چرا خداوند ایتقدر دین ساخته است؟

چرا خداوند ایتقدر دین ساخته است؟ چرا خداوند  اینقدر دین هایی متعددی آورده است؟ چرا نباید یکی دین های قبلی کامل می شد تا احتیاجی به آوردن دین های بعدی نباشد؟
شنبه، 22 ارديبهشت 1403
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: قربان منتظمی
موارد بیشتر برای شما
چرا خداوند ایتقدر دین ساخته است؟

مقدمه:

چرا خداوند ایتقدر دین ساخته است؟ چرا خداوند  اینقدر دین هایی متعددی آورده است؟ چرا نباید یکی دین های قبلی کامل می شد تا احتیاجی به آوردن دین های بعدی نباشد؟
 
اگر اسلام تنها دین خداست؟ چرا از همان ابتدا همین دین را نیاورده است؟ اگر بگوئید که اسلام کاملترین دین است ؟
 
میگوئیم انسانهای قبل اسلام،  جه گناهی کردند و چرا باید از کاملترین  دین بی بهره شوند؟ اینکه عین بی عددالتی است.
 
خلاصه  اینکه چه لزومی داشته خدا اینقدر دین برای مردم بیاورد؟ می دانیم که دین  ارزش‌های بنیادی است که به انسان‌ها کمک می‌کند.
 
 تا ارتباطی عمیق با خداوند برقرار کنند و به اخلاق و ارزش‌های انسانی پایبند شوند.
 
از طرفی دین نیز مجموعه‌ای از آیین‌ها، رسوم، اصول عبادی و قوانین اجتماعی است که به انسان‌ها کمک می‌کند در جامعه بهتر زندگی کنند و با هم زندگی کنند؟
 
آیا برای خدا ممکن نبود که تمام این اصول و قوانین را تحت لقای یک دین و یک کتاب از همان اول ارائه میداد؟ تعدد ادیان چه معنایی دارد؟ علت تعدد ادیان چیست؟
 

چرا خداوند ایتقدر دین ساخته است؟

دین یکی است

علمای دین شناسی و نویسندگان تواریخ مذاهب معمولا تحت عنوان «ادیان » بحث می کنند، مثلا می گویند دین ابراهیم، دین یهود، دین مسیح و دین اسلام، هر یک از پیامبران صاحب شریعت را آورنده یک دین می دانند.اصطلاح شایع میان مردم نیز همین است.
 

یک دین و یک مکتب

ولی قرآن اصطلاح و طرز بیان ویژه ای دارد که از بینش خاص قرآنی سرچشمه می گیرد.از نظر قرآن دین خدا از آدم تا خاتم یکی است.
 
همه پیامبران اعم از پیامبران صاحب شریعت و پیامبران غیر صاحب شریعت به یک مکتب دعوت می کرده اند.اصول مکتب انبیاء که دین نامیده می شود یکی بوده است.
 

اختلاف شریعت ها

1.تفاوت شرایع آسمانی یکی در یک سلسله مسائل فرعی و شاخه ای بوده که بر حسب مقتضیات زمان و خصوصیات محیط و ویژگیهای مردمی که دعوت می شده اند.
 
 متفاوت می شده است و همه شکلهای متفاوت و اندامهای مختلف یک حقیقت و به سوی یک هدف و مقصود بوده است،.
 
2- و دیگر در سطح تعلیمات بوده که پیامبران بعدی به موازات تکامل بشر، در سطح بالاتری تعلیمات خویش را که همه در یک زمینه بوده القاء کرده اند.
 
مثلا میان تعلیمات و معارف اسلام در مورد مبدا و معاد و جهان، و معارف پیامبران پیشین از نظر سطح مسائل، تفاوت از زمین تا آسمان است، و به تعبیر دیگر، بشر در تعلیمات انبیاء مانند:
 
 یک دانش آموز بوده که او را از کلاس اول تا آخرین کلاس بالا برده اند.این، تکامل دین است نه اختلاف ادیان.قرآن هرگز کلمه «دین » را به صورت جمع(ادیان) نیاورده است
 
.از نظر قرآن آنچه وجود داشته است دین بوده نه ادیان.یک تفاوت پیامبران با نوابغ و فلاسفه بزرگ این است که فلاسفه هر کدام مکتب مخصوص به خود داشته اند،.
 
 از این رو همیشه در جهان «فلسفه ها» وجود داشته نه «فلسفه » ، ولی پیامبران الهی همیشه مؤید و مصدق یکدیگر بوده اند و یکدیگر را نفی نکرده اند.هر کدام از پیامبران اگر در محیط و زمان پیامبر دیگر می بود مانند او قانون و دستور العمل می آورد.
 

مسیر همه ی پیامبران واحد است

قرآن تصریح می کند که پیامبران یک رشته واحدی را تشکیل می دهند و پیامبران پیشین مبشر پیامبران پسین بوده اند و پسینیان مؤید و مصدق پیشینیان بوده اند، .
 
