سه‌شنبه، 10 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

آیا می توان گفت که منظور طینت انسان است که از خاک است ؟


پاسخ :
اگر ما طینت را در بعد جسمانی انسان در نظر بگیریم این مسئله درست است . اما گاهی با بکاربردن کلمه ی طینت به استعدادهای دیگری اشاره می کنیم . اما اگر منظور شما همان ویژگی ها و خصوصیاتی است که در خاک موجود است و در شاکله ی انسان های بعدی هم می ماند و ادامه پیدا می کند قابل توجیه است . حقیقت ما روح الهی است . مولوی دو مطلب را بیان می کند تا این حقیقت را برای ما کاملاً بیان کند . مولوی می گوید این بخش انسان که از خاک آفریده شده ما نیستیم بلکه یک ظرف و مرکب است . در واقع یک بستر است که روح انسان درآن تعالی پیدا می کند . مولوی می گوید : یک روز مجنون برای دیدن لیلی سوارشتری می شود که این شتر در خانه بچه ای داشته است . براساس غریزه و طبیعت ، میل شتر به بچه اش بوده و میل مجنون به لیلی . برای رفتن به سمت لیلی باید این شتر را از بچه ی خود جدا می کرد . سوار شتر می شود که مقداری ازراه را می رود اما یکی از خصوصیاتی که عاشق دارد این است که زود حواس او پرت می شود . بنابراین فراموش می کند که شتر به چه سمتی می رود . شتر هم وقتی می بیند که حواس کسی نیست دوباره به سمت بچه ی خود بازمی گردد . مجنون یکباره چشم باز می کند و می بیند که در جای اول خود است . چندین بار این اتفاق تکرار می شود . مجنون خود را از شتر پایین انداخته و می گوید من و تو همرهان نالایق هستیم . هنرمولوی این است که داستان هایی را بیان می کند تا یک حقیقت را در درون آن بیرون بکشد . تن زده اندر زمین چنگالها ، جان کشیده سوی بالا بالها . این شتر تن ما است و مرکبی است که قرار است من و شمایی را که عاشق کمال مطلق هستیم به جایی برساند . هرجا جلوه ای از آن کمال مطلق را می بینیم توجه پیدا می کنیم و به یک صورتی این عشق بروز و ظهور پیدا می کند . تن ما مربوط به همین حیات مادی است و می خواهد همینجا بماند . چون وابسته ی این حیات است و سنخیت دارد . در حیات مادی نیازهای او تأمین می شود . لذا می خواهد در همینجا مانده و توقف پیدا کند . اما روح انسان که الهی است نمی تواند در اینجا متوقف شود و می خواهد از اینجا برود . ما در این تضاد هستیم . بنابراین بخشی از افسردگی های یک جوان مذهبی که گاهی دیده می شود در وجود او یک درگیری است ، ناشی از همین تضادی است که دارد . مولوی می گوید: در زمین دیگران خانه مکن ، کار خود کن کار بیگانه مکن . در زمین دیگران سرمایه گذاری نکن و برای خود کار کن . بعد می گوید این بیگانه ای که من می گویم همه ی سرمایه ی خود را برای او هدر ندهید و خانه نسازید کیست؟ کیست بیگانه ، تن خاکی تو ، کز برای اوست غمناکی تو . می گوید این تن خاکی تو بیگانه است و خود تو نیستی . تو آن روح الهی هستی . مشک را برتن مزن برجان بمال . روح خود را معطر کند . چرا ما جسم خود را معطر کرده و خود را به دیگران نشان می دهیم .پس روح ما چه می شود . بعد از بیان مولوی این آیه ی قرآن برای ما تفسیر می شود که می فرماید : پیامبر به مردم بگو چه کسی در این حیات دنیا ضرر می کند . کسانی که به خود ضرر کرده اند . یعنی کسانی که خود اصلی و ملکوتی خود را نیافته اند و تصور کرده اند که همین جسم و حیات مادی هستند . و تمام عمر خود را برای بیگانه هزینه کردند . تمام تلاش های آنها در حیات مادی صرف شد و به خود نپرداخته و تکامل نیافتند . بنابراین با این نگاه می توان گفت که جسم انسان یک مرکب و بستر است که روح و دانه ی افلاکی دردرون این فضارشد می کند.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.