پرسش :
محبّت جاه و شهرت و ثناگويى چه آثاری دارد و جاه طلبى چگونه درمان می شود؟
پاسخ :
محّبت جاه و مقام و تعريف و ثنا گويى، شايد از محبت مال بيش تر باشد. انسان جاه طلب دوست دارد كه در دل مردم جا باز كند و همه او را احترام كنند و او تسخير قلوب كند و همه فرمان بر او شوند و از او تمجيد و تعريف كنند و رفتار و گفتار خود را بر وفق خواست مردم انجام مى دهد و به رضاى خداوند توجهى ندارد، بيش تر كارهاى او با ريا است. در آيات و روايت از اين صفت بسيار مذمت شده است.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نيز مى فرمايد:
حبّ الجاه و المال يُنبتان النفاق فى القلب كما ينبت الماء البقل[1]؛ حبّ رياست و مال، نفاق را در دل مى روياند (برعكس خواست صاحبش)، همان گونه كه آب علف را مى روياند.
هم چنين مى فرمايد:
ما ذئبان ضاريان ارسلا فى زريبة غنم باكثر فساداً من حبّ الجاه و المال فى دين الرجل المسلم[2]؛ دو گرگ درّنده اى كه به گلّه ى گوسفندان حمله كنند، خطرناك تر از دوستى جاه و مال براى دين مرد مسلمان نيست.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) در خطبه ى شقشقية، پس از بيان غصب خلافت به وسيله ى آن سه نفر و كشته شدن عثمان و شوراى كذايى، مى فرمايد:
بالاخره مردم دور مرا گرفتند و براى احقاق حق مسلمين و اجراى احكام دين مبين اسلام بيعت آنان را پذيرفتم، ولى عدّه اى (طلحه و زبير و ديگران) بيعت را شكستند و گروهى (خوارج نهروان) نيز از زير بار بيعتم سرباز زدند و بعضى (معاويه و كسانش) از اطاعت خداى تعالى بيرون رفتند، گويا تمام آنها كلام خدا را نشنيده اند، كه مى فرمايد:
(تِلْكَ الدّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ)؛[3] ما خانه ى آخرت را براى كسانى قرار داديم كه خواست بزرگ نمايى و فساد در روى زمين نداشته باشند و سرانجام از آن پرهيزكاران است.
آرى سوگند به خدا شنيده اند و خوب حفظ دارند؛ ليكن دنيا در چشمان آنان آراسته شده و ايشان را زرق و برقش فريب داده است؛ و در آخر كلامش مى فرمايد: اگر اين نبود كه خداوند از علما و دانشمندان پيمان گرفته است كه بر پرخورى ستمگران و گرسنگى مظلومان نبايد صبر كنند و راضى باشند. به آن خدايى كه دانه را در دل خاك مى شكافد و انسان را خلق فرموده است سوگند، كه افسار شتر خلافت را بر گردنش رها مى كردم (تا هر جا بخواهد برود) و به همان كاسه ى اوّلِ خلافت آخرش را نيز آب مى دادم (همان خانه نشينى را ادامه مى دادم) و به شما مى فهمانيدم كه اين دنياى شما نزد من على از عطسه ى بز ماده خوارتر و بى ارزش تر است.[4]
درمان جاه طلبى
براى درمان و علاج اين صفت بايد در آيات و روايات و حالات گذشتگان دقّت و تأمل كرد و اين كه انسان به هر جاه و مقامى برسد و هر چه بله قربان گو و فرمان بردار داشته باشد بالاخره بايد بميرد و برود آنان كه قبل از من و تو بودند، حتى همين سى چهل سال پيش كجا رفتند و چه شدند.
همه خاك دارند بالين و خشت *** خنك آن كه تخم نكويى به كِشت
ما هم تا چند سال ديگر جزء آنان خواهيم بود، پس مقام و شخصيت و جاه و جلال و پُست و رياست، همه اش كشك و دل خوش كن است.
