پرسش :
آیا اختلاف شيعه و سني بي مورد نیست زيرا امروز كسي داعيه خلافت ندارد و امامت از اصول مذهب است نه دين و آن هم به خاطر نبودن امام حاضر موردي ندارد.
پاسخ :
با توجه به اينكه اختلاف شيعه و سني در مباني اعتقادي به خصوص امامت در اين سؤال مسلم گرفته شده است و اينكه اين اختلاف در صدر اسلام ماية اختلاف عملي بوده نيز مفروغ عنه تلقي شده لذا از اين حوزه ها سخني به ميان نياورده و به پاسخ سؤال بر طبق مقتضيات عصر حاضر مي پردازيم:
1. چون امام و جانشين پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ عهده دار مسئوليت جامعه اسلامي در ابعاد علمي، ديني، اعتقادي، فقهي، سياسي، اجتماعي و ... بوده، بنابراين يكي از اموري كه بر مسئله امامت و خلافت مترتب مي گردد مسائل اعتقادي در احكام فقهي و ساير قوانين اجتماعي و اقتصادي است كه امت اسلامي در هر زماني به آن نيازمند مي باشد. و به همين جهت شيعيان بر طبق فرمايش پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ كه فرمود: «من شهر علمم و علي باب آن است هر كه شهر را بخواهد بايد از در آن وارد شود»[1] از علم و رهنمودهاي فقهي و اعتقادي اهل بيت برخوردارند برخلاف اهل سنت كه از اين علم الهي خودشان را محروم كرده اند و لذا در امور مختلف اعتقادي و فقهي بين شيعيان و اهل سنت اختلافات قابل توجهي وجود دارد.
2. هر چند داعيه خلافت در ظاهر بين مسلمين وجود ندارد، لكن داعيه حكومت و رهبري جامعه اسلامي مبتني بر امامت و خلافت اسلامي به شدت در بين مسلمين مطرح است. روي اين جهت اهل سنت بر طبق اقتضاي مباني اعتقادي خودشان، در امر خلافت و امامت كه از نحوة تصاحب منصب خلافت در صدر اسلام توسط خلفاء سه گانه و خلفاي اموي، اين مبنا را براي خودشان ساخته اند.[2] تمام حكومت هاي رائج و حاكم در كشورهاي اسلامي را مشروع دانسته و آنها را واجب الاطاعة مي دانند، هر چند امام و حاكم فاجر و فاسق بوده و با زور شمشير حكومت را قبضه كرده باشد. و لذا معتقدند كه براي هيچ كس روا نيست كه ايمان به خدا و روز قيامت بياورد و شب را بخوابد. مگر اينكه امامي نيكوكار يا فاجر داشته باشد و او اميرالمؤمنين است.[3] و امروز اهل سنت شيعيان را به علت اينكه همه حاكمان كشورهاي اسلامي را غاصب حكومت الهي دانسته و حكومت هاي آنان را غير مشروع مي دانند مورد طعن قرار داده و اين عقيده آنان را باطل مي داند. آنان مي گويند كه شيعه دوازده امامي كه به مذهب جعفري معروف است، حكومت هاي اسلامي را از صدر اسلام تا عصر حاضر غير مشروع دانسته و هر حكومتي كه قبلاً بوده يا در عصر حاضر وجود دارند و يا در آينده خواهند آمد به نظر شيعيان مغتصب و باطل اند، به جز حكومت امام علي ـ عليه السلام ـ كه مشروع بوده است.[4]
بنابراين مسئله حكومت يكي از مسائل مهمي است كه بر وجود اختلاف در امامت مترتب مي گردد، زيرا شيعيان حكومت را حق كسي مي دانند كه يا حجت خدا باشد و يا اينكه نائب حجت خدا باشد.[5]
3. يكي ديگر از ثمرات و آثار مهمي كه بر اختلاف شيعه و سني در مسئله امامت و خلافت مترتب مي گردد، وجود مقدس حضرت صاحب العصر و الزمان (عج)و امامت و ولايت آن حضرت مي باشد كه بنابر اعتقاد شيعه كه همان مذهب اهل بيت باشد، در عصر حاضر امام معصوم و خليفه واقعي و وصي رسول الله به عنوان آخرين حجت و خاتم الاوصياء در قيد حيات و داراي ولايت تمام و كمال بر جهان هستي مي باشد. بنابر عقيده شيعه كه از علوم لدني ائمة معصومين ـ عليه السلام ـ نشأت گرفته زمين هيچگاه از حجت خدا نمي تواند خالي باشد.
