پيامبر )ص( دانسته )شورى 42 / 23. قل لا اسألكم عليه اجرا الا المودة فى القربى. ، همين است.
عاشق شدن از نظر شرعى چه اشكالى دارد؟
براى پاسخ به اين سؤال كه اصلا آيا عشق اشكال شرعى دارد يا خير، بايد ابتدا مقصود از عشق را مشخص كنيم. عشق دو معنا دارد: يكى معناى عوامانهى آن كه همان طغيان شهوت جنسى است و واقعا ناميدن اين امر به عشق، جفا در حق عشق است. قطعا چنين طغيانى، مطلوب نيست و فضيلت كش است و انسان تنها با كمك عفاف و تسليم نشدن در برابر آن سود مىبرد. اما معناى ديگر آن، عشق پاك و خالص و راستين است كه نه تنها مذموم نيست، بلكه مىتواند مركب خوبى براى كمال انسان شود.
اگر در زبان عاميانه گاه گفته مىشود عشق شرعا اشكال دارد، قطعا معناى اول آن مورد نظر است و اشكال شرعى آن نيز روشن است. زيرا طغيان شهوت جنسى، موجب خروج از حريمهايى است كه انسان به طور طبيعى در آن محدوده عمل مىكند و در پاسخ سؤال قبل توضيح داديم. بهترين معيار تفكيك اين دو عشق، آن است كه در نوع اول، انسان از خود بيرون نمىرود و محبوب را فقط براى خود مىخواهد و براى همين با وصال به محبوب، آتش عشق فروكش مىكند و خاموش مىشود. اما در مورد دوم، انسان محبوب را به خاطر خود محبوب مىخواهد. محبوب در نظرش با عظمت و قابل احترام است و حاضر است خود را فداى خواستههاى او كند تا حدى كه اگر محبوبش بخواهد اين عاشق از او دور باشد و اصلا به سمت او نرود، عاشق واقعى، خواست محبوب را برخواست خود ترجيح مىدهد و به قول باباطاهر:
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
يعنى حتى اگر او مايل به هجران من باشد، من هجران را بر وصل ترجيح مىدهم. به قول آن شاعر عرب:
احب وصالها و تحب فراقى
فأترك ما احب لما تحب )من وصال او را مىخواهم و او فراق مرا. پس آنچه را دوست دارم به خاطر آنچه او دوست دارد رها مىكنم و فراق را بر وصال ترجيح مىدهم. .
اين نوع احساسات است كه اگر به اوج و كمال برسد آثار خير فراوانى دارد و بزرگترين عامل اخلاقى و تربيتى است. زيرا مهمترين مسألهى اخلاق، مبارزه با خودپرستى است و اگر كسى از خودپرستى خارج شد، ديگر تا خداپرستى راه چندانى باقى نمانده است. چنين عشقى، با وصال، نه تنها خاموش نمىشود، بلكه تندتر و تيزتر مىشود. قرآن كريم نام اين عشق را »مودت« و »رحمت« مىگذارد و رابطهى زن و شوهر را با اين دو لفظ نشان مىدهد. چنين عشقى نه قابل توصيه است نه قابل مخالفت، زيرا اصلا چنين عشقى ارادى و اختيارى نيست و از اين نظر بسيار شبيه مصيبت است. به كسى نمىتوان گفت »خود را به مصيبت بينداز« اما اگر مصيبتى بر كسى وارد شد و او با نيروى صبر و رضا آن راتحمل كرد، بسيار باعث تكامل او شود. )مرتضى مطهرى، جاذبه و دافعهى على )ع(، صص 46 - 65. .
