پرسش :
برداشت پيامبر اسلام (ص) و ياران ایشان در ارتباط با مسئله «رهبري» چه بود؟
پاسخ :
سخناني كه در اين مورد بطور كلي، از پيامبر و صحابه او نقل شده و با شيوهاي كه خلفاء روي آن تعيين شدهاند، روشنگر حكومت در اسلام است. شما در مجموع سخناني كه از پيامبر گرامي و ياران او نقل شده است، اثري از انتخاب خليفه از طريق شورا و گزينش امام بوسيله اهل حل و عقد و مانند آنها نخواهيد ديد.
اين نوع اصطلاحات، بسان علل بعد از وقوع است، كه به مرور زمان پيدا شده و هدف، توجيه خلافت گروهي است كه به عقيده برخي از اينطريق برگزيده شدهاند. الفاظي مانند «انتخاب از طريق شورا»، «مهاجر و انصار» «اهل حل و عقد» و... در زمان مناظره امام با معاويه پيدا شدهاند و امام ميخواست با منطق دشمن، او را محكوم سازد، وگرنه موضوع رهبري در عصر پيامبر تنها به صورت انتصاب از جانب خدا بود.
دلائل نقلي گواهي ميدهد كه مسأله رهبري در زمان پيامبر اكرم (ص)، قيافه انتصابي از جانب خدا داشته و پيامبر عاليقدر، بطور مكرر به مردم ميگفت تعيين جانشين، مربوط به خداست، او هر كس را انتخاب كند، همان، رهبر خواهد بود و اختيار اين موضوع، نه در دست من و نه در دست امت است.
اينك دو گواه تاريخي:
1. پيامبر اسلام، در موسم حج، كه قبائل عرب، براي زيارت خانه خدا به مكه ميآمدند، آئين خود را بر آنان عرضه ميكرد و هدف خود را از بعثت تشريح مينمود. هنگامي كه با سران قبيله «بنيعامر» تماس گرفت، يكنفر از آنان حمايت خود را از پيامبر اعلام داشت، و افزود هرگاه خداوند ترا بر مخالفان پيروز ساخت، آيا موضوع زمامداري مسلمانان پس از شما به ما واگذار ميگردد؟
پيامبراکرم(ص) در پاسخ وي گفتند:
«اَلاَمْرُ اِلي الله، يَضَعُهُ حَيْثُ يَشاءُ؛ (تاريخ طبري 2/84). موضوع خلافت، مربوط بخداست (و از اختيار من بيرون ميباشد او هر فردي را انتخاب كند، موضوع به او محول ميگردد)».
وي پس از شنيدن اين سخن ناراحت شد و گفت هرگز درست نيست كه ما فداكاري كنيم و زعامت، از آن ديگران باشد.
2. تنها در اين مورد نبود كه پيامبر دست رد، به تقاضاي افرادي زد كه چشم طمع به خلافت اسلامي دوخته بودند، و ايمان و اسلام خود را مشروط ميكردند كه موضوع خلافت پس از رحلت پيامبر به آنان محول گردد، بلكه پيامبر در ميان نامههائي كه به سران كشورها مينوشت، نامهاي به «هوذة بن علي» زمامدار «يمامه» نوشت و او را به آئين اسلام، دعوت نمود. وي نيز بسان آن شخصيت بنيعامري، اسلام آوردن خود و حمايت از آئين اسلام را مشروط به اين كرد كه مسئله زمامداري پس از رحلت پيامبر به او واگذار گردد.
حضرت در پاسخ وي فرمود:
«لا وِلا كِرامَة؛(طبقات الكبري 1/262) اين پيشنهاد، صحيح نيست و عزتي در اين كار نيست».
هر فرد منصف و دور از تعصب، با ملاحظه اين دو فراز از تاريخ كه از دست تحريف مصون مانده است، ميتواند موقعيت مسأله را در زمان پيامبر به دست بياورد و مطمئن گردد كه پيامبر پيوسته از اينكه موضوع خلافت، به او و يا امت مربوط باشد، كاملاً تحاشي نمود و آن را يك امر الهي تلقي ميكرد.
