پرسش :
اهل سنت مي گويند ضارب فاطمه (سلام الله علیها) عمر ابن هشام مي باشد نه عمر بن خطاب آيا صحيح است ؟
پاسخ :
طبيعى است كه بسيارى از ما به جهت تولد و رشد در محيطى كه فرهنگ تشيع بر آن حاكم است، به اين آييندرآمدهايم؛ ليكن اين نقصى بر تشيع و مسلمانى نيست. نقص آن است كه ما بدون گسترش آگاهىهاى دينى وژرفكاوى در معارف و احكام نورانى اسلام، اندك ميراثى كه از خانواده به ما رسيده است بسنده كنيم و به رشد فكرىو معرفتى خود و جامعه نينديشيم و باورداشتهايى را كه در طول تاريخ نياكان ما با جان و دل از آن پاسدارى كرده وبراى ما به ارمغان آوردهاند، درست نشناسيم و به بسط و گسترش حكيمانه آن نپردازيم. و اگر مقصود اين است كه اساساً فلسفه اسلام و تشيع چيست و چرا از آغاز نياكان ما بدان گرويده و علما ودانشمندان دين از آن حمايت كردهاند؟ پاسخش اين است كه دين مبين اسلام، بر اساس ادله قطعيه و روشن، آخرين وكاملترين دين الهى است كه جز آن، دين ديگرى نزد خداوند پذيرفته نيست: و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يُقبلمنه ، (آل عمران، آيه 85) . تشيع نيز چيزى جز پيروى از حقيقت اسلام ناب ـ كه از قرآن و سنت به دست مىآيد ـ نيست و فرق اساسى آن باتسنن، آن است كه شيعه، بر اساس رهنمودهاى قرآن و احاديث شريف نبوى ـ كه در كتابهاى فريقين آمده استمجراى وصول به سنت بعد از پيامبر را، اهل بيت عصمت و طهارت مىداند؛ ولى ديگران به جاى اهل بيت، سنتخلفا را معتبر مىشمارند. به نظر شيعه امامت امتداد نبوت است و متصديان آن از جانب خداوند تعيين مىشوند. ازجمله دلايل اين مدعا حديث غدير است. در رابطه با غدير خم، عين واقعه را به نقل از ترجمه الغدير (ج 1، ص 29 - 37) تقديم مىداريم. لازم است بدانيدكه اين واقعه و خطبه پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در آن، مورد اجماع و اتفاق جميع مسلمانان شيعه و سنى است و جايگاه ويژهاىدر نصوص دينى و ادبيات و اشعار مسلمانان - اعم از عرب و غير عرب - دارد. در متون اسلامى هيچ روايتى به اندازهاين واقعه به حد فوق تواتر نرسيده است و احدى را ياراى ترديد در آن نيست. در ميان صحابه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) 110 نفر و ازتابعين 89 نفر آن را نقل كردهاند و طبقات راوى آن، به 360 نفر رسيده است. شاعران بسيارى نيز اين جريان را به نظمآوردهاند؛ از جمله: در قرن اول: اميرالمؤمنين(علیه السّلام)، حسان بن ثابت انصارى، قيس بن سعد بن عباده انصارى، عمر و بن عاص بنوائل، محمد بن عبداللّه حميرى. در قرن دوم: كميت بن زياد، سيد اسماعيل بن محمد حميرى، شعيان بن مصعب كوفى. در قرن سوم: ابو تمام حبيب بن اوس طايى، دعبل بن على بن رزين الخزاعى و در قرون بعد دهها نفرديگر. از اهميت اين واقعه، همان بس كه علامه امينى يازده جلد كتاب ارزشمند «الغدير» را پيرامون اين حادثه به نگارشدرآورده است. اكنون اين سؤال رخ مىنمايد كه اگر اين واقعه در ميان همه مسلمين، اجماعى و مورد اتفاق است، پساختلاف در چيست؟ اساس اختلاف بر سر همان ماهيت و دلالت اين واقعه است: 1ـ برادران اهل تسنن اظهار مىدارند كه اين حادثه عظيم تاريخى و سخنان و تأكيدات پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم )، صرفا بهمعناى لزوم «محبت و دوستى» حضرت على(علیه السّلام) است و هيچ دلالتى بر امامت و زمامدارى و لزوم پيروى از ايشانندارد. دليل آنان نيز آن است كه «ولايت» چند معنا دارد و يكى از معانى آن «دوستى» است. بنابراين تا زمانى كه به اينمعنا قابل حمل است، نمىتوان به معانى ديگر آن تمسّك جست. 2ـ ديدگاه شيعه اين است كه ماهيت اين حادثه و سخنان پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم )، نصى صريح و قاطع بر امامت و پيشوايىحضرت على(علیه السّلام) است و قراين و شواهد حالى، مقالى و مقامى به گونهاى است كه هرگز نمىتوان آن را تنها به دوستىو محبت تفسير كرد. البته بايد توجه داشته باشيد كه شيعه ادله بىشمار ديگرى از قرآن و عقل و سنت بر امامت آنحضرت در دست دارد و اين مسأله يكى از آن ادله مىباشد، در عين حال اين رخداد، حجتى قاطع و خللناپذير استو به هيچ روى نمىتوان از آن دست برداشت. دلايل و قرائنى كه بر صحّت ديدگاه شيعه گواهى مىدهد، عبارتاست: 1ـ معناى ولايت: لغت شناسان و كتابهاى برجسته و ممتاز لغت، كلمه ولايت را به معناى سرپرستى، عهدهدارى امور، سلطه، استيلا،رهبرى و زمامدارى معنا كردهاند. در اين جا معناى اين كلمه را با برخى از مشتقاتش فقط از كتابهاى لغت اهل سنت برايتان نقلمىكنيم:- راغب اصفهانى مىنويسد: «وِلايت؛ يعنى، يارى كردن. و وَلايت؛ يعنى، زمامدارى و سرپرستى امور و گفته شده است كه وِلايت و وَلايت مانند دِلالت و دَلالت است وحقيقت آن «سرپرستى» است. ولى و مولى نيز در همين معنا به كار مىرود»، (المفردات الراغب، ص 570) .- ابن اثير مىنويسد: «ولىّ؛ يعنى، ياور... و هر كس امرى را بر عهده گيرد، مولى و ولىّ آن است». سپس خودش مىگويد: «و از همين قبيل است حديث «من كنت مولاهفعلى مولاه»... و سخن عمر كه به على(علیه السّلام) گفت: «تو مولاى هر مؤمنى شدى»؛ يعنى، «ولى مؤمنان گشتى»، (النهاية، لابن اثير، ج 5، ص 227) .- صاحب صحاح اللغة مىنويسد: «... هر كس سرپرستى امور كسى را به عهده گيرد ولى او است»، (الصحاح فى لغة العرب، ج 6، ص 2528) .- صاحب مقاييس مىنويسد: «.. هر كس زمام امر ديگرى را به عهده گيرد «ولىّ او است»، (معجم مقاييس اللغة، ج 6، ص ص 141) . اكنون با اين گفتههاى مصرّح ارباب لغت، چگونه مىتوان «من كنت مولاه فعلىّ(علیه السّلام) مولاه» را به «دوستى» صرف معنا كرد و سرپرستىاجتماعى و زمامدارى را از آن جدا ساخت؟! مگر نه اين است كه «ابن اثير» لغتشناس معروف عرب و سنى، خودش تصريح مىكند كه كلمه«مولى» در روايت «من كنت مولاه فعلىّ مولاه» از زبان پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و در گفتار عمر در همين معنا به كار رفته است؟ 2ـ خطاب تند و قاطع الهى: آيا اگر حادثه غدير صرفا براى اعلام دوستى حضرت على(علیه السّلام) بود، آن قدر اهميت داشت كه خداوند بهپيامبرش وحى كند، كه اگر آن را ابلاغ نكنى، رسالت الهى را انجام ندادهاى؟ خداوند مىفرمايد: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك منربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته واللّه يعصمك من الناس ان اللّه لايهدى القوم الكافرين ، (مائده، آيه 67) . آيا اين اخطارشديد اللحن به خوبى نشان نمىدهد كه مسأله بالاتر از اين حرفها است؟ البته محبت اميرالمؤمنين(علیه السّلام) جايگاه بسيار بلندى دارد و يكى ازنشانههاى ايمان است؛ ليكن بحث در اين است كه اين خطبه بنا به دلايل ذكر شده، قطعا منحصر به «ولايت محبت» نيست. 3ـ دلدارى خدايى: در آيه ياد شده، خداوند پيامبر را دلدارى داده، مىفرمايد: در راستاى اجراى اين مأموريت، خداوند تو را در مقابلتوطئههاى مردم محافظت مىكند « واللّه يعصمك من الناس». آيا اين مسأله نشان نمىدهد كه اين مأموريت، مسأله مهمى بوده است كه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) بيم آن داشته كه برخى بر اثر هواهاى نفسانى به مقابله برخاسته و توطئه كنند؟ آيا فقط با اعلام دوستى حضرت على(علیه السّلام) جاى چنينخوفى بود؟ 4ـ گزينش مكان: آيا اين كه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) جحفه (مكان جدا شدن و انشعاب مسافران) را انتخاب كردند، تا همگى قبل از انشعاب درسخنرانى آن حضرت حضور داشته باشند و نيز اين كه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) دستور دادند كسانى كه از آن مكان گذشته بودند برگردند، و صبر نمودند تاكسانى هم كه عقب مانده بودند، از راه برسند و... نشانه چيست؟ اين كه دستور دادند كه شاهدان به غايبان اطلاع دهند و اين « نبأ عظيم» را به گوش همگان برسانند، دلالت بر اين ندارد كه مسأله،براى امت اسلامى فوقالعاده مهم و حياتى است؟ آيا عاقلانه است كه پيشواى بزرگ مسلمانان در آخرين سخنرانى براى جمعيت باشكوهحجگزاران و در آن گرماى سوزان، مسافران خسته و كوفته را گرد آورد و با اين تأكيدات، با آنان سخن بگويد و تنها مقصودش اين باشد كهبگويد: «على را دوست داشته باشيد»؟! 5ـ نزول آيه اكمال: اين كه پس از اجراى اين مأموريت، آيه نازل شد كه: اليوم اكملت لكم دينكم و رضيت لكم الاسلام دينا ، (مائده، آيه3) . آيا دلالت بر اين ندارد كه مسأله بالاتر از صرف محبت بوده و آيا فقط با دوستى حضرت على(علیه السّلام) - نه رهبرى و پيشوايى آنحضرت - دين كامل شد و خداوند اسلام را پسنديد؟ اگر مسأله فقط دوستى و مودّت بود، كه در اين رابطه قبلاً آيهاى نازل شده و از اين جهت نقصى در دين نبود؛ زيرا آيه: قل لا اسألكمعليه اجرا الا المودة فى القربى ، (شورى، آيه 23)قبلاً نازل گشته بود. پس نتيجه مىگيريم كه آيه اكمال، پيام ديگرى را در بردارد. 6ـ چرا پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در آن حادثه، به مسائل اعتقادى استشهاد نموده و در كنار آنها مسأله ولايت را مطرح كردند؟ 7ـ دليل ديگر حديث «ثقلين» است كه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) فرمود: « انّى تارك فيكم الثقلين: كتاب اللّه و عترتى..» در اين جا بايد پرسيد:چرا پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) عترت را در كنار قرآن و به عنوان «ثقل اصغر» ذكر نمودند؟ 8ـ چرا پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم )فرمودند: قرآن و عترت از يكديگر جدا نمىشوند و فرمودند: امت بايد به هر دو چنگ بزنند؟ آيا صرف دوست داشتنقرآن كافى است يا بايد از آن پيروى كرد و آن را امام و پيشواى خود دانست؟ وحدت سياق نشان مىدهد كه در مورد اهل بيت(علیه السّلام)، نيز بايدهمينگونه رفتار كرد و آنان را سرمشق، الگو و پيشواى عملى خود قرار داد. 9ـ چرا پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به مسأله ايفاى رسالت و سپس به «اولويت» خود بر مؤمنان انگشت مىگذارد .
