هشتاد درصد از کمال گرایان، تجربه نوعی از وسواس یا اجبار را درزمانی داشتهاند.
چکیده : کمالگرایی غالباً به توسعه صفات شخصیت وسواسی منجر میشود و یک نیاز نامتناسب برای کنترل را ایجاد خواهد کرد؛ نیاز برای کنترل خودمان، احساساتمان، اطرافیان مان و چیزهایی که برای ما اتفاق میافتند.
تعداد کلمات 1206 / تخمین زمان مطالعه 6 دقیقه
تعداد کلمات 1206 / تخمین زمان مطالعه 6 دقیقه
نیاز به کنترل در کمالگرایان
کمالگرایی راهی برای سازگار شدن با احساسات اولیه ناامنی و بیاعتمادی است و این ترس از بیاعتمادی است که منجر میشود تا ما قوانینی غیرقابل انعطاف برای خودمان وضع کنیم، قوانینی که ما را فلج خواهند کرد. هر چه بیشتر نیاز به کامل بودن را همراه داشته باشیم برای دستیابی به علایق مان هیجانزده شده و در برابر ایدههای نو با مشکل مواجه میشویم.
نظریه روانی - اجتماعی تأثیرگذار اریک اریکسون[1] (۱۹۹۴-۱۹۰۲) در حیطه رشد کودک تولد تا یکسالگی را بهعنوان مرحله «اعتماد در برابر بیاعتمادی» معرفی کرده است. هراندازه فرد در این دوران احساس امنیت بیشتری نماید، شرایط زندگیاش پیشبینی پذیر و قابلکنترل باشد در آینده نیز فردی دارای امنیت خواهد بود، درصورتیکه فردی در سال اول زندگیاش با محیط روانشناختی بیثبات و غیر پاسخگو مواجه باشد در آینده احساس ناامنی خواهد کرد. دومین مرحله رشد روانی اجتماعی در نظریه اریکسون مرحله «خودمختاری در برابر شرم و تردید» است که از یک تا سهسالگی در جریان است.
بنا بر نظریه اریکسون تعارض دوران نوپایی، یعنی خودمختاری در برابر شرم و تردید در صورتی به نحو مطلوب حل میشود که والدین رهنمود مناسب و انتخابهای معقول برای کودک فراهم کنند. به عقیده اریکسون والدینی که در آموزش استفاده از توالت بیشازحد کنترلکننده هستند یا چندان کنترلکننده نیستند، احتمالاً در سایر زمینهها نیز با کودک نوپا چنین رفتاری دارند. نتیجه آن کودکی است که احساس شرمندگی میکند یا نسبت به تواناییهای خود در کنترل کردن تکانهها و عمل کردن ماهرانه تردید دارد. چنین کودکی در آینده نیز احساس عدم کنترل بر شرایط پیرامون خویش را دارد و در خصوص تصمیمهایش با تردید مواجه است. شاید نیاز به کنترل زیاد در کمالگرایان جهت کسب آرامش و تعادل در ساختار روانشناختی، روشی ناآگاهانه و درونی جهت فائق آمدن بر احساس بی کنترلی، تردید و عدم امنیت باشد
احتمالاً برای بسیاری از افراد وضعیتی که پیرامون کمالگرایی تشریح شد، به شرایط بالینی منجر نخواهد شد، کمالگرایی غالباً به توسعه صفات شخصیت وسواسی منجر میشود و یک نیاز نامتناسب برای کنترل را ایجاد خواهد کرد -نیاز برای کنترل خودمان، احساساتمان، اطرافیانمان و چیزهایی که برای ما اتفاق میافتند- اما داستان کنترل یک افسانه است یا حقیقت دارد؟ آیا ما میتوانیم حقیقتاً بر زندگی خودمان و دیگران کنترل داشته باشیم؟
نظریه روانی - اجتماعی تأثیرگذار اریک اریکسون[1] (۱۹۹۴-۱۹۰۲) در حیطه رشد کودک تولد تا یکسالگی را بهعنوان مرحله «اعتماد در برابر بیاعتمادی» معرفی کرده است. هراندازه فرد در این دوران احساس امنیت بیشتری نماید، شرایط زندگیاش پیشبینی پذیر و قابلکنترل باشد در آینده نیز فردی دارای امنیت خواهد بود، درصورتیکه فردی در سال اول زندگیاش با محیط روانشناختی بیثبات و غیر پاسخگو مواجه باشد در آینده احساس ناامنی خواهد کرد. دومین مرحله رشد روانی اجتماعی در نظریه اریکسون مرحله «خودمختاری در برابر شرم و تردید» است که از یک تا سهسالگی در جریان است.
بنا بر نظریه اریکسون تعارض دوران نوپایی، یعنی خودمختاری در برابر شرم و تردید در صورتی به نحو مطلوب حل میشود که والدین رهنمود مناسب و انتخابهای معقول برای کودک فراهم کنند. به عقیده اریکسون والدینی که در آموزش استفاده از توالت بیشازحد کنترلکننده هستند یا چندان کنترلکننده نیستند، احتمالاً در سایر زمینهها نیز با کودک نوپا چنین رفتاری دارند. نتیجه آن کودکی است که احساس شرمندگی میکند یا نسبت به تواناییهای خود در کنترل کردن تکانهها و عمل کردن ماهرانه تردید دارد. چنین کودکی در آینده نیز احساس عدم کنترل بر شرایط پیرامون خویش را دارد و در خصوص تصمیمهایش با تردید مواجه است. شاید نیاز به کنترل زیاد در کمالگرایان جهت کسب آرامش و تعادل در ساختار روانشناختی، روشی ناآگاهانه و درونی جهت فائق آمدن بر احساس بی کنترلی، تردید و عدم امنیت باشد
احتمالاً برای بسیاری از افراد وضعیتی که پیرامون کمالگرایی تشریح شد، به شرایط بالینی منجر نخواهد شد، کمالگرایی غالباً به توسعه صفات شخصیت وسواسی منجر میشود و یک نیاز نامتناسب برای کنترل را ایجاد خواهد کرد -نیاز برای کنترل خودمان، احساساتمان، اطرافیانمان و چیزهایی که برای ما اتفاق میافتند- اما داستان کنترل یک افسانه است یا حقیقت دارد؟ آیا ما میتوانیم حقیقتاً بر زندگی خودمان و دیگران کنترل داشته باشیم؟
تفکر همه یا هیچ
تفکر «همهیاهیچ»[2] در کمالگرایان بسیار رایج است. همانگونه که برنز (۱۹۸۰) اشارهکرده است که چندین خطای شناختی در کمالگرایان وجود دارد که احتمالاً در پریشانی آنها دخیل است و تفکر همهیاهیچ یکی از آنهاست و آنها تصور میکنند چنانکه عملکردشان تمام و کمال نباشد به معنی شکست کامل است. کمالگرایان فکر میکنند یا کنترل دارند و یا ندارند، همهچیز درست است یا غلط، خوشحالاند یا غمگین و احتمالاً این نوع از تفکر کمالگرایی را تقویت میکند و حتی درجهای از آن مشکلات مربوط بهسلامت روان را موجب میشود. مشکل این است که قسمت عمده فرآیند چنین تفکری در زیر سطح آگاهی قرار دارد، جایی که نمیتوان بهراحتی و بدون همکاری یک روانشناس آن را مورد تجزیهوتحلیل و بررسی قرارداد.
وسواس یا اجبار
بسیاری از کمالگرایان بهوسیله نیاز به نظم یا ساختار افراطی، پاکیزگی، تمرکز بر روی جزییات، وارسی کردن و دوباره وارسی کردن هدایت میشوند. این احتمالاً نوعی از کمالگرایی است که در بسیاری از ما مرتبط با گرایش ما به این موضوع است که تنها حوزههای مشخصی از زندگیمان را تحت تأثیر قرار دهیم. یک حوزه قابلمشاهده که گرایشات افراد در آن بهخوبی دیده می شود کار است. کمالگرایان ممکن است در خانه شکلی از وسواس نظافت و پاکیزگی داشته باشند و سرگرمیهای آنها عمدتاً بر پایه فعالیت های طبقهبندیشده و مشخصی باشد.
از زمانی که کار روی این کتاب آغاز شد، سطوح کمالگرایی از خفیف تا بسیار شدید (نیازمند مداخله بالینی) را موردتوجه قراردادیم، در حقیقت بالغبر هشتاد درصد افراد تجربه نوعی از وسواس یا اجبار را درزمانی داشتهاند (آنتونی، دنی و سووینسن[3] ۱۹۹۸؛ محمدی، فتی و یزدانی دوست، ۱۳۸۷)، پژوهشها نشان دادهاند بیش از ۹۰ درصد افراد جامعه علائم وسواسها و اجبارها را با همان کیفیت و شکل افراد مبتلابه اختلال وسواسی-اجباری تجربه میکنند (راچمن[4] و دسیلوا[5]، ۱۹۷۸، پوردون[6] و کلارک، ۱۹۹۳؛ محمدی، فتی و یزدان دوست، ۱۳۸۷)؛ اما برای بسیاری از مردم افکار مزاحم و رفتارهای اجباری مسائل جدی ایجاد نمیکنند، ما ممکن است از نشستن روی صندلی توالت عمومی به دلیل ترس از آلودگی اجتناب کنیم یا قفلها و لوازممان را چندین بار چک کنیم، این بهتنهایی نمیتواند باعث پریشانی و یا ایجاد اختلال در زندگی ما شود.
وسواسها[7] افکار ناخواسته و یا تصاویری هستند که علیرغم تلاشهای ما برای مقاومت در برابر آنها، تکرار میشوند و بازهم رخ میدهند؛ مانند شک و تردید در مورد اینکه آیا وظایف مان را بهدرستی انجام دادهایم؟
اجبارها[8] رفتارهای تکرارشوندهای هستند که بهعنوان نتیجه افکار وسواسی رخ میدهند، ما با انجام این رفتارها تلاش میکنیم تا ناراحتی یا اضطراب افراطی ناشی از چک کردن و دوباره چک کردن قسمتی از کارمان که ترس از انجام اشتباهش داریم را کاهش دهیم، باید بدانیم رفتارهای اجباری میتواند منجر به سوءمصرف الکل، سیگار و داروها شود همچنین زمینه ابتلا به قماربازی و زیادهروی در غذا خوردن، افراط در خرید، روابط جنسی متعدد و ریسکپذیری افراطی را افزایش دهد.
وسواس پرداختن بیشازاندازه به جزییات میتواند شکلهای مختلف به خود بگیرد، بهعنوانمثال دخترخانمی در حال نقل داستانی برای دوستانش است، نامزدش از راه میرسد و مکرراً حرف او را قطع میکند زیرا احساس میکند خانم جزییات داستان را دقیقاً درست تعریف نمیکند یا خانمی برای طبخ غذا از دستورالعمل استفاده میکند و دقیقاً کلمه به کلمه آن را دنبال میکند، حتی اگر کاملاً بداند که چه باید انجام دهد.
از زمانی که کار روی این کتاب آغاز شد، سطوح کمالگرایی از خفیف تا بسیار شدید (نیازمند مداخله بالینی) را موردتوجه قراردادیم، در حقیقت بالغبر هشتاد درصد افراد تجربه نوعی از وسواس یا اجبار را درزمانی داشتهاند (آنتونی، دنی و سووینسن[3] ۱۹۹۸؛ محمدی، فتی و یزدانی دوست، ۱۳۸۷)، پژوهشها نشان دادهاند بیش از ۹۰ درصد افراد جامعه علائم وسواسها و اجبارها را با همان کیفیت و شکل افراد مبتلابه اختلال وسواسی-اجباری تجربه میکنند (راچمن[4] و دسیلوا[5]، ۱۹۷۸، پوردون[6] و کلارک، ۱۹۹۳؛ محمدی، فتی و یزدان دوست، ۱۳۸۷)؛ اما برای بسیاری از مردم افکار مزاحم و رفتارهای اجباری مسائل جدی ایجاد نمیکنند، ما ممکن است از نشستن روی صندلی توالت عمومی به دلیل ترس از آلودگی اجتناب کنیم یا قفلها و لوازممان را چندین بار چک کنیم، این بهتنهایی نمیتواند باعث پریشانی و یا ایجاد اختلال در زندگی ما شود.