گذشته از اين، هرگاه موضوع انتخاب خليفه در قلمرو اختيار امت بود، لازم بود كه پيامبر موضوع را به مردم بازگو كند، حتي نه تنها اصل موضوع را تذكر دهد، بلكه بايد امت را از نحوه انتخاب و حوزهاي كه بايد خليفه را انتخاب نمايد، و شرايط افرادي كه صلاحيت مداخله در اين كار را دارند، آگاه سازد، در صورتيكه پيامبر اسلام، در اين باره كوچكترين سخني نگفته است.
آيا مسأله زعامت مسلمانان از نظر درجهبندي كمتر از مستحبات و مكروهات است كه در لسان پيامبر وارد شدهاند؟ چگونه ميتوان گفت كه رسول خدا از توجه دادن امت به يك چنين مسأله خطير و پراهميت كه سرنوشت اسلام و مسلمانان به آن بستگي داشت، غفلت ورزيد و كوچكترين سخني درباره آن نفرمود؟
دانشمندان اهل تسنن، نه تنها ميگويند كه پيامبر براي خود وصي و خليفهاي تعيين نكرده است، بلكه ميگويند در شيوه خلافت، كوچكترين سخني (نفياً و اثباتاً) به دست آنان نرسيده است.
اكنون كار نداريم كه آيا پيامبر، به فرمان خدا، براي امت امامي را تعيين نموده است، يا نه، بلكه فعلاً نظر ما روي جمله دوم است كه آنان به آن اصرار ميورزند. اگر براستي گره خلافت بايد از طريق انتخاب گشوده شود، آيا شايسته نبود كه پيامبر در طول عمر خود، در اين باره سخني بگويد و از اين راه به بسياري از مناقشات و دستهبنديها خاتمه بخشد؟
تا اينجا قيافه «رهبري امت» در زمان بنيانگذار شريعت، روشن گرديد و معلوم شد كه پيامبر عاليقدر از طريق گفتار و كردار، مردم را به اهميت و خطير بودن اين مقام توجه ميداد و ميفرمود كه موضوع جانشيني از عهده من و امت من، خارج است، و اين مسأله يعني تعيين امام، انتصابي از جانب خدا است نه انتخابي از طرف مردم.
منبع: آيت الله جعفر سبحاني،الهيات و معارف اسلامي
سخناني كه در اين مورد بطور كلي، از پيامبر و صحابه او نقل شده و با شيوهاي كه خلفاء روي آن تعيين شدهاند، روشنگر حكومت در اسلام است. شما در مجموع سخناني كه از پيامبر گرامي و ياران او نقل شده است، اثري از انتخاب خليفه از طريق شورا و گزينش امام بوسيله اهل حل و عقد و مانند آنها نخواهيد ديد.
اين نوع اصطلاحات، بسان علل بعد از وقوع است، كه به مرور زمان پيدا شده و هدف، توجيه خلافت گروهي است كه به عقيده برخي از اينطريق برگزيده شدهاند. الفاظي مانند «انتخاب از طريق شورا»، «مهاجر و انصار» «اهل حل و عقد» و... در زمان مناظره امام با معاويه پيدا شدهاند و امام ميخواست با منطق دشمن، او را محكوم سازد، وگرنه موضوع رهبري در عصر پيامبر تنها به صورت انتصاب از جانب خدا بود.
دلائل نقلي گواهي ميدهد كه مسأله رهبري در زمان پيامبر اكرم (ص)، قيافه انتصابي از جانب خدا داشته و پيامبر عاليقدر، بطور مكرر به مردم ميگفت تعيين جانشين، مربوط به خداست، او هر كس را انتخاب كند، همان، رهبر خواهد بود و اختيار اين موضوع، نه در دست من و نه در دست امت است.
اينك دو گواه تاريخي:
1. پيامبر اسلام، در موسم حج، كه قبائل عرب، براي زيارت خانه خدا به مكه ميآمدند، آئين خود را بر آنان عرضه ميكرد و هدف خود را از بعثت تشريح مينمود. هنگامي كه با سران قبيله «بنيعامر» تماس گرفت، يكنفر از آنان حمايت خود را از پيامبر اعلام داشت، و افزود هرگاه خداوند ترا بر مخالفان پيروز ساخت، آيا موضوع زمامداري مسلمانان پس از شما به ما واگذار ميگردد؟
پيامبراکرم(ص) در پاسخ وي گفتند:
«اَلاَمْرُ اِلي الله، يَضَعُهُ حَيْثُ يَشاءُ؛ (تاريخ طبري 2/84). موضوع خلافت، مربوط بخداست (و از اختيار من بيرون ميباشد او هر فردي را انتخاب كند، موضوع به او محول ميگردد)».