و هم تصریح می کند که از همه پیامبران بر این مطلب که مبشر و مؤید یکدیگر باشند پیمان اکید و شدید گرفته شده است، می گوید:
 
 یاد کن هنگامی را که خداوند از همه پیامبران پیمان گرفت که آنگاه که به شما کتاب و حکمت دادم و سپس فرستاده ای آمد که آنچه را با شماست تصدیق می کند،:
 
 به او ایمان آورید و او را یاری نمایید.خداوند گفت: آیا اقرار و اعتراف کردید و این بار را به دوش گرفتید؟همه گفتند: اقرار کردیم.خداوند گفت: پس همه گواه باشید، من نیز از گواهانم (1)
 
قرآن کریم که دین خدا را از آدم تا خاتم یک جریان پیوسته معرفی می کند نه چند تا، یک نام روی آن می گذارد و آن «اسلام » است.البته مقصود این نیست که در همه دوره ها دین خدا با این نام خوانده می شده است.
 
و با این نام در میان مردم معروف بوده است، بلکه مقصود این است که حقیقت دین دارای ماهیتی است که بهترین معرف آن لفظ اسلام است، و این است که می گوید:
 
 ان الدین عند الله الاسلام (اذ اخذ الله میثاق النبیین لما آتیتکم من کتاب و حکمة ثم جائکم رسول مصدق لما معکم لتؤمنن به و لتنصرنه قال ااقررتم و اخذتم علی ذلکم اصری، قالوا اقررنا، قال فاشهدوا و انا معکم من الشاهدین.» دین در نزد خدا اسلام است.(2)
 
یا می گوید: ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما :ابراهیم نه یهودی و نه نصرانی بلکه حق جو و مسلم بود. (3)
 

تعریف دین 

بهترین و جامع‏ترین تعریف دین که شامل تمام ادیان شده و در فرهنگ ما و میان ما شناخته شده تر مى‏باشد، آن است که به "مجموعه اعتقادات و باورها و احکام و قوانین الهى" دین اطلاق مى‏شود.
 
بر مبناى این تعریف که در ادیان آسمانى به آن توجه شده است، ادیان الهى نمى‏توانند مختلف باشند؛ به این معنا که باورها و اعتقادات اصیل و اصول ادیان با هم تفاوت داشته باشد،.
 
 زیرا تمام دین‏هاى آسمانى از طرف خداوند نازل شده و همه آنها در گوهر و اصول با هم اشتراک دارند. همه ادیان آسمانى به یکتاپرستى و اعتقاد و باور به رستاخیر دعوت کرده‏اند و همه پیامبران آسمانى در این دعوت با هم مشترک‏اند، همان گونه که در آیات قرآن به آن اشاره شده است. (4)
 

ادیان مختلف نداریم.

اگر ادیان در اصول و مبانى و جوهر با هم اختلاف داشته باشند، اختلاف را نه در دین و یا آورنده‏گان آن (پیامبران الهى) بلکه در پیروان آن ها و اعتقاداتى که به دین بسته شده است باید جستجو کرد.
 
بنابراین ادیان هیچ گاه با هم تفاوت ندارند و اصولاً براساس فرهنگ دینى ما و آیات قرآن چیزى به نام ادیان وجود ندارد. هر جا سخن از دین در قرآن آمده، به صورت لفظ مفرد (دین) بیان شده و نه ادیان،
 

شریعت ها مختلف بوده

 در عین حال شریعت و راه و روش هر یک از پیامبران الهى با هم متفاوت بوده است. تصورى که در مورد تعدد ادیان الهى مى‏رود، در واقع تعدد و اختلاف در شریعت‏ها و راه و روش دعوت به سوى خداوند و احکام و قوانین مى‏باشد که براى سعادت بشر از طرف خداوند وضع شده است.
 

چرا شریعت پیامبران متفاوت است

اما چرا پیامبران داراى شریعت‏هاى جداگانه بوده‏اند و چرا پس از هر دوره و زمانى، خداوند پیامبرى جدید با شریعت و قانون جدید به سوى بندگان فرستاده است؟
 
در آیات قرآن بیان شده که براى هر پیامبرى، شریعت و روش جداگانه‏اى قرار دادیم. (5)
 

پیامبران بر دو دسته بوده‏اند:

پیامبران تشریعى و پیامبران تبلیغى.
پیامبران تشریعى، پیامبران بزرگ الهى مانند حضرت ابراهیم(ع)، موسى(ع)، عیسى(ع) و محمد(ص) بوده‏اند که صاحب شریعت و آیین و قوانین خاصى براى جامعه و نجات انسان‏ها بوده‏اند.
 
پیامبران تبلیغى کسانى بوده‏اند که از طرف خداوند براى هدایت بشر آمده، اما شریعت و قوانین خاصى (غیر از آنچه پیامبران صاحب شریعت بیان کرده بودند) نداشتند این گروه از پیامبران، شریعت پیامبران بزرگ را تبلیغ مى‏کردند.
 
