پرسش :
آیا ازدواجهاى اجبارى از نظر شرعی صحیح است؟
پاسخ :
پاسخ از حضرت آیت اللّه العظمی مکارم شیرازی (دامت برکاته):
اجازه و رضایت دخترو پسر در صحت عقد ازدواج ضرورت دارد و بدون آن، ازدواج باطل و بلااثر خواهد بود. بنابراین باید برنامه ازدواج ها چنین باشد:
وقتى کسى براى خواستگارى دختر آمد پدر مادر او باید ابتدا تمام خصوصیات و صفات داماد و خانواده اش را بررسى کنند و همه را بدون کم و زیاد در اختیار دختر قرار دهندو بگویند چنین کسى به خواستگارى آمده اگر موافقت کرد نوبت به دیدن مى رسد. بعد از آن وقتى را تعیین مى کنند که دختر و پسر هم دیگر را ببینند. در یک جلسه یا چند جلسه با گفت وگو تا حد مقدور با روحیات و اخلاق یک دیگر آشنا مى شوند. اگر دختر و پسر هم دیگر را پسندیدند و تفاهم و توافق کردند والدین پسر و والدین دختر وارد گفت وگو و عمل مى شوند و مراسم نامزدى و تعیین مهر و عقد و عروسى را فراهم مى سازند. اما متأسفانه تعداد زیادى از خانواده ها براى ازدواج دخترانشان به چنین برنامه اى عمل نمى کنند. بالاخص شهرها و روستاهاى دور افتاده کشور. مرسوم آنها چنین است: وقتى کسى به خواستگارى آمد و او را پسندیدند، بدون این که با دختر مشورت کنند جواب مثبت مى دهند. مراسم نامزدى و تعیین مهر را انجام مى دهند، بدون این که با دختر مشورت و نظر خواهى کنند، موضوع را امرى تحقق یافته و غیر قابل بحث تلقى مى کنند. در این بین اکثر دخترها به همین وضع تسلیم مى شوند و ازدواج را مى پذیرندو در این باره حرفى ندارند. اما تعدادى هستند که داماد را نمى پسندند و قلباً به چنین ازدواجى راضى نیستند ولى جرئت مخالفت ندارند، یا از جهت شرم و خجالت یا از جهت ترس از تهدیدات و عصبانیت هاى پدر و مادر، چیزى نمى گویند ولى قلباً ناراحت هستند و در انتظار وقوع حادثه اى به سر مى برد تا مراسم نامزدى را بر هم بزند. دوران نامزدى تمام مى شود و پدر و مادر مراسم اجراى عقد و خطبه خوانى را فراهم مى سازند. در این جاست که دختر خطر را نزدیک مى بیند و اظهار مخالفت مى کند، اما با عکس العمل شدید پدر و مادر مواجه مى گردد. مگر داماد به این خوبى چه عیبى دارد؟ مى خواهى در خانه بمانى ترش شوى؟ اگر بخواهیم مراسم را بر هم بزنیم در بین دوست و دشمن آبرویمان مى ریزد. آن قدر از این گونه حرف ها مى زنند تا دختر بیچاره سکوت کند. اما اگر دختر هم چنان به مخالفت خود ادامه داد، عکس العمل پدر ومادر شدیدتر خواهد شد. عصبانى مى شوند و داد و فریاد راه مى اندازند، بر سر و سینه خود مى زنند، دختر را به ضرب و اخراج از منزل تهدید مى کنند، و احیاناً او را مورد ضرب و شتم قرار مى دهند. از او مى خواهند که باید به ازدواج راضى شوى و به هنگام خطبه خواندن «بله» بگویى.
معلوم است که یک دختر مظلوم و بیچاره تا چه حد مى تواند در برابر این تهدیدات مقاومت نماید، به هر حال ناچار مى شود سکوت اختیار کند، زیرا تمام درها را بر روى خود بسته مى بیند و راه فرارى نمى یابد. به هر حال شب عقد فرا مى رسد و مدعوین در چنین جشنى که براى عروس بدتر از عزاست حاضر مى شوند. عروس را براى مراسم خطبه خوانى آماده کرده اند، خویشان و دوستان اطرافش نشسته اند. در چنین اوضاع و شرایطى عاقد براى کسب اجازه وارد اتاق مى شود، و بعد از اجراى مراسم کوتاهى از عروس مى خواهد که اجازه دهد تا او را به نکاح چنین داماد ناخواسته اى درآورد. معلوم است که در چنین اوضاع و شرایطى، دختر جز بله گفتن چاره اى ندارد، اما بله اى که فقط زبانى است، ولى با تمام وجود از او تنفّر دارد.