قندوزي عالم معروف اهل سنت روايتي را از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل نموده كه امام ـ عليه السلام ـ در قسمتي از آن، بعد از اينكه مي گويد: ما ائمه مسلمين هستيم و حجج خداوند بر عالمين و سادات مؤمنين مي باشيم و ... مي فرمايد: «اگر نبود بر روي زمين كسي از ما، همانا زمين با اهلش خراب مي شد. هيچگاه زمين از حجت خدا خالي نبوده كه يا ظاهر و مشهود و يا غائب و مستور و زمين تا روز قيامت از حجت خدا خالي نمي شود و اگر چنين نبود خداوند عبادت نمي گرديد».[6]
روايت معروفي كه از حضرت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در كتب اهل سنت نيز هر چند با عبارات مختلف نقل شده كه مي فرمايد: «هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلي مرده است»[7] به طور صريح دليل بر وجود حجت خدا بر روي زمين مي باشد و شبيه اين مطلب در كنزالعمال نسبت به شخص امام علي ـ عليه السلام ـ نقل شده است. آنجا كه رسول خدا بعد از بيان وزارت و اخوت علي ـ عليه السلام ـ مي فرمايد: «يا علي هر كسي با بغض تو بميرد به مرگ جاهلي مرده است».[8]
پس اين روايات ناظر به وجود حجج الهي از آن جمله امام زمان (عج) مي باشند. لكن اهل سنت اعتقاد به وجود امام زمان (عج) نداشته بلكه مي گويند رواياتي كه در مورد امام مهدي ـ عليه السلام ـ از پيامبر خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ نقل شده اند، مراد از آن مهدي شيعيان كه فرزند امام حسن عسكري ـ عليه السلام ـ است نمي باشد بلكه مهدي كه در آخر الزمان خروج مي كند از نسل امام حسن مجتبي ـ عليه السلام ـ است كه هنوز متولد نشده است.[9]
4. امامت از اصول دين است نه از اصول مذهب شيعه، اگر كساني گفته اند كه امامت از اصول مذهب است بايد آن را بر تسامح و مماشات با اهل سنت حمل نمود. زيرا اولاً لازمه اين قول كه مي گويد امامت از اصول مذهب است، قرار گرفتن مذهب شيعه در هاله اي از بدعت مي باشد، چون مراد از اصول مذهب شيعه يا اين است كه اين اصل در مذهب تشيع از اركان دين اسلام به شمار مي آيد كه در اين صورت بايد امامت از اصول دين باشد و اطلاق عنوان اصول مذهب بر آن بي معني خواهد بود، و يا اين است كه امامت در واقع از اركان و اصول دين اسلام نيست بلكه از شاخصه هاي مذهب تشيع است كه آن را به عنوان اصول مذهب در دين جعل كرده است. در اين صورت جز بدعت چيزي ديگري را نمي توان بر آن اطلاق نمود.
ثانياً ادلة عقلي و نقلي فراواني بر اينكه امامت از اصول دين است وجود دارد كه به صورت خلاصه به برخي از آنها مي پردازيم:
الف) دليل عقلي: گذشته از مسئله لطف كه در كتب كلامي به عنوان دليل عقلي مطرح شده، امامت از مقام هاي بلند مرتبه اي است كه هدايت بشر در راهنمايي آنان به سوي كمال مطلوب و انجام صحيح عبادت خداوند از اهداف اصلي و فلسفه وجودي اين مقام به شمار مي آيند و با توجه به نقص و ضعف انسان هاي عادي و نيازمندي خود آنان به هدايتگر الهي ، اين مسئوليت خطير از شئون انسان هاي عادي نمي تواند باشد، پس به حكم عقل براي اين مقام بايد كسي از طرف خداوند نصب و تعيين گردد كه از پشتوانة علمي خداوند و تأييدات غيبي الهي برخوردار باشد.