ظهور پیامبران اختصاص به دوره و منطقه خاصى نداشته و براى امت‏هاى مختلف، پیامبران الهى (خواه تبلیغى یا تشریعى) وجود داشته‏اند.
 

علت تجدید نبوت و پیامبران جدید

در آیات قرآن آمده که هر قوم و امتى پیامبرى داشته است. (6) اما تجدید نبوت‏ها و آمدن پیامبران مختلف مى‏تواند به دو علت باشد:
1- تحریف ادیان و شرایع آسمانى.
2-عدم رشد و بلوغ فکرى انسان‏ها و تغییر شرایط و نیازهاى جدید-
 
در دوران گذشته که پیامبران متعدد آمده و بعضاً شریعت تغییر مى‏یافت، یا از این جهت بود که شریعت پیامبران سابق و دین‏شان مورد تحریف واقع مى‏شد و دست بشر در آن رخنه مى‏نمود و موجب تغییر و تبدیل دین و شریعت پیامبران مى‏شد،
 
 یعنى عالمان و دانشمندان دین را به دلخواه خود تفسیر و آن را از حقیقت منحرف مى‏کردند. در نتیجه طبعاً انتظارى که از دین و شریعت پیامبر مى‏رفت، برآورده نمى‏شد.
 
 و یا به جهت آن که انسان‏ها (چون دوران رشد را پشت سر مى‏گذارند) در هر دوره‏اى نیاز به تعالیم جدید و شریعت و قوانین تازه (با توجه به شرایط زمان و نیازهاى عصر خود) دارند،
 
 مانند بچه‏اى که دوران کودکى و دبستان را پشت سر گذاشته و وارد مرحله جدیدى از فراگیرى مى‏شود که طبعاً باید با توجه به رشد فکرى و نیازهاى او تعالیم و دانش‏هاى جدید به او داده شود امکان نداشت این تعالیم در دوره قبل به او یاد داده شود.
 
علت تجدید نبوت‏ها به خاطر این دو مسئله اساسى بوده است، به همین خاطر بعد از شریعت حضرت موسى(ع)، پس از سالیان و قرن‏هاى بسیار پیامبر جدید (حضرت عیسى(ع)) مبعوث شد، که آیین جدیدى آورد.
 
حال اگر این دو عامل براى تجدید نبوت‏ها وجود نداشته باشد، یعنى اگر دین و آیین پیامبر مورد تحریف واقع نشود، هم چنین بشر به اندازه‏اى از رشد و بلوغ فکرى دست یابد که بتواند همه تعالیم را دریافت کند و آنها را حفظ نماید
 
 و یا قانونى کلى را دریافت کند که در سایه آن بتواند به نیازهاى زمان خود پاسخ دهد، دیگر علت‏هاى تجدید نبوت و شریعت وجود نخواهد داشت..
 

چرا با نزول قران تجدید نبوت و آمدن کتاب آسمانى و پیامبر جدید  امکان ندارد؟

پس با رجوع به قرآن و زمان نزول آن و وضعیت فکرى بشر در آن زمان و پس از آن درمى‏یابیم که:
 
1- زمان نزول قرآن یعنى چهارده قرن پیش مقارن است با دوره‏اى که بشر، کودکى خود را پشت سر گذاشته و مى‏توانست آموخته‏هاى علمى و دینى خود را حفظ کند،.
 
 از این رو در آخرین کتاب مقدس آسمانى یعنى قرآن تحریف رخ نداده است. مسلمانان به هنگام نزول هر آیه عموماً آن را در دل‏ها و در نوشته‏ها حفظ مى‏کردند، .
 
به گونه‏اى که امکان هر گونه تغییر، تحریف، حذف و اضافه از بین مى‏رفت، بنابراین دیگر تحریف و نابودى کتاب آسمانى رخ نداده و این علت (که یکى از علل تجدید نبوت بود) از بین رفت.
 
2-در دوره‏هاى پیش بشر به علت عدم رشد و بلوغ فکرى قادر نبود یک نقشه کلى براى مسیر خود دریافت کند. و با راهنمایى آن نقشه راه خویش را ادامه بدهد. لازم بود مرحله به مرحله راهنمایى شود و راهنمایانى همیشه او را همراهى کنند،.
 
 ولى مقارن با دوره رسالت پیامبر اسلام و از آن به بعد، انسان این بلوغ و رشد را پیدا کرد که بتواند نقشه کلى زندگى خویش را دریافت کند، از این رو روش دریافت راهنمایى‏هاى مرحله به مرحله متوقف گشت.
 
قرآن کتابى است که روح همه تعلیمات موقت و محدود کتب آسمانى دیگر را (که مبارزه با انواع انحراف‏ها و بازگشت به تعادل است).
 
