0

شهریار و معشوقه اش- معشوقه شهریار-عشق شهریار

 
voiceofrain
voiceofrain
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 2005
محل سکونت : اصفهان

شهریار و معشوقه اش- معشوقه شهریار-عشق شهریار

چرا شهریارپزشک نشد

سايه‌زار/شاعر به روايت شاعر

اي‌عشق همه بهانه از توست

 

* خيلي آدم مهرباني بود شهريار. خيلي مهربان بود... عجيب و غريب بود مهربانيش. انگار با همة عالم و آدم وصل بود. شايد من هم اين بستگي عاطفي رو كه با جهان و انسان دارم، تا حدودي مديون شهريار باشم البته در كنار تأثيري كه مادرم با اون خداي «دوست» مانندش بر من داشت...

دوستي من با شهريار در حد دوستي نبود؛ عشق هم اگر بگيم، كمه... واقعاً هم اون نسبت به من و هم من نسبت به او چنين احساسي داشتيم، ولي حالا كه نگاه مي‌كنم مي‌بينم كه من خيلي صادقانه‌تر و بي‌‌غل و غش‌تر اونو دوست داشتم؛ بي‌هيچ توقعي اونو دوست داشتم.

* گاهي مسائلي ازش ديدم كه انتظار نداشتم؛ مثل بعضي برخوردهايي كه با من كرد... به هرحال خوب نبود .

خيلي آدم عاطفي‌‌اي بود شهريار... همه چيزش عجيب بود؛ مثلاً همين نيمه كاره موندن درسش و قصة اون خانوم كه زن شهريار نشد و رفت زن يكي ديگه شد. چه افسانة عجيب و غريبي درست شد! اصلاً به خاطر اين قصه شهريار و به يه چشم ديگه‌اي نگاه مي‌كنند. البته خودش هم كمك كرده به رواج اين افسانه.

دربارة داستان عشق شهريار كه چي بود،اينكه بشينيم و مستقلاً راجع به اين موضوع حرف بزنيم... نه يادم نمي‌آد. اما گاهي شهريار تو حرفهاش يه چيزهايي مي‌گفت... ديگه... عاشق يه دختري بوده، عشق بازي در آورده، دانشكده رو ول كرده. خودش مي‌گفت كه ظاهراً دانشكده‌شون يه حالت نيمه نظامي داشته و شب نمي‌شد از اونجا بيرون اومد ولي من از ديوار مي‌پريدم مي‌اومدم بيرون. ولي خُب! دختره شوهر كرد... شهريار هم رفت بهجت‌آباد.بهجت‌آباد اون موقع بيرون شهر بود. من بهجت‌آباد قديم رفتم. يه بيابوني بود و يه قهوه‌خونة قراضه‌اي بود، محل ترياك‌ و يه عده از رندان زمان مي‌رفتن اونجا. يه درخت بيد قراضه داشت. شهريار هم رفته تو بيابون و اونجا قصيدة «زفاف شاعر» رو ساخته: شب زفاف من از آن تو همايون‌تر! اونجا به چشمش اومده كه پيري اومده و اونو هدايت كرده. به اينجاها كه مي‌رسيد، خيلي متأثر مي‌شد اما سعي مي‌كرد فضا رو عوض كنه... .مال همين قصه است. براي همين دخترك. غزل خيلي قشنگيه.

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از كوي تو ‌ليك ازعقب سر نگران

ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما كردي

تو بمان و دگران، واي به حال دگران



مي‌گفت كه يكي دو سال بعد روز سيزده‌بدر تو باغ و صحرا اون دختركو ديده بچه بغل و اون غزل معروفو گفته:



يار و همسر نگرفتم كه گرو بود سرم

تو شدي مادر و من با همه پيري پسرم

(سايه با خواندن اين بيت ناگهان به گريه مي‌افتد)

