افول در فرودگاه شيطان (2)

رسانه هاي امروز در حقيقت عايق هاي ارتباطي نسل جديد دنياي ارتباطات هستند. چرا اين را مي گويم؟
يکشنبه، 29 فروردين 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
افول در فرودگاه شيطان (2)
راسخون :  به واسطه آنکه رسانه ها، به نقيض خود تبديل شده اند. رسانه اگر بالمفهوم و بالذات وظيفه رساندن پيام در هر شکلي اعم از خبر، فليم و يا مقاله و رمان و هزار چيز جديد و قديم ديگر داشته باشد، ديگر حق عدول از اين وظيفه را ندارد. بي کم و کاست بايد به اين رسالت عمل کند؛ بدون آن که بخواهيم موضوع را بيش از حد اخلاقي کنيم- که در واقع به دليل آنکه رسانه پيام آور اخلاق در هر شکلي و هر فرمتي است چنين چيزي لازم و ضروري نيز هست- حال اگر رسانه اي يا قادر به اين انتقال نبود و يا به طور عمد از اين کار استنکاف کرد ديگر رسانه نيست و همانطور که شما از يک سيم سالم توقع انتقال جريان الکتريکي را داريد و از اين بابت، سيم يک رسانه و يک رساناست و از چوب و پلاستيک چنين انتظاري را نداريد، ازتلويزيون، روزنامه، سينما، اينترنت و... چنين خواسته اي را بايد توقع داشته باشيد.
 
آري، رسانه ها اگر چه در دنياي امروز گستره اي کمي و حتي کيفي يافته اند اما همه اينها باعث آن نشده است که به رسانه ها چون مقدساتمان ايمان بياوريم آنهم با چشم و گوش بسته! و نکته بنيادين اينست که؛ رسانه امروز، رسانه که نيست هيچ تازه مانع و رادع پيام نيز هست. مثل ديوار بلند چين اما در دنياي مجازي. اميدوارم متهم نشوم که بيش از حد نسبت به کار کرد رسانه ها بدبين هستم. مي توانم بگويم که زياد خوش بين نيستم والبته براي اين امر دلايلي هم دارم. اينکه اصرار دارم دراين باره با وسواس و انحراف از زاويه ديد در بررسي و پژوهش ، محقق را در مسير انحراف از مدار هدايت و ورود به گذرگاه گمراهي قرار مي دهد هر چند شما از گزاره هاي منطقي براي بررسي خود بهره برده باشيد. درست مثل پاره خط مايلي که با خط مستقيمي برخورد مي کند و با آن زاويه اي مي سازد. زاويه انحراف ثابت است( 30 درجه يا 45 درجه). طبيعي است که نقاط ابتداي خط مايل و نزديک به زوايه نسبت به نقاط انتهاي آن فاصله انحرافي کمتري دارند. هرچه از زاويه دورتر شويم فاصله خود را با خط مستقيم بيشتر خواهيم کرد. اينجاست که ارزش زوايه سنجي رسانه ها هويدا مي شود.
 
جامعه داراي رسانه هاي نارسانا به مراتب خطري بالاتر و مخرب تر از جامعه بدون رسانه دارند. درست مثل بخار آب جوش که  در صورت تماس با بدن، خاصيت سوزاننده تري از خود آب جوش دارد. زيرا بخار آب جوش زمان بيشتري را براي رسيدن به دماي قابل تحمل بدن نياز دارد زيرا بايد از ايستگاه نقطه حرارت آب جوش نيز بگذرد.
 