 در بردارد، بنابراین با پیدایش آمادگى در بشر، قانون کلى و جامع زندگى در اختیار او قرار گرفت و باز علت تجدید نبوت‏ها و شریعت‏ها از بین رفت.
 
3- غالب پیامبران بلکه اکثر قریب به اتفاق آن‏ها پیامبران تبلیغى بودند، نه تشریعى. کار پیامبران تبلیغى، ترویج و تبلیغ و اجرا و تفسیر شریعتى بود که حاکم بر زمان آن‏ها بود.
 
در عصر خاتمیت که عصر علم است، با پیروى از پیامبر(ص) و ائمه معصومین(ع)، علماى امت قادرند با شناخت اصول کلى اسلام و شرایط زمان و مکان، آن اصول کلى را با مقتضیات زمانى و مکانى تطبیق دهند و حکم الهى را استخراج و اجرا نمایند.
 
 نام این عمل "اجتهاد" است. فقها و علماى شایسته امت اسلامى بسیارى از وظایفى را که پیامبران تبلیغى و قسمتى از وظایف پیامبران تشریعى را (بدون آن که خود شریعتى وضع کنند) با عمل اجتهاد و با وظیفه رهبرى انسان‏ها انجام مى‏دهند.
 
از این رو در عین این که نیاز به دین همواره باقى است و بلکه هر چه بشر به سوى تمدن پیش رود، نیاز به دین، افزایش مى‏یابد، احتیاج به تجدید نبوت و آمدن کتاب آسمانى و پیامبر جدید براى همیشه برطرف شد و پیامبرى پایان یافت.
 
انسان امروزى با وجود تعالیم پیامبران و آخرین پیام الهى (که مصون از تحریف و تغییر مى‏باشد) نیز با توجه به پیشرفت عقل و اندیشه بشرى، اگر خواهان سعادت و رسیدن به خوشبختى جاودانه در دنیا و آخرت باشد، مى‏تواند از آموزه‏ها و دینى ماندگار بهره‏مند شده و نیاز به تجدید نبوت و آمدن پیامبر جدید نیست.
 
 اما اگر ظلم و ستم گسترده هم چنان وجود دارد، در زمان پیامبران نیز همین گونه بوده و خود پیامبران بیشترین آزار و ستم را دیده‏اند.
 
 وجود ظلم و ستم به تنهایى موجب نمى‏شود که پیامبر جدید بیاید، چنان که آمدن پیامبر جدید به معنى خاتمه یافتن ظلم و ستم نخواهدبود.
 
 در عین حال که همه ادیان آسمانى، منتظر ظهور منجى و مصلح بزرگ هستند که با آمدن او ظلم و ستم به یکباره و براى همیشه ریشه کن خواهد شد.
 

تعریف  دین و شریعت 

کلمه شریعت به معناى طریق است، و اما کلمه" دین" و کلمه" ملت"  به معنای طریقه مشخصی است، یعنى طریقه ‏اى که انتخاب و اتخاذ شده باشد، .
 
 اما به نظر می آید که در عرف و اصطلاح قرآن کریم کلمه شریعت در معنایى استعمال مى‏شود که خاص تر از دین است، مثلا در آیات زیر:
 
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ  (دین نزد خدا و مقبول درگاه او تنها اسلام است   یا  « وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ، وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ» .
 
 (و کسى که غیر از اسلام دینى دیگر بپذیرد از او قبول نمی ‏شود، و او در آخرت از زیانکاران است (7)
 
از این دو آیه به خوبى بر مى‏آید هر طریقه و مسلکى در پرستش خداى تعالى، دین هست ولى دین مقبول درگاه خدا تنها اسلام است،.
 
 پس دین از نظر قرآن، معنایى عمومى و  وسیع دارد، حال اگر آن دو آیه را به این دو آیه ضمیمه کنیم که می فرماید :
 
«ِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً» ( براى هر یک از شما پیامبران شرعه و منهاجى قرار دادیم)  و «ثُمَّ جَعَلْناکَ عَلى‏ شَرِیعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها»).
 
و سپس تو را بر شریعتى از امر دین قرار دادیم، پس همان شریعت را پیروى کن(8)  به این نتیجه می رسیم که: دین با شریعت فرق دارد.
 
فرق دین و شریعت

1- دین قابل نسخ نیست شریعت قابل نسخ است.

شریعت عبارت است: از طریقه‏اى خاص، یعنى طریقه‏اى که براى امتى از امت‏ها و یا پیامبرى از پیامبران مبعوث به شریعت تعیین و آماده شده باشد:
 
مانند شریعت نوح، و شریعت ابراهیم، و شریعت موسى، و شریعت عیسى، و شریعت محمد (ص)، و اما دین عبارت است از سنت و طریقه الهی، که مختص همه پیامبران و اقوام است.
 
 پس کلمه دین معنایى عمومى‏تر از کلمه شریعت دارد، و به همین جهت است که شریعت نسخ مى‏پذیرد، ولى دین به معناى عمومى‏اش قابل نسخ نیست.
 

