صبحگاه باراني 19 دي ماه چهارسال قبل گوشه اي از خاك مقدس كشورمان به خون در غلطيد و برفهاي سپيد باغ سيب اروميه از خون 11 لاله سرخ رنگين شد. آن روزهاي ابري كه سوزهايم از فقدانشان بود و گدازهايم از جاي پرنشدني شهداي عرفه، تنها و تنها يك چيز، بي قراري هايم را التيام مي داد و آن اينكه راهشان، آرمانشان و پرچمشان بر زمين نخواهد ماند.
آن روزها كه خود را بين مردم گم مي كردم تا اندكي از بار غم بكاهم خاطرم آسوده از كساني بود كه همچون حاج احمد، حاج سعيد، حاج حميد و... ايستادگان در صف انتظارند تا جا ماندنشان از كاروان شهادت بهانه اي باشد براي بر زمين نماندن بيرق مردانگي! بهانه اي باشد براي زدودن حجابها و بهانه اي باشد براي پاك شدن از ته مانده هاي نفسانيتي كه از وجود شهداي جنگ پاك شده بود آنچنان كه ره صد ساله را يكشبه پيمودند...
آرزو داشتم اين بار لباس رزم در جنگ جايش را به لباس ديگري بدهد... لباس مقدس، لباس علم و دانش، لباس خدمت و لباس عشق به ولايت...
اما اين روزها، چنان دلم گرفته كه ديگر دوست ندارم حتي گله برخي از دوستان حاج احمد را به عكس قاب گرفته اش هم بكنم. شايد هم شرم و حيا نمي گذارد چشم در چشمش بدوزم و بگويم بعضي از جاماندگان دفاع مقدس،
به راستي صحنه را باخته اند، لباس سبز را در آورده و با يدك نام سربازيشان! در آن روزها... چه ها نمي كنند در اين روزها... چه بگويم از صبر مردم نجيب بصيرمان و از بي بصيرتي اين برادران آن روزها... چه بگويم از زهري كه مي خواهند بي پروا بر حلق خلق بريزند! چه بگويم از واقعه قرآن بر نيزه و فتنه حكميت سبز! شما را به خدا لباس سبز آن روزها كجا و لباس سبز نفاق در اين روزها كجا!
حاج احمد! ببخش اگر بگويم خوشا به حال شما و پرواز قشنگتان، همان بهتر كه نمانديد و مثل ما رنج هاي گل ولايت (سيدعلي) را با چشمان اشكبارتان نديديد!
راستي حاج احمد از قول ما به برادران آن روزها (همت، باكري، زين الدين و...) سلام برسانيد و از ايشان بخواهيد گراي دعايشان را به سمت دنياي فاني ما برگردانند كه صبرمان به سر آمده و سخت محتاج نگاه و دعا و دستگيريشان هستيم.
طيبه مشهدي تفرشي
آن روزها كه خود را بين مردم گم مي كردم تا اندكي از بار غم بكاهم خاطرم آسوده از كساني بود كه همچون حاج احمد، حاج سعيد، حاج حميد و... ايستادگان در صف انتظارند تا جا ماندنشان از كاروان شهادت بهانه اي باشد براي بر زمين نماندن بيرق مردانگي! بهانه اي باشد براي زدودن حجابها و بهانه اي باشد براي پاك شدن از ته مانده هاي نفسانيتي كه از وجود شهداي جنگ پاك شده بود آنچنان كه ره صد ساله را يكشبه پيمودند...
آرزو داشتم اين بار لباس رزم در جنگ جايش را به لباس ديگري بدهد... لباس مقدس، لباس علم و دانش، لباس خدمت و لباس عشق به ولايت...
اما اين روزها، چنان دلم گرفته كه ديگر دوست ندارم حتي گله برخي از دوستان حاج احمد را به عكس قاب گرفته اش هم بكنم. شايد هم شرم و حيا نمي گذارد چشم در چشمش بدوزم و بگويم بعضي از جاماندگان دفاع مقدس،
به راستي صحنه را باخته اند، لباس سبز را در آورده و با يدك نام سربازيشان! در آن روزها... چه ها نمي كنند در اين روزها... چه بگويم از صبر مردم نجيب بصيرمان و از بي بصيرتي اين برادران آن روزها... چه بگويم از زهري كه مي خواهند بي پروا بر حلق خلق بريزند! چه بگويم از واقعه قرآن بر نيزه و فتنه حكميت سبز! شما را به خدا لباس سبز آن روزها كجا و لباس سبز نفاق در اين روزها كجا!
حاج احمد! ببخش اگر بگويم خوشا به حال شما و پرواز قشنگتان، همان بهتر كه نمانديد و مثل ما رنج هاي گل ولايت (سيدعلي) را با چشمان اشكبارتان نديديد!
راستي حاج احمد از قول ما به برادران آن روزها (همت، باكري، زين الدين و...) سلام برسانيد و از ايشان بخواهيد گراي دعايشان را به سمت دنياي فاني ما برگردانند كه صبرمان به سر آمده و سخت محتاج نگاه و دعا و دستگيريشان هستيم.
طيبه مشهدي تفرشي
/1001/
جذب خبرنگار افتخاری