وسواسها[7] افکار ناخواسته و یا تصاویری هستند که علیرغم تلاشهای ما برای مقاومت در برابر آنها، تکرار میشوند و بازهم رخ میدهند؛ مانند شک و تردید در مورد اینکه آیا وظایف مان را بهدرستی انجام دادهایم؟
اجبارها[8] رفتارهای تکرارشوندهای هستند که بهعنوان نتیجه افکار وسواسی رخ میدهند، ما با انجام این رفتارها تلاش میکنیم تا ناراحتی یا اضطراب افراطی ناشی از چک کردن و دوباره چک کردن قسمتی از کارمان که ترس از انجام اشتباهش داریم را کاهش دهیم، باید بدانیم رفتارهای اجباری میتواند منجر به سوءمصرف الکل، سیگار و داروها شود همچنین زمینه ابتلا به قماربازی و زیادهروی در غذا خوردن، افراط در خرید، روابط جنسی متعدد و ریسکپذیری افراطی را افزایش دهد.
وسواس پرداختن بیشازاندازه به جزییات میتواند شکلهای مختلف به خود بگیرد، بهعنوانمثال دخترخانمی در حال نقل داستانی برای دوستانش است، نامزدش از راه میرسد و مکرراً حرف او را قطع میکند زیرا احساس میکند خانم جزییات داستان را دقیقاً درست تعریف نمیکند یا خانمی برای طبخ غذا از دستورالعمل استفاده میکند و دقیقاً کلمه به کلمه آن را دنبال میکند، حتی اگر کاملاً بداند که چه باید انجام دهد.
مشکل در تصمیم گیری
غالباً کمالگرایان در تصمیمگیری با مشکل مواجه میشوند. زمانی که با گزینههای متفاوتی روبرو هستند، نگراناند که مرتکب اشتباه نشوند و این میتواند زندگی آنها را تحت تأثیر قرار بدهد، حتی تصمیمگیری درباره سادهترین انتخابها برای این افراد دشوار است مانند تصمیمگیری درباره اینکه چه لباسی بپوشند و یا در رستوران چه غذایی سفارش دهند. درنتیجه انجام کارها معمولاً بیش از زمانی که لازم است به طول میانجامد. کمالگرایان گاهی احساس میکنند که سنگینی بار مسئولیتهایی که به دوش دارند کمرشان را خم کرده است؛ زیرا آنها مسائل را غالباً سفید و سیاه میبینند، یک تکلیف پیش رو را بهعنوان تهدیدی میبینند که آنها را در برگرفته است، آنها افرادی هستند که با رویکرد گامبهگام و مرحلهبهمرحله مخالفاند. بهعنوانمثال اگر بر گرایشات کمالگرایانه مان فائق نمیآمدیم شاید هرگز قادر نبودیم تألیف این کتاب را آغاز کنیم.
منبع: کتاب «کمالگرایی»
نویسنده: زهرا سادات حاجی و دیگران
منبع: کتاب «کمالگرایی»
نویسنده: زهرا سادات حاجی و دیگران
بیشتر بخوانید:
کمال گرایی چیست؟
کمالگرایان افراطی و تلاشگران سالم
والدین کمال گرا؛ فرزندان کمال گرا (بخش اول)
والدین کمالگرا؛ فرزندان کمالگرا (بخش دوم)
پی نوشت :
[1]. Erik Erikson.
[2]. all or nothing.
[3]. Antony. Downie &Swinson.
[4]. Rachman.
[5]. DE Silva.
[6]. Purdon.
[7]. Obsession.
[8]. Compulsion.