دريغا كه بى ما بسى روزگار
دريغا كه بى ما بسى روزگار *** برويد گل و بشكفد نوبهار
بسى تير و ديماه و ارديبهشت *** بيايد كه ما خاك باشيم و خشت
تفرّج كنان بر هوا و هوس *** گذشتيم بر خاك بسيار كس
كسانى كه از ما به غيب اندرند *** بيايند و بر خاك ما بگذرند
پس از ما بسى گل دهد بوستان *** نشينند با يكديگر دوستان
در ضمن، ارباب رياست و مقام، دردسرها و گرفتارى هايى دارند كه مردم عادى ندارند؛ هميشه در ترس و وحشت اند و از سايه ى خودشان رم مى كنند[5] و در حقيقت زندگى محسور و تلخى دارند، فقط دل خوش اند كه جاه و مقام دارند؛ امّا تعريف و تمجيد ديگران، چه نفعى براى انسان دارد، به درد دنياى مؤمن مى خورد يا آخرتش؟ تو هر چه نزد خدا هستى، همان هستى نه بيش تر، نه كم تر. در اين جا مناسب است كه روايتى را كه جابر جعفى ـ كه از اصحاب بسيار خوب حضرت بوده است ـ از امام باقر(عليه السلام)نقل مى كند ذكر شود.
و اعلم بانّك لا تكون لنا وليّاً حتى لو اجتمع عليك اهل مصرك و قالوا انّك رجل سوء لم يحزنك ذلك و لو قالوا انّك رجل صالح لم يسرك ذلك ولكن اَعْرض نفسك على ما فى كتاب الله فان كنت سالكاً سبيله، زاهداً فى تزهيده، راغباً فى ترغيبه، خائفاً من تخويفه فاثبت و ابشر فانّه لا يضرك ما قيل فيك، و ان كنت مبايناً للقرآن فماذا الذى يغرّك من نفسك... [6]؛ بدان اى جابر، كه تو ولىّ و هم رديف ما نمى شوى، تا زمانى كه اگر تمام اهل شهرت جمع شوند و بگويند جابر مرد بدى است ناراحت و غمگين نشوى و اگر همه بگويند جابر مرد خوبى است مسرور و خرسند نشوى وليكن خودت را با قرآن وفق بده و بر آن عرضه بدار كه اگر راه تو راه قرآن باشد و هر چه جلوگيرى نموده تو ترك مى كنى و هر چه دستور داده تو انجام مى دهى و از هر چه قرآن ترسانده است مى ترسى، پس ثابت قدم باش و بر تو مژده باد به چنين حالى؛ زيرا گفتار مردم، هيچ سود و ضررى براى تو ندارد و اگر رفتار تو برخلاف قرآن باشد، پس چه چيز مى تواند تو را مغرور كند و گول بزند.
بنابراين، بايد حساب خودمان را با خدا صاف كنيم. به همين دليل صالحان گذشته و اكابر و بزرگان دينى، توجهى به مقام و پست نداشتند؛ مگر آن كه اتفاقات دنيا آنان را به شهرت و مقام رسانده باشد و از اين راه احكام خدا و دين را رهبرى و به مردم رسانده باشند و اجراى دستورهاى خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) غرض آنان بوده باشد. روزى كه مرحوم امام خمينى(رضي الله عنه) را گرفتند و به زندان و تبعيد بردند. فرمود: والله من نترسيدم و آنان مى ترسيدند و من آنان را دلدارى مى دادم. روزى هم كه پيروزمندانه از پاريس به تهران مى آمد در هواپيما پرسيدند چه احساسى داريد. فرمود: هيچ.
مردان خدا پرده ى پندار دريدند
مردان خدا پرده ى پندار دريدند *** يعنى همه جا غير خدا هيچ نديدند
هر دست كه دادند از آن دست گرفتند *** هر نكته كه گفتند همان نكته شنيدند
يك طايفه را بهر مكافات سرشتند *** يك سلسله را بهر ملاقات گزيدند
جمعى به در پير خرابات خرابند *** قومى به بر شيخ مناجات مريدند
يك جمع نكوشيده رسيدند به مقصد *** يك قوم دويدند و به مقصد نرسيدند
فرياد كه در ره گذر آدم خاكى *** بس دانه فشاندند و بسى دام كشيدند
همّت طلب از باطن پيران سحر خيز *** زيرا كه يكى را ز دو عالم طلبيدند
زنهار مزن دست به دامان گروهى *** كز حقّ ببريدند و به باطل گرويدند[7]
پی نوشتها:
[1]. جامع السعادات، ج 2، ص 270.
[2]. همان.
[3]. سوره ى قصص، آيه ى 83.
[4]. نهج البلاغه، محمد عبده، ج 1، ص 36، و فيض الاسلام، ص 42.
[5]. فريده ديبا، مادر فرح، در آخر خاطراتش نوشته است، اگر فرضاً روز ديگر و به زندگى ديگر برگردم، دخترم را به يك كارگر، يا كارمند ساده مى دهم و به شاه نمى دهم. ص 516.
[6]. سفينة البحار، ج 1، ص 537، ماده ى جبر.
[7]. فروغى بسطامى.
