پرسش :
معنويت گرايى حقيقى و معنويت گرايى احساسى چيست؟
پاسخ :
انسان موجودى مختار است كه كارهايش را بر اساس اراده و انتخاب و گزينش انجام مىدهد. نحوهى اين انتخاب و گزينش او، وابسته به دو امر درونى و نهفته؛ يعنى گرايشها و بينشها است. اين گرايشها و بينشها، خود دو دوستهاند: گرايشها و بينشهاى فطرى و غير اكتسابى و غير اختيارى و گرايشها و بينشهاى اكتسابى و اختيارى. قسم اول، بالقوه در نهاد هر انسانى نهاده شدهاند و نيازمند توجه و پرورشاند تا بروز و نمود پيدا كنند. اما قسم دوم، با گزينش خود انسان حاصل مىشوند و يا از محيط و به واسطه ی تربيت و وراثت به انسان منتقل مىشوند. گرايشهاى فطرى مثل گرايش انسان به حقيقت جويى و كنجكاوى، گرايش انسان به خوبىها و خوب ها و گرايش انسان به موجود برتر. و شناختهاى فطرى، همانها است كه در قالب حسن و قبح عقلى مطرح مىشوند، مثل شناخت خوبی عدالت و صداقت و وفاى به عهد و شناخت بدى ظلم و دروغ و خلف وعده. اين گرايشها و بينشهاى فطرى، محرّكهاى اصيل بشر به سوى كسب بينشها و گرايشهاى اكتسابى و ساير فعاليتهاى او مىباشند، لكن اگر در تشخيص حقيقت و واقعيت و تشخيص مصاديق خوب و كمال و زيبا اشتباه كند، به سعادت واقعىاش نمىرسد، ولى اگر بتواند صحيح بينديشد و صحيح برگزيند، آن موتورهاى محرّكه و اين فعاليتها و گزينشها و گرايشهاى انتخابى صحيح مىتوانند سعادت دنيا و آخرت او را تأمين كنند و انبيا آمداند، تا اين توان تشخيص صحيح را به او كرامت نموده و او را براى گرايش و انتخاب صحيح هدايت كرده و ياريش نمايند، تا به سعادت دنيا و آخرت دست يازد، به خصوص كه در اغلب انسانها اميال و احساساتشان بر تعقل و تدبرشان غلبه دارد.
گرايش به معنويت نيز - به عنوان يك فعل اختيارى انسان - از اين قاعده مستثنى نيست؛ يعنى ممكن است منشأ آن تحقيق و تفكر و تدبر باشد و يا تحريك عواطف و احساسات. در صورت اوّل، آن گرايش، فيلسوفانه و يا متكلمانه است، و در صورت دوم، عوامانه و به اصطلاح «معنويت گرايى احساسى» است. لكن صورت سومى هم متصور است و آن اين كه ايندو با هم توأم شوند و كانون دل و كانون عقل متحّد گردند نه متشتت، و اين همدوشى، سبب گرايش به دين و ايمان و معنويت شود، كه اين گرايش، گرايش عارفانه[1] است. همان گرايش حقيقى به معنويت و به اصطلاح «معنويت گرايى حقيقى» است.
در صورت اوّل كه فقط «علم» محرك باشد، با عجز از تبيينِ عقلانىِ فلسفهى حكمى از احكام الاهى - چه آن حكم در تكوين و خلقت باشد و چه در تشريع - و نيز در صورت غلبه هواهاى نفسانى و شهوات حيوانى، دست از علم مىكشد و به آن پاي بند نخواهد ماند و در صورت لزوم، علم خود را پنهان، بلكه كتمان هم مىنمايد، مثل فرعون كه قرآن در مورد او مىفرمايد: «چون آيات آشكار ما را ديد، گفت اين سحرى آشكار است (و معجزه خدا نيست) و (مستكبرانه) آيات ما را از روى ظلم و سركشى تكذيب كرد، در حالى كه به آنها يقين داشت.»[2]
گروه دوم بسان خسى بر روى آب مىمانند كه با جريان اجتماع و محيط حركت مىكنند و با پيچ و تاب آن، به پيچ و تاب مىروند و با تحولات آن مىغلتند! و هيچ ثباتِ قدمى و قلبى براى آنها تضمين نمىشود؛ مانند كسى كه در پى حضورش - به هر سببى - در مجلس سوگوارى سيدالشهدا (ع) به گريه مىافتد و با تحريك عواطف و احساساتش - نه از روى عشق و محبت به ولايت - مانند باران بهارى، اشك مىريزد، ممكن است، اگر لحظاتى بعد به مجلسى درآيد كه در آن جا هر كس بدون قيد و بند، خود را با لذتهاى نامشروع مىآلايد، او نيز همرنگ جماعت شود و خود را آلوده كند.