علامه طباطبايي در اين باره برهان را اين چنين اقامه مي كند كه:قوام امامت كه از يك نوع شرافت و عظمت برخوردار است، ممكن نيست مگر توسط كسي كه نفس او با لذات سعيد باشد، زيرا كسي كه ذات او متلبس به ظلم و شقاوت باشد سعادت او با هدايت غير امكان پذير خواهد بود. خداوند متعال در آية شريفه كه مي فرمايد: «افمن يهدي الي الحق احق آن يتبع ام من لا يهدي الا آن يهدي»[10] (آيا كسي كه هدايت به حق مي كند براي پيروي شايسته تر است يا آن كس كه خود هدايت نمي شود مگر اينكه هدايتش كنند) ناظر به همين برهان عقلي است. در اين آية مباركه هادي به سوي حق در مقابل مهتدي به غير قرار داده شده است و اين مقابله اقتضاء مي كند كه هادي به سوي حق بايد خودش بالذات مهتدي باشد و مهتدي به غير نمي تواند هادي به سوي حق باشد. علامه از اين استدلال مطالبي را از قرار زير نتيجه گيري نموده است:
1. امام واجب است كه معصوم از ضلال و معصيت باشد.
2. هر كه معصوم نباشد نمي تواند امام و هادي به سوي حق باشد.
3. امامت مجعول خداوند است.
4. زميني كه در آن مردم است از امام حق خالي نيست.
5. امام واجب است كه مؤيد از طرف خداوند باشد.
6. واجب است كه امام به جميع آنچه كه مردم در معاد و معاش شان نياز دارند، عالم باشد.
7. محال است كه از حيث فضائل كسي بالاتر از امام باشد.
8. افعال عباد در علم امام پوشيده نيست.[11]
ب: دليل نقلي كه شامل آيات قرآني متعدد با روايات شأن نزول آنها و نيز روايات نبوي مستقلي كه از طريق فريقين نقل گرديده اند، در كتاب هاي كلامي شيعه به آنها تمسك شده است و در اينجا به خاطر طولاني نشدن مقاله به دو دليل بسنده مي شود:
دليل اول آيه اي از قرآن است كه مي فرمايد: «اطيعوالله و اطيعوالرسول و اولي الامر منكم»[12] در اين آيه شريفه اطاعت اولي الامر مانند اطاعت پيامبر و خداوند، مطلق آورده شده است و بي چون و چرا اين اطاعت حكم وجوب را دارد پس اولي الامر كه جانشين پيامبر است بايد مثل پيامبر معصوم باشد، تا اطاعت مطلق او از طرف خداوند بر ما واجب شده باشد و وجوب عصمت امام ملازم با اين است كه امامت بايد از اصول دين باشد.
دليل دوم حديث منزلت است كه به تواتر در كتاب هاي شيعه و سني نقل شده است. پيامبر اسلام خطاب به علي ـ عليه السّلام ـ در زمان ها و مكان هاي متعدد فرمود: «انت منّي بمنزلة هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي و فرمود: اما ترضي آن تكون مني بمنزلة هارون من موسي غير انه لا نبي بعدي؟»[13] در اين روايت حضرت علي ـ عليه السّلام ـ در تمام جهات، منزلت هارون را دارد و يكي از جهاتي كه براي هارون ثابت است وزارت اوست كه از طرف خداوند برايش جعل شده بود، پس بايد وزارت و امامت حضرت علي ـ عليه السّلام ـ نيز از طرف خداوند جعل شده باشد.
در نتيجه با اقامه اين سه دليل كه عصمت امام و مجعول بودن امامت را به اثبات مي رساند و مردم نه هيچ اختياري بلكه هيچ قدرت و توانايي علمي در تشخيص انتخاب و تعيين امام ندارند، ثابت مي شود كه امامت بايد از اصول دين باشد نه فروع دين و نه از اصول مذهب. پس مسئله امامت هنوز هم با شدت بيشتر از موضوعات مهم اختلافي بين شيعه و سنّي به حساب مي آيد. و نمي توان از اختلاف آنان در اصول اعتقادات و برخي از مسائل فقهي چشم پوشي نمود و در عرصة نظر و مناظره دست از مسائل مهم اصولي برداشت. بلي در مسائل سياسي و اجتماعي و جبهه گيري در مقابل كفر و استبداد و دشمنان دين دامن زدن اختلاف در ميان اين دو فرقه ناروا بوده و منافات با دستورات قرآني و روايي دارد. بلكه همة مسلمين به اتحاد و همبستگي دعوت شده اند پس با وجود اختلافات در امور اعتقادي اتحاد سياسي و اجتماعي خواست خداوند و كاملاً معقول و امكان پذير مي باشد. افزون بر اين مطالب اشتراكات بي شماري بين شيعه و سني وجود دارد كه اتحاد طرفين با تمسك به اين مشتركات اعتقادي و عملي، خود به خود محقق مي شود، و اينكه از نظر مذهب شيعه امامت از اصول دين است چون در ميان همه مسلمين از ضروريات دين به شمار مي آيد منكر آن از اسلام خارج نمي شود.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. امامت و رهبري، شهيد مرتضي مطهري.