تو جگر گوشه هم از شير گرفتي و هنوز

من بيچاره همان عاشق خونين جگرم

سيزده را همه عالم بدر امروز از شهر

من خود آن سيزدهم كز همه عالم به درم

پدرت تا گهر خود به زر و سيم فروخت

پدر عشق درآيد كه درآمد پدرم

هنرم كاش گره‌بند زر و سيمم بود

كه به بازار تو سودي نگشود از هنرم

* تعريف مي‌كرد كه همون موقع كه من دانشجوي طب بودم، يواشكي يه مطب راه انداختم، بعد سيد هم بودم و دستم سبك بود، خيلي هم مريض مي‌اومد پيش من، مي‌گفت دانشكده هم مي‌دونستن ولي چيزي نمي‌گفتن. بعد مي‌گفت يه روز يه دختري از اتاق انتظار هراسان گذشت و اومد تو اتاق من كه: آقاي دكتر دستم به دامنت كه پدرم داره مي‌ميره. منم فوراً كيف دكتريم رو برداشتم و راه افتادم. حالا اون مريضي رو كه تو اتاقشه و داره اونو معاينه مي‌كنه. ول كرده. اون طوري كه خودش مي‌گفت: مريضهايي كه تو اتاق انتظار بودن مي‌گفتن آقاي دكتر ما خيلي وقته اينجا نشستيم. مي‌گه من گفتم: مگه نمي‌بينين پدر اين داره مي‌ميره. خلاصه درشكه سوار شديم و رفتيم پايين شهر. ديدم يه اتاق مخروبه‌اي هست كه كفش معلومه كه حصيري يا گليمي بوده كه تازه جمع كردن. مي‌خواست بگه كه از فقر بردن فروختن. بعد گوشة اتاق يه پيرمردي تو يه لحاف شندره‌اي داره ناله مي‌كنه.

مي‌گفت: مريضو معاينه كردم و نشستم نسخه نوشتم و به دختره گفتم برو فلان داروخانه كه آشناي من‌اند اين داروها رو مجاني بگير. همة اين كارها رو كردم و نشستم بالاي سر مريض زار گريه كردن.

شهريار با خنده مي‌گفت: صاحب مريض يعني اون دختره اومد پيشم و مي‌گفت: آقاي دكتر عيب نداره، خدا بزرگه، خوب مي‌شه (غش غش مي‌خندد). بعد مي‌گفت: سايه جان! با اين وضعم من مي‌تونستم دكتر بشم!؟

* دوستي شهريار نسبت به صفاي دوستي من نسبت به او يه جور غبارآلود بود. چي بگم، اون روز يكي از روزهاي خيلي تلخ من بود.

* داستان از اين قراره كه يه روز رفتم خونه شهريار ديدم بيدار نشسته. معمولاً هروقت مي‌رفتم خونة شهريار، اون خواب بود. گفتم: سلام شهريار جان! ديدم سرشو پايين انداخته و هيچي نمي‌گه. (حركات شهريار را تقليد مي‌كند)... اگه خانوم مادرش درو باز نكرده بود من مي‌گفتم لابد مادرش مرده كه شهريار اين‌طوري ماتم گرفته.

منم با تعجب نگاش كردم. خب منم واقعاً خيلي كله شق بودم. شهريار كه سهله اگه خواجه حافظ هم بود من سرخم نمي‌كردم پيشش؛ حالا هم همين طورم. اما حالا با نرمي رد مي‌كنم اما اون وقتا خيلي جدي و كله شق بودم... من به كسي بگم سلام اون جواب نده... هر كي مي‌خواد باشه؛ ولش مي‌كردم (با لبخند اين حرفها را مي‌گويد). اما حالا نه دوباره سلام مي‌كنم، سه باره سلام مي‌كنم.

به هر حال گفتم سلام شهريار جان! ديدم بق كرده و سرشو پايين انداخته و نشسته. منم بق كردم و شروع كردم به تماشاي در و ديوار (سايه دستانش را برهم مي‌گذارد و در و ديوار را نگاه مي‌كند.) بعد از سه – چهار دقيقه زير چشمي نگاش كردم ديدم گوشة لباش تكان مي‌خوره... اين رمز شهريار بود؛ يعني وقتي گوشة لباش مي‌لرزيد معلوم بود كه يه چيزيش مي‌شه. بعد يه مرتبه سرشو بلند كرد و به من گفت: تو چرا هر روز مي‌آيي اينجا؟ (هنوز هم پس از سالها تلخي و سنگيني اين پرسش شهريار از حالت چهره و لحن سايه تشخيص دادني است) اگه جز شهريار هر كس ديگه‌اي بود من پا مي‌شدم و درو به در مي‌زدم و مي‌رفتم... آخه من جايي نمي‌رم كه كسي به من بگه چرا هر روز مي‌آيي اينجا. من با تعجب نگاش مي‌كردم، پيش مي‌اومد كه با من شوخي كنه ولي انقدر قيافة تلخ ... به خودش گرفته بود كه معلوم بود شوخي نمي‌كند. من فقط با تعجب نگاش مي‌كردم... شروع كرد به داد و بيداد و گفت كه: من مالك نيستم كه تورو مباشرم كنم، من وزير نيستم كه تورو معاونم كنم و از اين چيزهاي مسخرة دنيوي به اصطلاح؛ من فقط حيرت كرده بودم كه چه شه شهريار؟ خل شده!... هي گفت،... من به شما گفته‌ام ديگه، اصلاً رفتن پيش شهريار براي من يك پناهگاه بود. اساساً چند چيز بود كه من هر مصيبتي رو با اونها مي‌تونستم تحمل و فراموش كنم:

يكي پيش شهريار مي‌رفتم و يكي بيليارد بازي مي‌كردم. حالا توجه كنيد كه شهريار كه به رغم من پناهگاه منه اون هم پناهگاهي كه من از سالها پيش با شعرش آشنا هستم، عاشقانه شعرشو دوست دارم و خودشو هم ديدم كه آدمي يه فوق‌العاده لطيف، فوق‌العاده مهربان و فوق‌العاده نيكخواه، داره با من اين‌طور برخورد مي‌كنه... هي گفت و گفت و گفت؛ من مي‌فهميدم كه چه بلايي داره به سرم مي‌آد، ظاهراً يك لحظه شهريار سرشو بلند كرد و ديد كه من زارزار (الف «زار زار» را بايد كشيدة كشيده بخوانيد) دارم ساكت گريه مي‌كنم. از اون گريه‌ها. (دستش را به صورتش مي‌كشد) من كاملاً حس مي‌كردم كه صورتم خيسه، نمي‌دونيد چه حالي داشتم... يه وادادگي عجيب؛ يه بي‌كسي مطلق، واي واي؛ يك آدم غريب. يه آدم بي‌كس كه اصلاً نمي‌فهمه كه چرا اينجا اومده و اينجا نشسته! (چشمانش‌تر شده است) .

پير پرنيان انديش/ج1

 

بـازم با گریه خوابم برد       بـازم خواب تــــو را دیدم

دوباره....

چقدر غمگینم و تنـــها  چقدر می خوام که باز بـارون بباره

 

بزن بــارون  ببار آروم  بروی پلکای خسته ام

بزن بــارون تو می دونی هنوزم یاد اون هستم

 

پنج شنبه 15 فروردین 1392  10:21 AM
تشکرات از این پست
a_sadri mansfa mina_k_h ashena_73 HOSNA1390 ehsanmohebi77 anis1378 mtd1995 shokraneh valyollah bolbolz TANHA313 majnon313 alireza186
voiceofrain
voiceofrain
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 2005
محل سکونت : اصفهان

شعر معروف شهریار در مواجه با معشوقه اش

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار

اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند

در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین

خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر

این سفر راه قیامت میروی تنها چرا

 

بـازم با گریه خوابم برد       بـازم خواب تــــو را دیدم

دوباره....

چقدر غمگینم و تنـــها  چقدر می خوام که باز بـارون بباره

 

بزن بــارون  ببار آروم  بروی پلکای خسته ام

بزن بــارون تو می دونی هنوزم یاد اون هستم

 

پنج شنبه 15 فروردین 1392  10:23 AM
تشکرات از این پست
a_sadri ehsanmohebi77 anis1378 mina_k_h TANHA313 haasmim alireza186
voiceofrain
voiceofrain
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 2005
محل سکونت : اصفهان

ماجراي عشق شهريار

ماجراي عشق شهريار

بعد از‌اينكه دختر ازدواج مي‌كند، شهريار يك روز سيزده بدر براي زنده كردن خاطرات آنجا مي‌رود و دختر هم با شوهر و بچه آنجا مي آيند. شهريار با دختر روبرو مي‌شود

 

 

 هوشنگ طيار شاگرد و دوست و همشهري شهريار از عشقي كه نقطه عطف زندگي او و عاملي در روي آوردن شهريار به ادبيات است، سخن گفت.

  هوشنگ طيار شاعر و از شاگردان و دوستان شهريار در گفت‌و‌گو با فارس گفت: زماني‌كه شهريار براي خواندن درس پزشكي به تهران آمد، همراه با مادرش در خيابان ناصرخسرو كوچه مروي يك اتاق اجاره مي‌كند. آنجا عاشق دختر صاحب خانه مي‌شود. صحبتي بين مادران آن‌ها مطرح مي‌شود و يك حالت نامزدي بوجود مي‌آيد. قرار مي‌شود كه شهريار بعد از ‌اينكه دوره انترني را گذراند و دكتراي پزشكي را گرفت با دختر عروسي كند.

