پرسش :
داستان دو فرزند حضرت آدم(ع) در چه سوره و چه آيهای آمده است؟
پاسخ :
دربارة اين قصه در آيات 27 تا 32 سوره مائده مطالبي بيان شده است. از روايات امامان معصوم: نيز استفاده ميشود كه علت قرباني كردن فرزندان حضرت آدم(ع) و سبب قتل "هابيل"، مسئله وصايت و جانشيني حضرت آدم(ع) بود; چون قابيل ديد پدرش حضرت آدم(ع) برادرش هابيل را به اين منصب مفتخر ساخت، به وي حسادت برد تا آن جا كه در صدد قتل او برآمد. در روايتي از امام صادقدر اينباره چنين ميخوانيم:
"خداوند متعال به آدم(ع) وحي فرمود: "اسم اعظم من و ميراث نبوت و اسمايي را كه به تو تعليم كردهام و هر آنچه مردم بدان نياز دارند، به هابيل بسپار." حضرت آدم(ع) نيز اين كار را كرد و چون قابيل مطلع شد، خشمناك شد; به نزد حضرت آدم(ع) آمد و گفت: "پدرجان! مگر من از وي بزرگتر نبودم و بدين منصب شايستهتر از او نيستم؟" حضرت آدم(ع) فرمود:"اي فرزند! اين كار به دست خداست و او هر كه را بخواهد به اين منصب ميرساند و خداوند او را به اين منصب مخصوص فرموده است; اگر چه تو از وي بزرگتر هستي و اگر ميخواهي صدق گفتار مرا بدانيد، هر كدام قرباني به درگاه خدا ببريد و قرباني هر يك از شما قبول شد، او شايستهتر از ديگري است". قابيل و هابيل، قرباني آوردند; به اين ترتيب كه قابيل، چون داراي زراعت بود، براي قرباني خويش مقداري از گندمهاي بيارزش و نامرغوب خود را جدا كرد و به درگاه خدا برد و هابيل كه گوسفنددار بود، يكي از بهترين قوچها و گوسفندان چاق و فربه خود را جدا كرده، براي قرباني برد...".
در روايت ديگري از امام سجاد7 دربارة پذيرفته شدن قرباني و ماجراي قتل هابيل چنين بيان شده است:
"...قرباني صاحب گوسفند، يعني هابيل پذيرفته شد و از ديگري ]قابيل[ قبول نشد. قابيل غضبناك شده به هابيل گفت: "به خدا تو را خواهم كشت! "هابيل گفت: "خدا تنها از پرهيزكاران قبول ميكند، اگر تو دستت را به سوي من بگشايي كه مرا بكشي، من هرگز براي كشتن تو دست به سويت نميگشايم، من از خدا، پروردگار جهانيان ميترسم; من ميخواهم تو زير بار گناه من و خود باشي و از دوزخيان شوي و اين پاداش ستمگر است." ]و بدين صورت[ "دلش" كشتن برادر را برايش جلوه داد، ولي او نفهميد چگونه او رابكشد تا "ابليس" آمد و به او ياد داد و گفت: "سرش را ميان دو سنگ بگذار و آن گاه سرش را بشكن!" وقتي او را كشت، نفهميد با او چه كند، دو زاغ آمدند و با هم شروع به زد و خورد كردند و كمكم جنگ سختي نمودند تايكي ديگري را كشت و آن گاه آنكه به جا ماند، با چنگال خود گودالي حفر كرد و آن زاغ ديگر را در آن دفن نمود. قابيل گفت: اي واي! آيا ناتوان بودم كه چون اين زاغ باشم و جسد برادر را پنهان كنم؟ و از پشيمانان شد، گودالي كند و او را در آن دفن كرد ]و بدين صورت[ قانون دفن مردهها از آنجا شروع شد.( ر.ك: بحار الانوار، علامه محمد باقر مجلسي;، ج 11، ص 655 ـ 656، ح 28 ـ 31، داراحيأالتراث العربي، بيروت / تفسير الميزان، علامه طباطبايي;، ج، ص 297 ـ 325، نشر اسلامي / قصص قرآن يا تاريخ انبيأ، سيد هاشم رسولي محلاتي، ج 1، ص 22 ـ 30، انتشارات علميه. )
