پرسش :
اگر خداوند به سرنوشت انسان از روز ازل تا ابد آگاه است، با اختیار انسان چگونه سازگار است؟
پاسخ :
این پرسش از بنیادین ترین پرسش ها درباره اختیار انسان است. نخست به مسئله «تقدیر» خدا و رابطه آن با اختیار انسان مى پردازیم. «تقدیر» داراى دو معنا و دو نوع است:
1. تقدیر علمى
یعنى سنجش و اندازه گیرى یا اندازه شناسى و مقصود این است که خداوند مى داند، هر چیزى در هر زمان و هر مکان، به چه صورتى تحقّق مى یابد. به بیان دیگر او به فراهم شدن مقدّمات و اسباب و شرایط پیدایش پدیده ها و در پى آن، رخ دادن آنها علم دارد.
تقدیر علمى خداوند با اختیار انسان منافاتى ندارد؛ چرا که او مى داند مثلاً فلان شخص با اختیار و انتخاب خود، چه افعال و اعمالى را انجام مى دهد. در علم پیشین الهى، فعلِ انسان با وصف اختیارى بودن، متعلّق علم خدا قرار مى گیرد، و چنین علمى نه تنها منافى اختیار نیست؛ بلکه تأیید کننده آن نیز هست. به عنوان مثال یک مربّى و استاد زبردست را در نظر بگیرید که از وضعیت نمرات و تحصیل شاگردان خود، به خوبى آگاه است. بدین صورت که مطّلع است عدّه اى از شاگردان، نمرات بسیار خوبى در پایان سال کسب خواهند کرد. عدّه اى دیگر نمرات متوسّط و عدّه اى دیگر رفوزه خواهند شد. او دقیقاً مى داند شاگردانش چگونه خواهند شد. حال، آیا مى توان گفت چون استاد به وضعیت تحصیلى شاگردان در پایان سال واقف و آگاه است، پس آنها مجبورند که چنین باشند؟! قطعا علم استاد باعث جبر نمى شود؛ به قول خواجه نصیرالدین طوسى:
علم ازلى علّتِ عصیان کردن
نزد عقلا به غایت جهل بُوَد
بنابراین خداوند به آن چه که با مقدّمات و شرایطش که از جمله آنها اختیار خود فاعل است، آگاه است. مثال دیگر، من قصد دارم جهت رفع تشنگى، یک لیوان آب بیاشامم، این آشامیدن آب حادثه اى است که مى خواهد در زندگى من رخ دهد، حال، آیا خداوند فقط عالم به آشامیدن من است؟ یا به مقدّمات و شرایط این آشامیدن که از جمله آنها اراده و تصمیم من براى نوشیدن است، نیز آگاه است؟ به طور قطع خداوند هم به آشامیدن من علم دارد و هم مى داند من از روى اراده و اختیار خود این کار را انجام خواهم داد.
یک پاسخ دیگر نیز مى توان به این پندار نادرست که علم خداوند به امور باعث جبر مى گردد، ارائه داد و آن اینکه؛ آیا خداوند به کارهایى که انجام مى دهد علم دارد یا نه؟ مثلاً انسان ها را آفریده و به آنها روزى مى دهد، سپس آنها را مى میراند؛ اگر گفته شود که او به کارهاى خود علم ندارد یک نقص براى او به شمار مى آید و با کمال مطلق بودن حق تعالى ناسازگار است امّا اگر به کارهاى خود آگاه است؛ مى توان گفت: چون خداوند به کارهاى خود علم دارد، پس مجبور است؟
آیا با دانستن و علم به کارهاى خود، او مجبور است؟ آیا خداى مجبور که غلط و نادرست است؛ خداوند متعال، مختار است و اختیار صد در صد دارد1.
2. تقدیر عینى
یعنى، ایجاد به اندازه، چیزیى را به اندازه ایجاد کردن و یا اندازه براى چیزى قرار دادن.
تقدیر عینى خداوند، عبارت است از تدبیر مخلوقات به گونه اى که پدیده ها و آثار خاصى تا سرآمد معیّنى در کره زمین زندگى کند، و تقدیر هر فردى این است که در مقطع زمانى محدود و از پدر و مادرى معیّن به وجود آید. همچنین تقدیر روزى و سایر شؤون زندگى و افعال اختیارى او، عبارت است از فراهم شدن شرایط خاص، براى هر یک از آنها. در واقع خداوند هر مخلوقى را با حدود و قیود و اندازه، شرایط، خصوصیات و توان هاى مخصوصى به وجود مى آورد. این تقدیر با اختیار انسان منافات ندارد؛ چرا که اعمال اختیارى ما و مقدّمات آن همچون هر پدیده دیگرى، از مجرا و راه خاص خود تحقّق مى یابد و این همان تقدیر عینى خداوند است.