اين شاعر و دوست شهريار تصريح كرد: شهريار رفته بود خارج از تهران تا دوره را بگذراند و وقتي برگشت متوجه شد، پدر دختر او را به يك سرهنگ داده است و آنها با هم ازدواج كرده‌اند. شهريار دچار ناراحتي روحي شديدي مي‌شود و حتي مدتي هم بستري مي‌شود و در اين دوران غزل‌هاي خوب شهريار سروده مي‌شوند.

طيار با بيان اينكه آن دختر بر خلاف شايعات فاميل شهريار نبوده و «عزيزه خانم» همسر شهريار فاميل او بوده است، اظهار داشت: بهجت آباد سابق بر اين تفرج‌گاه تهران بود و مثل امروز آپارتمان سازي نشده بود. اين محل، جايي بود كه بيشتر اوقات شهريار با دختر براي گردش آنجا مي‌رفت. بعد از‌اينكه دختر ازدواج مي‌كند، شهريار يك روز سيزده بدر براي زنده كردن خاطرات آنجا مي‌رود و دختر هم با شوهر و بچه آنجا مي آيند. شهريار با دختر روبرو مي‌شود و اين غزل را آنجا مي‌سرايد:

يار و همسر نگرفتم كه گرو بود سرم
تو شدي مادر و من با همه پيري پسرم

طيار گفت: بهترين شعر تركي را شهريار گفته و كاش با شهرتي كه شهريار داشت اشعار فارسي را هم به اندازه اشعار تركي‌اش چنين زيبا مي‌سرود.

وي افزود: «حيدر بابايه» در ادبيات بي‌نظير است، ولي به تركي است. اگر هم بخواهيم آن‌را به فارسي ترجمه كنيم لذت و زيبايي اش را از دست مي دهد. مسائلي است كه در ترجمه منتقل نمي‌شود. مثلا برخي از ضرب‌المثل‌هاي تركي را فارسي زبانان نشنيده‌اند و شهريار اين ضرب‌المثل‌ها را عينا به تركي آورده و تازه وقتي هم كه ترجمه شود، خواننده چون آن را نشنيده، از آن نمي تواند لذت ببرد.

طيار ادامه داد: اشخاصي كه مدتي از زندگي خود را در دهات بسر برده اند، خيلي بيشتر از اشخاصي كه در شهر بزرگ شده اند، حيدر بابايه را درك مي كنند. شهريار زماني در پاي كوه حيدر بابايه زندگي مي كرده و درنتيجه خاطرات كودكيش را با خاطرات روستا درآميخته كه بخش است.
اين شاعر كه شعر را در مكتب عملي نزد شهريار آموخته، درباره اينكه چرا بيشتر اشعار شهريار در قالب غزل سروده شده، عنوان كرد: شهريار به جز غزل، قصيده، مثنوي و چند شعر نيمايي هم دارد. «اي واي مادرم» يا «پيام به اينشتين» از شعرهاي نيمايي اوست و اين شعر پيام به اينشتين را وقتي آدم مي‌خواند از بمب اتم متنفر مي‌شود.

طيار در ادامه تصريح كرد: شهريار شاعر غزل‌سراست و علاقه شديدي به غزل‌ دارد و غزل تمام احساسات و عواطف انسان را مي تواند بيان كند. شهريار نيز مثل حافظ حرف‌هايش را با غزل‌هايش مي زند. اين‌هايي كه به شعر سفيد و نيمايي رو مي‌آورند، فكر مي‌كنند خواسته‌هاي درونشان را در قالب وزن و قافيه و رديف نمي توانند بيان كنند. درنتيجه آزادگرايي مي كنند و حرف دلشان را با شعر نيمايي بيان مي‌كنند.

او درباره مضمون اشعار نيمايي بيان كرد: البته اشعار نيمايي مضمون‌هاي خوبي دارند ولي اگر آن مضامين را بتوانند در غزل بياورند زيباتر است و بيشتر به دل مي نشيند.

طيار درباره آشنايي خود با شهريار گفت: از زماني‌كه به شعر علاقه مند شدم به شهريار ارادت يافتم. شاگردي من به آن صورت نبود كه بنشينم و او درس بدهد و من گوش بدهم. حضورش مي رسيدم و شعرهايي كه مي سرودم را نشانش مي دادم و او اشكالاتم را مي‌گرفت و مرا ارشاد مي‌كرد. گاهي براي من شعر مي گفت و من با شعر جوابش را مي دادم. بيشتر با مطالعه ديوانش شاگرد او شدم.