2. ولاء ها و ولايت ها، شهيد مطهري.
3. امامت در كتاب و سنت، مهدي سماوي.
4. الامامت في اهم الكتب الكلاميه، سيد علي حسيني ميلاني.
5. دلائل الامامة، محمد بن جرير طبري.
[1] . متقي هندي، علي، كنزالعمال، لبنان، مؤسسة الرسالة، بي تا، ج13، ص147، حديث 36463.
[2] . ابوسعيد عبدالرحمن، الغنية في اصول الدين، بيروت، مؤسسة الخدمات، چاپ اول، 1987م، ص 180 - 182.
[3] . هبة الله بن الحسن، اعتقاد اهل السنة، رياض، دارالنشر، 1402 ق، ج1، ص167.
[4] . خطيب، سيد محبّ الدين، الخطوط العريضة ، بي نا ، بي تا، ص 18.
[5] . صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، قم، مؤسسه نشر اسلامي، 1405 ق، ص 484.
[6] . قندازي، سليمان بن ا براهيم حنفي، ينابيع المودة، بيروت، دارالاسوة، چاپ اول، 1416 ق، ج3، ص360.
[7] . كنزل العمال، ج1، ص103، حديث 464.
[8] . همان، ج11، ص611، حديث 32955.
[9] . ابن تيميه، احمد بن عبدالحليم، منهاج السنة، مؤسسة قرطبه، چاپ اول، 1406 ق، ج8 ، ص258.
[10] . يونس/35.
[11] . طباطبايي، محمد حسين، الميزان، قم، مؤسسه نشر اسلامي، بي تا، ج1، ص273 و 274.
[12] . نساء/59.
[13] . نيشابوري، مسلم بن حجاج، صحيح مسلم، بيروت، دارالفكر، بي تا، ج7 ، ص120.
( اندیشه قم )
با توجه به اينكه اختلاف شيعه و سني در مباني اعتقادي به خصوص امامت در اين سؤال مسلم گرفته شده است و اينكه اين اختلاف در صدر اسلام ماية اختلاف عملي بوده نيز مفروغ عنه تلقي شده لذا از اين حوزه ها سخني به ميان نياورده و به پاسخ سؤال بر طبق مقتضيات عصر حاضر مي پردازيم:
1. چون امام و جانشين پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ عهده دار مسئوليت جامعه اسلامي در ابعاد علمي، ديني، اعتقادي، فقهي، سياسي، اجتماعي و ... بوده، بنابراين يكي از اموري كه بر مسئله امامت و خلافت مترتب مي گردد مسائل اعتقادي در احكام فقهي و ساير قوانين اجتماعي و اقتصادي است كه امت اسلامي در هر زماني به آن نيازمند مي باشد. و به همين جهت شيعيان بر طبق فرمايش پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ كه فرمود: «من شهر علمم و علي باب آن است هر كه شهر را بخواهد بايد از در آن وارد شود»[1] از علم و رهنمودهاي فقهي و اعتقادي اهل بيت برخوردارند برخلاف اهل سنت كه از اين علم الهي خودشان را محروم كرده اند و لذا در امور مختلف اعتقادي و فقهي بين شيعيان و اهل سنت اختلافات قابل توجهي وجود دارد.