به عنوان مثال سخن گفتن انسان ـ که یک عمل اختیارى ـ باید از مجارى خاص خود تحقّق یابد. از این رو خداوند با اعطاى ریه، حنجره، تارهاى صوتى، زبان، دندان ها، لب ها و... این مجارى را براى تحقّق سخن گفتن مقدر فرموده است. همچنین مقدّمات افعال اختیارى را با شرایط خاصّى مقدّر فرموده است؛ براى مثال او دستگاه گوارش را فراهم آورده و موادى آفریده تا در آن تصرّف شود. باید دست و پا باشد تا انسان بتواند در آنها تصرّف کند. اگر اعضاء و جوارح نبود تا تصرّف در مواد خارجى انجام دهد، خوردن اختیارى، تحقّق نمى یافت.
امورى را که خداوند به تقدیر عینى مقدّر فرموده است دو گونه است:
1-2. تحقّق برخى از امور را بدون دخالت و اختیار انسان اراده کرده است و جاى اِعمال اختیار و توهّم اختیار انسان در آن نیست. اعضا و جوارح ما جبراً به ما داده شده است. قدرت اختیار، تفکّر و انتخاب براى ما جبرى است. مقدّمات اختیار و مواردى که اعمال اختیارى ما روى آن انجام مى گیرد، جبرى است.
به بیان دیگر، اصل اختیار، مقدّمات افعال اختیارى و مواردى که افعال اختیارى روى آن انجام مى گیرد، همه بر اساس تقدیر عینى خداوند ـ که بر اساس اقتضائات عالم هستى و جهان مخلوق بوده ـ جبرى است.
2-2. تحقّق برخى از امور را مشروط به اراده آزاد انسان قرار داده است. به عبارت دیگر اراده و تقدیر عینى خداوند، به این تعلّق گرفته است که اگر انسان با استفاده از اختیار خود، خواستار انجام «الف» شود، فعل «الف» تحقّق یابد و اگر خواستار اجراى «ب» شود، عمل «ب» پدید آید. بنابراین بر اساس تقدیر عینى الهى، اینکه ما چگونه از اختیار خود استفاده کنیم و آن مقدّمات را به کارگیریم و از مواد چه بسازیم، در اختیار ما خواهد بود.
ذکر این نکته نیز بایسته است که تقدیر عینى، در حقیقت به ایجاد علل ناقصه بازگشت مى کند؛ یعنى، مقدّماتى که پیدایش یک پدیده بر آنها متوقّف است و به نحوى در تعیین حد و اندازه آن شى ء لازم است، نه کافى. امّا علّت تامّه شى ء، اگرچه مستند به خداوند است، طبق این اصطلاح، «تقدیر» نامیده نمى شود؛ بلکه «قضا» است.
بر اساس این تحلیل، تقدیر عینى قابل تغییر است؛ چون وقتى مقدّمات یک شى ء فراهم شود، هنوز باید چند واسطه دیگر تحقّق یابد تا به خود آن پدیده برسد و در این میان، ممکن است موانعى پدید آید و جلوى تحقّق آن شى ء را بگیرد.
با توجّه به این نکته، معناى بسیارى از روایات در باب تغییر تقدیر، روشن مى شود. از این گونه روایات استفاده مى شود که پاره اى از کنش هاى انسان، تقدیرات را تغییر مى دهد. براى مثال صدقه موجب رفع بلاى مقدّر مى گردد و یا صله رحم، عمر را طولانى مى کند. در این موارد، تقدیر عینى اوّلى آن بود که بر اساس شرایط مخصوص، بلایى نازل شود و یا فردى با تصادف یا امراض جسمانى، در سنّ خاصّى فوت کند. اما مانعى مانند صدقه و صله رحم، به عنوان تقدیر ثانوى جلوى تحقّق بلا و فوت را گرفته و موجب تغییر آن شده است.
چاره دفع بلا نبود ستم
چاره، احسان باشد و عفو و کرم
گفت الصّدقه مردٌّ للبلا
داوِ مَرضاکَ بِصدقه یا فَتى2
پی نوشت:
1. محمّدتقى جعفرى، در محضر حکیم، ص 50، تهران: مؤسسه نشر آثار علامه جعفرى.
