پرسش :
پيشينه ى دموكراسى در ايران چگونه است؟
پاسخ :
پيشينه ى استبداد در كشور ما بسيار طولانى است. آنچه در حافظه ى تاريخى كشور ما به ثبت رسيده است حداقل دو هزار و پانصد سال ديكتاتورى و زورگويى شاهان است كه به فرموده ى امام خمينى(ره):
فقط خدا مى داند كه سلطنت ايران از آغاز پيدايش خود چه جنايت هايى كرده است. جنايات پادشاهان تمام تاريخ ما را سياه كرده است... .[1]
اين سخن امام خمينى(ره) درحالى است كه برخى به افسانه هاى دموكراسى در زمان كوروش و داريوش و مدنيت انوشيروان مى بالند و افتخار مى كنند كه در ايران باستان مردم از انواع آزادى ها برخوردار بودند!
البته در تاريخ ايران باستان در مواردى مردم امكان بروز و ظهور يافته بودند؛ چنان كه سر سلسله ى مادها از سوى مردم به رياست انتخاب شد،[2]اما چنين مواردى در مقابل سلطه ى استبداد در طول تاريخ ايران بسيار كم رنگ است.
منتسكيو در قرن 18 رمانى با عنوان «نامه هاى ايرانى» نگاشت و قصد او اين بود كه استبداد شرقى و ايرانى و دنياى جنسى حرم سراها و شاهان را به تصوير بكشد. او مى گويد:
در ايران وقتى پادشاه كسى را محكوم كرد، ديگر نمى توان با او در اين باره حرف زد، يا استدعاى عفو نمود؛ ولو اين كه فرمانش در حال مستى و بدون تعقل صادر شده باشد، بايد فوراً اجرا شود...[3].
پس ستم شاهان در جهان قديم فراگير بوده و ايران نيز از اين وضع مستثنا نبوده است. «در جهان باستان نوع حكومت در تمدن هاى كهن آشور، بابل، مصر و ايران استبدادى بود و تنها يونان و روم از اين قاعده ى كلى بركنار بودند و فقط ديكتاتورى هاى گذرا داشتند.»[4]
در عين حال، در ايران، در جنبش مشروطه حركت به سوى دموكراتيزاسيون آغاز گرديد. موضوعاتى نظير مشروعيت[5] نظام سياسى، جمهوريت، رأى مردم و مشاركت، سازگارى اسلام و دموكراسى و... در آغاز همين نهضت وارد ايران شد، يا جانى تازه گرفت. تجربه اى كه همه و حتى برخى از علما تاوان سنگينى براى آن پرداختند، همين بود كه در آن روزها واقعاً خواستار دموكراتيزه شدن بودند، آن هم به معناى غربى اش و حتى به بهاى سكولاريزه شدن!
جاى بسى شگفتى است كه هنوز عده اى مى پندارند كه مى توان براى جوامع مختلف نسخه ى واحدى پيچيد؛ مثلا همان مسير مردم سالارانه ى انگليس يا آمريكا را براى ايران و... نيز توصيه مى كنند! حال آن كه بايد علت عدم موفقيت دموكراتيزاسيون را در مقطعى از تاريخ بررسى و تحليل صحيح كرد؛ بنابراين علت عدم موفقيت دموكراسى در انقلاب مشروطه و بازگشت مجدد به استبدادى بسيار هولناك تر، نه آن است كه برخى خيال كرده اند كه:
.. به كوتاه زمانى كه انقلاب مشروطه نتوانست از دستاوردهاى خود دفاع كند، حكومت استبدادى پهلوى به قدرت رسيد و استبداد را اين بار در شكل نوسازى شده اى تداوم داد.[6]
اين نويسنده هرگز نمى گويد چرا انقلاب مشروطه نتوانست از دستاوردهاى خود دفاع كند! يا آن ديگرى پيوسته بر طبقه بندى ظهورات دموكراسى در ايران مى افزايد، لكن اساساً به مانع موجود بر سر راه ظهور دموكراسى در ايران توجه نمى كند و مى گويد:
گفتمان دموكراسى در ايران سه ظهور اصلى داشته است: اولا، در مقابل پاتريمونياليسم قاجار در قالب جنبش مشروطه؛ ثانياً، در مقابل مدرنيسم مطلقه ى پهلوى در قالب نهضت ملى و انقلاب اسلامى و ثالثاً، در مقابل هژمونى سنت گرايى ايدئولوژيك پس از انقلاب اسلامى، به ويژه پس از 1368 در قالب نهضت جامعه ى مدنى تجسم يافت.[7]