2. هر چند داعيه خلافت در ظاهر بين مسلمين وجود ندارد، لكن داعيه حكومت و رهبري جامعه اسلامي مبتني بر امامت و خلافت اسلامي به شدت در بين مسلمين مطرح است. روي اين جهت اهل سنت بر طبق اقتضاي مباني اعتقادي خودشان، در امر خلافت و امامت كه از نحوة تصاحب منصب خلافت در صدر اسلام توسط خلفاء سه گانه و خلفاي اموي، اين مبنا را براي خودشان ساخته اند.[2] تمام حكومت هاي رائج و حاكم در كشورهاي اسلامي را مشروع دانسته و آنها را واجب الاطاعة مي دانند، هر چند امام و حاكم فاجر و فاسق بوده و با زور شمشير حكومت را قبضه كرده باشد. و لذا معتقدند كه براي هيچ كس روا نيست كه ايمان به خدا و روز قيامت بياورد و شب را بخوابد. مگر اينكه امامي نيكوكار يا فاجر داشته باشد و او اميرالمؤمنين است.[3] و امروز اهل سنت شيعيان را به علت اينكه همه حاكمان كشورهاي اسلامي را غاصب حكومت الهي دانسته و حكومت هاي آنان را غير مشروع مي دانند مورد طعن قرار داده و اين عقيده آنان را باطل مي داند. آنان مي گويند كه شيعه دوازده امامي كه به مذهب جعفري معروف است، حكومت هاي اسلامي را از صدر اسلام تا عصر حاضر غير مشروع دانسته و هر حكومتي كه قبلاً بوده يا در عصر حاضر وجود دارند و يا در آينده خواهند آمد به نظر شيعيان مغتصب و باطل اند، به جز حكومت امام علي ـ عليه السلام ـ كه مشروع بوده است.[4]
بنابراين مسئله حكومت يكي از مسائل مهمي است كه بر وجود اختلاف در امامت مترتب مي گردد، زيرا شيعيان حكومت را حق كسي مي دانند كه يا حجت خدا باشد و يا اينكه نائب حجت خدا باشد.[5]
3. يكي ديگر از ثمرات و آثار مهمي كه بر اختلاف شيعه و سني در مسئله امامت و خلافت مترتب مي گردد، وجود مقدس حضرت صاحب العصر و الزمان (عج)و امامت و ولايت آن حضرت مي باشد كه بنابر اعتقاد شيعه كه همان مذهب اهل بيت باشد، در عصر حاضر امام معصوم و خليفه واقعي و وصي رسول الله به عنوان آخرين حجت و خاتم الاوصياء در قيد حيات و داراي ولايت تمام و كمال بر جهان هستي مي باشد. بنابر عقيده شيعه كه از علوم لدني ائمة معصومين ـ عليه السلام ـ نشأت گرفته زمين هيچگاه از حجت خدا نمي تواند خالي باشد.
قندوزي عالم معروف اهل سنت روايتي را از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل نموده كه امام ـ عليه السلام ـ در قسمتي از آن، بعد از اينكه مي گويد: ما ائمه مسلمين هستيم و حجج خداوند بر عالمين و سادات مؤمنين مي باشيم و ... مي فرمايد: «اگر نبود بر روي زمين كسي از ما، همانا زمين با اهلش خراب مي شد. هيچگاه زمين از حجت خدا خالي نبوده كه يا ظاهر و مشهود و يا غائب و مستور و زمين تا روز قيامت از حجت خدا خالي نمي شود و اگر چنين نبود خداوند عبادت نمي گرديد».[6]
روايت معروفي كه از حضرت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در كتب اهل سنت نيز هر چند با عبارات مختلف نقل شده كه مي فرمايد: «هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلي مرده است»[7] به طور صريح دليل بر وجود حجت خدا بر روي زمين مي باشد و شبيه اين مطلب در كنزالعمال نسبت به شخص امام علي ـ عليه السلام ـ نقل شده است. آنجا كه رسول خدا بعد از بيان وزارت و اخوت علي ـ عليه السلام ـ مي فرمايد: «يا علي هر كسي با بغض تو بميرد به مرگ جاهلي مرده است».[8]
پس اين روايات ناظر به وجود حجج الهي از آن جمله امام زمان (عج) مي باشند. لكن اهل سنت اعتقاد به وجود امام زمان (عج) نداشته بلكه مي گويند رواياتي كه در مورد امام مهدي ـ عليه السلام ـ از پيامبر خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ نقل شده اند، مراد از آن مهدي شيعيان كه فرزند امام حسن عسكري ـ عليه السلام ـ است نمي باشد بلكه مهدي كه در آخر الزمان خروج مي كند از نسل امام حسن مجتبي ـ عليه السلام ـ است كه هنوز متولد نشده است.[9]
4. امامت از اصول دين است نه از اصول مذهب شيعه، اگر كساني گفته اند كه امامت از اصول مذهب است بايد آن را بر تسامح و مماشات با اهل سنت حمل نمود. زيرا اولاً لازمه اين قول كه مي گويد امامت از اصول مذهب است، قرار گرفتن مذهب شيعه در هاله اي از بدعت مي باشد، چون مراد از اصول مذهب شيعه يا اين است كه اين اصل در مذهب تشيع از اركان دين اسلام به شمار مي آيد كه در اين صورت بايد امامت از اصول دين باشد و اطلاق عنوان اصول مذهب بر آن بي معني خواهد بود، و يا اين است كه امامت در واقع از اركان و اصول دين اسلام نيست بلكه از شاخصه هاي مذهب تشيع است كه آن را به عنوان اصول مذهب در دين جعل كرده است. در اين صورت جز بدعت چيزي ديگري را نمي توان بر آن اطلاق نمود.