eporsesh.com
دربارة اين قصه در آيات 27 تا 32 سوره مائده مطالبي بيان شده است. از روايات امامان معصوم: نيز استفاده ميشود كه علت قرباني كردن فرزندان حضرت آدم(ع) و سبب قتل "هابيل"، مسئله وصايت و جانشيني حضرت آدم(ع) بود; چون قابيل ديد پدرش حضرت آدم(ع) برادرش هابيل را به اين منصب مفتخر ساخت، به وي حسادت برد تا آن جا كه در صدد قتل او برآمد. در روايتي از امام صادقدر اينباره چنين ميخوانيم:
"خداوند متعال به آدم(ع) وحي فرمود: "اسم اعظم من و ميراث نبوت و اسمايي را كه به تو تعليم كردهام و هر آنچه مردم بدان نياز دارند، به هابيل بسپار." حضرت آدم(ع) نيز اين كار را كرد و چون قابيل مطلع شد، خشمناك شد; به نزد حضرت آدم(ع) آمد و گفت: "پدرجان! مگر من از وي بزرگتر نبودم و بدين منصب شايستهتر از او نيستم؟" حضرت آدم(ع) فرمود:"اي فرزند! اين كار به دست خداست و او هر كه را بخواهد به اين منصب ميرساند و خداوند او را به اين منصب مخصوص فرموده است; اگر چه تو از وي بزرگتر هستي و اگر ميخواهي صدق گفتار مرا بدانيد، هر كدام قرباني به درگاه خدا ببريد و قرباني هر يك از شما قبول شد، او شايستهتر از ديگري است". قابيل و هابيل، قرباني آوردند; به اين ترتيب كه قابيل، چون داراي زراعت بود، براي قرباني خويش مقداري از گندمهاي بيارزش و نامرغوب خود را جدا كرد و به درگاه خدا برد و هابيل كه گوسفنددار بود، يكي از بهترين قوچها و گوسفندان چاق و فربه خود را جدا كرده، براي قرباني برد...".
در روايت ديگري از امام سجاد7 دربارة پذيرفته شدن قرباني و ماجراي قتل هابيل چنين بيان شده است:
"...قرباني صاحب گوسفند، يعني هابيل پذيرفته شد و از ديگري ]قابيل[ قبول نشد. قابيل غضبناك شده به هابيل گفت: "به خدا تو را خواهم كشت! "هابيل گفت: "خدا تنها از پرهيزكاران قبول ميكند، اگر تو دستت را به سوي من بگشايي كه مرا بكشي، من هرگز براي كشتن تو دست به سويت نميگشايم، من از خدا، پروردگار جهانيان ميترسم; من ميخواهم تو زير بار گناه من و خود باشي و از دوزخيان شوي و اين پاداش ستمگر است." ]و بدين صورت[ "دلش" كشتن برادر را برايش جلوه داد، ولي او نفهميد چگونه او رابكشد تا "ابليس" آمد و به او ياد داد و گفت: "سرش را ميان دو سنگ بگذار و آن گاه سرش را بشكن!" وقتي او را كشت، نفهميد با او چه كند، دو زاغ آمدند و با هم شروع به زد و خورد كردند و كمكم جنگ سختي نمودند تايكي ديگري را كشت و آن گاه آنكه به جا ماند، با چنگال خود گودالي حفر كرد و آن زاغ ديگر را در آن دفن نمود. قابيل گفت: اي واي! آيا ناتوان بودم كه چون اين زاغ باشم و جسد برادر را پنهان كنم؟ و از پشيمانان شد، گودالي كند و او را در آن دفن كرد ]و بدين صورت[ قانون دفن مردهها از آنجا شروع شد.( ر.ك: بحار الانوار، علامه محمد باقر مجلسي;، ج 11، ص 655 ـ 656، ح 28 ـ 31، داراحيأالتراث العربي، بيروت / تفسير الميزان، علامه طباطبايي;، ج، ص 297 ـ 325، نشر اسلامي / قصص قرآن يا تاريخ انبيأ، سيد هاشم رسولي محلاتي، ج 1، ص 22 ـ 30، انتشارات علميه. )
eporsesh.com