2. مثنوى معنوى، دفتر 6، ابیات 2591-2590.
منبع: www.porseman.org
این پرسش از بنیادین ترین پرسش ها درباره اختیار انسان است. نخست به مسئله «تقدیر» خدا و رابطه آن با اختیار انسان مى پردازیم. «تقدیر» داراى دو معنا و دو نوع است:
1. تقدیر علمى
یعنى سنجش و اندازه گیرى یا اندازه شناسى و مقصود این است که خداوند مى داند، هر چیزى در هر زمان و هر مکان، به چه صورتى تحقّق مى یابد. به بیان دیگر او به فراهم شدن مقدّمات و اسباب و شرایط پیدایش پدیده ها و در پى آن، رخ دادن آنها علم دارد.
تقدیر علمى خداوند با اختیار انسان منافاتى ندارد؛ چرا که او مى داند مثلاً فلان شخص با اختیار و انتخاب خود، چه افعال و اعمالى را انجام مى دهد. در علم پیشین الهى، فعلِ انسان با وصف اختیارى بودن، متعلّق علم خدا قرار مى گیرد، و چنین علمى نه تنها منافى اختیار نیست؛ بلکه تأیید کننده آن نیز هست. به عنوان مثال یک مربّى و استاد زبردست را در نظر بگیرید که از وضعیت نمرات و تحصیل شاگردان خود، به خوبى آگاه است. بدین صورت که مطّلع است عدّه اى از شاگردان، نمرات بسیار خوبى در پایان سال کسب خواهند کرد. عدّه اى دیگر نمرات متوسّط و عدّه اى دیگر رفوزه خواهند شد. او دقیقاً مى داند شاگردانش چگونه خواهند شد. حال، آیا مى توان گفت چون استاد به وضعیت تحصیلى شاگردان در پایان سال واقف و آگاه است، پس آنها مجبورند که چنین باشند؟! قطعا علم استاد باعث جبر نمى شود؛ به قول خواجه نصیرالدین طوسى:
علم ازلى علّتِ عصیان کردن
نزد عقلا به غایت جهل بُوَد
بنابراین خداوند به آن چه که با مقدّمات و شرایطش که از جمله آنها اختیار خود فاعل است، آگاه است. مثال دیگر، من قصد دارم جهت رفع تشنگى، یک لیوان آب بیاشامم، این آشامیدن آب حادثه اى است که مى خواهد در زندگى من رخ دهد، حال، آیا خداوند فقط عالم به آشامیدن من است؟ یا به مقدّمات و شرایط این آشامیدن که از جمله آنها اراده و تصمیم من براى نوشیدن است، نیز آگاه است؟ به طور قطع خداوند هم به آشامیدن من علم دارد و هم مى داند من از روى اراده و اختیار خود این کار را انجام خواهم داد.
یک پاسخ دیگر نیز مى توان به این پندار نادرست که علم خداوند به امور باعث جبر مى گردد، ارائه داد و آن اینکه؛ آیا خداوند به کارهایى که انجام مى دهد علم دارد یا نه؟ مثلاً انسان ها را آفریده و به آنها روزى مى دهد، سپس آنها را مى میراند؛ اگر گفته شود که او به کارهاى خود علم ندارد یک نقص براى او به شمار مى آید و با کمال مطلق بودن حق تعالى ناسازگار است امّا اگر به کارهاى خود آگاه است؛ مى توان گفت: چون خداوند به کارهاى خود علم دارد، پس مجبور است؟
آیا با دانستن و علم به کارهاى خود، او مجبور است؟ آیا خداى مجبور که غلط و نادرست است؛ خداوند متعال، مختار است و اختیار صد در صد دارد1.
2. تقدیر عینى
یعنى، ایجاد به اندازه، چیزیى را به اندازه ایجاد کردن و یا اندازه براى چیزى قرار دادن.
تقدیر عینى خداوند، عبارت است از تدبیر مخلوقات به گونه اى که پدیده ها و آثار خاصى تا سرآمد معیّنى در کره زمین زندگى کند، و تقدیر هر فردى این است که در مقطع زمانى محدود و از پدر و مادرى معیّن به وجود آید. همچنین تقدیر روزى و سایر شؤون زندگى و افعال اختیارى او، عبارت است از فراهم شدن شرایط خاص، براى هر یک از آنها. در واقع خداوند هر مخلوقى را با حدود و قیود و اندازه، شرایط، خصوصیات و توان هاى مخصوصى به وجود مى آورد. این تقدیر با اختیار انسان منافات ندارد؛ چرا که اعمال اختیارى ما و مقدّمات آن همچون هر پدیده دیگرى، از مجرا و راه خاص خود تحقّق مى یابد و این همان تقدیر عینى خداوند است.