وي پس از شنيدن اين سخن ناراحت شد و گفت هرگز درست نيست كه ما فداكاري كنيم و زعامت، از آن ديگران باشد.
2. تنها در اين مورد نبود كه پيامبر دست رد، به تقاضاي افرادي زد كه چشم طمع به خلافت اسلامي دوخته بودند، و ايمان و اسلام خود را مشروط ميكردند كه موضوع خلافت پس از رحلت پيامبر به آنان محول گردد، بلكه پيامبر در ميان نامههائي كه به سران كشورها مينوشت، نامهاي به «هوذة بن علي» زمامدار «يمامه» نوشت و او را به آئين اسلام، دعوت نمود. وي نيز بسان آن شخصيت بنيعامري، اسلام آوردن خود و حمايت از آئين اسلام را مشروط به اين كرد كه مسئله زمامداري پس از رحلت پيامبر به او واگذار گردد.
حضرت در پاسخ وي فرمود:
«لا وِلا كِرامَة؛(طبقات الكبري 1/262) اين پيشنهاد، صحيح نيست و عزتي در اين كار نيست».
هر فرد منصف و دور از تعصب، با ملاحظه اين دو فراز از تاريخ كه از دست تحريف مصون مانده است، ميتواند موقعيت مسأله را در زمان پيامبر به دست بياورد و مطمئن گردد كه پيامبر پيوسته از اينكه موضوع خلافت، به او و يا امت مربوط باشد، كاملاً تحاشي نمود و آن را يك امر الهي تلقي ميكرد.
گذشته از اين، هرگاه موضوع انتخاب خليفه در قلمرو اختيار امت بود، لازم بود كه پيامبر موضوع را به مردم بازگو كند، حتي نه تنها اصل موضوع را تذكر دهد، بلكه بايد امت را از نحوه انتخاب و حوزهاي كه بايد خليفه را انتخاب نمايد، و شرايط افرادي كه صلاحيت مداخله در اين كار را دارند، آگاه سازد، در صورتيكه پيامبر اسلام، در اين باره كوچكترين سخني نگفته است.
آيا مسأله زعامت مسلمانان از نظر درجهبندي كمتر از مستحبات و مكروهات است كه در لسان پيامبر وارد شدهاند؟ چگونه ميتوان گفت كه رسول خدا از توجه دادن امت به يك چنين مسأله خطير و پراهميت كه سرنوشت اسلام و مسلمانان به آن بستگي داشت، غفلت ورزيد و كوچكترين سخني درباره آن نفرمود؟
دانشمندان اهل تسنن، نه تنها ميگويند كه پيامبر براي خود وصي و خليفهاي تعيين نكرده است، بلكه ميگويند در شيوه خلافت، كوچكترين سخني (نفياً و اثباتاً) به دست آنان نرسيده است.
اكنون كار نداريم كه آيا پيامبر، به فرمان خدا، براي امت امامي را تعيين نموده است، يا نه، بلكه فعلاً نظر ما روي جمله دوم است كه آنان به آن اصرار ميورزند. اگر براستي گره خلافت بايد از طريق انتخاب گشوده شود، آيا شايسته نبود كه پيامبر در طول عمر خود، در اين باره سخني بگويد و از اين راه به بسياري از مناقشات و دستهبنديها خاتمه بخشد؟
تا اينجا قيافه «رهبري امت» در زمان بنيانگذار شريعت، روشن گرديد و معلوم شد كه پيامبر عاليقدر از طريق گفتار و كردار، مردم را به اهميت و خطير بودن اين مقام توجه ميداد و ميفرمود كه موضوع جانشيني از عهده من و امت من، خارج است، و اين مسأله يعني تعيين امام، انتصابي از جانب خدا است نه انتخابي از طرف مردم.
منبع: آيت الله جعفر سبحاني،الهيات و معارف اسلامي