ثانياً ادلة عقلي و نقلي فراواني بر اينكه امامت از اصول دين است وجود دارد كه به صورت خلاصه به برخي از آنها مي پردازيم:
الف) دليل عقلي: گذشته از مسئله لطف كه در كتب كلامي به عنوان دليل عقلي مطرح شده، امامت از مقام هاي بلند مرتبه اي است كه هدايت بشر در راهنمايي آنان به سوي كمال مطلوب و انجام صحيح عبادت خداوند از اهداف اصلي و فلسفه وجودي اين مقام به شمار مي آيند و با توجه به نقص و ضعف انسان هاي عادي و نيازمندي خود آنان به هدايتگر الهي ، اين مسئوليت خطير از شئون انسان هاي عادي نمي تواند باشد، پس به حكم عقل براي اين مقام بايد كسي از طرف خداوند نصب و تعيين گردد كه از پشتوانة علمي خداوند و تأييدات غيبي الهي برخوردار باشد.
علامه طباطبايي در اين باره برهان را اين چنين اقامه مي كند كه:قوام امامت كه از يك نوع شرافت و عظمت برخوردار است، ممكن نيست مگر توسط كسي كه نفس او با لذات سعيد باشد، زيرا كسي كه ذات او متلبس به ظلم و شقاوت باشد سعادت او با هدايت غير امكان پذير خواهد بود. خداوند متعال در آية شريفه كه مي فرمايد: «افمن يهدي الي الحق احق آن يتبع ام من لا يهدي الا آن يهدي»[10] (آيا كسي كه هدايت به حق مي كند براي پيروي شايسته تر است يا آن كس كه خود هدايت نمي شود مگر اينكه هدايتش كنند) ناظر به همين برهان عقلي است. در اين آية مباركه هادي به سوي حق در مقابل مهتدي به غير قرار داده شده است و اين مقابله اقتضاء مي كند كه هادي به سوي حق بايد خودش بالذات مهتدي باشد و مهتدي به غير نمي تواند هادي به سوي حق باشد. علامه از اين استدلال مطالبي را از قرار زير نتيجه گيري نموده است:
1. امام واجب است كه معصوم از ضلال و معصيت باشد.
2. هر كه معصوم نباشد نمي تواند امام و هادي به سوي حق باشد.
3. امامت مجعول خداوند است.
4. زميني كه در آن مردم است از امام حق خالي نيست.
5. امام واجب است كه مؤيد از طرف خداوند باشد.
6. واجب است كه امام به جميع آنچه كه مردم در معاد و معاش شان نياز دارند، عالم باشد.
7. محال است كه از حيث فضائل كسي بالاتر از امام باشد.
8. افعال عباد در علم امام پوشيده نيست.[11]
ب: دليل نقلي كه شامل آيات قرآني متعدد با روايات شأن نزول آنها و نيز روايات نبوي مستقلي كه از طريق فريقين نقل گرديده اند، در كتاب هاي كلامي شيعه به آنها تمسك شده است و در اينجا به خاطر طولاني نشدن مقاله به دو دليل بسنده مي شود:
دليل اول آيه اي از قرآن است كه مي فرمايد: «اطيعوالله و اطيعوالرسول و اولي الامر منكم»[12] در اين آيه شريفه اطاعت اولي الامر مانند اطاعت پيامبر و خداوند، مطلق آورده شده است و بي چون و چرا اين اطاعت حكم وجوب را دارد پس اولي الامر كه جانشين پيامبر است بايد مثل پيامبر معصوم باشد، تا اطاعت مطلق او از طرف خداوند بر ما واجب شده باشد و وجوب عصمت امام ملازم با اين است كه امامت بايد از اصول دين باشد.
