پرسش :
اسم اعظم به چه معناست و چگونه می توان این اسم را شناخت؟
پاسخ :
درباره اسم اعظم، دو دیدگاه عمومی وجود دارد. عده ای با استدلال به ظاهر برخی روایت ها، معتقدند اسم اعظم از مقوله لفظ مانند «هو»، «اللّه»، «الرحمن»، «یا حیّ یا قیوم»، «ذوالجلال والاکرام» و مانند آن است.1 این نظریه پذیرفته نیست و مباحث دقیق فلسفی، آن را رد می کند؛ زیرا هر پدیده ای در جهان برای خود علت ویژه ای دارد و ضعف و قوت معلول، بستگی به کیفیت علت او از نظر قوه و ضعف دارد. با توجه به این نکته صرف، اسم لفظی به خودی خود چیزی جز مجموعه ای از صوت های شنیدنی نیست و صداها کیفیات عرضی اند که به خودی خود، هیچ اثری در هیچ موجودی ندارد. محال است صوتی را که در ذهن خود تصور می کنیم، چنین قوه و قدرتی داشته باشد که بتواند تحولی در اشیا و موجودات ایجاد کند. بنابراین، اگر اسمای الهی اثری در آفرینش دارند، به دلیل حقیقت وجودی آنهاست، نه الفاظی که از آنها حکایت می کند و نه معانی بی اثری که از آنها در ذهن پدید می آید. در حقیقت، مؤثر در هر چیز خداست؛ از آن نظر که حقیقت این اسما را دارد.
از سوی دیگر، خدا بندگان را به اجابت دعا وعده داده است، چنان که در آیه ای از قرآن می فرماید: «... أُجِیبُ دَعوَةَ الدّاعِ إِذَا دَعانِ ... ؛ و دعای دعاکننده را به هنگامی که مرا بخواند، اجابت می کنم». (بقره: 186) البته مقصود این آیه، اجابت هر دعاکننده ای نیست، بلکه منظور دعای کسی است که دل از هر نوع اسباب طبیعی بریده است و فقط به پروردگار توجه دارد. در این صورت، با حقیقت اسمی که با درخواست او مناسب است، ارتباط پیدا می کند. اسم اثر واقعی خود را می گذارد و دعا مستجاب می شود و این است معنای خواندن با اسم. هرگاه اسمی که دعاکننده با آن ارتباط برقرار کرده است، اسم اعظم باشد، همه چیز از وی اطاعت می کند و دعایش مستجاب می شود.
اینکه در برخی روایت ها آمده است خدا، اسم اعظم را به پیامبران آموخت، به این معنا است که راه انقطاع از غیر خدا و توجه به خدا را به روی آنان گشود تا در همه جا با حقیقت این اسم ارتباط برقرار کنند و دعای آنان مستجاب شود.2 همچنین در برخی روایت ها می خوانیم اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف دارد که خدا آنها را به پیامبران آموخت و به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هفتاد حرف آن را آموخت. مراد از این اعداد، کثرت معنوی و نیروی وجودی است، نه حروف و هجا که تجریدپذیر و مباین یکدیگرند.3
نظر دوم که قوی تر و صحیح تر و نظریه غالب است، آن است که اسم اعظم خداوند از جنس الفاظ نیست، بلکه کمال و صفتی از خداوند است که هر کس بتواند پرتویی از آن را در وجود خود پدید آورد، قدرت روحی او به حدی می رسد که می تواند در طبیعت تصرف کند. در حقیقت، منظور از اسم اعظم این نیست که انسان کلمه ای بگوید و آن کلمه اثر شگفتی داشته باشد، بلکه منظور آراسته شدن به ذات آن اسم و صفت است؛ یعنی فرد آن نام الهی را در وجود خود نهادینه کند و چنان از نظر آگاهی، اخلاق، تقوا و ایمان به تکامل برسد که خود مظهری از آن اسم شود. این تکامل معنوی و روحانی که پرتویی از آن اسم اعظم الهی است، توان خرق عادات را در انسان پدید می آورد.