و آنكه به جهت دستيابى به حكومت و خلافت، اظهار ايمان و اسلام كرد و يا به خاطر كسب غنايم و اسير (بنده و كنيز) در جنگ شركت نمود، همين كه به اهدافش دست يازيد، دين و ديانتش گم مىشود و به راحتى حاضر به انفاق در راه خدا و عمل به دين نيست[3] و براى رسيدن به اهداف و حفظ مقامش به هر راه و وسيلهى نامشروعى متوسل مىشود و مرزى براى آن نخواهد شناخت.! پس ثبات قدم گروه دوم بر ايمان و معنويت، تابع تأمين منافع دنيوى آنها از يكسو و عدم خسارت آنها از سويى و ثبات وضعيت جامعه از سوى ديگر است و إلا به راحتى از دين خود دست مىشويند.
به تعبير ديگر، مردم از جهت گرايش به آخرت و معنويت و عبادت، سه دسته مىشوند: الف) گروهی از ترس جهنم و خسارات دنيوى كه خداوند به آنها و عيد داده و توسط انبيا آنها را از عذابها ترسانيده است، خدا را عبادت كرده و مطيعاند و ايمان به غضب خدا و معاد، عصمت نبوت و امامت، پشتوانهى آن بوده و ايمان آنها از روى شناخت و معرفت و يا تعبد صادقانه است، نه تقليد كوركورانه، كه به تعبير امام على (ع) عبادت و تعبد آنها «برده گونه» است؛ يعنى براى دور كردن عذاب مطيعاند. ب) دسته ای به طمع بهشت و دست يابى به وعدههاى الاهى در دنيا و آخرت، به معنويت و دين گرايش پيدا مىكنند و پشتوانه آن، ايمان به غيب و بصيرت صادقانه است نه تقليد كوركورانه، اين گروه نيز تعبدشان به جهت منافع خودشان است و به تعبير امام على (ع) عبادتشان «تاجرانه» است و كار و تلاش مىكنند تا بنا به وعدهى الاهى پاداش دريافت كنند.
ج) گروه سوم از روى تعمق و تدبّر و بصيرت و با شكر منعم و يافتن معشوق و محبوب واقعى به تعبّد روى آورده و به اوامر و انتظارات او گردن مىنهد، اينهايند كه به تعبير آن امام والا (ع) «آزادگانِ» از تن و منافع دنيوى و اخروى خويشاند و از «من» و «منيّت» وارسته و به خدا پيوستهاند و به تعبير عرفا «فانى فى الله» گشتهاند و خود و ضرر و فايدهى خود را نمىبينند تا در جهت دفع ضرر يا كسب و جلب منفعت، روى به طاعت و معنويت آورند. در فرهنگ اسلامى و قرآنى هر سه گروه - با اختلاف مراتب و درجاتى كه در جهت طولى و عرضى پيدا مىكنند - داراى معنويت گرايى حقيقىاند، در صورتى كه علايم ذيل در آنها بروز و ظهور پيدا كرده و امتحانات را پشت سر نهاده باشند، لكن روشن است كه اين سه دسته داراى يك منزلت نيستند و مقام دستهى سوم قابل مقايسه با آن دو دستهى ديگر نيست.[4]
علايمى چند در قرآن كريم براى معنويت گرايى حقيقى ذكر شده، از جمله:
1- ترك گناه و انجام واجبات به طور مداوم.[5] 2- ايمان و معيت آن با عمل صالح[6] 3- تصحيح اعتقادات و عدم انتساب امور نامناسب و نابجا به خداوند مثل: داشتن فرزند يا امكان صدور قبيح از خداوند و يا اين كه ملائكه دختران خدا باشند، يا شريكان او به حساب آيند.[7] 4- ياد محبوب و تلاوت آيات قرآن و شركت در مجالس معنوى براى او لذت بخش و مشاهدهى گناه و گناهكار، باعث رنجش و غصهى او ست.[8] 5- مشكلات و مصائب دنيوى او را از پا در نمىآورد و به كفر نمىكشاند، بلكه با اميد و توكل بر خدا، بر آنها صبر مىكند و در پى حلّ معضلات بر مىآيد و با ياد خدا آرامش مىگيرد.[9] 6- هيچ مؤثرى را در اثرش مستقل از خدا نمىداند و همه ی فواعل - اعم از طبيعى يا انسانى - را كارگزاران إله و همه را وابسته و متكى به خدا مىداند.[10] 7- در مواقع پيدايش زمينهى گناه و عصيان مثل: رسيدن به پست و مال و مهيا شدن ميدان شهوت رانى، كفّ نفس نموده و خود نگه دار است و با جهاد اكبر، نفس سركش را ذبح كرده و اميال را مهار مىكند.[11] 8- بر از دست دادن مال و اولاد و جان در راه خدا افسوس نمىخورد و به دست آوردن دنيا و مافيها، سبب خروج او از زىّ عبوديت نمىشود.[12] 9- اهل چون و چرا نيست و با رضايت تام به حكم خدا و رسول صلى الله (ع) و ولى (ع) گردن مىنهد و در دل هم از امورى كه با طبع و ميل او ناسازگار باشد، ناراحت نمىشود.[13] 10- دريافت و تشخيص الهامات رحمانى و توجهات و عنايات الاهى و رسيدن به حيات طيبه.[14]
تشخيص معنويت گرايى احساسى و ناپايدار، از معنويت گرايى حقيقى و حفظ و استمرار آن، نيازمند اراده و عزمى راسخ و صبر و تحمل فراوان است، به خصوص در اين دوره كه تمامى عوامل اجتماعى و جهانى دست به دست هم داده تا انسان را از دين و معنويت جدا كرده و بردهى جهانخواران استعمارگر كنند.
ولى بايد توجه داشت كه انسان، تنها موجودى است كه نه تنها توان اين را دارد كه بر خلاف جريان رود حركت كند، بلكه مىتواند مسير حركت جامعه يا دنيا را عوض نمايد و لااقل قدرت حفظ خود را در سختترين شرايط نيز دارا است و هر چه كار، مشكلتر باشد، ارزش و پاداشش بيشتر است.
به هر حال، هر انسانى بر نفس خويش بيناتر از ديگرى است و از دل و گرايشها و بينشهاى خود بهتر از هر كسى آگاه است، گرچه ممكن است در مقام محاسبه، اغماض نمايد و بدىهاى خود را نبيند و يا تقصير را بر دوش ديگران افكند و يا ممكن است آنچه در ظاهر نمايان مىسازد، در دل خلاف آن را دنبال كند؛ پس بايد بر خودش دلسوزتر باشد و به فكر نجات خود از مهالك و دست يابى به سعادت جاويدان، از راه كسب معارف حقه و اعمال صالحه و اخلاق فاضله با توسل و تمسك به اهل بيت عصمت و طهارت، برآيد و با عزمى استوار آن را حفظ كرده و استمرار بخشد تا به قلهى مقصود برسد.
پی نوشتها:
[1] تذكر: ممكن است عدهاى با ادعاى تصوف و عرفان، اصلاً گرايشى به معنويت نداشته و با تظاهر به ولايت و طريقت، بازار گرمى دنيوى كنند!
[2] نمل، 13 و 14 ؛ جاثيه، 17 ؛ اعراف، 176 و 175.
[3] توبه، 98 و 87 و 121 و 119 ؛ احزاب، 20 و 16.
[4] جوادى آملى، عبداللَّه، حيات عارفانه امام على (ع) ، ص 33 و 15؛ مصباح يزدى، محمد تقى، معارف در قرآن، ج 3، ص 442 و 421.
[5] انعام، 82.
[6] لقمان، 13.
[7] لقمان، 13.
[8] انفال، 2 ؛ زمر، 23 ؛ مؤمنون، 60.
[9] رعد، 28.
[10] يوسف، 106.
[11] ابراهيم، 27 ، غافر، 51 ، بقره، 250.
[12] حديد، 23.
[13] نساء، 65 ؛احزاب، 36.
[14] عنكبوت، 69.
منابع:
1- جوادى آملى، عبداللَّه، حيات عارفانه امام على (ع) ، ص 33 و 15، اسراء، چاپ اول، 1380، قم،.
2- جوادى آملى، عبداللَّه، مراحل اخلاق در قرآن، ص 249 و 227، اسراء، چاپ سوم، 1379، قم،.
3- جوادى آملى، عبداللَّه، معرفتشناسى در قرآن، ص 315 و 277، اسراء، چاپ دوم، 1379، قم،.
4- جوادى آملى، عبداللَّه، صورت و سيرت انسان در قرآن، ص 255 و 153، اسراء، چاپ اول، 1379، قم،.
5- جوادى آملى، عبداللَّه، فطرت در قرآن، ص 249 و 227، اسراء، چاپ دوم، 1379، قم،.
6- مصباح يزدى، محمد تقى، معارف قرآن، ج 1-3، ص 442 و 421، مؤسسه در راه حق، چاپ دوم، 1368، قم،.
7- مصباح يزدى، محمد تقى،اخلاق در قرآن، ج 1، ص 174 و 110، دانشگاه آزاد اسلامى، مؤسسه ی آموزشى و پژوهشى امام خمينى (قدس سره) تهران،.
8- مصباح يزدى، محمد تقى، خودشناسى براى خودسازى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدس سره، چاپ اول، 1377، قم.
http://farsi.islamquest.net
انسان موجودى مختار است كه كارهايش را بر اساس اراده و انتخاب و گزينش انجام مىدهد. نحوهى اين انتخاب و گزينش او، وابسته به دو امر درونى و نهفته؛ يعنى گرايشها و بينشها است. اين گرايشها و بينشها، خود دو دوستهاند: گرايشها و بينشهاى فطرى و غير اكتسابى و غير اختيارى و گرايشها و بينشهاى اكتسابى و اختيارى. قسم اول، بالقوه در نهاد هر انسانى نهاده شدهاند و نيازمند توجه و پرورشاند تا بروز و نمود پيدا كنند. اما قسم دوم، با گزينش خود انسان حاصل مىشوند و يا از محيط و به واسطه ی تربيت و وراثت به انسان منتقل مىشوند. گرايشهاى فطرى مثل گرايش انسان به حقيقت جويى و كنجكاوى، گرايش انسان به خوبىها و خوب ها و گرايش انسان به موجود برتر. و شناختهاى فطرى، همانها است كه در قالب حسن و قبح عقلى مطرح مىشوند، مثل شناخت خوبی عدالت و صداقت و وفاى به عهد و شناخت بدى ظلم و دروغ و خلف وعده. اين گرايشها و بينشهاى فطرى، محرّكهاى اصيل بشر به سوى كسب بينشها و گرايشهاى اكتسابى و ساير فعاليتهاى او مىباشند، لكن اگر در تشخيص حقيقت و واقعيت و تشخيص مصاديق خوب و كمال و زيبا اشتباه كند، به سعادت واقعىاش نمىرسد، ولى اگر بتواند صحيح بينديشد و صحيح برگزيند، آن موتورهاى محرّكه و اين فعاليتها و گزينشها و گرايشهاى انتخابى صحيح مىتوانند سعادت دنيا و آخرت او را تأمين كنند و انبيا آمداند، تا اين توان تشخيص صحيح را به او كرامت نموده و او را براى گرايش و انتخاب صحيح هدايت كرده و ياريش نمايند، تا به سعادت دنيا و آخرت دست يازد، به خصوص كه در اغلب انسانها اميال و احساساتشان بر تعقل و تدبرشان غلبه دارد.