2- دین قابل نسبت است بخلاف شریعت

فرق دیگرى نیز بین شریعت و دین هست و آن این است که کلمه دین را مى‏توان هم به یک نفر نسبت داد و هم به جماعت، حال هر فردى و هر جماعتى که مى‏خواهد باشد .
 
ولى کلمه شریعت را نمى‏شود به یک نفر نسبت داد، و مثلا گفت فلانى فلان شریعت را دارد، مگر آنکه یک نفر آورنده آن شریعت و یا  مجری و مبلغ آن باشد، پس مى‏شود گفت دین مسلمانان و دین یهودیان و دین عیسویان و نیز مى‏شود گفت:
 
 شریعت مسلمانان و یهودیان هم چنان که مى‏توان گفت دین و شریعت خدا  یا  دین و شریعت محمد پس می توان گفت:
 
 شریعت عبارت است: از طریقه‏اى که خدا مهیا و آماده کرده و یا طریقه‏اى که براى فلان پیغمبر و یا فلان امت معین شده است.
 
بنا بر این اگر شریعت‏هاى خاص را به دین نسبت مى‏دهیم و مى‏گوئیم همه این‏  شریعت‏ها دین خدا است، با اینکه دین یکى است ولى شریعت‏ها یکدیگر را نسخ مى‏کنند،.
 
  این نسبت دادن ها مانند نسبت دادن احکام جزئى در اسلام، به اصل دین است، با اینکه این احکام بعضى ناسخ و بعضى منسوخند با این حال مى‏گوئیم فلان حکم از احکام دین اسلام بوده و نسخ شده و یا فلان حکم از احکام دین اسلام است،
 

3- دین یکی ولی شریعت 5 تاست

 بنا بر این باید گفت: خداى سبحان بندگان خود را جز به یک دین متعبد نکرده، و آن یک دین عبارت است از تسلیم او شدن.
 
اما چیزى که هست براى رسیدن بندگان به این هدف راههاى مختلفى قرار داده، و سنت‏هاى متنوعى باب کرده، و آن سنت‏ها و شریعت‏ها عبارت است .
 
از شریعت نوح، ابراهیم، موسى، عیسى و محمد (ص)،  چون هر امتى مقدار معینى استعداد داشته  و شرایط موجود در زمان آن ها، شریعت مشخصی را ایجاب می کرده است .
 
که با تغییر آن شرایط در عصر بعدی ، شریعت متناسب با عصر جدیدتر لازم می آمده است تا اینکه در نهایت به کاملترین شریعت میرسیم که همان اسلام باشد.
 

4- در شریعت احکام نسخ بخلاف دین

هم چنان که مى‏بینیم چه بسا شده که در یک شریعت بعضى از احکام به وسیله بعضى دیگر نسخ شده، براى اینکه  آن مصلحتی که باعث شده بود حکم قبلی قابل اجرا شود تمام شده است .
 
و اکنون مصلحت جدیدتری پیش آمده است که لازمه آن ، وضع حکم جدیدتری است. مانند نسخ شدن حکم حبس ابد در زناى زنان که نسخ شد، و حکم دیگری به جای آن آمد.
 

5- شریعت مرادف ملت است بخلاف دین

شریعت مرادف با کلمه ملت باشد، به این معنا که ملت هم مثل شریعت عبارت است از طریقه‏اى خاص، به خلاف کلمه" دین"
 
 البته بین ملت و شریعت این فرق هست چون علت این که به طریقتی ، شریعت می گویند این است که شریعت از ناحیه خداى تعالى و به منظور سلوک مردم به سوى او تهیه و تنظیم شده"،
 
  اما  در مورد کلمه ملت، به این جهت به طریقتی، ملت می گویند که مردمى آن طریقه را از غیر گرفته‏اند و خود را ملزم مى‏دانند که عملا از آن پیروى کنند،
 
 و چه بسا همین فرق باعث شده که کلمه ملت را به خداى تعالى نسبت نمى‏دهند و نمى‏گویند ملت خدا، ولى" دین خدا" و" شریعت خدا" مى‏گویند،.
 
 و ملت را تنها به پیغمبران نسبت مى‏دهند و مى‏گویند: ملت ابراهیم، چون این ملت بیانگر سیره و سنت ابراهیم (ع) است
 
و همچنین به مردم و امت‏ها نسبت مى‏دهند و مى‏گویند ملتِ مردمی با ایمان و یا ملتِ مردمى بى‏ایمان، چون‏  ملت از سیره و سنت عملى آن مردم خبر مى‏دهد،.
 