بنابراین، هیچ یک از اسمای الهی، در اعظم بودن متعیّن نیست. اگر در برخی روایت ها می خوانیم پیامبران و اولیای بزرگ الهی از اسم اعظم آگاه بودند، به این معناست که وجودشان حقیقت این اسم بزرگ خدا را دریافته بود و در پرتو این ویژگی، خداوند مقام والایی به آنها داده است.
ازاین رو، هر کس بتواند حقیقت این اسم والا را دریابد و آن را در درون خود نهادینه سازد و از تمام اسباب طبیعی بگسلد و خویشتن را به این ویژگی ها آراسته کند، به اسم اعظم خدا دست یافته است. امام صادق علیه السلام می فرماید:
از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره اسم اعظم پرسیدند. حضرت فرمود: «کُلُّ اسْمٍ مِنْ أسماءِاللّهِ أَعْظَمُ، فَفَرِّغ قَلبَکَ عَنْ کُلِّ مَاسِوَاهُ وادْعُوهُ بِأَیِّ اسمٍ شِئْتَ؛ هر اسمی از اسمای الهی در نهایت عظمت است. پس قلبت را از غیر خدا خالی گردان و به هر نامی که خواستی خدا را بخوان».4
پی نوشتها:
1. نک: فخرالدین محمد بن رازى، لوامع البینات شرح اسماء الله تعالى والصفات، تصحیح: طه عبدالرؤوف سعد، تهران، 1364، صص 88 ـ 97.
ـ محمد غروى، الاسم الأعظم، بیروت، اعلمى، 1402 هـ . ق.
ـ اصول کافى، ج 1، ص 334، باب اعطاى اسم اعظم به ائمه علیهم السلام.
2. نک: سید محمدحسین طباطبایى، تفسیر المیزان، ترجمه: محمدباقر موسوى همدانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1379، چ 12، ج 8، صص 463 ـ 467.
3. نک: سید محمد حسینى همدانى، تفسیر انوار درخشان، تهران، کتاب فروشى لطفى، 1380 هـ . ق، ج 7، صص 172 ـ 174.
4. جعفر بن محمد علیه السلام، مصباح الشریعه، مؤسسه الأعلمى للمطبوعات، 1400 هـ . ق، ص 132، الباب الثانى والستون فى الدعا.
www.irc.ir
درباره اسم اعظم، دو دیدگاه عمومی وجود دارد. عده ای با استدلال به ظاهر برخی روایت ها، معتقدند اسم اعظم از مقوله لفظ مانند «هو»، «اللّه»، «الرحمن»، «یا حیّ یا قیوم»، «ذوالجلال والاکرام» و مانند آن است.1 این نظریه پذیرفته نیست و مباحث دقیق فلسفی، آن را رد می کند؛ زیرا هر پدیده ای در جهان برای خود علت ویژه ای دارد و ضعف و قوت معلول، بستگی به کیفیت علت او از نظر قوه و ضعف دارد. با توجه به این نکته صرف، اسم لفظی به خودی خود چیزی جز مجموعه ای از صوت های شنیدنی نیست و صداها کیفیات عرضی اند که به خودی خود، هیچ اثری در هیچ موجودی ندارد. محال است صوتی را که در ذهن خود تصور می کنیم، چنین قوه و قدرتی داشته باشد که بتواند تحولی در اشیا و موجودات ایجاد کند. بنابراین، اگر اسمای الهی اثری در آفرینش دارند، به دلیل حقیقت وجودی آنهاست، نه الفاظی که از آنها حکایت می کند و نه معانی بی اثری که از آنها در ذهن پدید می آید. در حقیقت، مؤثر در هر چیز خداست؛ از آن نظر که حقیقت این اسما را دارد.
از سوی دیگر، خدا بندگان را به اجابت دعا وعده داده است، چنان که در آیه ای از قرآن می فرماید: «... أُجِیبُ دَعوَةَ الدّاعِ إِذَا دَعانِ ... ؛ و دعای دعاکننده را به هنگامی که مرا بخواند، اجابت می کنم». (بقره: 186) البته مقصود این آیه، اجابت هر دعاکننده ای نیست، بلکه منظور دعای کسی است که دل از هر نوع اسباب طبیعی بریده است و فقط به پروردگار توجه دارد. در این صورت، با حقیقت اسمی که با درخواست او مناسب است، ارتباط پیدا می کند. اسم اثر واقعی خود را می گذارد و دعا مستجاب می شود و این است معنای خواندن با اسم. هرگاه اسمی که دعاکننده با آن ارتباط برقرار کرده است، اسم اعظم باشد، همه چیز از وی اطاعت می کند و دعایش مستجاب می شود.
