پرسش :
چرا ائمه با اعمال قياس در استنباط و احكام مخالف بودند؟
پاسخ :
ريشه مخالفت اهل بيت با قياس دو چيز است: يكي اينكه قياس كه همان تمثيل منطقي است راه مطمئني نيست. تاريخ فقه حكايت ميكند كه كساني كه قياس را وارد اصول فقه كردند هرج و مرج عجيبي به وجود آوردند. حقاً اگر مخالفت اهل بيت از يك طرف و برخي از ائمه جماعت از طرف ديگر نبود فقه اسلامي بكلي زير و رو شده بود و به صورتي درآمده بود كه به هر چيزي شباهت داشت جز فقه اسلام.
ولي علت دوم كه اساسيتر است اين است كه ريشه اين فكر كه ما در تشريع و تقنين اسلامي نيازمند به قياس هستيم ريشه فاسدي است. ريشة اين فكر، اين است كه كتاب و سنت، وافي به بيان همه احكام و مقررات نيست و نوعي نارسايي و ناتمامي در كار است و بر ماست كه اين نقصان و ناتمامي را با اصل قياس گرفتن، اِكمال و اتمام كنيم؛ و حال آنكه خداوند صريحاً در قرآن كريم مي فرمايد كه اين دين را اِكمال و نعمت را تمام نموده و اسلام را به عنوان يك دين كامل و تامّ و تمام براي بشر پسنديده است: «اَلْيَوْمَ اكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَاتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضَيْتُ لَكُمْ الإسْلامَ ديناً» مائده/3
در كافي بعد از كتاب «مقاييس» بابي دارد تحت عنوان «بابُ الرَّدََ اِلي الْكِتابِ والسُنَّهِ وَاَنَّهُ لَيْسَ شَيْءُُُ مِنَ الْحَلالِ وَالْحَرامِ اِلّا وَقَدْ جا ءَ فيهِ كِتابٌ اَوْ سُنَّهٌ». همچنان كه عنوان باب حكايت ميكند منظور ائمه اهل بيت(ع) اين است كه پايه و اساس فكر نيازمندي به قياس، يعني نارسايي تشريعات الهي اسلامي نسبت به همه فروع و احتياجات، غلط است. چنين ناتمامي و نارسايي وجود ندارد.
بديهي است كه مقصود اين نيست كه در هر مورد جزئي و در هر فرعي از فروع در كتاب و سنت دستوري خاص رسيده است؛ چنين چيزي نه منظور است و نه ممكن؛ همچنان كه مقصود آيه كريمه كه ميفرمايد: «ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ» و يا ميفرمايد: «فيهِ تِبْيانُ كُلِّ شَيْءٍ» اين نيست كه حكم هر واقعة جزئي و هر فرع از فروع، جداگانه در قرآن كريم بيان شده است، بلكه مقصود اين است كه خطوط اصلي حيات بشر در جميع شئون اعم از عبادات و اخلاقيات و اجتماعيات در اين كتاب كريم رسم شده است و سنت كه به وسيله پيغمبر اكرم و ائمه اطهار بيان مي شود بيان و تشريح همانهاست.
به هرحال مقصود از همة اين گونه تعبيرات اين است كه كليات اسلامي كه در كتاب و سنت آمده است به نحوي است كه قدرت «انطباق» بر تمام فروع غير متناهيه را دارد و آن چيزي كه مورد نياز است قياس و تشريح در كنار تشريع الهي نيست، آن چيزي كه مورد نياز است قوه اجتهاد و استنباط يعني قوه تطبيق اصول بر فروع وردّ فروع بر اصول است. معجزه فقه اسلامي در اين است كه كليات آن قابلت انطباق بر همة موارد را دارد به طوري كه در همه موارد ضامن مصالح عاليه انسان است.
www.eporsesh.com
ريشه مخالفت اهل بيت با قياس دو چيز است: يكي اينكه قياس كه همان تمثيل منطقي است راه مطمئني نيست. تاريخ فقه حكايت ميكند كه كساني كه قياس را وارد اصول فقه كردند هرج و مرج عجيبي به وجود آوردند. حقاً اگر مخالفت اهل بيت از يك طرف و برخي از ائمه جماعت از طرف ديگر نبود فقه اسلامي بكلي زير و رو شده بود و به صورتي درآمده بود كه به هر چيزي شباهت داشت جز فقه اسلام.
ولي علت دوم كه اساسيتر است اين است كه ريشه اين فكر كه ما در تشريع و تقنين اسلامي نيازمند به قياس هستيم ريشه فاسدي است. ريشة اين فكر، اين است كه كتاب و سنت، وافي به بيان همه احكام و مقررات نيست و نوعي نارسايي و ناتمامي در كار است و بر ماست كه اين نقصان و ناتمامي را با اصل قياس گرفتن، اِكمال و اتمام كنيم؛ و حال آنكه خداوند صريحاً در قرآن كريم مي فرمايد كه اين دين را اِكمال و نعمت را تمام نموده و اسلام را به عنوان يك دين كامل و تامّ و تمام براي بشر پسنديده است: «اَلْيَوْمَ اكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَاتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضَيْتُ لَكُمْ الإسْلامَ ديناً» مائده/3
در كافي بعد از كتاب «مقاييس» بابي دارد تحت عنوان «بابُ الرَّدََ اِلي الْكِتابِ والسُنَّهِ وَاَنَّهُ لَيْسَ شَيْءُُُ مِنَ الْحَلالِ وَالْحَرامِ اِلّا وَقَدْ جا ءَ فيهِ كِتابٌ اَوْ سُنَّهٌ». همچنان كه عنوان باب حكايت ميكند منظور ائمه اهل بيت(ع) اين است كه پايه و اساس فكر نيازمندي به قياس، يعني نارسايي تشريعات الهي اسلامي نسبت به همه فروع و احتياجات، غلط است. چنين ناتمامي و نارسايي وجود ندارد.
بديهي است كه مقصود اين نيست كه در هر مورد جزئي و در هر فرعي از فروع در كتاب و سنت دستوري خاص رسيده است؛ چنين چيزي نه منظور است و نه ممكن؛ همچنان كه مقصود آيه كريمه كه ميفرمايد: «ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ» و يا ميفرمايد: «فيهِ تِبْيانُ كُلِّ شَيْءٍ» اين نيست كه حكم هر واقعة جزئي و هر فرع از فروع، جداگانه در قرآن كريم بيان شده است، بلكه مقصود اين است كه خطوط اصلي حيات بشر در جميع شئون اعم از عبادات و اخلاقيات و اجتماعيات در اين كتاب كريم رسم شده است و سنت كه به وسيله پيغمبر اكرم و ائمه اطهار بيان مي شود بيان و تشريح همانهاست.
به هرحال مقصود از همة اين گونه تعبيرات اين است كه كليات اسلامي كه در كتاب و سنت آمده است به نحوي است كه قدرت «انطباق» بر تمام فروع غير متناهيه را دارد و آن چيزي كه مورد نياز است قياس و تشريح در كنار تشريع الهي نيست، آن چيزي كه مورد نياز است قوه اجتهاد و استنباط يعني قوه تطبيق اصول بر فروع وردّ فروع بر اصول است. معجزه فقه اسلامي در اين است كه كليات آن قابلت انطباق بر همة موارد را دارد به طوري كه در همه موارد ضامن مصالح عاليه انسان است.
www.eporsesh.com