گرايش به معنويت نيز - به عنوان يك فعل اختيارى انسان - از اين قاعده مستثنى نيست؛ يعنى ممكن است منشأ آن تحقيق و تفكر و تدبر باشد و يا تحريك عواطف و احساسات. در صورت اوّل، آن گرايش، فيلسوفانه و يا متكلمانه است، و در صورت دوم، عوامانه و به اصطلاح «معنويت گرايى احساسى» است. لكن صورت سومى هم متصور است و آن اين كه ايندو با هم توأم شوند و كانون دل و كانون عقل متحّد گردند نه متشتت، و اين همدوشى، سبب گرايش به دين و ايمان و معنويت شود، كه اين گرايش، گرايش عارفانه[1] است. همان گرايش حقيقى به معنويت و به اصطلاح «معنويت گرايى حقيقى» است.
در صورت اوّل كه فقط «علم» محرك باشد، با عجز از تبيينِ عقلانىِ فلسفهى حكمى از احكام الاهى - چه آن حكم در تكوين و خلقت باشد و چه در تشريع - و نيز در صورت غلبه هواهاى نفسانى و شهوات حيوانى، دست از علم مىكشد و به آن پاي بند نخواهد ماند و در صورت لزوم، علم خود را پنهان، بلكه كتمان هم مىنمايد، مثل فرعون كه قرآن در مورد او مىفرمايد: «چون آيات آشكار ما را ديد، گفت اين سحرى آشكار است (و معجزه خدا نيست) و (مستكبرانه) آيات ما را از روى ظلم و سركشى تكذيب كرد، در حالى كه به آنها يقين داشت.»[2]
گروه دوم بسان خسى بر روى آب مىمانند كه با جريان اجتماع و محيط حركت مىكنند و با پيچ و تاب آن، به پيچ و تاب مىروند و با تحولات آن مىغلتند! و هيچ ثباتِ قدمى و قلبى براى آنها تضمين نمىشود؛ مانند كسى كه در پى حضورش - به هر سببى - در مجلس سوگوارى سيدالشهدا (ع) به گريه مىافتد و با تحريك عواطف و احساساتش - نه از روى عشق و محبت به ولايت - مانند باران بهارى، اشك مىريزد، ممكن است، اگر لحظاتى بعد به مجلسى درآيد كه در آن جا هر كس بدون قيد و بند، خود را با لذتهاى نامشروع مىآلايد، او نيز همرنگ جماعت شود و خود را آلوده كند.
و آنكه به جهت دستيابى به حكومت و خلافت، اظهار ايمان و اسلام كرد و يا به خاطر كسب غنايم و اسير (بنده و كنيز) در جنگ شركت نمود، همين كه به اهدافش دست يازيد، دين و ديانتش گم مىشود و به راحتى حاضر به انفاق در راه خدا و عمل به دين نيست[3] و براى رسيدن به اهداف و حفظ مقامش به هر راه و وسيلهى نامشروعى متوسل مىشود و مرزى براى آن نخواهد شناخت.! پس ثبات قدم گروه دوم بر ايمان و معنويت، تابع تأمين منافع دنيوى آنها از يكسو و عدم خسارت آنها از سويى و ثبات وضعيت جامعه از سوى ديگر است و إلا به راحتى از دين خود دست مىشويند.
به تعبير ديگر، مردم از جهت گرايش به آخرت و معنويت و عبادت، سه دسته مىشوند: الف) گروهی از ترس جهنم و خسارات دنيوى كه خداوند به آنها و عيد داده و توسط انبيا آنها را از عذابها ترسانيده است، خدا را عبادت كرده و مطيعاند و ايمان به غضب خدا و معاد، عصمت نبوت و امامت، پشتوانهى آن بوده و ايمان آنها از روى شناخت و معرفت و يا تعبد صادقانه است، نه تقليد كوركورانه، كه به تعبير امام على (ع) عبادت و تعبد آنها «برده گونه» است؛ يعنى براى دور كردن عذاب مطيعاند. ب) دسته ای به طمع بهشت و دست يابى به وعدههاى الاهى در دنيا و آخرت، به معنويت و دين گرايش پيدا مىكنند و پشتوانه آن، ايمان به غيب و بصيرت صادقانه است نه تقليد كوركورانه، اين گروه نيز تعبدشان به جهت منافع خودشان است و به تعبير امام على (ع) عبادتشان «تاجرانه» است و كار و تلاش مىكنند تا بنا به وعدهى الاهى پاداش دريافت كنند.
ج) گروه سوم از روى تعمق و تدبّر و بصيرت و با شكر منعم و يافتن معشوق و محبوب واقعى به تعبّد روى آورده و به اوامر و انتظارات او گردن مىنهد، اينهايند كه به تعبير آن امام والا (ع) «آزادگانِ» از تن و منافع دنيوى و اخروى خويشاند و از «من» و «منيّت» وارسته و به خدا پيوستهاند و به تعبير عرفا «فانى فى الله» گشتهاند و خود و ضرر و فايدهى خود را نمىبينند تا در جهت دفع ضرر يا كسب و جلب منفعت، روى به طاعت و معنويت آورند. در فرهنگ اسلامى و قرآنى هر سه گروه - با اختلاف مراتب و درجاتى كه در جهت طولى و عرضى پيدا مىكنند - داراى معنويت گرايى حقيقىاند، در صورتى كه علايم ذيل در آنها بروز و ظهور پيدا كرده و امتحانات را پشت سر نهاده باشند، لكن روشن است كه اين سه دسته داراى يك منزلت نيستند و مقام دستهى سوم قابل مقايسه با آن دو دستهى ديگر نيست.[4]
علايمى چند در قرآن كريم براى معنويت گرايى حقيقى ذكر شده، از جمله:
1- ترك گناه و انجام واجبات به طور مداوم.[5] 2- ايمان و معيت آن با عمل صالح[6] 3- تصحيح اعتقادات و عدم انتساب امور نامناسب و نابجا به خداوند مثل: داشتن فرزند يا امكان صدور قبيح از خداوند و يا اين كه ملائكه دختران خدا باشند، يا شريكان او به حساب آيند.[7] 4- ياد محبوب و تلاوت آيات قرآن و شركت در مجالس معنوى براى او لذت بخش و مشاهدهى گناه و گناهكار، باعث رنجش و غصهى او ست.[8] 5- مشكلات و مصائب دنيوى او را از پا در نمىآورد و به كفر نمىكشاند، بلكه با اميد و توكل بر خدا، بر آنها صبر مىكند و در پى حلّ معضلات بر مىآيد و با ياد خدا آرامش مىگيرد.[9] 6- هيچ مؤثرى را در اثرش مستقل از خدا نمىداند و همه ی فواعل - اعم از طبيعى يا انسانى - را كارگزاران إله و همه را وابسته و متكى به خدا مىداند.[10] 7- در مواقع پيدايش زمينهى گناه و عصيان مثل: رسيدن به پست و مال و مهيا شدن ميدان شهوت رانى، كفّ نفس نموده و خود نگه دار است و با جهاد اكبر، نفس سركش را ذبح كرده و اميال را مهار مىكند.[11] 8- بر از دست دادن مال و اولاد و جان در راه خدا افسوس نمىخورد و به دست آوردن دنيا و مافيها، سبب خروج او از زىّ عبوديت نمىشود.[12] 9- اهل چون و چرا نيست و با رضايت تام به حكم خدا و رسول صلى الله (ع) و ولى (ع) گردن مىنهد و در دل هم از امورى كه با طبع و ميل او ناسازگار باشد، ناراحت نمىشود.[13] 10- دريافت و تشخيص الهامات رحمانى و توجهات و عنايات الاهى و رسيدن به حيات طيبه.[14]
تشخيص معنويت گرايى احساسى و ناپايدار، از معنويت گرايى حقيقى و حفظ و استمرار آن، نيازمند اراده و عزمى راسخ و صبر و تحمل فراوان است، به خصوص در اين دوره كه تمامى عوامل اجتماعى و جهانى دست به دست هم داده تا انسان را از دين و معنويت جدا كرده و بردهى جهانخواران استعمارگر كنند.