اين شاعر افزود: شهريار در جلد سوم ديوانش منظومه اي بلند در معرفي مفاخر ايران مي گويد و از شعراي قديمي و معاصر ياد مي كند. حتي راجع به نيما مي گويد:
به خود گذشته و بگذريم از نيما
كه تا فسانه‌اش از ما و بعد از آن بي‌ما
كمي ظاهرا از نيما بعد از آنكه او سراغ شعر بي وزن رفته بود روگردان شد. و ارادت زيادي به نيما به خاطر شعر «افسانه» داشت.
طيار ادامه داد: در اين منظومه نامي هم از من مي‌كند. آن موقع من افسر شهرباني بودم و شهريار مي گويد:
به شهرباني كشور كه شهرت طيار
سخنوري است به ذوق و قريحه سرشار
خدا رحمتش كند .

دو شعر از استاد:

بخشی از حیدربابا

حيدربابا ، دوْنيا يالان دوْنيادى
سليماننان ، نوحدان قالان دوْنيادى
اوغول دوْغان ، درده سالان دوْنيادى
هر کيمسَيه هر نه وئريب ، آليبدى
افلاطوننان بير قورى آد قاليبدى

تو بمان و دگران
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از كوي تو ليكن عقب سرنگران
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما كردي
تو بمان و دگران واي بحال دگران
مي‌روم تا كه به صاحبنظري باز رسم
محرم ما نبود ديده‌ي كوته‌نظران
دلِ چون آينه‌ي اهل صفا مي‌شكنند
كه ز خود بي‌خبرند اين زخدا بي‌خبران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
كاين بود عاقبت كار جهان گذران
شهريارا غم آوارگي و در بدري
شورها در دلم انگيخته چون نوسفران

بـازم با گریه خوابم برد       بـازم خواب تــــو را دیدم

دوباره....

چقدر غمگینم و تنـــها  چقدر می خوام که باز بـارون بباره

 

بزن بــارون  ببار آروم  بروی پلکای خسته ام

بزن بــارون تو می دونی هنوزم یاد اون هستم

 

پنج شنبه 15 فروردین 1392  10:26 AM
تشکرات از این پست
a_sadri ehsanmohebi77 anis1378 mina_k_h TANHA313 alireza186
voiceofrain
voiceofrain
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 2005
محل سکونت : اصفهان

نامه ی عاشقانه ثریا به استاد شهریار ((بسیار زیبا و پر احساس))

نامه ی عاشقانه ثریا به استاد شهریار ((بسیار زیبا و پر احساس))

روزی استاد شهریار نامه ای دریافت می کند که روی پاکت یا داخل آن نشانی از فرستنده اش نبود…
“شهریار
عکست را در مجله ای دیدم خیلی شکسته شده ای، سخت متاثر شدم. گفتم: خدای من این چهره ی دلداه ی من است؟ این همان شهریار است؟ این قیافه ی نجیب و دوست داشتنی دانشجوی چهل سال پیش مدرسه دار الفنون است؟ نه من خواب می بینم. سخت اشک ریختم.

بطوریکه دختر کوچکم سهیلا علت دگرگونیم را پرسید؟ به او گفتم: عزیزم، برای جوانی از دست رفته و خاطرات فراموش نشدنی آن دوران. به یاد آن شبی افتادم که می خواستی مرا به خانه امان برسانی، همان که به در خانه رسیدیم گفتم نمی گذارم تنها برگردی و وقتی ترا به نزدیک منزلت رساندم تو گفتی صحیح نیست یک دختر در این دل شب تنها برود و دوباره برگشتیم و آنقدر رفتیم و آمدیم که یکدفعه سپیده دمیده بود… و یادت هست که والدینم چه نگران شده بودند. آیا یادت هست به ییلاقمان پیاده آمد بودی و من در اتاق به تمرین سه تاری که بمن یاد داده بودی مشغول بودم و اکنون نیز گهگاه سه تار را بدست می گیرم و غزل زیر ترا زمزمه می کنم:
گذشته من و جانان به سینما ماند
خدا ستاره ی این سینما نگه دارد”
استاد که چهره اش دگرگون شده بود سپس به دوست و همدم خود می گوید:
“درست نوشته است روزی از من خواسته بود تا از دارالفنون مرخصی بگیرم و به ییلاقشان بروم و وقتی همکلاسی ها از حالم با خبر شدند مرخصیم را از رئیس دارالفنون گرفتند و من شبانه خود را به ییلاق او رساندم. وچون چراغ اتاقش روشن بود در دستگاه شور با سه تار و با چشمان اشکبار غزلی را که سروده بودم را با صدای بلند خواند:

باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب
تا کنی عقده ی اشک از دل من باز امشب
ساز در دست تو سوز دل من می گوید
من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب
مرغ دل در قفس سینه من می نالد
بلبل ساز ترا دیده هم آواز امشب
زیر هر پرده ساز تو هزاران راز است
بیم آن است که از پرده فتد راز امشب
گرد شمع رخت ای شوخ من سوخته جان
پر چو پروانه کنم باز به پرواز ناز امشب
کرد شوق چمن وصل تو ای مایه ی ناز
بلبل طبع مرا قافیه پرداز امشب
شهریار آمده با کوکبه ی گوهر اشک
به گدایی تو ای شاهد طناز امشب

و تا صدای مرا شنید می خواست خود را از پنجره به بیرون بیندازد که با التماسهای من منصرف شد و سپس پدر و مادرش مرا به خانه اشان بردند و هنگامی که ما را تنها گذاشتند غزل زیر را سرودم:

پروانه وش از شوق تو در آتشم امشب
می سوزم و با این همه سوزش خوشم امشب
در پای من افتاد سر از شوق چو دانست
مهمان تو خورشید رخ و مهوشم امشب
در راه حرم قافله از سوسن و سنبل
وز سرو و صنوبر علم چاوشم امشب
بزدای غبار از دل من تا بزداید
زلف پریان گرد ره از افرشم امشب
کوبیده بسی کوه و کمر سر خوش و اینک
در پای تو افتاده ام و بی هشم امشب
یا رب چه وصالی و چه رویای بهشتی است
گو باز نگیرد سر از بالشم امشب
بلبل که شود ذوق زده لال شود لال
ای لاله نپرسی که چرا خامشم امشب
در چشم تو دوریست بهشتی که نوازد
با جام در افشان و می بیغشم امشب
ما را بخدا باز گذارید خدا را
این است خود از خلق خدا خواهشم امشب
قمری ز پی تهنیت وصل تو خواند
بر سرو سرود غزل دلکشم امشب”

و روز بعد استاد پاسخ نامه دوست جوانیش را که پری خطاب می کرد چنین سرود:

“پیر اگر باشم چه غم، عشقم جوان است ای پری
وین جوانی هم هنوزش عنفوان است ای پری
هر چه عاشق پیر تر عشقش جوانتر ای عجب
دل دهد تاوان اگر تن ناتوان است ای پری
پیل مــاه و سال را پهلو نمی کردم تهی
با غمت پهلو زدم، غم پهلوان است ای پری
هر کتاب تازه ای کز ناز داری خود بخوان
من حریفی کهنه ام درسم روان است ای پری
یاد ایامی که دل ها بود لبریز امید
آن اوان هم عمر بود این هم اوان است ای پری
روح سهراب جوان از آسمان ها هم گذشت
نوشدارویش، هنوز از پی دوان است ای پری
با نــواهــای جـــرس گاهـــی به فـــریادم بــرس
کیــــن ز راه افــتاده هم از کاروان است ای پری
کـــام درویشـــــان نداده خـدمت پیران چه سود
پیــــر را گــــو شــهریار از شبروان است ای پری”

همه ما دوستداران شهریار یک جایزه بسیار نفیس به خانم ثریا ابراهیمی که در شعر شهریار به عنوان پری لقب می گیرد مدیون هستیم چرا که اگر او نبود ما امروز شهریاری نداشتیم البته پزشکی بنام محمدحسین بهجت تبریزی را داشتیم که با خانم ثریا زندگی مشترک تشکیل می داد و صاحب فرزند و… و بالاخره دار فانی را وداع می گفت و… .اما او هرچه بود دیگر شهریار نبود آنکه شهریار را آفرید پری بود و آنکه پری را آفرید شهریار و آنچه هر دو را آفرید عشق بود و آنچه عشق را دوام داد هجران بود نه وصال و عاقد معنوی این عشق کسی نبود جز حافظ که تا آخرین دم حیات با شهریار مانوس بود…

به تودیع تو جان میخواهد از تن شد جدا حافظ
به جان کندن وداعت می کنم حافظ خداحافظ

بـازم با گریه خوابم برد       بـازم خواب تــــو را دیدم

دوباره....

