چهارشنبه، 9 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

حقيقت و ماهيت روح انسانى چيست؟ آيا مادى و جزء بدن است؟


پاسخ :
موضوع روح، از ديرباز، توجه دانشمندان و حتى انسان هاى عادى را به خود جلب كرده؛ لذا سخن درباره ى آن بسيار است. در صدر اسلام نيز از پيامبر اكرم (عليه السلام)در باره ى روح سؤال نمودند و قرآن كريم ضمن پاسخ مناسب، گوشزد نموده كه دانش آدمى درباره ى آن اندك است.
(وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِيلاً)[1]؛ از تو در باره ى روح سؤال مى كنند، بگو روح از فرما پروردگار من است؛ و جز اندكى از دانش، به شما داده نشده است.
در اين جا، قبل از ذكر گزيده اى از سخنان وحيانى و عقلانى، يادآورى اين نكته به جاست كه روح، حقيقتى است واحد و داراى شئون و وظايف متعدد كه با لحاظ هر يك از اين شئون، اسمى خاصى بر آن اطلاق مى شود. از آن جهت كه درك حقايق كلى را به عهده دارد، عقل و از آن جهت كه تدبير بدن را بر عهده دارد، نفس (روان و جان) بر آن اطلاق مى گردد.[2]
پس تعاريف و سخنان دانشمندان درباره ى اين حقيقت، گاهى ناظر به ماهيت آن، و گاهى با توجه به وظايف آن است.
روح انسانى، موجود لطيفى است در داخل بدن و جارى در اعضاى آن كه قابل تجزيه نيست[3].
تمام قواى مغزى و بدنى توسط همين قوه ى مجرد و بسيط اداره مى شود.[4]
نفس -روح- جوهر مجرد از ماده ى جسمانى و عوارض جسمانى است كه تعلق تدبيرى و تصرّفى به بدن دارد و با مرگ، اين علاقه بريده مى شود.
شيخ بهايى اين تعريف را مورد قبول حكماى الهى، بزرگان صوفيه و اشراقى ها، متكلمينى مانند رازى، غزالى و محقق طوسى و نيز مستفاد از قرآن و اخبار مى داند.[5]
در كتاب اخلاق ناصرى آمده است:
نفس انسان، جوهر بسيطى است كه معقولات را درك مى كند، تدبير و تصرف او در بدن محسوس است و مردم از او به «انسان» تعبير مى كنند.[6]
روح، حقيقتى است مستقل، كه گاهى به اين بدن مادى تعلق مى گيرد و گاه از آن جدا مى شود.[7]
ابن مسكويه نيز مى گويد:
در وجود و هستى ما حقيقتى است كه جسم و عرض نيست و در هستى خود نيز نيازى به قوه ى جسمانى ندارد، بلكه آن حقيقتى بسيط است كه با حواس ظاهرى درك نمى شود.[8]
محقق لاهيجى در يك جمع بندى چنين مى گويد:
بدان كه علما را اختلاف است در امر نفس و روح انسانى و در حقيقت انسان:
جمعى از متكلمين و جمهور طبيعيين از حكما بر آن اند كه نفس عرضى است، يا صورتى قائم به ماده ى بدن كه لامحاله معدوم شود به انحلال بدن به موت.
جمهور متألهين، حكما و محققين ازمتكلمين برآن اند كه نفس جوهرى است مجرد غير جسم و غير قائم به جسم كه متعلق است به بدن؛ تعلق تدبير و تصرف، مانند تعلق مَلك به مدينه (فرمان دار به شهر) و ربان به سفينه (ناخدا به كشتى) و به انحلال بدن و موت او، منعدم نگردد؛ چنان كه انحلال سفينه موجب انعدام ربان نشود.
جمهور متكلمين، نفس را عرض و صورت ندانند و به تجرّد و بقاى آن نيز قايل نباشند، بلكه جسمى دانند لطيف كه سارى است در بدن، سريان النار فى الفحم (آتش در ذغال) و الماء فى الورد (جريان آب در گل برگ ها) و به طريان موت (فرا رسيدن مرگ) متلاشى و مضمحل مى شود؛ و حيات را عرضى دانند قائم به بدن كه به انحلال بدن زايل گردد و موت عبارت از آن باشد.
و نزد قايلين به تجرّد نفس، حىّ بالذات نفس باشد و تا علاقه ى نفس با بدن باقى بود، از نفس فايض شود قوتى به بدن (نفس به بدن نيرو مى دهد) و حيات بدان باشد... نفس بعد از (قطع) علاقه، به حيات ذاتى خود، حى و باقى باشد.
و نصوص قرآنى و حديث بسيار است كه دال است بر تجرد نفس و بقاى وى...[9]
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد:
الروح لايوصف بثقل ولا خفة و هى جسم رقيق لَبَسَ قالباً كثيفاً؛ روح حقيقتى است كه به سنگينى و سبكى توصيف نمى شود، بلكه جسمى لطيف است كه به قالب جسمانى انسان پوشيده شده است.[10]
جمهور طبيعيوين و جمعى از متكلمين مى گويند:
نفس و روح يا عرضى است، يا صورتى قائم به ماده ى بدن كه لامحاله با انحلال بدن معدوم مى شود، يا، عرض و صورت ندارد، ولى مجرد و باقى نيست.
براهينى كه براى اثبات تجرّد و بقاى نفس بعد از مرگ بدن اقامه شده اين دو قول را رد مى كند.
تعاريف ديگر، همه قابل قبول و قابل جمع اند. اختلاف آنها بيش تر بدان سبب است كه هر كدام نفس و روح را با توجه به شئون مختلف آن تعريف كرده اند.
پس روح، موجودى مجرد و بسيط است كه در قالب جسمانى دميده شده و درك و دريافت معقولات و تدبير و اداره ى بدن به عهده ى اوست و تا وقتى با بدن ارتباط دارد بدن زنده است و به محض قطع علاقه، بدن مى ميرد، ولى روح هم چنان زنده و باقى است.
پی نوشتها:
[1]. سوره ى اسراء، آيه ى 85.
[2]. محمدتقى مصباح يزدى، آموزش عقايد، ج3، ص26 و 32. در اصطلاح فلسفى، نفس به جاى روح به كار مى رود.
[3]. شرح المصطلحات الكلاميه، تحقيق: مجمع البحوث الاسلاميه، ص161، به نقل از: ابن الراوندى، الاهية اللوامع، ص 370.
[4]. علم الهدى، معاد و عدل، ص 66.
[5]. احمد زمرديان، حقيقت روح، ص 346، به نقل از: كشكول شيخ بهائى.
[6]. همان، ص 348.
[7]. ناصر مكارم شيرازى، پيام قرآن، ج5، ص287.
[8]. احمدبن محمد ابن مسكويه، رسالة و جيزة فى تهذيب الاخلاق، ص 372، و صدرالدين محمد شيرازى، مبدء و معاد.
[9]. عبدالرزاق لاهيجى، گوهر مراد، ص 430.
[10]. علم الهدى، معاد و عدل، ص 66.
منبع: آخرين سفر، رحيم لطيفى، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم (1385)


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.