 در قرآن کریم آمده: مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ  کیش ابراهیم معتدل بود و او از مشرکین نبود.(9)
 
  و نیز از یوسف (ع) حکایت کرده که گفت: إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ، وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کافِرُونَ، وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ:
 
 من کیش مردمى را که به خدا ایمان ندارند و به روز جزا کفر مى‏ورزند ترک گفته پیروى کیش پدرانم را کردم یعنى ابراهیم و اسحاق و یعقوب.(10)
 
 که در آیه اول کلمه ملت در مورد فرد، و در آیه دوم هم در مورد فرد و هم در مورد قوم استعمال شده، همچنین در آیه بعدى که کلام کفار به پیغمبران خویش را حکایت می کند،.
 
 تنها در مورد قوم به کار رفته : لَنُخْرِجَنَّکُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا (شما را از سرزمین خود بیرون مى‏کنیم مگر آنکه به کیش، ما برگردید.(11)
 
پس خلاصه آنچه گفتیم این شد که دین در اصطلاح قرآن اعم از شریعت و ملت است و شریعت و ملت دو کلمه تقریبا مترادفند با مختصر فرقى که بدان اشاره شد.
 

حقیقت دین، تسلیم خدا بودن

إِنَّ الدّینَ عِندَ اللَّهِ الإِسلامُ ۗ وَمَا اختَلَفَ الَّذینَ أوتُوا الکِتابَ إِلّا مِن بَعدِ ما جاءَهُمُ العِلمُ بَغیًا بَینَهُم ۗ وَمَن یَکفُر بِآیاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَریعُ الحِسابِ (12)
 
دین در نزد خدا، اسلام (و تسلیم بودن در برابر حق) است. و کسانی که کتاب آسمانی به آنان داده شد، اختلافی (در آن) ایجاد نکردند،.
 
 مگر بعد از آگاهی و علم، آن هم به خاطر ظلم و ستم در میان خود؛ و هر کس به آیات خدا کفر ورزد، (خدا به حساب او می‌رسد؛ زیرا) خداوند، سریع الحساب است.
 
اگر اسم اسلام کافی باشد، باید همه‌ی مسلمینِ اسمی عزیز باشند؛ می‌بینیم که نیستند. آن چیزی که یک انسان و یک مجموعه را عزیز می‌کند، اسلام واقعی است؛ یعنی تسلیم‌للَّه؛ «الاسلام هو التّسلیم»( دین هم همین است.
 
وَ قَالَ ( علیه السلام ) : لَأَنْسُبَنَّ الْإِسْلَامَ نِسْبَةً لَمْ یَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِی الْإِسْلَامُ هُوَ التَّسْلِیمُ وَ التَّسْلِیمُ هُوَ الْیَقِینُ وَ الْیَقِینُ هُوَ التَّصْدِیقُ وَ التَّصْدِیقُ هُوَ الْإِقْرَارُ وَ الْإِقْرَارُ هُوَ الْأَدَاءُ وَ الْأَدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ .
و آن حضرت فرمود: اسلام را آنچنان معنى کنم که احدى پیش از من به این صورت معنا نکرده باشد:
 
اسلام همان تسلیم بودن، و تسلیم همان باور، و باور همان قبول کردن، و قبول کردن همان اقرار، و اقرار همان ادا نمودن، و ادا نمودن همان عمل کردن است‏(13)
 
دین، به همین معنای تدین، مورد نظر است. آن تفسیر غلط روشنفکری از دین و همان تصوراتی که بعضیها داشتند و کجرویها و کج‌فهمیهایی که در مسائل دین بوده، آن را نمی‌گویم.
 
تجربه نشان داد که آن تصورات، یک پول سیاه هم ارزش ندارد. من عمرم را در همین چیزها صرف کرده‌ام؛ از دور حرف نمی‌زنم. دین به معنای تدین، یعنی پایبندی به احکام اسلامی، قبول، اذعان و تسلیم. روایت هم دارد(14)
 
قرآن هم همین است: «انّ الدّین عنداللَّه الاسلام»(15). اسلام یعنی چه؟ «من اسلم وجهه للَّه»(16) یعنی چه؟ یعنی صورتت را تسلیم خدا کن. این، دین است. مظهرش در مورد احکام شرعی، همین است دیگر.(17)
 

روایات دین در نزد خدا، اسلام است

1- الباقر (علیه السلام)- إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللهِ الْإِسْلامُ قَالَ: التَّسْلِیمُ لِعلی‌بن‌ابی‌طالب (علیه السلام) بِالْوَلَایَهْ
امام باقر (علیه السلام) إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ الله الْإِسْلامُ اسلام، تسلیمِ ولایت علیّ‌بن‌ابی‌طالب (علیه السلام) بودن است.(18)
 
2- الباقر (علیه السلام)- إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللهِ الْإِسْلامُ فَقَالَ: یَعْنِی الدِّینُ فِیهِ الْإِیمَانُ.امام باقر (علیه السلام) إ ِنَّ الدِّینَ عِندَ الله الإِسْلاَمُ یعنی دینی که در آن ایمان وجود دارد.(19)
 
3- الصّادق (علیه السلام)- إِنَّ الْإِسْلَامَ قَبْلَ الْإِیمَانِ وَ عَلَیْهِ یَتَوَارَثُونَ وَ یَتَنَاکَحُونَ وَ الْإِیمَانُ عَلَیْهِ یُثَابُون.
 