اكنون كه ماهيت عشق معلوم شد، سه مطلب را بايد خاطر نشان كرد:
نكتهى اول اين كه در عشق ميان دو جنس مخالف، اسلام با طراحى ازدواج و محدود كردن روابط شهوانى به روابط بين زن و شوهر به نحوى برنامهريزى كرده است كه عشق واقعى ايجاد شود، چرا كه اساسا عشق واقعى زمانى پديد مىآيد كه محدوديتى در روابط دختر و پسر باشد. اگر دختران و پسران بتوانند بىهيچ محدوديتى به راحتى به همديگر دسترسى داشته باشند، ديگر عشقى پيدا نمىشود و اين مطلبى است كه نه تنها علماى اسلامى بلكه بسيارى از دانشمندان غربى نيز آن را پذيرفتهاند؛ تا جايى كه حتى از نظر ويل دورانت، حيا امرى اكتسابى است:
»حيا امرى غريزى نيست، بلكه اكتسابى است. زنان دريافتند كه دست و دلبازى مايهى طعن و تحقير است و اين امر را به دختران خود ياد دادند... خوددارى از گشادهرويى و امساك در بذل و بخشش، بهترين سلاح براى شكار مردان است. اگر اعضاى نهانى انسان را در معرض عام تشريح مىكردند توجه ما به آن جلب مىشد، ولى رغبت و قصد به ندرت تحريك مىگرديد. مرد جوان به دنبال چشمان پر از حياست و بىآن كه بداند حس مىكند كه اين خوددارى ظريفانه از يك لطف و رقت عالى خبر مىدهد.« )ويل دورانت، لذات فلسفه، به نقل از مرتضى مطهرى، مسألهى حجاب، صص 70 - 71. .
»به طور كلى، رابطهاى است ميان در دسترس نبودن و فراق از يك طرف و عشق و سوز و گران بهايى از طرف ديگر؛ هم چنان كه رابطهاى است ميان عشق و سوز از يك طرف و هنر و زيبايى از طرف ديگر. يعنى عشق در زمينهى در دسترس نبودنها مىشكفد و هنر و زيبايى در زمينهى عشق رشد و نمو مىكند. برتراندراسل مىگويد: از لحاظ هنر مايهى تأسف است كه به آسانى بتوان به زنان دست يافت و خيلى بهتر است كه وصال زنان دشوار باشد، بدون آن كه غير ممكن گردد.« )مرتضى مطهرى، همان، ص 72. .
ويل دورانت در جايى ديگر مىگويد: »آنچه بجوييم و نيابيم، عزيز و گرانبها مىشود. زيبايى، به قدرت ميل بستگى دارد و ميل با اقناع و ارضا ضعيف و با منع و جلوگيرى، قوى مىشود.«. )ويل دورانت، لذات فلسفه: به نقل از مرتضى مطهرى، همان، ص 73. .
از همه عجيبتر سخنى است كه يكى از مجلات زنانه از آلفرد هيچكاك نقل مىكند. او مىگويد: »من معتقدم كه زن هم بايد مثل فيلم پر هيجان و پر آنتريك باشد، بدين معنى كه ماهيت خود را كمتر نشان دهد و براى كشف خود، مرد را به نيروى تخيل و تصور زيادى وادارد. بايد زنان پيوسته بر همين شيوه رفتار كنند، يعنى كمتر ماهيت خود را نشان دهند و بگذارند مرد براى كشف آنان بيشتر به خود زحمت دهد... زنان شرقى تا چند سال پيش به خاطر حجاب و نقاب و روىبندى كه به كار مىبردند، خود به خود جذاب مىنمودند و همين موضوع جاذبهى نيرومندى به آنان مىداد. اما به تدريج با تلاشى كه زنان اين كشورها براى برابرى با زنان غربى از خود نشان مىدهند، حجاب و پوششى كه ديروز بر زن شرقى كشيده شده بود از ميان مىرود و همراه آن، جاذبهى او هم كاسته مىشود.«
امروز يكى از خلأهايى كه در دنياى اروپا و آمريكا وجود دارد، خلأ عشق است. در كلمات دانشمندان اروپايى، زياد اين نكته به چشم مىخورد كه اولين قربانى آزادى و بىبندوبارى امروز زنان و مردان، عشق و شور و احساسات بسيار شديد و عالى است. در جهان امروز، هرگز عشقهايى از نوع عشقهاى شرقى از قبيل عشقهاى ليلى و مجنون و خسرو و شيرين رشد و نمود نمىكند. )مرتضى مطهرى، همان، صص 73 - 74. .