چقدر غمگینم و تنـــها  چقدر می خوام که باز بـارون بباره

 

بزن بــارون  ببار آروم  بروی پلکای خسته ام

بزن بــارون تو می دونی هنوزم یاد اون هستم

 

پنج شنبه 15 فروردین 1392  10:31 AM
تشکرات از این پست
a_sadri ehsanmohebi77 anis1378 mina_k_h TANHA313 alireza186
voiceofrain
voiceofrain
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 2005
محل سکونت : اصفهان

گرامیداشت یاد استاد شهریار

گرامیداشت یاد استاد شهریار

داستان عشق استاد شهریار
در سایه ی حساسیت فطری شاعر و توانایی بیان و زیبایی کلام او
به صورت اشعاری بسیار زیبا و دلنشین در آمده
و در ادبیات سروده ای به طور جاودانه ثبت گردیده است

شاعر نازک دل و جوان ما در سال 1300 شمسی به تهران آمد
و پس از گذراندن دارالفنون وارد مدرسه ی طب شد
و در این دوران بود که داستان دلداگی غم انگیزش آغاز شد

می گویند روزی استاد صبا و استاد ملک الشعراء و شهریار جوان
در خیابان پامنار در یک مغازه نشسته بودند
و آتش بازی را تماشا می کردند
ناگهان دختری بلند قد و بسیار زیبا
که او هم با شور و شوق آتش بازی را تماشا می کرد
نظر شهریار را جلب می کند
اسم این دختر زیبا صفت «ثریا» بود
و فرزند یک سرهنگ ارتش بود
ولی شهریار در اشعارش همیشه او را «پری» نامیده است
او چنان مجذوب این دختر می شود
که به قول خودش «روحم به دنبال او به پرواز در آمد»
و غزل زیبای «غوغا می کنی» یادگار این دیدار میمون است


☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼

ای غنچه ی خندان چرا خون در دل ما می کنی
خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا می کنی

از تیر کج تابی تو، آخر کمان شد قامتم
کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا می کنی

ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را
با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا می کنی

با چون منی نازک خیال ابرو کشیدن از ملال
زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا می کنی

امروز ما بیچارگان امید فرداییش نیست
این دانی و با ما هنوز امروز و فردا می کنی

ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن؟
در گوشه ی میخانه هم ما را تو پیدا می کنی!

ما «شهریارا» بلبلان دیدیم بر طرف چمن
شور افکن و شیرین سخن اما تو غوغا می کنی

                                                                                                                          "استاد شهریار"

 

بـازم با گریه خوابم برد       بـازم خواب تــــو را دیدم

دوباره....

چقدر غمگینم و تنـــها  چقدر می خوام که باز بـارون بباره

 

بزن بــارون  ببار آروم  بروی پلکای خسته ام

بزن بــارون تو می دونی هنوزم یاد اون هستم

 

پنج شنبه 15 فروردین 1392  10:32 AM
تشکرات از این پست
a_sadri ehsanmohebi77 anis1378 saeedakh mina_k_h TANHA313 haasmim
voiceofrain
voiceofrain
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 2005
محل سکونت : اصفهان

"باز با ما سری از «ناز» گران دارد یار"

"باز با ما سری از «ناز» گران دارد یار"


باز با ما سری از «ناز» گران دارد یار
نکند باز دلی با دگران دارد یار؟!

خنده ارزانی هر خار و خسش هست ولی
گوش با بلبل خواننده گران دارد یار

آن وفایی که ز من دیده اگر هم برود
چشم دل در عقبِ سر نگران دارد یار

لاله رو هست ولی داغ غمش نیست به دل
کی سر پرسش خونین جگران دارد یار؟

گو دلی باشدش آن یار و نباشد با ما
اینش آسان بود ای دل، اگر آن دارد یار

می رود خوانده و ناخوانده به هر جا که رسید
تا مرا در به در و دل نگران دارد یار

داور دادگری هم به عوض دارم من
گر همه شیوه ی بیدادگران دارد یار

خواجه شاهد نپسندد مگر آتش باشد
«شهریارا» ره دل زد مگر آن دارد یار

                                                                                                                                شهریار

 

بـازم با گریه خوابم برد       بـازم خواب تــــو را دیدم

دوباره....

چقدر غمگینم و تنـــها  چقدر می خوام که باز بـارون بباره

 

بزن بــارون  ببار آروم  بروی پلکای خسته ام

بزن بــارون تو می دونی هنوزم یاد اون هستم

 

پنج شنبه 15 فروردین 1392  10:32 AM
تشکرات از این پست
a_sadri ehsanmohebi77 anis1378 mina_k_h TANHA313
valibalochi
valibalochi
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آذر 1391 
تعداد پست ها : 43
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:شهریار و معشوقه اش- معشوقه شهریار-عشق شهریار

خيلي زيبا بود واقعا لذت بردم

خدا استاد شهريار را مورد رحمت خود قرار دهد .