امام صادق (علیه السلام) مسلمانی، رتبه‌ی پیش از ایمان است به‌رابطه‌ی اسلام از یکدیگر ارث می‌برند و با هم زناشویی می‌کنند و به‌وسیله‌ی ایمان ثواب می‌برند.(20)
 
4- الباقر (علیه السلام)- الْإِسْلَامُ لَا یَشْرَکُ الْإِیمَانَ وَ الْإِیمَانُ یَشْرَکُ الْإِسْلَامَ وَ هُمَا فِی الْقَوْلِ وَ الْفِعْلِ یَجْتَمِعَانِ کَمَا صَارَتِ الْکَعْبَهًُْ فِی الْمَسْجِدِ وَ الْمَسْجِدُ لَیْسَ فِی الْکَعْبَهًِْ وَ کَذَلِکَ الْإِیمَانُ یَشْرَکُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامُ لَا یَشْرَکُ الْإِیمَانَ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ‌وَ‌جَلَّ: قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ فَقَوْلُ اللَّهِ عَزَّ‌وَ‌جَلَّ أَصْدَقُ الْقَوْل.
 
امام باقر (علیه السلام) اسلام شریک ایمان نیست ولی ایمان با اسلام شریک است و در گفتار [شهادتین] و کردار [عمل به مقرّرات دین] هردو باهم هستند؛ (یعنی چنین کسی هم مؤمن و هم مسلمان است)
 
چنان‌که کعبه در مسجدالحرام است ولی مسجدالحرام در کعبه نیست همچنین ایمان شریک اسلام است، ولی اسلام شریک ایمان نیست و خدای عزّوجلّ فرماید: اعراب گفتند: ایمان‌آوردیم، بگو ایمان نیاوردید.
 
بلکه بگویید اسلام آوردیم درصورتی‌که هنوز ایمان در دل‌هایتان نفوذ نکرده است. (21) و سخن خدای عزّوجلّ راست‌ترین سخن است.(22)
 
5- أمیرالمؤمنین (علیه السلام)- لَأَنْسُبَنَ الْإِسْلَامَ نِسْبَهًًْ لَمْ یَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِی وَ لَا یَنْسُبُهَا أَحَدٌ بَعْدِی الْإِسْلَامُ هُوَ التَّسْلِیمُ وَ التَّسْلِیمُ هُوَ الْیَقِینُ وَ الْیَقِینُ هُوَ التَّصْدِیقُ وَ التَّصْدِیقُ هُوَ الْإِقْرَارُ وَ الْإِقْرَارُ هُوَ الْأَدَاءُ وَ الْأَدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ الْمُؤْمِنُ أَخَذَ دِینَهُ عَنْ رَبِّهِ إِنَّ الْمُؤْمِنَ یُعْرَفُ إِیمَانُهُ فِی عَمَلِهِ وَ إِنَّ الْکَافِرَ یُعْرَفُ کُفْرُهُ بِإِنْکَارِهِ أَیُّهَا النَّاسُ دِینَکُمْ فَإِنَّ الْحَسَنَهًَْ فِیهِ خَیْرٌ مِنَ الْحَسَنَهًِْ فِی غَیْرِهِ وَ إِنَّ السَّیِّئَهًَْ فِیهِ تُغْفَرُ وَ إِنَّ الْحَسَنَهًَْ فِی غَیْرِهِ لَا تُقْبَلُ.
 
امام علی (علیه السلام) اسلام را به‌گونه‌ای توصیف خواهم کرد که قبل از من کسی آن‌گونه آن را وصف نکرده باشد و کسی پس از من نیز آن‌گونه توصیف نخواهد کرد. اسلام همان تسلیم است .
 
و تسلیم همان یقین و یقین همان تصدیق و تصدیق همان اقرار است و اقرار اداکردن است و اداکردن همان عمل‌کردن است. مؤمن کسی است .
 
که دینش را از پروردگارش گرفته باشد. مؤمن ایمانش را در عملش می‌شناسد و کافر کفر خود را در انکارش. ای مردم! دینتان را، دینتان را دریابید؛ اگر دیندار باشید و گناه کنید .
 
بهتر از آن است که بی‌دین باشید و کار نیک انجام بدهید، زیرا گناه در دین آمرزیده می‌شود و کار نیک در غیر دین پذیرفته نمی‌شود.(23)
 
6- الصّادق (علیه السلام)- عَلَیْکُمْ بِطَاعَهًِْ رَبِّکُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ فَإِنَّ اللَّهَ رَبُّکُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْإِسْلَامَ هُوَ التَّسْلِیمُ وَ التَّسْلِیمَ هُوَ الْإِسْلَامُ فَمَنْ سَلَّمَ فَقَدْ أَسْلَمَ وَ مَنْ لَمْ یُسَلِّمْ فَلَا إِسْلَامَ لَه.
 