نكته دوم اين است كه عشق، وحدت طلب است؛ يعنى عاشق واقعى، عاشق يكى است نه عاشق چند نفر؛ زيرا عشق يعنى انسان همه هستى و دار و ندار خود را در پاى كسى بريزد و اگر كسى بگويد من عاشق دو نفر مختلف هستم، يعنى همهى هستىام را براى هيچ يك به تنهايى اختصاص ندادهام. قرآن كريم هم با اشاره به همين مطلب، توضيح مىدهد كه خداوند براى هيچ انسانى دو قلب قرار نداده است. )ما جعل الله يرجل من قلبين فى جوفه. تنها در صورتى مىتوان عاشق چند نفر بود كه عشق به هر يك عين عشق به ديگرى باشد و آنها در طول هم باشند نه در عرض هم؛ مانند عشق به ائمه اطهار عليهمالسلام، و اين مطلب ما را وارد نكته سوم مىكند.
نكتهى سوم اين كه عشق واقعى مىتواند زمينهساز تكامل انسان باشد و اسلام قطعا چنين عشقى را حرمت مىنهد. اما چنين عشقى فقط در ميان همسران رخ نمىدهد، بلكه چهرهى ديگر آن عشق، به اولياى خداست كه انسان را به بهترين وجهى به سمت خدا مىكشاند و علت تأكيد فراوان بر محبت اهلبيت، كه حتى قرآن كريم آن را مزد رسالت پيامبر )ص( دانسته )شورى 42 / 23. قل لا اسألكم عليه اجرا الا المودة فى القربى. ، همين است.
عاشق شدن از نظر شرعى چه اشكالى دارد؟
براى پاسخ به اين سؤال كه اصلا آيا عشق اشكال شرعى دارد يا خير، بايد ابتدا مقصود از عشق را مشخص كنيم. عشق دو معنا دارد: يكى معناى عوامانهى آن كه همان طغيان شهوت جنسى است و واقعا ناميدن اين امر به عشق، جفا در حق عشق است. قطعا چنين طغيانى، مطلوب نيست و فضيلت كش است و انسان تنها با كمك عفاف و تسليم نشدن در برابر آن سود مىبرد. اما معناى ديگر آن، عشق پاك و خالص و راستين است كه نه تنها مذموم نيست، بلكه مىتواند مركب خوبى براى كمال انسان شود.
اگر در زبان عاميانه گاه گفته مىشود عشق شرعا اشكال دارد، قطعا معناى اول آن مورد نظر است و اشكال شرعى آن نيز روشن است. زيرا طغيان شهوت جنسى، موجب خروج از حريمهايى است كه انسان به طور طبيعى در آن محدوده عمل مىكند و در پاسخ سؤال قبل توضيح داديم. بهترين معيار تفكيك اين دو عشق، آن است كه در نوع اول، انسان از خود بيرون نمىرود و محبوب را فقط براى خود مىخواهد و براى همين با وصال به محبوب، آتش عشق فروكش مىكند و خاموش مىشود. اما در مورد دوم، انسان محبوب را به خاطر خود محبوب مىخواهد. محبوب در نظرش با عظمت و قابل احترام است و حاضر است خود را فداى خواستههاى او كند تا حدى كه اگر محبوبش بخواهد اين عاشق از او دور باشد و اصلا به سمت او نرود، عاشق واقعى، خواست محبوب را برخواست خود ترجيح مىدهد و به قول باباطاهر:
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
يعنى حتى اگر او مايل به هجران من باشد، من هجران را بر وصل ترجيح مىدهم. به قول آن شاعر عرب:
احب وصالها و تحب فراقى
فأترك ما احب لما تحب )من وصال او را مىخواهم و او فراق مرا. پس آنچه را دوست دارم به خاطر آنچه او دوست دارد رها مىكنم و فراق را بر وصال ترجيح مىدهم. .
