يکشنبه، 21 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

علی اشتری فرهاد

علی اشتری فرهاد
1340 -1301 در مجمع محدود غزل‏سرایان معاصر كه از شهرت و محبوبیت ویژه‏اى برخوردار بودند، چهره على اشترى متخلص به «فرهاد» و سبك شیوا و پرسوز و گداز او آغاز متمایز و مشخص مى‏نمود. او با آنكه در نوجوانى قهرمانى دلاور بود و در امر پهلوانى صاحب نام و نشان، با اندك مدت در اثر دل بستن به معشوقه‏اى شیرین‏لب و شورآفرین، عاشق پیشه‏اى شد شوریده حال و دست از نام نشان شسته، با آنكه هنوز ایام جوانى و صباوت را مى‏گذراند، ولى شعر او از انسجام و پختكى شاعران كار آزموده و در پیشه سخنورى استاد را مى‏مانست. گرچه افكندى ز چشم خویش آسانم چو اشك یكدم اى آرام جان بنشین بدامان چو اشك سوز پنهان درون است اینكه پیدا مى‏شود گه بلبهایم چو شعر و گه به چشمانم چو اشك پدر او (میرزا احمدخان اشترى) كه در شعر تخلص «یكتا» داشت و در هنر نقاشى از شاگردان بنام «كمال‏الملك غفارى»، پسر را در كار شاعرى و آداب سخنورى همواره رهنمون بود و مشق رفته رفته و با گذشت زمان اثر مرگ نابهنگام پدر و شور و دلدادگى «كار جنون او به تماشا كشیده بود» در حالى كه عصاى پدر در دست مى‏فشرد و نشان او از زمین و آسمان مى‏جست، در كوى و برزن زیرلب زمزمه مى‏كرد: همه مى تا دل ما دهد آرام كجاست؟ محرمى تا ز من آرد به تو پیغام كجاست؟ طمع صبح ندارم ز شب تیره هجر ماهتابى كه برآید ز لب بام كجاست؟ یكى از دوستان نزدیك اشترى مرحوم «رضا محجوبى نوازنده مشهور ویولن بود، كه او نیز عقال عقل به پشت سر افكنده و دانسته و ندانسته مشق جنون مى‏كرد، رضا محجوبى چنانكه معروف است شبها با ماه راز و نیاز مى‏كرد و اشترى از این عشقبازى آسمانى در كنار او لذتى وافر مى‏برد بعد از اینكه رضا روى به عالم علوى نهاد و در مقبره ظهیرالدوله مدفون گردید، اشترى كه بیتشر شبها بر سر مزار او مى‏رفت. یكشب ماه را نگریستى كه همچنان به زندانیان عالم خاك مى‏نگرد، یاد دوست دیرین در خاطرش زنده شده، این دو بیت را از سر درد سروده مى‏گریست. اى مه، ز چه بر گور رضا مى‏خندى هر چند نگویمت، چرا مى‏خندى تو خنده به‏صد هزار مجنون زده‏اى اكنون كه رضا مرده به ما مى‏خندى غزل‏هاى اشترى از سوز و رقت ویژه‏اى برخوردار است و گویى شعله‏اى از آتش درون در حرف حرف كلامش در افتاده كه دل و جان شنونده را با خود به عالم شوق و نشاط و ذوق و سرور مى‏برد. «طفل زمان» عمریست تا بپاى خم از پا نشسته‏ایم در كوى مى‏فروش چو مینا نشسته‏ایم ما را ز كوى باده‏فروشان گریز نیست تا باده در خم است، همین‏جا نشسته‏ایم تا موج حادثات چه بازى كند، كه ما با كشتى شكسته به دریا نشسته‏ایم ما آن شقایقیم كه با داغ سینه سوز جامى گرفته‏ایم و به صحرا نشسته‏ایم طفل زمان فشرد چو پروانه‏ام به مشت جرم دمى كه بر سر گلها نشسته‏ایم فرهاد با ترانه‏ى مستانه‏ى غزل در هر سوى چو نشئه‏ى مینا نشسته‏ایم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.