رسانه هاي نارسانا نيز به همين خاطر مخرب ترند و براي رساندنشان به شرايط متعارف بايد زمينه هاي نارسانايي آن را برداشت تا تازه برسيم به نقطه صفر؛ يعني مرز رسانه. آنگاه تغيير مسير دهيم به سمت و سوي کمال مطلوب.اينگونه است که براي ما باور کردن اين نکته  که رسانه هاي جهاني- در هر نوع و شکل و قيافه که باشند- رسانه هاي مناسبي جهت پيامبري حقيقت و لااقل ورود واقعيت با ادراکات حسي و عقلي ما هستند همانگونه مشکل است که باور کردن هجوم سرتاسري کشورهاي استعماري به جهان سوم با انگيزه هاي آباداني و عمران و يا پايبندي صليبون مهاجم در جنگهاي صليبي به صليبي که برسينه نقش نموده بودند. بنابراين به خود حق مي دهيم که ادعا کنيم در لابلاي تارهاي عنکبوت رسانه اي ! امپراتوري ارتباطي غرب گرفتار شده ايم و به ناچار بايد براي هضم هر خبر در هر فرمت و شکلي که باشد به دنبال دلايل متعددي داشته باشيم و نگران آن باشيم که خداي نکرده در بازار تار عنکبوتها جنس بنجل بخريم وکلاغ را به جاي بلبل قالبمان بکنند.
 
اين نکته به نظر من نقطه عطف فهم جنگ شمال و جنوب است . جنگي که در اتوباني يکطرفه تمام فرهنگ و سليقه  و مد و ذائقه کشورهاي شمالي را چون بهمني به سمت کشورهاي جنوب سرازير مي کند.
 
 در يک کلمه همان تهاجم فرهنگي و بهتر اگر بخواهيم حق مطلب را ادا کنيم به فرمايش مقام معظم رهبري، شبيخون فرهنگي. اينچنين است که مي بينيم در بخش پاياني سريال jesus Christ - که از يک شبکه عمومي تلويزيون امريکا پخش شد- پيش از مصلوب کردن حضرت عيسي مسيح(ع)، يک مرتبه يک آدم اتو کشيده کراوات زده امروزي مثل خبرچين!!! هاي فاکس نيوز و سي ان ان و ام بي سي در دايره ديد همه مثل جن ظاهر مي شود و جلو سربازان پيلاتوس را مي گيرد و در برابر مسيح صفحه اي مي گشايد و سربازان صليبي را نشان او مي دهد که فرياد In the name of jesus" به نام عيسي" سر مي دهند و به سرزمين هاي اسلامي يورش مي برند. سپس دادگاه هاي تفتيش عقايد قرون وسطايي را نشان مي دهد و دست آخر هم مي رسد به جنگ دوم جهاني. بعد هم ميکروفون را پيش مي برد و مي پرسد: «آيا ارزش داشت؟». انگار که گناه و تقصير همه اين جنگ هاي توسعه طلبانه و خونريزي هاي ددمنشانه همه و همه به گردن دين است نه تلقي جابرانه و ستمگرايانه حاکمان مستبد وابسته به کليسا و کليساي مواجب بگير حاکمان مستبد قرون وسطايي. بعد هم ببيني که نه صدايي از جهان مسيحيت بلند مي شود و عتابي از کليساي کاتوليک و اسقف  ها و کشيش هاي روز يکشنبه. مظلومتر از اين براي دين چه چيزي متصور است؟ و تأثر آور اينکه اين امر تنها يک مورد از صدها هزار مورد رايج است .اين همان جريان اهانت ديني است که توسط شواليه هاي کاغذي غرب براه افتاده و بايد واقعاً از وقوع و تکرار آن و از سکوت خودمان در برابر آن بترسيم. پايان اين اهانتها آغاز آن است ولي آغاز آن پايان آن نيست.
 
به حق مي توان گفت که فتواي امام زير و روي تمدن غرب و شعار حک شده بر پيشاني اين برده هوس ها و شهوت ها را کشيد.
 