دليل دوم حديث منزلت است كه به تواتر در كتاب هاي شيعه و سني نقل شده است. پيامبر اسلام خطاب به علي ـ عليه السّلام ـ در زمان ها و مكان هاي متعدد فرمود: «انت منّي بمنزلة هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي و فرمود: اما ترضي آن تكون مني بمنزلة هارون من موسي غير انه لا نبي بعدي؟»[13] در اين روايت حضرت علي ـ عليه السّلام ـ در تمام جهات، منزلت هارون را دارد و يكي از جهاتي كه براي هارون ثابت است وزارت اوست كه از طرف خداوند برايش جعل شده بود، پس بايد وزارت و امامت حضرت علي ـ عليه السّلام ـ نيز از طرف خداوند جعل شده باشد.
در نتيجه با اقامه اين سه دليل كه عصمت امام و مجعول بودن امامت را به اثبات مي رساند و مردم نه هيچ اختياري بلكه هيچ قدرت و توانايي علمي در تشخيص انتخاب و تعيين امام ندارند، ثابت مي شود كه امامت بايد از اصول دين باشد نه فروع دين و نه از اصول مذهب. پس مسئله امامت هنوز هم با شدت بيشتر از موضوعات مهم اختلافي بين شيعه و سنّي به حساب مي آيد. و نمي توان از اختلاف آنان در اصول اعتقادات و برخي از مسائل فقهي چشم پوشي نمود و در عرصة نظر و مناظره دست از مسائل مهم اصولي برداشت. بلي در مسائل سياسي و اجتماعي و جبهه گيري در مقابل كفر و استبداد و دشمنان دين دامن زدن اختلاف در ميان اين دو فرقه ناروا بوده و منافات با دستورات قرآني و روايي دارد. بلكه همة مسلمين به اتحاد و همبستگي دعوت شده اند پس با وجود اختلافات در امور اعتقادي اتحاد سياسي و اجتماعي خواست خداوند و كاملاً معقول و امكان پذير مي باشد. افزون بر اين مطالب اشتراكات بي شماري بين شيعه و سني وجود دارد كه اتحاد طرفين با تمسك به اين مشتركات اعتقادي و عملي، خود به خود محقق مي شود، و اينكه از نظر مذهب شيعه امامت از اصول دين است چون در ميان همه مسلمين از ضروريات دين به شمار مي آيد منكر آن از اسلام خارج نمي شود.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. امامت و رهبري، شهيد مرتضي مطهري.
2. ولاء ها و ولايت ها، شهيد مطهري.
3. امامت در كتاب و سنت، مهدي سماوي.
4. الامامت في اهم الكتب الكلاميه، سيد علي حسيني ميلاني.
5. دلائل الامامة، محمد بن جرير طبري.
[1] . متقي هندي، علي، كنزالعمال، لبنان، مؤسسة الرسالة، بي تا، ج13، ص147، حديث 36463.
[2] . ابوسعيد عبدالرحمن، الغنية في اصول الدين، بيروت، مؤسسة الخدمات، چاپ اول، 1987م، ص 180 - 182.
[3] . هبة الله بن الحسن، اعتقاد اهل السنة، رياض، دارالنشر، 1402 ق، ج1، ص167.
[4] . خطيب، سيد محبّ الدين، الخطوط العريضة ، بي نا ، بي تا، ص 18.
[5] . صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، قم، مؤسسه نشر اسلامي، 1405 ق، ص 484.
[6] . قندازي، سليمان بن ا براهيم حنفي، ينابيع المودة، بيروت، دارالاسوة، چاپ اول، 1416 ق، ج3، ص360.
[7] . كنزل العمال، ج1، ص103، حديث 464.
[8] . همان، ج11، ص611، حديث 32955.
[9] . ابن تيميه، احمد بن عبدالحليم، منهاج السنة، مؤسسة قرطبه، چاپ اول، 1406 ق، ج8 ، ص258.
[10] . يونس/35.
[11] . طباطبايي، محمد حسين، الميزان، قم، مؤسسه نشر اسلامي، بي تا، ج1، ص273 و 274.
[12] . نساء/59.
[13] . نيشابوري، مسلم بن حجاج، صحيح مسلم، بيروت، دارالفكر، بي تا، ج7 ، ص120.
( اندیشه قم )