بعد از آن، مراسم عروسى هم با همین منوال برگزار مى شود و دختر بیچاره و مظلوم را به اصطلاح به خانه بخت مى فرستند؛ خانه اى که نه خانه را دوست دارد نه صاحب خانه را. نتیجه چنین ازدواجى جز بدبختى و تلخ کامى چه خواهد بود؟ دختر به خانه مردى رفته که با تمام وجود از او تنفر دارد، با چنین مردى نه تنها اظهار محبت نمى کند بلکه ایرادها و بهانه جویى ها و ناسازگارى ها شروع مى شود، مرد هم ناچار عکس العمل نشان خواهد داد. در نتیجه کشمکش و اختلاف و ناسازگارى هاى دائمى شروع خواهد شد.یا بعد از مدتى کارشان به طلاق و جدایى منتهى خواهد شد یا ناچارندعمرى را در چنین زندان اجبارى در شکنجه و عذاب باشند. سرنوشت فرزندان بى گناه چنین خانواده بدبخت و آشفته اى نیز روشن و معلوم است. مسئولیت این همه بدبختى و فلاکت بر عهده پدر و مادر جاهل و خود خواهى است که هنگام انتخاب داماد با دخترشان مشورت و تبادل نظر نکردند و بدون توجه به خواسته ها و تمایلات درونى او عملاً چنین ازدواجى را تحمیل کردند، و در واقع دختر را از یک حق مشروع یعنى آزادى در انتخاب همسر محروم ساختند. این کار، خیانتى است بس بزرگ که بلاشک بدون مکافات دنیوى و اخروى نخواهد بود.
به نامه زیر توجه کنید:
آقاى... در نامه اش مى نویسد:
جوانى هستم هیجده ساله. وقتى پا به دوره اول نظرى گذاشتم پدرم و مادرم اسم دختر عمویم را روى من گذاشتند، در صورتى که چیزى از این موضوع نمى فهمیدم. تا این که دو سال بعد، آن دختر را به زور و اجبار به عقد من در آوردند. من کارى نمى توانستم بکنم جز این که به خواسته هاى تحمیلى آنها تن دهم. بالأخره کار تمام شد و حالا شده اول ناراحتى و غم و غصه من. البته مجبور بودم، چون از خانه بیرونم مى کردند. و من در این مدت نتوانستم حتى مدرک سوم نظرى را بگیرم چه رسد به دیپلم و بالاتر...
آقاى ... از شهر ... در ضمن نامه اش مى نویسد:
مدت پنج سال است که در ارتش جمهورى اسلامى خدمت مى کنم و حدود چهار سال است که دختر عمویم را به عقد من درآورده اند. در این چهار سال علاقه اى به زندگى نداشتم و ندارم. چون به اصرار پدر و مادرم این دختر را، که زندگى اش را تا حال تلخ کردم، به عقد من درآوردند. من این دختر را دوست نداشتم ولى با اصرار پدر و مادرم به خواستگارى رفتم و زندگى خودم و او را خراب کردم. هرکار مى کنم گذشته را فراموش کنم و دل به این زندگى خوش کنم نمى توانم. هر بار که به مرخصى مى روم موجب ناراحتى همسر و پدر و مادرم مى شوم. الآن پدر و مادرم به اشتباه خود پى برده اند ولى کار از کار گذشته و نمى دانم چه کنم. همیشه آخر نماز با چشم هاى گریان بلند مى شوم و دست به دعا برمى دارم، و غصه مى خورم که چرا زندگى این دختر را خراب کردم، من که نمى توانم او را خوشبخت کنم.
در این جا لازم مى دانم به دختران و پسران یادآور شوم که درست است که شما در انتخاب همسر کاملاً آزاد هستید و هیچ کس حق ندارد ازدواج با فرد خاصى را بر شما تحمیل کند ولى مواظب باشید این حق آزادى، شما را به وسواس و اشکال تراشى و بلندپروازى وادار نکند. به هر حال، پسر باید زن بگیرد و دختر باید شوهر کند. موقعیت و شرایط اقتصادى و اجتماعى خود و خانواده تان را در نظر بگیرید و یکى از خواستگاران را بپذیرید. از بلندپروازى ها و این و آن کردن ها جداً اجتناب نمایید. چه بسیارند پسران و دخترانى که در اثر بلندپروازى و بهانه جویى خواستگاران مناسبى را از دست داده اند و گاهى تا آخر عمر از نعمت بزرگ تشکیل خانواده محروم گشته اند.
پاسخ از حضرت آیت اللّه العظمی مکارم شیرازی (دامت برکاته):
اجازه و رضایت دخترو پسر در صحت عقد ازدواج ضرورت دارد و بدون آن، ازدواج باطل و بلااثر خواهد بود. بنابراین باید برنامه ازدواج ها چنین باشد:
وقتى کسى براى خواستگارى دختر آمد پدر مادر او باید ابتدا تمام خصوصیات و صفات داماد و خانواده اش را بررسى کنند و همه را بدون کم و زیاد در اختیار دختر قرار دهندو بگویند چنین کسى به خواستگارى آمده اگر موافقت کرد نوبت به دیدن مى رسد. بعد از آن وقتى را تعیین مى کنند که دختر و پسر هم دیگر را ببینند. در یک جلسه یا چند جلسه با گفت وگو تا حد مقدور با روحیات و اخلاق یک دیگر آشنا مى شوند. اگر دختر و پسر هم دیگر را پسندیدند و تفاهم و توافق کردند والدین پسر و والدین دختر وارد گفت وگو و عمل مى شوند و مراسم نامزدى و تعیین مهر و عقد و عروسى را فراهم مى سازند. اما متأسفانه تعداد زیادى از خانواده ها براى ازدواج دخترانشان به چنین برنامه اى عمل نمى کنند. بالاخص شهرها و روستاهاى دور افتاده کشور. مرسوم آنها چنین است: وقتى کسى به خواستگارى آمد و او را پسندیدند، بدون این که با دختر مشورت کنند جواب مثبت مى دهند. مراسم نامزدى و تعیین مهر را انجام مى دهند، بدون این که با دختر مشورت و نظر خواهى کنند، موضوع را امرى تحقق یافته و غیر قابل بحث تلقى مى کنند. در این بین اکثر دخترها به همین وضع تسلیم مى شوند و ازدواج را مى پذیرندو در این باره حرفى ندارند. اما تعدادى هستند که داماد را نمى پسندند و قلباً به چنین ازدواجى راضى نیستند ولى جرئت مخالفت ندارند، یا از جهت شرم و خجالت یا از جهت ترس از تهدیدات و عصبانیت هاى پدر و مادر، چیزى نمى گویند ولى قلباً ناراحت هستند و در انتظار وقوع حادثه اى به سر مى برد تا مراسم نامزدى را بر هم بزند. دوران نامزدى تمام مى شود و پدر و مادر مراسم اجراى عقد و خطبه خوانى را فراهم مى سازند. در این جاست که دختر خطر را نزدیک مى بیند و اظهار مخالفت مى کند، اما با عکس العمل شدید پدر و مادر مواجه مى گردد. مگر داماد به این خوبى چه عیبى دارد؟ مى خواهى در خانه بمانى ترش شوى؟ اگر بخواهیم مراسم را بر هم بزنیم در بین دوست و دشمن آبرویمان مى ریزد. آن قدر از این گونه حرف ها مى زنند تا دختر بیچاره سکوت کند. اما اگر دختر هم چنان به مخالفت خود ادامه داد، عکس العمل پدر ومادر شدیدتر خواهد شد. عصبانى مى شوند و داد و فریاد راه مى اندازند، بر سر و سینه خود مى زنند، دختر را به ضرب و اخراج از منزل تهدید مى کنند، و احیاناً او را مورد ضرب و شتم قرار مى دهند. از او مى خواهند که باید به ازدواج راضى شوى و به هنگام خطبه خواندن «بله» بگویى.
معلوم است که یک دختر مظلوم و بیچاره تا چه حد مى تواند در برابر این تهدیدات مقاومت نماید، به هر حال ناچار مى شود سکوت اختیار کند، زیرا تمام درها را بر روى خود بسته مى بیند و راه فرارى نمى یابد. به هر حال شب عقد فرا مى رسد و مدعوین در چنین جشنى که براى عروس بدتر از عزاست حاضر مى شوند. عروس را براى مراسم خطبه خوانى آماده کرده اند، خویشان و دوستان اطرافش نشسته اند. در چنین اوضاع و شرایطى عاقد براى کسب اجازه وارد اتاق مى شود، و بعد از اجراى مراسم کوتاهى از عروس مى خواهد که اجازه دهد تا او را به نکاح چنین داماد ناخواسته اى درآورد. معلوم است که در چنین اوضاع و شرایطى، دختر جز بله گفتن چاره اى ندارد، اما بله اى که فقط زبانى است، ولى با تمام وجود از او تنفّر دارد.
بعد از آن، مراسم عروسى هم با همین منوال برگزار مى شود و دختر بیچاره و مظلوم را به اصطلاح به خانه بخت مى فرستند؛ خانه اى که نه خانه را دوست دارد نه صاحب خانه را. نتیجه چنین ازدواجى جز بدبختى و تلخ کامى چه خواهد بود؟ دختر به خانه مردى رفته که با تمام وجود از او تنفر دارد، با چنین مردى نه تنها اظهار محبت نمى کند بلکه ایرادها و بهانه جویى ها و ناسازگارى ها شروع مى شود، مرد هم ناچار عکس العمل نشان خواهد داد. در نتیجه کشمکش و اختلاف و ناسازگارى هاى دائمى شروع خواهد شد.یا بعد از مدتى کارشان به طلاق و جدایى منتهى خواهد شد یا ناچارندعمرى را در چنین زندان اجبارى در شکنجه و عذاب باشند. سرنوشت فرزندان بى گناه چنین خانواده بدبخت و آشفته اى نیز روشن و معلوم است. مسئولیت این همه بدبختى و فلاکت بر عهده پدر و مادر جاهل و خود خواهى است که هنگام انتخاب داماد با دخترشان مشورت و تبادل نظر نکردند و بدون توجه به خواسته ها و تمایلات درونى او عملاً چنین ازدواجى را تحمیل کردند، و در واقع دختر را از یک حق مشروع یعنى آزادى در انتخاب همسر محروم ساختند. این کار، خیانتى است بس بزرگ که بلاشک بدون مکافات دنیوى و اخروى نخواهد بود.
به نامه زیر توجه کنید:
آقاى... در نامه اش مى نویسد:
جوانى هستم هیجده ساله. وقتى پا به دوره اول نظرى گذاشتم پدرم و مادرم اسم دختر عمویم را روى من گذاشتند، در صورتى که چیزى از این موضوع نمى فهمیدم. تا این که دو سال بعد، آن دختر را به زور و اجبار به عقد من در آوردند. من کارى نمى توانستم بکنم جز این که به خواسته هاى تحمیلى آنها تن دهم. بالأخره کار تمام شد و حالا شده اول ناراحتى و غم و غصه من. البته مجبور بودم، چون از خانه بیرونم مى کردند. و من در این مدت نتوانستم حتى مدرک سوم نظرى را بگیرم چه رسد به دیپلم و بالاتر...
آقاى ... از شهر ... در ضمن نامه اش مى نویسد:
مدت پنج سال است که در ارتش جمهورى اسلامى خدمت مى کنم و حدود چهار سال است که دختر عمویم را به عقد من درآورده اند. در این چهار سال علاقه اى به زندگى نداشتم و ندارم. چون به اصرار پدر و مادرم این دختر را، که زندگى اش را تا حال تلخ کردم، به عقد من درآوردند. من این دختر را دوست نداشتم ولى با اصرار پدر و مادرم به خواستگارى رفتم و زندگى خودم و او را خراب کردم. هرکار مى کنم گذشته را فراموش کنم و دل به این زندگى خوش کنم نمى توانم. هر بار که به مرخصى مى روم موجب ناراحتى همسر و پدر و مادرم مى شوم. الآن پدر و مادرم به اشتباه خود پى برده اند ولى کار از کار گذشته و نمى دانم چه کنم. همیشه آخر نماز با چشم هاى گریان بلند مى شوم و دست به دعا برمى دارم، و غصه مى خورم که چرا زندگى این دختر را خراب کردم، من که نمى توانم او را خوشبخت کنم.
در این جا لازم مى دانم به دختران و پسران یادآور شوم که درست است که شما در انتخاب همسر کاملاً آزاد هستید و هیچ کس حق ندارد ازدواج با فرد خاصى را بر شما تحمیل کند ولى مواظب باشید این حق آزادى، شما را به وسواس و اشکال تراشى و بلندپروازى وادار نکند. به هر حال، پسر باید زن بگیرد و دختر باید شوهر کند. موقعیت و شرایط اقتصادى و اجتماعى خود و خانواده تان را در نظر بگیرید و یکى از خواستگاران را بپذیرید. از بلندپروازى ها و این و آن کردن ها جداً اجتناب نمایید. چه بسیارند پسران و دخترانى که در اثر بلندپروازى و بهانه جویى خواستگاران مناسبى را از دست داده اند و گاهى تا آخر عمر از نعمت بزرگ تشکیل خانواده محروم گشته اند.