منبع: دروس اخلاق اسلامى، سيد محمد على جزايرى (آل غفور)، مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه علميه
محّبت جاه و مقام و تعريف و ثنا گويى، شايد از محبت مال بيش تر باشد. انسان جاه طلب دوست دارد كه در دل مردم جا باز كند و همه او را احترام كنند و او تسخير قلوب كند و همه فرمان بر او شوند و از او تمجيد و تعريف كنند و رفتار و گفتار خود را بر وفق خواست مردم انجام مى دهد و به رضاى خداوند توجهى ندارد، بيش تر كارهاى او با ريا است. در آيات و روايت از اين صفت بسيار مذمت شده است.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نيز مى فرمايد:
حبّ الجاه و المال يُنبتان النفاق فى القلب كما ينبت الماء البقل[1]؛ حبّ رياست و مال، نفاق را در دل مى روياند (برعكس خواست صاحبش)، همان گونه كه آب علف را مى روياند.
هم چنين مى فرمايد:
ما ذئبان ضاريان ارسلا فى زريبة غنم باكثر فساداً من حبّ الجاه و المال فى دين الرجل المسلم[2]؛ دو گرگ درّنده اى كه به گلّه ى گوسفندان حمله كنند، خطرناك تر از دوستى جاه و مال براى دين مرد مسلمان نيست.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) در خطبه ى شقشقية، پس از بيان غصب خلافت به وسيله ى آن سه نفر و كشته شدن عثمان و شوراى كذايى، مى فرمايد:
بالاخره مردم دور مرا گرفتند و براى احقاق حق مسلمين و اجراى احكام دين مبين اسلام بيعت آنان را پذيرفتم، ولى عدّه اى (طلحه و زبير و ديگران) بيعت را شكستند و گروهى (خوارج نهروان) نيز از زير بار بيعتم سرباز زدند و بعضى (معاويه و كسانش) از اطاعت خداى تعالى بيرون رفتند، گويا تمام آنها كلام خدا را نشنيده اند، كه مى فرمايد:
(تِلْكَ الدّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ)؛[3] ما خانه ى آخرت را براى كسانى قرار داديم كه خواست بزرگ نمايى و فساد در روى زمين نداشته باشند و سرانجام از آن پرهيزكاران است.
آرى سوگند به خدا شنيده اند و خوب حفظ دارند؛ ليكن دنيا در چشمان آنان آراسته شده و ايشان را زرق و برقش فريب داده است؛ و در آخر كلامش مى فرمايد: اگر اين نبود كه خداوند از علما و دانشمندان پيمان گرفته است كه بر پرخورى ستمگران و گرسنگى مظلومان نبايد صبر كنند و راضى باشند. به آن خدايى كه دانه را در دل خاك مى شكافد و انسان را خلق فرموده است سوگند، كه افسار شتر خلافت را بر گردنش رها مى كردم (تا هر جا بخواهد برود) و به همان كاسه ى اوّلِ خلافت آخرش را نيز آب مى دادم (همان خانه نشينى را ادامه مى دادم) و به شما مى فهمانيدم كه اين دنياى شما نزد من على از عطسه ى بز ماده خوارتر و بى ارزش تر است.[4]
درمان جاه طلبى
براى درمان و علاج اين صفت بايد در آيات و روايات و حالات گذشتگان دقّت و تأمل كرد و اين كه انسان به هر جاه و مقامى برسد و هر چه بله قربان گو و فرمان بردار داشته باشد بالاخره بايد بميرد و برود آنان كه قبل از من و تو بودند، حتى همين سى چهل سال پيش كجا رفتند و چه شدند.
همه خاك دارند بالين و خشت *** خنك آن كه تخم نكويى به كِشت
ما هم تا چند سال ديگر جزء آنان خواهيم بود، پس مقام و شخصيت و جاه و جلال و پُست و رياست، همه اش كشك و دل خوش كن است.
دريغا كه بى ما بسى روزگار
دريغا كه بى ما بسى روزگار *** برويد گل و بشكفد نوبهار
بسى تير و ديماه و ارديبهشت *** بيايد كه ما خاك باشيم و خشت
تفرّج كنان بر هوا و هوس *** گذشتيم بر خاك بسيار كس
كسانى كه از ما به غيب اندرند *** بيايند و بر خاك ما بگذرند
پس از ما بسى گل دهد بوستان *** نشينند با يكديگر دوستان
در ضمن، ارباب رياست و مقام، دردسرها و گرفتارى هايى دارند كه مردم عادى ندارند؛ هميشه در ترس و وحشت اند و از سايه ى خودشان رم مى كنند[5] و در حقيقت زندگى محسور و تلخى دارند، فقط دل خوش اند كه جاه و مقام دارند؛ امّا تعريف و تمجيد ديگران، چه نفعى براى انسان دارد، به درد دنياى مؤمن مى خورد يا آخرتش؟ تو هر چه نزد خدا هستى، همان هستى نه بيش تر، نه كم تر. در اين جا مناسب است كه روايتى را كه جابر جعفى ـ كه از اصحاب بسيار خوب حضرت بوده است ـ از امام باقر(عليه السلام)نقل مى كند ذكر شود.