اين نوع احساسات است كه اگر به اوج و كمال برسد آثار خير فراوانى دارد و بزرگترين عامل اخلاقى و تربيتى است. زيرا مهمترين مسألهى اخلاق، مبارزه با خودپرستى است و اگر كسى از خودپرستى خارج شد، ديگر تا خداپرستى راه چندانى باقى نمانده است. چنين عشقى، با وصال، نه تنها خاموش نمىشود، بلكه تندتر و تيزتر مىشود. قرآن كريم نام اين عشق را »مودت« و »رحمت« مىگذارد و رابطهى زن و شوهر را با اين دو لفظ نشان مىدهد. چنين عشقى نه قابل توصيه است نه قابل مخالفت، زيرا اصلا چنين عشقى ارادى و اختيارى نيست و از اين نظر بسيار شبيه مصيبت است. به كسى نمىتوان گفت »خود را به مصيبت بينداز« اما اگر مصيبتى بر كسى وارد شد و او با نيروى صبر و رضا آن راتحمل كرد، بسيار باعث تكامل او شود. )مرتضى مطهرى، جاذبه و دافعهى على )ع(، صص 46 - 65. .
اكنون كه ماهيت عشق معلوم شد، سه مطلب را بايد خاطر نشان كرد:
نكتهى اول اين كه در عشق ميان دو جنس مخالف، اسلام با طراحى ازدواج و محدود كردن روابط شهوانى به روابط بين زن و شوهر به نحوى برنامهريزى كرده است كه عشق واقعى ايجاد شود، چرا كه اساسا عشق واقعى زمانى پديد مىآيد كه محدوديتى در روابط دختر و پسر باشد. اگر دختران و پسران بتوانند بىهيچ محدوديتى به راحتى به همديگر دسترسى داشته باشند، ديگر عشقى پيدا نمىشود و اين مطلبى است كه نه تنها علماى اسلامى بلكه بسيارى از دانشمندان غربى نيز آن را پذيرفتهاند؛ تا جايى كه حتى از نظر ويل دورانت، حيا امرى اكتسابى است:
»حيا امرى غريزى نيست، بلكه اكتسابى است. زنان دريافتند كه دست و دلبازى مايهى طعن و تحقير است و اين امر را به دختران خود ياد دادند... خوددارى از گشادهرويى و امساك در بذل و بخشش، بهترين سلاح براى شكار مردان است. اگر اعضاى نهانى انسان را در معرض عام تشريح مىكردند توجه ما به آن جلب مىشد، ولى رغبت و قصد به ندرت تحريك مىگرديد. مرد جوان به دنبال چشمان پر از حياست و بىآن كه بداند حس مىكند كه اين خوددارى ظريفانه از يك لطف و رقت عالى خبر مىدهد.« )ويل دورانت، لذات فلسفه، به نقل از مرتضى مطهرى، مسألهى حجاب، صص 70 - 71. .
»به طور كلى، رابطهاى است ميان در دسترس نبودن و فراق از يك طرف و عشق و سوز و گران بهايى از طرف ديگر؛ هم چنان كه رابطهاى است ميان عشق و سوز از يك طرف و هنر و زيبايى از طرف ديگر. يعنى عشق در زمينهى در دسترس نبودنها مىشكفد و هنر و زيبايى در زمينهى عشق رشد و نمو مىكند. برتراندراسل مىگويد: از لحاظ هنر مايهى تأسف است كه به آسانى بتوان به زنان دست يافت و خيلى بهتر است كه وصال زنان دشوار باشد، بدون آن كه غير ممكن گردد.« )مرتضى مطهرى، همان، ص 72. .
ويل دورانت در جايى ديگر مىگويد: »آنچه بجوييم و نيابيم، عزيز و گرانبها مىشود. زيبايى، به قدرت ميل بستگى دارد و ميل با اقناع و ارضا ضعيف و با منع و جلوگيرى، قوى مىشود.«. )ويل دورانت، لذات فلسفه: به نقل از مرتضى مطهرى، همان، ص 73. .