اندكى انديشه مى طلبد تا اين گونه داورى كنيم كه مانع مردم سالارى در ايران، تنها بى دينى بوده است و هر زمان شعار دموكراسى به اوج خود مى رسيد مردم ايران رهايش مى ساختند. همان چيزى كه شيخ شهيد آيت الله فضل الله نورى ندايش را سر داد و در انقلاب مشروطه تجربه شد و امروزه نيز مردم ما را از سر دادن شعار دموكراسى به هراس مى اندازد. در عين حال مردم ايران با شعار «مردم سالارى دينى» انسى تازه گرفته اند. پس مردم سالارى واقعى در اين مرز و بوم پس از انقلاب اسلامى در سال 1357 جامه ى عمل پوشيد. نيّت پايه گذاران نظام برآمده از انقلاب اسلامى، از همان ابتدا، ايجاد توازنى بين حاكميت مردم و حاكميت دين بوده و به هنگام پيروزى انقلاب، شهيدان مطهرى، بهشتى، باهنر، مفتح و... ضمن دفاع از آزادى، كوشيدند تا اين مفهوم را در بندهايى از قانون اساسى بگنجانند و بر اين اساس قانون اساسى ايران بر دو پايه ى «جمهوريت» و «اسلاميت» استوار شده است.[8]
پی نوشتها:
[1]. پرير كلروبلانش، ايران، انقلاب به نام خدا، ترجمه ى قاسم صنعوى، ص 13، به نقل از منوچهر محمدى، انقلاب اسلامى، زمينه ها و پى آمدها، ص 115.
[2]. براى اطلاع بيشتر، ر.ك: هفته نامه ى شيما، دى ماه 81، ص 2، مقاله ى اسدالله بادامچيان.
[3]. منتسكيو، روح القوانين، ص 159.
[4]. محسن حيدريان، مردم سالارى، ص 21.
[5].legitimacy
[6]. حسن قاضى مرادى، استبداد در ايران، ص 9.
[7]. محبوب شهبازى، تقدير مردم سالارى ايرانى، ص 7، مقدمه ى حسين بشيريه.
[8]. همان، ص 15.
منبع: اسلام و دموكراسى، نصرالله سخاوتى، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم (1383)
پيشينه ى استبداد در كشور ما بسيار طولانى است. آنچه در حافظه ى تاريخى كشور ما به ثبت رسيده است حداقل دو هزار و پانصد سال ديكتاتورى و زورگويى شاهان است كه به فرموده ى امام خمينى(ره):
فقط خدا مى داند كه سلطنت ايران از آغاز پيدايش خود چه جنايت هايى كرده است. جنايات پادشاهان تمام تاريخ ما را سياه كرده است... .[1]
اين سخن امام خمينى(ره) درحالى است كه برخى به افسانه هاى دموكراسى در زمان كوروش و داريوش و مدنيت انوشيروان مى بالند و افتخار مى كنند كه در ايران باستان مردم از انواع آزادى ها برخوردار بودند!
البته در تاريخ ايران باستان در مواردى مردم امكان بروز و ظهور يافته بودند؛ چنان كه سر سلسله ى مادها از سوى مردم به رياست انتخاب شد،[2]اما چنين مواردى در مقابل سلطه ى استبداد در طول تاريخ ايران بسيار كم رنگ است.
منتسكيو در قرن 18 رمانى با عنوان «نامه هاى ايرانى» نگاشت و قصد او اين بود كه استبداد شرقى و ايرانى و دنياى جنسى حرم سراها و شاهان را به تصوير بكشد. او مى گويد:
در ايران وقتى پادشاه كسى را محكوم كرد، ديگر نمى توان با او در اين باره حرف زد، يا استدعاى عفو نمود؛ ولو اين كه فرمانش در حال مستى و بدون تعقل صادر شده باشد، بايد فوراً اجرا شود...[3].
پس ستم شاهان در جهان قديم فراگير بوده و ايران نيز از اين وضع مستثنا نبوده است. «در جهان باستان نوع حكومت در تمدن هاى كهن آشور، بابل، مصر و ايران استبدادى بود و تنها يونان و روم از اين قاعده ى كلى بركنار بودند و فقط ديكتاتورى هاى گذرا داشتند.»[4]
در عين حال، در ايران، در جنبش مشروطه حركت به سوى دموكراتيزاسيون آغاز گرديد. موضوعاتى نظير مشروعيت[5] نظام سياسى، جمهوريت، رأى مردم و مشاركت، سازگارى اسلام و دموكراسى و... در آغاز همين نهضت وارد ايران شد، يا جانى تازه گرفت. تجربه اى كه همه و حتى برخى از علما تاوان سنگينى براى آن پرداختند، همين بود كه در آن روزها واقعاً خواستار دموكراتيزه شدن بودند، آن هم به معناى غربى اش و حتى به بهاى سكولاريزه شدن!