 فتواي حضرت امام عمقي داشت- که متأسفانه بنابر آنچه بعد ازآن ديديم و اکنون نيز هم در حال ديدنش هستيم - کمتر ديده شد و يا اصلاً در حد شأن، مقام  و عظمت آن ديده نشد. دوران مدرنيته در دوران سرگيجه اي خود در پناه به اسارت کشيدن آزادي و در سنگر ترويج آزادي اسارت انسان در بند دامهاي خطوات الشياطين، در بلندايي به پستي فرورفته ترين گودال هاي جغرافياي حيواني ايستاده و شعار کر کننده خود را سر مي داد و ابداً عجيب نيست که اين شعار خام، شعور انسانهاي شمال و جنوب را هم به سخره گرفته و مطيع خود کرده بود که: « جان انسان بر انديشه او مرجح و مقدم است.» يعني حاکميت حيوانيت بر مقام خليفه اللهي؛ البته با ترجمه دهان پرکن تر و فريبنده تر.يعني زاويه ديد تحريف شده غربي و مدرنيته اي اين شعر مولانا که؛ هيچ آدابي و ترتيبي مجوي------- هرچه  مي خواهد دل تنگت بگوي.
 
يعني يک شمشير دولبه. يک لبه؛ ارزشمندي نفس ماده بر باطن عقلانيت الهي؛ يعني تو مجاز هستي به گفتن هر لاطائلات و مزخرفاتي بدون آنکه جانت تهديد شود. يعني تو اسير شيطاني شوي به نام آزادي ليبرالي. و لبه خطرناک دوم؛ آنکه هيچ انديشه ارزشمندي در جهان نيست که تو براي آن جان خود را فدا کني؛ يعني پايان آرمانگرايي. يعني خداحافظي با تمام آرزوهاي اخلاقي و اعتقادي نهاده شده در فطرت انساني. يعني نشستن برسر قبر آرمانگرايي و حداکثر، خواندن فاتحه اي براي آن. يکي تصرف روح انسان شمالي. (شمال در اينجا ساکنان کشورهاي موسوم به شمال در نبرد معروف و مداوم شمال و جنوب رسانه و فرهنگ) و يکي سر بريدن انسانهاي جنوبي آرمانگرا. يعني گشودن دو جبهه با يک بيرق. بايک پرچم و واقعاً اين ايده، يعني اوج هنرمندي پيرمردهاي نشسته در کرسي هاي تئوري پردازي غرب.
 
با يک دست فرمان حمله به شواليه هاي فرهنگي براي سيل توهين و افترا و دروغ و نشان دادن چراغ سبز پليس دهکده جهاني فوکويامايي!! به بچه کابوهاي امريکايي محله مانهاتان و اوهايو و ماتادورهاي اروپايي محله هايد پارک و امثالهم براي حرکت در خيابانهاي شهوت و هوس. و با يک دست ديگر فرمان توقف به جريان آزاديخواه آرمانگرايي عمدتاً کشورهاي جنوب براي ترمز در پشت چراغ قرمز همان ژاندارم دهکده جهاني و در کنار تابلوي «آرمانگرايي ممنوع». يک دايره بي هويت با يک خط قرمز به رنگ همان چراغي که بايد پشتش بايستد. مگر مي شود در اين چهار راه گذرگاه جهاني با چنين پليس بي سليقه اي عبورکرد؟ غرب در حال خيابان کشي و جدول بندي و علامت گذاري چنين شهري بود با وسعت همان دهکده کذايي!!! صد البته غرب پس از سالها تجربه در فريب دنياي انساني، الحق والانصاف خوب ترفندي زده بود؛ ترفندي کاملاً حساب شده. نقشه اي که مو لاي درزش نمي رفت.
 