اینکه در برخی روایت ها آمده است خدا، اسم اعظم را به پیامبران آموخت، به این معنا است که راه انقطاع از غیر خدا و توجه به خدا را به روی آنان گشود تا در همه جا با حقیقت این اسم ارتباط برقرار کنند و دعای آنان مستجاب شود.2 همچنین در برخی روایت ها می خوانیم اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف دارد که خدا آنها را به پیامبران آموخت و به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هفتاد حرف آن را آموخت. مراد از این اعداد، کثرت معنوی و نیروی وجودی است، نه حروف و هجا که تجریدپذیر و مباین یکدیگرند.3
نظر دوم که قوی تر و صحیح تر و نظریه غالب است، آن است که اسم اعظم خداوند از جنس الفاظ نیست، بلکه کمال و صفتی از خداوند است که هر کس بتواند پرتویی از آن را در وجود خود پدید آورد، قدرت روحی او به حدی می رسد که می تواند در طبیعت تصرف کند. در حقیقت، منظور از اسم اعظم این نیست که انسان کلمه ای بگوید و آن کلمه اثر شگفتی داشته باشد، بلکه منظور آراسته شدن به ذات آن اسم و صفت است؛ یعنی فرد آن نام الهی را در وجود خود نهادینه کند و چنان از نظر آگاهی، اخلاق، تقوا و ایمان به تکامل برسد که خود مظهری از آن اسم شود. این تکامل معنوی و روحانی که پرتویی از آن اسم اعظم الهی است، توان خرق عادات را در انسان پدید می آورد.
بنابراین، هیچ یک از اسمای الهی، در اعظم بودن متعیّن نیست. اگر در برخی روایت ها می خوانیم پیامبران و اولیای بزرگ الهی از اسم اعظم آگاه بودند، به این معناست که وجودشان حقیقت این اسم بزرگ خدا را دریافته بود و در پرتو این ویژگی، خداوند مقام والایی به آنها داده است.
ازاین رو، هر کس بتواند حقیقت این اسم والا را دریابد و آن را در درون خود نهادینه سازد و از تمام اسباب طبیعی بگسلد و خویشتن را به این ویژگی ها آراسته کند، به اسم اعظم خدا دست یافته است. امام صادق علیه السلام می فرماید:
از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره اسم اعظم پرسیدند. حضرت فرمود: «کُلُّ اسْمٍ مِنْ أسماءِاللّهِ أَعْظَمُ، فَفَرِّغ قَلبَکَ عَنْ کُلِّ مَاسِوَاهُ وادْعُوهُ بِأَیِّ اسمٍ شِئْتَ؛ هر اسمی از اسمای الهی در نهایت عظمت است. پس قلبت را از غیر خدا خالی گردان و به هر نامی که خواستی خدا را بخوان».4
پی نوشتها:
1. نک: فخرالدین محمد بن رازى، لوامع البینات شرح اسماء الله تعالى والصفات، تصحیح: طه عبدالرؤوف سعد، تهران، 1364، صص 88 ـ 97.
ـ محمد غروى، الاسم الأعظم، بیروت، اعلمى، 1402 هـ . ق.
ـ اصول کافى، ج 1، ص 334، باب اعطاى اسم اعظم به ائمه علیهم السلام.
2. نک: سید محمدحسین طباطبایى، تفسیر المیزان، ترجمه: محمدباقر موسوى همدانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1379، چ 12، ج 8، صص 463 ـ 467.
3. نک: سید محمد حسینى همدانى، تفسیر انوار درخشان، تهران، کتاب فروشى لطفى، 1380 هـ . ق، ج 7، صص 172 ـ 174.
4. جعفر بن محمد علیه السلام، مصباح الشریعه، مؤسسه الأعلمى للمطبوعات، 1400 هـ . ق، ص 132، الباب الثانى والستون فى الدعا.
www.irc.ir