پرسش :
اگر عقل حجت شرعى باشد و مديريت علمى، مديريت شرعى؛ با آنچه كه در غرب به عنوان مديريت علمى رايج است و در تعارض صريح با دين است ، چگونه مىسازد؟!
پاسخ :
اينكه گفته شد عقل حجت شرعى است، مقصود اين است كه عقل يك حجت شرعى فىالجمله است نه حجت شرعى بالجمله. يعنى عقل در كنار ساير ادلهٔ شرعى حجت است نه بدون آنها و يا با نفى آنها؛ زيرا عقل خودش مىفهمد كه محتاج وحى است. پس عقل و نقل با هم مىشوند حجت بالجمله و كامل. همچنان كه كتاب حجت فىالجمله است و سنّت معصومان فىالجمله حجت است، عقل هم اين چنين است. بنابراين آن كس كه گفت «حسبنا كتاب الله» حرفش درست نبود چون معناى سخن او حجيت بالجمله قرآن بود و اينكه مىگويد حسبنا العقل، منطق او صحيح نيست زيرا معناى گفتار، حجيّت بالجمله عقل است.
همچنان كه قول به حجيّت بالجملهٔ سنّت معصومان سخن ناتمامى است. كارى كه يك فقيه انجام مىدهد اين است كه اين حجّتهاى فىالجمله را به حجت بالجمله مىرساند. معناى اجتهاد جامع هم همين است.
البته براهمه هند عقل را حجت بالجمله مىدانستند، بدين پندار كه اگر رهآورد وحى موافق عقل باشد ديگر نيازى به آن نيست و اگر مخالف عقل باشد مردود است. يعنى محتواى وحى يا عاطل است يا باطل. در صورت موافقت با برهان عقلى عاطل است زيرا با قيام برهان عقلى، رهآورد وحى مورد نياز نبوده، معطّل خواهد بود و در صورت مخالفت با برهان عقلى، باطل است زيرا مباين برهان محكوم به بطلان است. اما حكيمان و متكلمان اسلامى جواب دادند به اينكه: نسبت بين موافقت و مخالفت عدم و ملكه است نه تناقض. يعنى بعضى موارد را عقل نمىفهمد و در آن موارد اصلاً فتوا ندارد تا فتواى او موافق يا مخالف شرع باشد و در همان جاها حكم مىكند به احتياج بشر به وحى، چه اينكه در موارد موافقت، حكم او تأييد مىشود و در صورت مخالفت هدايت مىشود و از تعليم كتاب و حكمت طرفى مىبندد.
مأخذ: (فصلنامه حكومت اسلامى، شمارهٔ 24، ص 30 ـ 31)
اينكه گفته شد عقل حجت شرعى است، مقصود اين است كه عقل يك حجت شرعى فىالجمله است نه حجت شرعى بالجمله. يعنى عقل در كنار ساير ادلهٔ شرعى حجت است نه بدون آنها و يا با نفى آنها؛ زيرا عقل خودش مىفهمد كه محتاج وحى است. پس عقل و نقل با هم مىشوند حجت بالجمله و كامل. همچنان كه كتاب حجت فىالجمله است و سنّت معصومان فىالجمله حجت است، عقل هم اين چنين است. بنابراين آن كس كه گفت «حسبنا كتاب الله» حرفش درست نبود چون معناى سخن او حجيت بالجمله قرآن بود و اينكه مىگويد حسبنا العقل، منطق او صحيح نيست زيرا معناى گفتار، حجيّت بالجمله عقل است.
همچنان كه قول به حجيّت بالجملهٔ سنّت معصومان سخن ناتمامى است. كارى كه يك فقيه انجام مىدهد اين است كه اين حجّتهاى فىالجمله را به حجت بالجمله مىرساند. معناى اجتهاد جامع هم همين است.
البته براهمه هند عقل را حجت بالجمله مىدانستند، بدين پندار كه اگر رهآورد وحى موافق عقل باشد ديگر نيازى به آن نيست و اگر مخالف عقل باشد مردود است. يعنى محتواى وحى يا عاطل است يا باطل. در صورت موافقت با برهان عقلى عاطل است زيرا با قيام برهان عقلى، رهآورد وحى مورد نياز نبوده، معطّل خواهد بود و در صورت مخالفت با برهان عقلى، باطل است زيرا مباين برهان محكوم به بطلان است. اما حكيمان و متكلمان اسلامى جواب دادند به اينكه: نسبت بين موافقت و مخالفت عدم و ملكه است نه تناقض. يعنى بعضى موارد را عقل نمىفهمد و در آن موارد اصلاً فتوا ندارد تا فتواى او موافق يا مخالف شرع باشد و در همان جاها حكم مىكند به احتياج بشر به وحى، چه اينكه در موارد موافقت، حكم او تأييد مىشود و در صورت مخالفت هدايت مىشود و از تعليم كتاب و حكمت طرفى مىبندد.
مأخذ: (فصلنامه حكومت اسلامى، شمارهٔ 24، ص 30 ـ 31)