به عنوان مثال سخن گفتن انسان ـ که یک عمل اختیارى ـ باید از مجارى خاص خود تحقّق یابد. از این رو خداوند با اعطاى ریه، حنجره، تارهاى صوتى، زبان، دندان ها، لب ها و... این مجارى را براى تحقّق سخن گفتن مقدر فرموده است. همچنین مقدّمات افعال اختیارى را با شرایط خاصّى مقدّر فرموده است؛ براى مثال او دستگاه گوارش را فراهم آورده و موادى آفریده تا در آن تصرّف شود. باید دست و پا باشد تا انسان بتواند در آنها تصرّف کند. اگر اعضاء و جوارح نبود تا تصرّف در مواد خارجى انجام دهد، خوردن اختیارى، تحقّق نمى یافت.
امورى را که خداوند به تقدیر عینى مقدّر فرموده است دو گونه است:
1-2. تحقّق برخى از امور را بدون دخالت و اختیار انسان اراده کرده است و جاى اِعمال اختیار و توهّم اختیار انسان در آن نیست. اعضا و جوارح ما جبراً به ما داده شده است. قدرت اختیار، تفکّر و انتخاب براى ما جبرى است. مقدّمات اختیار و مواردى که اعمال اختیارى ما روى آن انجام مى گیرد، جبرى است.
به بیان دیگر، اصل اختیار، مقدّمات افعال اختیارى و مواردى که افعال اختیارى روى آن انجام مى گیرد، همه بر اساس تقدیر عینى خداوند ـ که بر اساس اقتضائات عالم هستى و جهان مخلوق بوده ـ جبرى است.
2-2. تحقّق برخى از امور را مشروط به اراده آزاد انسان قرار داده است. به عبارت دیگر اراده و تقدیر عینى خداوند، به این تعلّق گرفته است که اگر انسان با استفاده از اختیار خود، خواستار انجام «الف» شود، فعل «الف» تحقّق یابد و اگر خواستار اجراى «ب» شود، عمل «ب» پدید آید. بنابراین بر اساس تقدیر عینى الهى، اینکه ما چگونه از اختیار خود استفاده کنیم و آن مقدّمات را به کارگیریم و از مواد چه بسازیم، در اختیار ما خواهد بود.
ذکر این نکته نیز بایسته است که تقدیر عینى، در حقیقت به ایجاد علل ناقصه بازگشت مى کند؛ یعنى، مقدّماتى که پیدایش یک پدیده بر آنها متوقّف است و به نحوى در تعیین حد و اندازه آن شى ء لازم است، نه کافى. امّا علّت تامّه شى ء، اگرچه مستند به خداوند است، طبق این اصطلاح، «تقدیر» نامیده نمى شود؛ بلکه «قضا» است.
بر اساس این تحلیل، تقدیر عینى قابل تغییر است؛ چون وقتى مقدّمات یک شى ء فراهم شود، هنوز باید چند واسطه دیگر تحقّق یابد تا به خود آن پدیده برسد و در این میان، ممکن است موانعى پدید آید و جلوى تحقّق آن شى ء را بگیرد.
با توجّه به این نکته، معناى بسیارى از روایات در باب تغییر تقدیر، روشن مى شود. از این گونه روایات استفاده مى شود که پاره اى از کنش هاى انسان، تقدیرات را تغییر مى دهد. براى مثال صدقه موجب رفع بلاى مقدّر مى گردد و یا صله رحم، عمر را طولانى مى کند. در این موارد، تقدیر عینى اوّلى آن بود که بر اساس شرایط مخصوص، بلایى نازل شود و یا فردى با تصادف یا امراض جسمانى، در سنّ خاصّى فوت کند. اما مانعى مانند صدقه و صله رحم، به عنوان تقدیر ثانوى جلوى تحقّق بلا و فوت را گرفته و موجب تغییر آن شده است.
چاره دفع بلا نبود ستم
چاره، احسان باشد و عفو و کرم
گفت الصّدقه مردٌّ للبلا
داوِ مَرضاکَ بِصدقه یا فَتى2
پی نوشت:
1. محمّدتقى جعفرى، در محضر حکیم، ص 50، تهران: مؤسسه نشر آثار علامه جعفرى.
2. مثنوى معنوى، دفتر 6، ابیات 2591-2590.
منبع: www.porseman.org