سالها انسان زندگي کرده و در سايه تمدني غرب به حرکت با اين قوانين و مقررات عادت کرده بود و اين همان نتيجه پنهاني بود که صليبيون فرهنگي غرب پس از جنگهاي صليبي چشم به آن دوخته بودند ولي از چشمهاي جهانيان رخت بربسته بود. فتح الفتوحي که غرب به دست آورد و ما چون خفتگان مرگ نهادي در خواب خرگوشي خود فرو رفتيم. غرب خيلي دقيق تر و سريع تر اما با حوصله تر و حساب شده تر، حمله فرهنگي صليبي گونه خود را به سرزمين هاي جغرافياي فرهنگي اسلام آغاز کرده بود و ما در خواب زمستاني خويش فرو رفته  و حتي سالها پس از اين حمله هم بيدار نشديم. اندک بيدار شدگاني هم که بودند از ترس هزار چيز دانسته و ندانسته يواشکي و به دور از چشم ديگر دوستان، خود را به خواب زده بودند.آري غرب دهها سال بود که لشگر خود را به سمتمان گسيل کرده بود بدون آنکه ما خبر دارد شويم. در نبرد بين راهبردها بدون آنکه طرفدار و هوادار چنين انديشه اي باشيم بايد به اين ذکاوت غربي آفرين بگوييم.
 
آري بيت المقدس از کف صليبي ها رفت و به دامان مسلمين بازگشت اما تفکر و قلب مسلمين که حرم خداست به مرور زمان به تسخير جادوگران غرب افتاد بيت المقدس ماند اما دلهايي که بايد در پناه اين خانه مقدس از سرچشمه فرهنگ اسلامي سيراب شود از دست رفت . داد و ستدي که اگر ستانده، نداده بود امروز بشر در بهشت رستگاري خويش زندگي مي کرد. جهان اسلام قرن ها اسير طلسم فکري غرب بود. افسون يهود صهيوني چتر خود را در تمام  يا اکثر کنگره هاي جهان اسلام باز کرده بود. اما باران رحمت پروردگار با آمدن مردي آسماني از سلاله پاک رسول الله(ص) باريدن گرفت و طلسم طالع نگون بختي جهان اسلام را- که به هزار حيله توسط ارتش پنهان متفکران غرب صهيوني بسته شده بود- باطل کرد. آري، غرب به تنها چيزي که فکر نکرده بود ذخاير هميشگي خداوند براي هدايت بشر در روزگاران سرگرداني بود.
 
غرب قرنها جهان را به آرمانشهري از جنس خود تبديل کرده بود و چونان شهرياران و شهرداران با وضع قوانين غربي عجيب و غريب برآن حکومت مي کرد. اما تمدن غربي نکته باريک تر از مويي را فراموش نموده بود. اين نکته را که هميشه در چنين شهرهايي هستند بچه زرنگ هايي که بدشان نمي آيد. کمي با اين قوانين بازي کنند. چيزي که کنگره هاي غرب را فرو ريخت و غرب را به وحشت انداخت و شاه کليد نهفته در فتواي امام بود نه فرمان به قتل يک قلم به مزد بلکه فرمان براي شورش عليه پليس پوسيده ليبراليسم و ديگر ايسم هاي غربي بود. فتواي امام در حقيقت فرمان خروج بين اسرائيل بود از حاکميت انديشه فرعون مابانه غرب و اين درست همان چيزي بود که حدس مي زنم غرب در ماجراي سلمان رشدي زودتر از ما فهميد وگرنه خروج  خروار خروار سفير از يک کشور در اعتراض به مهدورالدم کردن يک فرد که توجيه پذير نيست. چيزي که غرب- وقتي ما به سيل جمعيت تظاهر کننده و حمايت کننده از حکم امام نگاه مي کرديم- رصد مي کرد فرمان خروج بني اسرائيل قرن بيستم بود عليه ظلم؛ آغازي بر پايان سالها دسيسه آنها که داشت يک شبه برباد مي رفت.
 
فتواي امام کنار زدن پرده هاي پنهاني غرب بود و غرب که خود با وجود ترويج برهنگي انسانها، ضخيم ترين وکامل ترين حجاب را براي نقشه هاي شوم خود انتخاب کرده بود با جريان متناقضي روبرو شد که درعين ايستادگي براصل پوشش و حجاب انسانها از هيچ کوششي براي نمايش برهنگي انديشه غرب، عيان نمودن شمشير زهر آلود غرب از زير جامه زرنگار و شکستن قلمهاي مسموم آن دريغ نمي کرد. نسيم سحر خيزي امام- امامي که  هيچگاه  خواب را در ميدان مبارزه تجربه نکرده و از اين نظر انساني کاملاً بي تجربه بود!!!-- گرد بادي گران را در گرداگرد استکبار فرهنگي گستراند. طوفاني که تاريکي جبهه غرب را- که حداکثر با لامپهاي نئوني تفکرات مدرنيته اي! بر جهان جلوه گري مي نمود- در پس زمينه اي از فطرت انساني در پيشگاه جهانيان به تصوير کشيد. پيام امام همانگونه که براي جبهه فطرت طلبان خواهان ارزشهاي اسلامي چون نسيم صبحگاهي اميد بخش بود. براي نظام غرب طوفاني سهمگين در غروبي غمگين به شمار مي رفت که ارمغاني جز خاکستر مرگ براي جهان استکباري غرب به همراه نداشت.
 
نکته اي که بايد برآن معترف باشيم وصادقانه به آن اعتراف کنيم آنست که عدم بلوغ جهان اسلام با وجود تحرک هاي گسترده ابتدايي مانع از بلوغ نهايي اين حکمت بالغه شد.
 
حکمت بالغه امام با انرژي دور انديشانه وموثر خود قابليت آن را داشت تا زمان وزمين را آماده يک تحول بزرگ نمايد.بزرگتر از آنچه که ديديم واين عدم توفيق، اگر بخواهيم واقع گرايانه به موضوع بنگريم نه ناشي از قدرت قطع غرب که برآمده از آماده نبودن سازمان دفاعي جهان اسلام بود. جهان
 
اسلام در پرتو دايه هاي دربند استکبار- غالباً و نه مطلقاً - از مراحل نوزادي خود پا جلوتر نگذاشت و به همين علت با وجود حمايت هاي همه جانبه و حرکت قابل تقدير و تحسين خود، نتوانست پا را از دامنه اعتراض فراتر گذارد و اين يعني تو با هواپيماي تيز پروازت برفراز تپه اي بنشيني حال آنکه تو را ابزار عروج در اوج آسمان داده اند و مسلماً با وجود چنين هواپيمايي، کسي براي تو به خاطر بر تپه نشستن دست نمي زند! نکته قابل انتقاد در اين ميان آنست که سپاه مردمي نهضت جهاني اسلام نتوانست از فرمان فرازميني امام برنامه اي براي برهم زدن نقشه هاي شوم آن سوي ميدان مهيا کند و اين عدم برنامه ريزي- که گناه اصلي آن مستقيم گريبان روشنفکران و نخبگان جهان اسلام را نشانه گرفته است؛ چرا که مردم به دين زمامدارانشان هستند و توقعي حداقل در اين زمينه از آنان نمي توان داشت- تب تند غيرت را به عرقي زود هنگام تبديل کرد. استمرار دسيسه هاي فرهنگي سياسي غرب در ترويج آثاري چون فيلم و سريال و کاريکاتور ما در فهم اين نکته و پافشاري بر اين استدلال استوارتر مي کند.
 
 خروجي اين استدلال دو واقعيت ملموس را به همراه دارد؛ اول آنکه شبيخون برنامه ريزي شده بر ضد اسلام داراي عقبه بوده و ناشي از مستي يک فرد نيست بلکه موجي بزرگ است که اگر چه تو قسمت بيروني آن را مي بيني که به سمتت هجوم مي آورد اما لايه پنهاني هم دارد که در عمقش انرژي عظيمي نهفته است که به آن دامنه و سرعت مي دهد؛ مثل جريانهاي اقيانوسي گلف استريم. حال تو اين موج را هر چه مي خواهي نامگذاري کن. مهم نيست. مهم درک بودن آنست. اينکه تو با موجوديتي «هميشگي» که در «دراز مدت» عمل مي کند روبرو هستي در شيوه روياروئي تو در مقايسه با هنگامي که تصور پيدايش موجي ناپايدار و زود گذر و دفعي داشته باشي تفاوتهايي ماهوي ايجاد مي کند.
 
دوم آنکه؛ نشانه گيري ممتد غرب به هدفي به نام اسلام و انتشار محصولاتي چون کتاب آيات شيطاني در اشکال و انواع مختلف ديگر از دشمني ديرينه و زخم هاي چرکين شده متأثر از آن حکايت  مي کند. روند رو به تزايد اهانت به اسلام ، غرب را به ساخت فيلمي ضد قرآني در «هلند» واداشت . فيلمي که توسط «گريت وايلدرز» سياستمدار راست گراي هلندي ساخته شد. حرکتهايي از اين دست دم خروس پنهان شده در پشت غرب را نشان مي دهد .نتيجه آنکه روند اهانت در غرب جرياني حکومتي و هدايت شونده توسط سياستمداران و نظارت کليساي صهيوني دور از معارف اصيل مقدس (ع) است. تفاوتي که بين فرايند ساخت فيلم مذکور و نگارش آيات شيطاني ديده مي شود نگراني وزراي دادگستري اتحاديه اروپا از نتايج منفي نمايش آن است برخلاف فيلم کمدي خروج سفيران اروپايي از ايران پس از فرمان امام. در اين مرحله انگار غرب کمي مخيله اش را بکار انداخته و کمي عاقل تر شده تا آنچه که «فريدن» وزير دادگستري «لوگزامبورگ» رسماً اعلام کرد؛ « بي ترديد اين فيلم تبعاتي براي ساير کشورهاي اتحاديه اروپا نيز دربرخواهد داشت... اين امر مسئوليت اخلاقي ماست تا از همه بخواهيم مردم را آگاه کنند تا آنها از آزادي بيان به عنوان حقوق بنيادين خود سواستفاده نکنند. ما همچنين بايد از افرادي که ممکن است به واسطه اين اظهارات غير منطقي مورد اهانت قرار گيرند حمايت  کنيم.» و« بريجيت سوپريز» وزير دادگستري آلمان در واکنشي- که واهمه از واکنش مسلمانان در آن هويدا بود- گفت:« وزراي اتحاديه اروپا بايد براي ممانعت از شکل گيري بحران توافق کنند که با همتايان هلندي خود در ارتباط نزديک باشند.» درحالي که «ژان پير بالکنده» نخست وزيرهلند در همان ايام اعلام کرد که هلند آماده برخورد با ناآرامي هاي پس از اکران فيلم است.
 
سياست يک بام و دو هوا در بيان وکاربرد مفهوم آزادي غرب به همان ميزان مسخره است که فرو ريختن بسته هاي مواد غذايي  توسط ارتش امريکا بر سر مردم مظلوم افغانستان پس از فرود آوردن بمبهاي چند تني بر خانه و کاشانه و کشتار بيرحمانه آمريکا بر سر همان مردم . نمايشي متناقض در دوپرده؛ يک پرده فرود بمب هاي آتشين خانمان برانداز و يک پرده فرود بسته هاي مواد غذايي.و گويي گستره زمين سن نمايش دلقک بازي سياستمدران غربي است.آزادي در غرب به واقع مظلومترين و محرومترين واژه قابل تلفظ است. در حالي که در اين سوي ميدان مبارزه ، اندرزهاي عالمانه و پيامبر گونه امام خميني(ره) نشان از عمق نگرش الهي او به آزادي دارد»
 
مرتضی فتحی
/2759

منتظر اخبار ، انتقاد و پيشنهادات شما هستيم :
news@rasekhoon.net

جذب خبرنگار افتخاري


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.