ولى بايد توجه داشت كه انسان، تنها موجودى است كه نه تنها توان اين را دارد كه بر خلاف جريان رود حركت كند، بلكه مىتواند مسير حركت جامعه يا دنيا را عوض نمايد و لااقل قدرت حفظ خود را در سختترين شرايط نيز دارا است و هر چه كار، مشكلتر باشد، ارزش و پاداشش بيشتر است.
به هر حال، هر انسانى بر نفس خويش بيناتر از ديگرى است و از دل و گرايشها و بينشهاى خود بهتر از هر كسى آگاه است، گرچه ممكن است در مقام محاسبه، اغماض نمايد و بدىهاى خود را نبيند و يا تقصير را بر دوش ديگران افكند و يا ممكن است آنچه در ظاهر نمايان مىسازد، در دل خلاف آن را دنبال كند؛ پس بايد بر خودش دلسوزتر باشد و به فكر نجات خود از مهالك و دست يابى به سعادت جاويدان، از راه كسب معارف حقه و اعمال صالحه و اخلاق فاضله با توسل و تمسك به اهل بيت عصمت و طهارت، برآيد و با عزمى استوار آن را حفظ كرده و استمرار بخشد تا به قلهى مقصود برسد.
پی نوشتها:
[1] تذكر: ممكن است عدهاى با ادعاى تصوف و عرفان، اصلاً گرايشى به معنويت نداشته و با تظاهر به ولايت و طريقت، بازار گرمى دنيوى كنند!
[2] نمل، 13 و 14 ؛ جاثيه، 17 ؛ اعراف، 176 و 175.
[3] توبه، 98 و 87 و 121 و 119 ؛ احزاب، 20 و 16.
[4] جوادى آملى، عبداللَّه، حيات عارفانه امام على (ع) ، ص 33 و 15؛ مصباح يزدى، محمد تقى، معارف در قرآن، ج 3، ص 442 و 421.
[5] انعام، 82.
[6] لقمان، 13.
[7] لقمان، 13.
[8] انفال، 2 ؛ زمر، 23 ؛ مؤمنون، 60.
[9] رعد، 28.
[10] يوسف، 106.
[11] ابراهيم، 27 ، غافر، 51 ، بقره، 250.
[12] حديد، 23.
[13] نساء، 65 ؛احزاب، 36.
[14] عنكبوت، 69.
منابع:
1- جوادى آملى، عبداللَّه، حيات عارفانه امام على (ع) ، ص 33 و 15، اسراء، چاپ اول، 1380، قم،.
2- جوادى آملى، عبداللَّه، مراحل اخلاق در قرآن، ص 249 و 227، اسراء، چاپ سوم، 1379، قم،.
3- جوادى آملى، عبداللَّه، معرفتشناسى در قرآن، ص 315 و 277، اسراء، چاپ دوم، 1379، قم،.
4- جوادى آملى، عبداللَّه، صورت و سيرت انسان در قرآن، ص 255 و 153، اسراء، چاپ اول، 1379، قم،.
5- جوادى آملى، عبداللَّه، فطرت در قرآن، ص 249 و 227، اسراء، چاپ دوم، 1379، قم،.
6- مصباح يزدى، محمد تقى، معارف قرآن، ج 1-3، ص 442 و 421، مؤسسه در راه حق، چاپ دوم، 1368، قم،.
7- مصباح يزدى، محمد تقى،اخلاق در قرآن، ج 1، ص 174 و 110، دانشگاه آزاد اسلامى، مؤسسه ی آموزشى و پژوهشى امام خمينى (قدس سره) تهران،.
8- مصباح يزدى، محمد تقى، خودشناسى براى خودسازى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدس سره، چاپ اول، 1377، قم.
http://farsi.islamquest.net