پنج شنبه 15 فروردین 1392  11:57 AM
تشکرات از این پست
a_sadri ehsanmohebi77 anis1378
a_sadri
a_sadri
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : آذر 1391 
تعداد پست ها : 2189
محل سکونت : تهران

پاسخ به:شهریار و معشوقه اش- معشوقه شهریار-عشق شهریار

بسیار ممنون که یادی از استاد شهریار کردید .

شخصیت استاد جای بحث ها و مقالات و سخن های بسیار دارد ....

پنج شنبه 15 فروردین 1392  12:24 PM
تشکرات از این پست
anis1378
ehsanmohebi77
ehsanmohebi77
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1392 
تعداد پست ها : 241
محل سکونت : لرستان

پاسخ به:شهریار و معشوقه اش- معشوقه شهریار-عشق شهریار

سلام.خیلی ممنون از این مطلب خوبتون....واقعا عالی بود اما برای استاد سخن شهریار خیلی کمه.لطفا بیشتر بذارید.

بی همگان به سر شود،بی تو به سر نمی شود

الهم عجل لولیک الفرج....

چهارشنبه 27 شهریور 1392  10:51 AM
تشکرات از این پست
anis1378
valyollah
valyollah
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 324
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:شهریار و معشوقه اش- معشوقه شهریار-عشق شهریار

غم دل به دوست گفتن

چه خوش است شهریارا

چهارشنبه 3 مهر 1392  11:04 AM
تشکرات از این پست
HOSNA1390
HOSNA1390
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 169

پاسخ به:شهریار و معشوقه اش- معشوقه شهریار-عشق شهریار

عشق زمینی که اینطور باشه عشق آسمانی چه کار می کنه مثل عشق زمینی زلیخا به حضرت یوسف (ع) که تبدیل به عشق آسمانی الهی شد

امیرالمومنین حضرت علی (ع)

دنیا آنان را طلب کرد اما آنان نطلبیدند و اسیرشان کرد اما جانشان را فدا و خود را رها کردند

نهج البلاغه خطبه 184

پنج شنبه 4 مهر 1392  11:56 AM
تشکرات از این پست
Masoud7
Masoud7
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 13
محل سکونت : فارس

پاسخ به:شهریار و معشوقه اش- معشوقه شهریار-عشق شهریار

حافظ :

اگر آن ترک شيرازي به دست آرد دل ما را
به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را

 


صائب در جواب حافظ :

اگر آن ترک شيرازي به دست آرد دل ما را
به خال هندويش بخشم سر و دست و تن و پا را

هر آن کس چيز مي بخشد، ز جان خويش مي بخشد
نه چون حافظ که مي بخشد سمرقند و بخارا را

 

شهريار در جواب حافظ و صائب :

اگر آن ترک شيرازي به دست آرد دل ما را
به خال هندويش بخشم تمام روح و اجزا را

هر آن کس چيز مي بخشد بسان مرد مي بخشد
نه چون صائب که مي بخشد سر و دست و تن و پا را

سر و دست و تن و پا را به خاک گور مي بخشند
نه بر آن ترک شيرازي که برده جمله دل ها را

 

رند تبريزي هم در پاسخ حافظ ، صائب و شهريار :

اگر آن ترک شيرازي بدست آرد دل ما را
بهايش هم ببايد او ببخشد کل دنيا را

مگر من مغز خر خوردم در اين آشفته بازاري
که او دل را بدست آرد، ببخشم من بخارا را

نه چون صائب ببخشم من سر و دست و تن و پا را
نه من آن شهريارانم ببخشم روح و اجزا را

که اين دل در وجود ما خدا دارد که مي ارزد
هزاران ترک شيراز و هزاران عشق زيبا را

ولي گر ترک شيرازي دهد دل را بدست ما
در آن دم نيز شايد ما ببخشيمش بخارا را

 

 

 

#> لبیک یا خامنه ای <#

پنج شنبه 4 مهر 1392  7:25 PM
تشکرات از این پست
kuoroshss ehsanmohebi77 ryhaneh_khanoom
mah1366tab
mah1366tab
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1390 
تعداد پست ها : 50
محل سکونت : تهران

پاسخ به:شهریار و معشوقه اش- معشوقه شهریار-عشق شهریار

اگه اون چیزهایی که توی فیلمش ساخته بودن واقعی باشه

من از بعضی اخلاق هاش خوشم نیومد.

پنج شنبه 4 مهر 1392  10:11 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها