تعداد کلمات 1894 / تخمین زمان مطالعه 9 دقیقه
مقدمه
روان شناسی معاصر، برای روابط سالم و انسانی میان والدین و فرزندان اهمیت بسیاری قائل است و آن را اساس سلامت روانی اعضای خانواده در نظر می گیرد.
سلامت روانی در رویکردهای مختلف روان شناسی، تعاریف متفاوتی دارد که این تعاریف به رغم تفاوت ظاهری، با یکدیگر در تناقض نیستند و هر یک از آن ها به بعد خاصی از ابعاد سلامت روان توجه دارند.
برای مثال، «فروید» و پیروانش بر هماهنگی شخصیت فرد سالم تاکید دارند، در حالی که تمرکز روان شناسان انسان گرا بر رسیدن به مرحله خودشکوفایی است. وجودگراها نیز فردی را برخوردار از سلامت روانی می دانند که مسئولیت هدایت زندگی و سرنوشت خود را بپذیرد و به معنای مناسبی در زندگی خویش دست پیدا کند.
«آلپورت»، فرد برخوردار از سلامت روانی را واجد خصوصیاتی چون، توانایی ایجاد تعاملات صمیمانه، برخورداری از دیدگاه واقع گرایانه در مورد استعدادها و توانایی های خود، برخورداری از حس شوخ طبعی و داشتن فلسفه ای انسجام بخش، مانند دیدن در زندگی می داند. دیگر روان شناسان مطرح نیز هر کدام با توجه به رویکرد خود، تعاریف متفاوتی از سلامت روان را ارائه کرده اند که توصیفات هر کدام از آن ها، بخشی از واقعیت تعریف این مفهوم را دربر دارد.
بنابراین تعریف جامعی از سلامت روان باید دربرگیرنده کلیه این تعاریف باشد. یکی از معتبرترین و جامع ترین تعاریف ارائه شده از سلامت روانی، توسط «جاهودا» مطرح شده است. وی معتقد است که سلامت روانی تنها به معنای نبود بیماری در فرد نیست. «جاهودا» سلامت روانی را در گروه برخورداری از هشت دسته مفهوم عمده می داند که این مفاهیم عبارتند از:
-
نگرش های مثبت فرد نسبت به خود و تصور واقع گرایانه از توانایی های خود؛
-
رشد و تحول مناسب؛
-
ارضای مناسب نیازها و رسیدن به مرحله خودشکوفایی؛
-
دستیابی به احساس هدفمندی در زندگی؛
-
برخورداری از انسجام شخصیت و توانایی به تاخیر انداختن لذت های آنی؛
-
خودفرمانروایی یا استقلال فرد در برابر نفوذ دیگران؛
-
برداشت واقع بینانه از حوادث و محیط؛
-
تسلط بر محیط به معنای توانایی برآورده کردن مقتضیات زندگی و برقراری ارتباط صمیمانه با دیگران و توانایی سازگار شدن با مشکلات و استرس های زندگی.
نقش ازدواج و تشکیل خانواده در سلامت روانی
ازدواج در مولفه های فردی و اجتماعی سلامت روانی، تاثیرات مهمی دارد. طبق بررسی های انجام شده در مجموع افراد متاهل به طور متوسط سلامت روانی بالاتری نسبت به افراد مجرد دارند و از کارکرد روانی و جسمانی بهتری برخوردارند. البته این امر به موفق و سالم بودن ازدواج بستگی دارد و ازدواج ناموفق چنین آثاری را در بر ندارد.
ازدواج موفق و ارتباط سالم میان همسران، احتمال ابتلا به افسردگی، الکلیسم و خودکشی را در افراد کاهش می دهد و زمینه را برای ارتقای سطح سلامت روانی آن ها فراهم می کند. شاید به همین دلیل است که امروزه با وجود جذابیت های ظاهری روابط آزاد، هرگز گرایش اغلب جوامع بشری به سمت ازدواج است به طوری که امروزه در سراسر دنیا، بیش از 95 درصد مردم، در برهه ای از زندگی شان، ازدواج می کنند.
در بعد فردی سلامت روانی، ازدواج زمینه مناسبی را برای ارضای نیازهای فیزیولوژیک و روانی فرد فراهم می کند. یکی از این نیازهای فیزیولوژیک، نیاز به برقراری رابطه جنسی است. ازدواج بهترین بستر برای ارضای نیازهای جنسی است و برقراری رابطه جنسی در چارچوب خانواده، مناسب ترین و مطلوب ترین الگوی رفتار جنسی محسوب می شود. به طور کلی ارضای نیاز جنسی، به ارتقای سطح سلامت روانی فرد کمک می کند و بی توجهی به این نیاز، در فردی که به طور مداوم در معرض تحریکات جنسی قرار داشته باشد، منجر به احساس تنیدگی و فشار روانی می شود.
ولی شیوه ارضای این نیاز و بهنجار و اخلاقی بودن آن، در تامین سلامت روانی فرد بسیار حائز اهمیت است. به گونه ای که در بیشتر جوامع امروزی، روابط جنسی بهنجار، در محدوده ازدواج و در چارچوب نظام خانواده تعریف شده است و لذا کمترین پیامد روانی تجارب جنسی خارج از محدوده خانواده، ایجاد اضطراب و احساس گناه در فرد است. همچنین طبق بررسی های انجام شده توسط «استون»، در کتاب «پاسخ به مسائل جنسی و زناشویی»، برخلاف تصور ابتدایی و ظاهری برخی افراد، روابط جنسی پیش از ازدواج، بستر مناسبی برای اجرای بهتر روابط زناشویی ایجاد نمی کند و در عین حال در طولانی مدت فرد را دچار کاهش علاقه و تمایل نسبت به طرف مقابل می سازد.
ازدواج علاوه بر ارضای نیازهای زیستی، در ارضای نیازهای روانی و عاطفی افراد نیز موثر است. دوست داشته شدن و مورد تمجید قرار گرفتن در روابط میان همسران، عزت نفس آن ها را افزایش می دهد و به شادکامی و ارتقای سطح رضایت از زندگی آن ها کمک می کند. همچنین احساس همدلی و درک در میان همسران، میزان فشار روانی حاصل از رویدادی استرس زای زندگی را برای هر یک از آن ها کاهش می دهد. همچنین ازدواج، مردان را مقتدرتر می کند و آینده شغلی بهتری را برای آن ها رقم می زند. تحقیقات نشان می دهد که مردان متاهل نسبت به مردان مجرد طول عمر بیشتری دارند.
البته زنان در مقایسه با مردان، از ازدواج بهره های روانی بیشتری می برند، به طوری سطح کلی شادمانی و رضایت از زندگی زنان بیش از مردان به رضایت زناشویی آن ها بستگی دارد، به طوری که یک مطالعه فراتحلیلی که بر روی 93 پژوهش انجام شده است، نشان داده است که ازدواج موفق در میان عوامل دیگر موثر بر رضایت از زندگی، بیشترین میزان شادی و رضایت را برای زنان به دنبال داشته است.
تولد فرزند و تاثیر آن بر سلامت روانی همسران
تولید فرزند، مخصوصا فرزند اول، رویدادی تنش زا برای والدین محسوب می شود و آن ها را وادار می کند که علاوه بر نقش های پیشین خود، نقش های جدید پدر و مادری را نیز بپذیرند. پذیرش این نقش ها در ماه های اولیه پس از تولد فرزند، زن و مرد را دچار تعارض نقش می کند، به طوری که بسیاری از همسران جوان، گزارش می کنند که با تولد اولین فرزند خود، تغییرات منفی ای را در عزت نفس و روابط زناشویی خود احساس می کنند.
ممکن است با تولد اولین فرزند، روابط منعطف پیشین بین همسران، به روابطی ایستا و خشک تبدیل شود ولی این مرحله حالت گذرا و موقتی دارد به طوری که «سالوادور مینوچین»، بنیانگذار رویکرد خانواده درمانی ساختاری، به خانواده درمانگران هشدار می دهد که دردسرهای فرزندپروری را با آسیب شناسی خانواده اشتباه نگیرند و توجه داشته باشند که خانواده های بهنجار و سالم نیز، هم زمان که با تغییر و تحولات زندگی انطباق پیدا می کنند، ممکن است دچار اضطراب، پریشانی و آشفتگی شوند و در این مراحل گذار، تنها باید به این خانواده ها کمک کرد تا با ایجاد تغییر در ساختار خانواده شان بتوانند با موقعیت های جدید ایجادشده، کنار بیایند. با وجود تمام مشکلات ذکرشده، بررسی ها نشان می دهد که متاهلان دارای فرزند، از متاهلان بدون فرزند، شادتر هستند.
همچنین بررسی های دیگری در حوزه روان شناسی خانواده نشان داده است که تجربه پدر و مادر شدن، عزت نفس فرد را افزایش می دهد و عشق ورزیدن به فرزند و برقراری تماس جسمانی با او، خلق والدین را بالا می برد. در مقابل، ناباوری به عنوان یکی از تلخ ترین تجربه های زندگی افراد، اتفاقی بسیار استرس زا برای همسران محسوب می شود و با طیف گسترده ای از آسیب های روان شناختی از جمله کاهش سطح عزت نفس، افزایش تنیدگی و اضطراب، افسردگی، خشم، احساس ناکارآمدی و مشکلات زناشویی همراه است. البته پژوهش ها نشان می دهد که زنان در این رابطه بیشتر از مردان آسیب می بینند و سلامت روانی آن ها بیشتر تحت تاثیر قرار می گیرد.
البته تولد فرزند در شرایطی موجب ارتقای سطح سلامت روانی همسران و تقویت رابطه آن ها می شود که ازدواجی که صورت گرفته است، ازدواج موفقی باشد. زوج هایی که دارای کارکرد روانی سالمی هستند، می توانند به طور مناسب با نقش های جدید پدر و مادری تطابق پیدا کنند، در حالی که همسرانی که قبل از تولد فرزندشان از سازگاری زناشویی مطلوبی برخوردار نبوده اند، پس از تولد فرزندشان در خطر جدایی و تباهی رابطه زناشویی قرار می گیرند.
نقش خانواده در تامین سلامت روانی فرزندان
روان شناسی معاصر، برای روابط سالم و انسانی میان والدین و فرزندان اهمیت بسیاری قائل است و آن را اساس سلامت روانی اعضای خانواده در نظر می گیرد. نگاه تحولی به مقوله بهداشت روانی افراد و بررسی عوامل موثر بر آن، از زمان پیش از تولد تا بزرگ سالی، نقش مهمی در ارتقای سطح سلامت روانی افراد و پیشگیری از ابتلا به اختلالات روانی دارد. مراحل کودکی تا نوجوانی فرزندان واجد نوعی رشدنایافتگی است که موجب می شود، فرزندان در این سنین برای تامین سلامت روانی خود نیازمند حمایت والدین خود باشند. از این جهت، طبق دیدگاه خانواده درمانیِ روان تحلیل گری، سرنوشت خانواده و کارکرد بهنجار آن، عمدتاً با توجه به رشد اولیه شخصیت اعضایی که خانواده را تشکیل می دهند، تعیین می شود.
اگر والدین، بزرگسالانی، بالغ و سالم باشند، سیستم خانواده هماهنگ خواهدبود. همچنین ظرفیت والدین برای فراهم کردن امنیت برای خود در حال رشد فرزندانشان، به این بستگی دارد که آیا آن ها خودشان از احساس امنیت کافی برخوردارند، یا خیر. همچنین طبق دیدگاه روان تحلیل گران ما باید به اندازه کافی ایمن باشد تا بتوانند انرژی خود را به مراقبت از نوزادش سوق دهد و او این احساس امنیت را از خانواده اولیه خود شرایط کنونی اش در خانواده جدید خود می گیرد. تعامل عاطفی مناسب با کودک از همان اولین روز تولد او، نقش مهمی در سلامت روانی اش دارد. پذیرش موجودیت کودک اولین قدم در راستای برآوردن کردن این امر است؛
لذا کودکان ناخواسته، اگر با عدم پذیرش والدین در مراحل بعدی رشدشان نیز مواجه باشند، سازمان روانی شان به طور کلی مختل خواهدشد. در روابط عاطفی والدین علاوه بر کمبود عواطف ثابت، محبت افراطی و عدم ثبات عاطفی نیز به بهداشت و سلامت روانی کودک آسیب می رساند.
کاهش اعتماد به نفس، وابستگی، افزایش اضطراب و بروز حسادت در فرزندان از عوارض شیوه های نادرست برخورد عاطفی والدین است. از ارکان دیگر سلامت روانی در کودکان، رشد شناختی مناسب آن ها است و در این راستا، وظیفه مهم والدین فراهم کردن زمینه و بستری مناسب برای ارتقای رشد شناختی فرزندان است؛ ایجاد فرصت ها و تجارب جدید، بازی های پرورش دهنده و برانگیختن حس کنجکاوی کودک، می تواند زمینه ساز رشد شناختی مناسب وی باشد.
از عوامل دیگر موثر بر سلامت روانی فرزندان، فضای حاکم هر خانواده است. طبق بررسی های به عمل آمده از زندان های ایران، از تعداد 800 کودک بزهکار، 88 درصد آن ها یا فرزندان طلاق بودند و یا در خانواده های آشفته و در آستانه جدایی، پرورش یافته بودند. علاوه بر وجود تعارضات و اختلافات خانوادگی، کانون سرد و بی روح و تهی از عاطفه یک خانواده نیز می تواند اثرات نامطلوبی بر سلامت روانی فرزندان داشته باشد و زمینه ساز کج روی های آینده آن ها باشد.
منبع : ماهنامه سپیده دانایی
بیشتر بخوانید :
خانواده و سلامت روان
اهمیت خانواده = سلامت خانواده
نقش خانواده، مدرسه و جامعه در بهداشت روانی