از همه عجيبتر سخنى است كه يكى از مجلات زنانه از آلفرد هيچكاك نقل مىكند. او مىگويد: »من معتقدم كه زن هم بايد مثل فيلم پر هيجان و پر آنتريك باشد، بدين معنى كه ماهيت خود را كمتر نشان دهد و براى كشف خود، مرد را به نيروى تخيل و تصور زيادى وادارد. بايد زنان پيوسته بر همين شيوه رفتار كنند، يعنى كمتر ماهيت خود را نشان دهند و بگذارند مرد براى كشف آنان بيشتر به خود زحمت دهد... زنان شرقى تا چند سال پيش به خاطر حجاب و نقاب و روىبندى كه به كار مىبردند، خود به خود جذاب مىنمودند و همين موضوع جاذبهى نيرومندى به آنان مىداد. اما به تدريج با تلاشى كه زنان اين كشورها براى برابرى با زنان غربى از خود نشان مىدهند، حجاب و پوششى كه ديروز بر زن شرقى كشيده شده بود از ميان مىرود و همراه آن، جاذبهى او هم كاسته مىشود.«
امروز يكى از خلأهايى كه در دنياى اروپا و آمريكا وجود دارد، خلأ عشق است. در كلمات دانشمندان اروپايى، زياد اين نكته به چشم مىخورد كه اولين قربانى آزادى و بىبندوبارى امروز زنان و مردان، عشق و شور و احساسات بسيار شديد و عالى است. در جهان امروز، هرگز عشقهايى از نوع عشقهاى شرقى از قبيل عشقهاى ليلى و مجنون و خسرو و شيرين رشد و نمود نمىكند. )مرتضى مطهرى، همان، صص 73 - 74. .
نكته دوم اين است كه عشق، وحدت طلب است؛ يعنى عاشق واقعى، عاشق يكى است نه عاشق چند نفر؛ زيرا عشق يعنى انسان همه هستى و دار و ندار خود را در پاى كسى بريزد و اگر كسى بگويد من عاشق دو نفر مختلف هستم، يعنى همهى هستىام را براى هيچ يك به تنهايى اختصاص ندادهام. قرآن كريم هم با اشاره به همين مطلب، توضيح مىدهد كه خداوند براى هيچ انسانى دو قلب قرار نداده است. )ما جعل الله يرجل من قلبين فى جوفه. تنها در صورتى مىتوان عاشق چند نفر بود كه عشق به هر يك عين عشق به ديگرى باشد و آنها در طول هم باشند نه در عرض هم؛ مانند عشق به ائمه اطهار عليهمالسلام، و اين مطلب ما را وارد نكته سوم مىكند.
نكتهى سوم اين كه عشق واقعى مىتواند زمينهساز تكامل انسان باشد و اسلام قطعا چنين عشقى را حرمت مىنهد. اما چنين عشقى فقط در ميان همسران رخ نمىدهد، بلكه چهرهى ديگر آن عشق، به اولياى خداست كه انسان را به بهترين وجهى به سمت خدا مىكشاند و علت تأكيد فراوان بر محبت اهلبيت، كه حتى قرآن كريم آن را مزد رسالت پيامبر )ص( دانسته )شورى 42 / 23. قل لا اسألكم عليه اجرا الا المودة فى القربى. ، همين است.
عاشق شدن از نظر شرعى چه اشكالى دارد؟
براى پاسخ به اين سؤال كه اصلا آيا عشق اشكال شرعى دارد يا خير، بايد ابتدا مقصود از عشق را مشخص كنيم. عشق دو معنا دارد: يكى معناى عوامانهى آن كه همان طغيان شهوت جنسى است و واقعا ناميدن اين امر به عشق، جفا در حق عشق است. قطعا چنين طغيانى، مطلوب نيست و فضيلت كش است و انسان تنها با كمك عفاف و تسليم نشدن در برابر آن سود مىبرد. اما معناى ديگر آن، عشق پاك و خالص و راستين است كه نه تنها مذموم نيست، بلكه مىتواند مركب خوبى براى كمال انسان شود.
اگر در زبان عاميانه گاه گفته مىشود عشق شرعا اشكال دارد، قطعا معناى اول آن مورد نظر است و اشكال شرعى آن نيز روشن است. زيرا طغيان شهوت جنسى، موجب خروج از حريمهايى است كه انسان به طور طبيعى در آن محدوده عمل مىكند و در پاسخ سؤال قبل توضيح داديم. بهترين معيار تفكيك اين دو عشق، آن است كه در نوع اول، انسان از خود بيرون نمىرود و محبوب را فقط براى خود مىخواهد و براى همين با وصال به محبوب، آتش عشق فروكش مىكند و خاموش مىشود. اما در مورد دوم، انسان محبوب را به خاطر خود محبوب مىخواهد. محبوب در نظرش با عظمت و قابل احترام است و حاضر است خود را فداى خواستههاى او كند تا حدى كه اگر محبوبش بخواهد اين عاشق از او دور باشد و اصلا به سمت او نرود، عاشق واقعى، خواست محبوب را برخواست خود ترجيح مىدهد و به قول باباطاهر:
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
يعنى حتى اگر او مايل به هجران من باشد، من هجران را بر وصل ترجيح مىدهم. به قول آن شاعر عرب:
احب وصالها و تحب فراقى
فأترك ما احب لما تحب )من وصال او را مىخواهم و او فراق مرا. پس آنچه را دوست دارم به خاطر آنچه او دوست دارد رها مىكنم و فراق را بر وصال ترجيح مىدهم. .
اين نوع احساسات است كه اگر به اوج و كمال برسد آثار خير فراوانى دارد و بزرگترين عامل اخلاقى و تربيتى است. زيرا مهمترين مسألهى اخلاق، مبارزه با خودپرستى است و اگر كسى از خودپرستى خارج شد، ديگر تا خداپرستى راه چندانى باقى نمانده است. چنين عشقى، با وصال، نه تنها خاموش نمىشود، بلكه تندتر و تيزتر مىشود. قرآن كريم نام اين عشق را »مودت« و »رحمت« مىگذارد و رابطهى زن و شوهر را با اين دو لفظ نشان مىدهد. چنين عشقى نه قابل توصيه است نه قابل مخالفت، زيرا اصلا چنين عشقى ارادى و اختيارى نيست و از اين نظر بسيار شبيه مصيبت است. به كسى نمىتوان گفت »خود را به مصيبت بينداز« اما اگر مصيبتى بر كسى وارد شد و او با نيروى صبر و رضا آن راتحمل كرد، بسيار باعث تكامل او شود. )مرتضى مطهرى، جاذبه و دافعهى على )ع(، صص 46 - 65. .
اكنون كه ماهيت عشق معلوم شد، سه مطلب را بايد خاطر نشان كرد:
نكتهى اول اين كه در عشق ميان دو جنس مخالف، اسلام با طراحى ازدواج و محدود كردن روابط شهوانى به روابط بين زن و شوهر به نحوى برنامهريزى كرده است كه عشق واقعى ايجاد شود، چرا كه اساسا عشق واقعى زمانى پديد مىآيد كه محدوديتى در روابط دختر و پسر باشد. اگر دختران و پسران بتوانند بىهيچ محدوديتى به راحتى به همديگر دسترسى داشته باشند، ديگر عشقى پيدا نمىشود و اين مطلبى است كه نه تنها علماى اسلامى بلكه بسيارى از دانشمندان غربى نيز آن را پذيرفتهاند؛ تا جايى كه حتى از نظر ويل دورانت، حيا امرى اكتسابى است:
»حيا امرى غريزى نيست، بلكه اكتسابى است. زنان دريافتند كه دست و دلبازى مايهى طعن و تحقير است و اين امر را به دختران خود ياد دادند... خوددارى از گشادهرويى و امساك در بذل و بخشش، بهترين سلاح براى شكار مردان است. اگر اعضاى نهانى انسان را در معرض عام تشريح مىكردند توجه ما به آن جلب مىشد، ولى رغبت و قصد به ندرت تحريك مىگرديد. مرد جوان به دنبال چشمان پر از حياست و بىآن كه بداند حس مىكند كه اين خوددارى ظريفانه از يك لطف و رقت عالى خبر مىدهد.« )ويل دورانت، لذات فلسفه، به نقل از مرتضى مطهرى، مسألهى حجاب، صص 70 - 71. .