جاى بسى شگفتى است كه هنوز عده اى مى پندارند كه مى توان براى جوامع مختلف نسخه ى واحدى پيچيد؛ مثلا همان مسير مردم سالارانه ى انگليس يا آمريكا را براى ايران و... نيز توصيه مى كنند! حال آن كه بايد علت عدم موفقيت دموكراتيزاسيون را در مقطعى از تاريخ بررسى و تحليل صحيح كرد؛ بنابراين علت عدم موفقيت دموكراسى در انقلاب مشروطه و بازگشت مجدد به استبدادى بسيار هولناك تر، نه آن است كه برخى خيال كرده اند كه:
.. به كوتاه زمانى كه انقلاب مشروطه نتوانست از دستاوردهاى خود دفاع كند، حكومت استبدادى پهلوى به قدرت رسيد و استبداد را اين بار در شكل نوسازى شده اى تداوم داد.[6]
اين نويسنده هرگز نمى گويد چرا انقلاب مشروطه نتوانست از دستاوردهاى خود دفاع كند! يا آن ديگرى پيوسته بر طبقه بندى ظهورات دموكراسى در ايران مى افزايد، لكن اساساً به مانع موجود بر سر راه ظهور دموكراسى در ايران توجه نمى كند و مى گويد:
گفتمان دموكراسى در ايران سه ظهور اصلى داشته است: اولا، در مقابل پاتريمونياليسم قاجار در قالب جنبش مشروطه؛ ثانياً، در مقابل مدرنيسم مطلقه ى پهلوى در قالب نهضت ملى و انقلاب اسلامى و ثالثاً، در مقابل هژمونى سنت گرايى ايدئولوژيك پس از انقلاب اسلامى، به ويژه پس از 1368 در قالب نهضت جامعه ى مدنى تجسم يافت.[7]
اندكى انديشه مى طلبد تا اين گونه داورى كنيم كه مانع مردم سالارى در ايران، تنها بى دينى بوده است و هر زمان شعار دموكراسى به اوج خود مى رسيد مردم ايران رهايش مى ساختند. همان چيزى كه شيخ شهيد آيت الله فضل الله نورى ندايش را سر داد و در انقلاب مشروطه تجربه شد و امروزه نيز مردم ما را از سر دادن شعار دموكراسى به هراس مى اندازد. در عين حال مردم ايران با شعار «مردم سالارى دينى» انسى تازه گرفته اند. پس مردم سالارى واقعى در اين مرز و بوم پس از انقلاب اسلامى در سال 1357 جامه ى عمل پوشيد. نيّت پايه گذاران نظام برآمده از انقلاب اسلامى، از همان ابتدا، ايجاد توازنى بين حاكميت مردم و حاكميت دين بوده و به هنگام پيروزى انقلاب، شهيدان مطهرى، بهشتى، باهنر، مفتح و... ضمن دفاع از آزادى، كوشيدند تا اين مفهوم را در بندهايى از قانون اساسى بگنجانند و بر اين اساس قانون اساسى ايران بر دو پايه ى «جمهوريت» و «اسلاميت» استوار شده است.[8]
پی نوشتها:
[1]. پرير كلروبلانش، ايران، انقلاب به نام خدا، ترجمه ى قاسم صنعوى، ص 13، به نقل از منوچهر محمدى، انقلاب اسلامى، زمينه ها و پى آمدها، ص 115.
[2]. براى اطلاع بيشتر، ر.ك: هفته نامه ى شيما، دى ماه 81، ص 2، مقاله ى اسدالله بادامچيان.
[3]. منتسكيو، روح القوانين، ص 159.
[4]. محسن حيدريان، مردم سالارى، ص 21.
[5].legitimacy
[6]. حسن قاضى مرادى، استبداد در ايران، ص 9.
[7]. محبوب شهبازى، تقدير مردم سالارى ايرانى، ص 7، مقدمه ى حسين بشيريه.
[8]. همان، ص 15.
منبع: اسلام و دموكراسى، نصرالله سخاوتى، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم (1383)