و اعلم بانّك لا تكون لنا وليّاً حتى لو اجتمع عليك اهل مصرك و قالوا انّك رجل سوء لم يحزنك ذلك و لو قالوا انّك رجل صالح لم يسرك ذلك ولكن اَعْرض نفسك على ما فى كتاب الله فان كنت سالكاً سبيله، زاهداً فى تزهيده، راغباً فى ترغيبه، خائفاً من تخويفه فاثبت و ابشر فانّه لا يضرك ما قيل فيك، و ان كنت مبايناً للقرآن فماذا الذى يغرّك من نفسك... [6]؛ بدان اى جابر، كه تو ولىّ و هم رديف ما نمى شوى، تا زمانى كه اگر تمام اهل شهرت جمع شوند و بگويند جابر مرد بدى است ناراحت و غمگين نشوى و اگر همه بگويند جابر مرد خوبى است مسرور و خرسند نشوى وليكن خودت را با قرآن وفق بده و بر آن عرضه بدار كه اگر راه تو راه قرآن باشد و هر چه جلوگيرى نموده تو ترك مى كنى و هر چه دستور داده تو انجام مى دهى و از هر چه قرآن ترسانده است مى ترسى، پس ثابت قدم باش و بر تو مژده باد به چنين حالى؛ زيرا گفتار مردم، هيچ سود و ضررى براى تو ندارد و اگر رفتار تو برخلاف قرآن باشد، پس چه چيز مى تواند تو را مغرور كند و گول بزند.
بنابراين، بايد حساب خودمان را با خدا صاف كنيم. به همين دليل صالحان گذشته و اكابر و بزرگان دينى، توجهى به مقام و پست نداشتند؛ مگر آن كه اتفاقات دنيا آنان را به شهرت و مقام رسانده باشد و از اين راه احكام خدا و دين را رهبرى و به مردم رسانده باشند و اجراى دستورهاى خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) غرض آنان بوده باشد. روزى كه مرحوم امام خمينى(رضي الله عنه) را گرفتند و به زندان و تبعيد بردند. فرمود: والله من نترسيدم و آنان مى ترسيدند و من آنان را دلدارى مى دادم. روزى هم كه پيروزمندانه از پاريس به تهران مى آمد در هواپيما پرسيدند چه احساسى داريد. فرمود: هيچ.
مردان خدا پرده ى پندار دريدند
مردان خدا پرده ى پندار دريدند *** يعنى همه جا غير خدا هيچ نديدند
هر دست كه دادند از آن دست گرفتند *** هر نكته كه گفتند همان نكته شنيدند
يك طايفه را بهر مكافات سرشتند *** يك سلسله را بهر ملاقات گزيدند
جمعى به در پير خرابات خرابند *** قومى به بر شيخ مناجات مريدند
يك جمع نكوشيده رسيدند به مقصد *** يك قوم دويدند و به مقصد نرسيدند
فرياد كه در ره گذر آدم خاكى *** بس دانه فشاندند و بسى دام كشيدند
همّت طلب از باطن پيران سحر خيز *** زيرا كه يكى را ز دو عالم طلبيدند
زنهار مزن دست به دامان گروهى *** كز حقّ ببريدند و به باطل گرويدند[7]
پی نوشتها:
[1]. جامع السعادات، ج 2، ص 270.
[2]. همان.
[3]. سوره ى قصص، آيه ى 83.
[4]. نهج البلاغه، محمد عبده، ج 1، ص 36، و فيض الاسلام، ص 42.
[5]. فريده ديبا، مادر فرح، در آخر خاطراتش نوشته است، اگر فرضاً روز ديگر و به زندگى ديگر برگردم، دخترم را به يك كارگر، يا كارمند ساده مى دهم و به شاه نمى دهم. ص 516.
[6]. سفينة البحار، ج 1، ص 537، ماده ى جبر.
[7]. فروغى بسطامى.
منبع: دروس اخلاق اسلامى، سيد محمد على جزايرى (آل غفور)، مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه علميه