»به طور كلى، رابطهاى است ميان در دسترس نبودن و فراق از يك طرف و عشق و سوز و گران بهايى از طرف ديگر؛ هم چنان كه رابطهاى است ميان عشق و سوز از يك طرف و هنر و زيبايى از طرف ديگر. يعنى عشق در زمينهى در دسترس نبودنها مىشكفد و هنر و زيبايى در زمينهى عشق رشد و نمو مىكند. برتراندراسل مىگويد: از لحاظ هنر مايهى تأسف است كه به آسانى بتوان به زنان دست يافت و خيلى بهتر است كه وصال زنان دشوار باشد، بدون آن كه غير ممكن گردد.« )مرتضى مطهرى، همان، ص 72. .
ويل دورانت در جايى ديگر مىگويد: »آنچه بجوييم و نيابيم، عزيز و گرانبها مىشود. زيبايى، به قدرت ميل بستگى دارد و ميل با اقناع و ارضا ضعيف و با منع و جلوگيرى، قوى مىشود.«. )ويل دورانت، لذات فلسفه: به نقل از مرتضى مطهرى، همان، ص 73. .
از همه عجيبتر سخنى است كه يكى از مجلات زنانه از آلفرد هيچكاك نقل مىكند. او مىگويد: »من معتقدم كه زن هم بايد مثل فيلم پر هيجان و پر آنتريك باشد، بدين معنى كه ماهيت خود را كمتر نشان دهد و براى كشف خود، مرد را به نيروى تخيل و تصور زيادى وادارد. بايد زنان پيوسته بر همين شيوه رفتار كنند، يعنى كمتر ماهيت خود را نشان دهند و بگذارند مرد براى كشف آنان بيشتر به خود زحمت دهد... زنان شرقى تا چند سال پيش به خاطر حجاب و نقاب و روىبندى كه به كار مىبردند، خود به خود جذاب مىنمودند و همين موضوع جاذبهى نيرومندى به آنان مىداد. اما به تدريج با تلاشى كه زنان اين كشورها براى برابرى با زنان غربى از خود نشان مىدهند، حجاب و پوششى كه ديروز بر زن شرقى كشيده شده بود از ميان مىرود و همراه آن، جاذبهى او هم كاسته مىشود.«
امروز يكى از خلأهايى كه در دنياى اروپا و آمريكا وجود دارد، خلأ عشق است. در كلمات دانشمندان اروپايى، زياد اين نكته به چشم مىخورد كه اولين قربانى آزادى و بىبندوبارى امروز زنان و مردان، عشق و شور و احساسات بسيار شديد و عالى است. در جهان امروز، هرگز عشقهايى از نوع عشقهاى شرقى از قبيل عشقهاى ليلى و مجنون و خسرو و شيرين رشد و نمود نمىكند. )مرتضى مطهرى، همان، صص 73 - 74. .
نكته دوم اين است كه عشق، وحدت طلب است؛ يعنى عاشق واقعى، عاشق يكى است نه عاشق چند نفر؛ زيرا عشق يعنى انسان همه هستى و دار و ندار خود را در پاى كسى بريزد و اگر كسى بگويد من عاشق دو نفر مختلف هستم، يعنى همهى هستىام را براى هيچ يك به تنهايى اختصاص ندادهام. قرآن كريم هم با اشاره به همين مطلب، توضيح مىدهد كه خداوند براى هيچ انسانى دو قلب قرار نداده است. )ما جعل الله يرجل من قلبين فى جوفه. تنها در صورتى مىتوان عاشق چند نفر بود كه عشق به هر يك عين عشق به ديگرى باشد و آنها در طول هم باشند نه در عرض هم؛ مانند عشق به ائمه اطهار عليهمالسلام، و اين مطلب ما را وارد نكته سوم مىكند.
نكتهى سوم اين كه عشق واقعى مىتواند زمينهساز تكامل انسان باشد و اسلام قطعا چنين عشقى را حرمت مىنهد. اما چنين عشقى فقط در ميان همسران رخ نمىدهد، بلكه چهرهى ديگر آن عشق، به اولياى خداست كه انسان را به بهترين وجهى به سمت خدا مىكشاند و علت تأكيد فراوان بر محبت اهلبيت، كه حتى قرآن كريم آن را مزد رسالت پيامبر )ص( دانسته )شورى 42 / 23. قل لا اسألكم عليه اجرا الا المودة فى القربى. ، همين است.