منبع: نرم افزار معمای هستی
طبيعى است كه بسيارى از ما به جهت تولد و رشد در محيطى كه فرهنگ تشيع بر آن حاكم است، به اين آييندرآمدهايم؛ ليكن اين نقصى بر تشيع و مسلمانى نيست. نقص آن است كه ما بدون گسترش آگاهىهاى دينى وژرفكاوى در معارف و احكام نورانى اسلام، اندك ميراثى كه از خانواده به ما رسيده است بسنده كنيم و به رشد فكرىو معرفتى خود و جامعه نينديشيم و باورداشتهايى را كه در طول تاريخ نياكان ما با جان و دل از آن پاسدارى كرده وبراى ما به ارمغان آوردهاند، درست نشناسيم و به بسط و گسترش حكيمانه آن نپردازيم. و اگر مقصود اين است كه اساساً فلسفه اسلام و تشيع چيست و چرا از آغاز نياكان ما بدان گرويده و علما ودانشمندان دين از آن حمايت كردهاند؟ پاسخش اين است كه دين مبين اسلام، بر اساس ادله قطعيه و روشن، آخرين وكاملترين دين الهى است كه جز آن، دين ديگرى نزد خداوند پذيرفته نيست: و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يُقبلمنه ، (آل عمران، آيه 85) . تشيع نيز چيزى جز پيروى از حقيقت اسلام ناب ـ كه از قرآن و سنت به دست مىآيد ـ نيست و فرق اساسى آن باتسنن، آن است كه شيعه، بر اساس رهنمودهاى قرآن و احاديث شريف نبوى ـ كه در كتابهاى فريقين آمده استمجراى وصول به سنت بعد از پيامبر را، اهل بيت عصمت و طهارت مىداند؛ ولى ديگران به جاى اهل بيت، سنتخلفا را معتبر مىشمارند. به نظر شيعه امامت امتداد نبوت است و متصديان آن از جانب خداوند تعيين مىشوند. ازجمله دلايل اين مدعا حديث غدير است. در رابطه با غدير خم، عين واقعه را به نقل از ترجمه الغدير (ج 1، ص 29 - 37) تقديم مىداريم. لازم است بدانيدكه اين واقعه و خطبه پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در آن، مورد اجماع و اتفاق جميع مسلمانان شيعه و سنى است و جايگاه ويژهاىدر نصوص دينى و ادبيات و اشعار مسلمانان - اعم از عرب و غير عرب - دارد. در متون اسلامى هيچ روايتى به اندازهاين واقعه به حد فوق تواتر نرسيده است و احدى را ياراى ترديد در آن نيست. در ميان صحابه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) 110 نفر و ازتابعين 89 نفر آن را نقل كردهاند و طبقات راوى آن، به 360 نفر رسيده است. شاعران بسيارى نيز اين جريان را به نظمآوردهاند؛ از جمله: در قرن اول: اميرالمؤمنين(علیه السّلام)، حسان بن ثابت انصارى، قيس بن سعد بن عباده انصارى، عمر و بن عاص بنوائل، محمد بن عبداللّه حميرى. در قرن دوم: كميت بن زياد، سيد اسماعيل بن محمد حميرى، شعيان بن مصعب كوفى. در قرن سوم: ابو تمام حبيب بن اوس طايى، دعبل بن على بن رزين الخزاعى و در قرون بعد دهها نفرديگر. از اهميت اين واقعه، همان بس كه علامه امينى يازده جلد كتاب ارزشمند «الغدير» را پيرامون اين حادثه به نگارشدرآورده است. اكنون اين سؤال رخ مىنمايد كه اگر اين واقعه در ميان همه مسلمين، اجماعى و مورد اتفاق است، پساختلاف در چيست؟ اساس اختلاف بر سر همان ماهيت و دلالت اين واقعه است: 1ـ برادران اهل تسنن اظهار مىدارند كه اين حادثه عظيم تاريخى و سخنان و تأكيدات پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم )، صرفا بهمعناى لزوم «محبت و دوستى» حضرت على(علیه السّلام) است و هيچ دلالتى بر امامت و زمامدارى و لزوم پيروى از ايشانندارد. دليل آنان نيز آن است كه «ولايت» چند معنا دارد و يكى از معانى آن «دوستى» است. بنابراين تا زمانى كه به اينمعنا قابل حمل است، نمىتوان به معانى ديگر آن تمسّك جست. 2ـ ديدگاه شيعه اين است كه ماهيت اين حادثه و سخنان پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم )، نصى صريح و قاطع بر امامت و پيشوايىحضرت على(علیه السّلام) است و قراين و شواهد حالى، مقالى و مقامى به گونهاى است كه هرگز نمىتوان آن را تنها به دوستىو محبت تفسير كرد. البته بايد توجه داشته باشيد كه شيعه ادله بىشمار ديگرى از قرآن و عقل و سنت بر امامت آنحضرت در دست دارد و اين مسأله يكى از آن ادله مىباشد، در عين حال اين رخداد، حجتى قاطع و خللناپذير استو به هيچ روى نمىتوان از آن دست برداشت. دلايل و قرائنى كه بر صحّت ديدگاه شيعه گواهى مىدهد، عبارتاست: 1ـ معناى ولايت: لغت شناسان و كتابهاى برجسته و ممتاز لغت، كلمه ولايت را به معناى سرپرستى، عهدهدارى امور، سلطه، استيلا،رهبرى و زمامدارى معنا كردهاند. در اين جا معناى اين كلمه را با برخى از مشتقاتش فقط از كتابهاى لغت اهل سنت برايتان نقلمىكنيم:- راغب اصفهانى مىنويسد: «وِلايت؛ يعنى، يارى كردن. و وَلايت؛ يعنى، زمامدارى و سرپرستى امور و گفته شده است كه وِلايت و وَلايت مانند دِلالت و دَلالت است وحقيقت آن «سرپرستى» است. ولى و مولى نيز در همين معنا به كار مىرود»، (المفردات الراغب، ص 570) .- ابن اثير مىنويسد: «ولىّ؛ يعنى، ياور... و هر كس امرى را بر عهده گيرد، مولى و ولىّ آن است». سپس خودش مىگويد: «و از همين قبيل است حديث «من كنت مولاهفعلى مولاه»... و سخن عمر كه به على(علیه السّلام) گفت: «تو مولاى هر مؤمنى شدى»؛ يعنى، «ولى مؤمنان گشتى»، (النهاية، لابن اثير، ج 5، ص 227) .- صاحب صحاح اللغة مىنويسد: «... هر كس سرپرستى امور كسى را به عهده گيرد ولى او است»، (الصحاح فى لغة العرب، ج 6، ص 2528) .- صاحب مقاييس مىنويسد: «.. هر كس زمام امر ديگرى را به عهده گيرد «ولىّ او است»، (معجم مقاييس اللغة، ج 6، ص ص 141) . اكنون با اين گفتههاى مصرّح ارباب لغت، چگونه مىتوان «من كنت مولاه فعلىّ(علیه السّلام) مولاه» را به «دوستى» صرف معنا كرد و سرپرستىاجتماعى و زمامدارى را از آن جدا ساخت؟! مگر نه اين است كه «ابن اثير» لغتشناس معروف عرب و سنى، خودش تصريح مىكند كه كلمه«مولى» در روايت «من كنت مولاه فعلىّ مولاه» از زبان پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و در گفتار عمر در همين معنا به كار رفته است؟ 2ـ خطاب تند و قاطع الهى: آيا اگر حادثه غدير صرفا براى اعلام دوستى حضرت على(علیه السّلام) بود، آن قدر اهميت داشت كه خداوند بهپيامبرش وحى كند، كه اگر آن را ابلاغ نكنى، رسالت الهى را انجام ندادهاى؟ خداوند مىفرمايد: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك منربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته واللّه يعصمك من الناس ان اللّه لايهدى القوم الكافرين ، (مائده، آيه 67) . آيا اين اخطارشديد اللحن به خوبى نشان نمىدهد كه مسأله بالاتر از اين حرفها است؟ البته محبت اميرالمؤمنين(علیه السّلام) جايگاه بسيار بلندى دارد و يكى ازنشانههاى ايمان است؛ ليكن بحث در اين است كه اين خطبه بنا به دلايل ذكر شده، قطعا منحصر به «ولايت محبت» نيست. 3ـ دلدارى خدايى: در آيه ياد شده، خداوند پيامبر را دلدارى داده، مىفرمايد: در راستاى اجراى اين مأموريت، خداوند تو را در مقابلتوطئههاى مردم محافظت مىكند « واللّه يعصمك من الناس». آيا اين مسأله نشان نمىدهد كه اين مأموريت، مسأله مهمى بوده است كه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) بيم آن داشته كه برخى بر اثر هواهاى نفسانى به مقابله برخاسته و توطئه كنند؟ آيا فقط با اعلام دوستى حضرت على(علیه السّلام) جاى چنينخوفى بود؟ 4ـ گزينش مكان: آيا اين كه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) جحفه (مكان جدا شدن و انشعاب مسافران) را انتخاب كردند، تا همگى قبل از انشعاب درسخنرانى آن حضرت حضور داشته باشند و نيز اين كه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) دستور دادند كسانى كه از آن مكان گذشته بودند برگردند، و صبر نمودند تاكسانى هم كه عقب مانده بودند، از راه برسند و... نشانه چيست؟ اين كه دستور دادند كه شاهدان به غايبان اطلاع دهند و اين « نبأ عظيم» را به گوش همگان برسانند، دلالت بر اين ندارد كه مسأله،براى امت اسلامى فوقالعاده مهم و حياتى است؟ آيا عاقلانه است كه پيشواى بزرگ مسلمانان در آخرين سخنرانى براى جمعيت باشكوهحجگزاران و در آن گرماى سوزان، مسافران خسته و كوفته را گرد آورد و با اين تأكيدات، با آنان سخن بگويد و تنها مقصودش اين باشد كهبگويد: «على را دوست داشته باشيد»؟! 5ـ نزول آيه اكمال: اين كه پس از اجراى اين مأموريت، آيه نازل شد كه: اليوم اكملت لكم دينكم و رضيت لكم الاسلام دينا ، (مائده، آيه3) . آيا دلالت بر اين ندارد كه مسأله بالاتر از صرف محبت بوده و آيا فقط با دوستى حضرت على(علیه السّلام) - نه رهبرى و پيشوايى آنحضرت - دين كامل شد و خداوند اسلام را پسنديد؟ اگر مسأله فقط دوستى و مودّت بود، كه در اين رابطه قبلاً آيهاى نازل شده و از اين جهت نقصى در دين نبود؛ زيرا آيه: قل لا اسألكمعليه اجرا الا المودة فى القربى ، (شورى، آيه 23)قبلاً نازل گشته بود. پس نتيجه مىگيريم كه آيه اكمال، پيام ديگرى را در بردارد. 6ـ چرا پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در آن حادثه، به مسائل اعتقادى استشهاد نموده و در كنار آنها مسأله ولايت را مطرح كردند؟ 7ـ دليل ديگر حديث «ثقلين» است كه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) فرمود: « انّى تارك فيكم الثقلين: كتاب اللّه و عترتى..» در اين جا بايد پرسيد:چرا پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) عترت را در كنار قرآن و به عنوان «ثقل اصغر» ذكر نمودند؟ 8ـ چرا پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم )فرمودند: قرآن و عترت از يكديگر جدا نمىشوند و فرمودند: امت بايد به هر دو چنگ بزنند؟ آيا صرف دوست داشتنقرآن كافى است يا بايد از آن پيروى كرد و آن را امام و پيشواى خود دانست؟ وحدت سياق نشان مىدهد كه در مورد اهل بيت(علیه السّلام)، نيز بايدهمينگونه رفتار كرد و آنان را سرمشق، الگو و پيشواى عملى خود قرار داد. 9ـ چرا پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به مسأله ايفاى رسالت و سپس به «اولويت» خود بر مؤمنان انگشت مىگذارد .
منبع: نرم افزار معمای هستی