امام صادق (علیه السلام) تا می‌توانید به طاعت پروردگار خود پایبند باشید زیرا خدا پروردگار شماست و بدانید که اسلام تسلیم است و تسلیم اسلام است هرکه تسلیم شد محققاً مسلمان است و هرکه تسلیم نشود مسلمانی ندارد.(24)
 
7- الباقر (علیه السلام)- إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللهِ الْإِسْلامُ؛ قَالَ: التَّسْلِیمُ لِلَّهِ وَ لِأَوْلِیَائِهِ وَ هُوَ التَّصْدِیقُ وَ قَدْ سَمَّی اللَّهُ الْإِیمَانَ تَصْدِیقاً.
 
امام باقر (علیه السلام) إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ الله الْإِسْلامُ اسلام، تسلیم خداوند و اولیای او شدن است و تسلیم‌شدن همان تصدیق‌کردن است و خداوند ایمان را تصدیق‌کردن نامیده است».(25)
 
8- الصّادق (علیه السلام)- عَنِ الْمُفَضَّلِ‌بْنِ‌عُمَرَ، قَالَ: سَأَلْتُ سَیِّدِیَ الصَّادِقَ (علیه السلام) ... کَیْفَ بَدْءُ ظُهُورِ الْمَهْدِیِّ (عجل الله تعالی فرجه الشریف)؟ قَالَ (علیه السلام): یَا مُفَضَّلُ! یَظْهَرُ فِی شُبْهَهًٍْ لِیَسْتَبِینَ فَیَعْلُو ذِکْرُهُ وَ یَظْهَرُ أَمْرُهُ وَ یُنَادَی بِاسْمِهِ وَ کُنْیَتِهِ وَ نَسَبِهِ وَ یَکْثُرُ ذَلِکَ عَلَی أَفْوَاهِ الْمُحِقِّینَ وَ الْمُبْطِلِینَ وَ الْمُوَافِقِینَ وَ الْمُخَالِفِینَ ... قلت: یَا مَوْلَایَ! فَمَا تَأْوِیلُ قَوْلِهِ تَعَالَی لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ؟ قَالَ (علیه السلام): هُوَ قَوْلُهُ تَعَالَی وَقاتِلُوهُمْ حَتَّی لاتَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلهِ فَوَ اللَّهِ یَا مُفَضَّلُ لَیُرْفَعُ عَنِ الْمِلَلِ وَ الْأَدْیَانِ الِاخْتِلَافُ وَ یَکُونُ الدِّینُ کُلُّهُ وَاحِداً کَمَا قَالَ جَلَّ ذِکْرُهُ إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللهِ الْإِسْلامُ وَ قَالَ اللَّهُ: وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ. قَالَ الْمُفَضَّلُ قُلْتُ: یَا سَیِّدِی وَ مَوْلَایَ وَ الدِّینُ الَّذِی فِی آبَائِهِ إِبْرَاهِیمَ وَ نُوحٍ (علیه السلام) وَ مُوسَی (علیه السلام) وَ عِیسَی (علیه السلام) وَ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) هُوَ الْإِسْلَامُ؟ قَالَ: نَعَمْ یَا مُفَضَّلُ! هُوَ الْإِسْلَامُ لَا غَیْرُ. قُلْتُ: یَا مَوْلَایَ! أَ تَجِدُهُ فِی کِتَابِ اللَّهِ. قَالَ: نَعَمْ! مِنْ أَوَّلِهِ إِلَی آخِرِهِ وَ مِنْهُ هَذِهِ الْآیَهًُْ إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللهِ الْإِسْلامُ وَ قَوْلُهُ تَعَالَی مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْراهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ.
 
امام صادق (علیه السلام) مفضّل‌بن‌عمر گوید: از مولایم امام صادق (علیه السلام) پرسیدم: «... حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در وقت ظهورش چگونه است»؟ فرمود:
 
 «ای مفضّل! او در وضع شبهه‌ناکی آشکار می‌شود تا اینکه امرش روشن شود و نامش بالا رود و کارش آشکار گردد و نام و کنیه و نسبش برده شود و آوازه‌ی او در زبان پیروان حقّ و باطل و موافقین و مخالفین زیاد شود ...».
 
 عرض کردم: «مولای من! تأویل: تا آن را بر همه‌ی آیین‌ها غالب گرداند، هرچند مشرکان کراهت داشته باشند! (26) چیست»؟ حضرت (علیه السلام) فرمود: «تأویل آن این آیه است: و با آن‌ها پیکار کنید، تا فتنه [شرک و سلب آزادی] برچیده شود، و دین [و پرستش] همه مخصوص خدا باشد! (27)
 
ای مفضّل به خدا قسم! اختلاف را از میان ملل و ادیان برمی‌دارد و همه‌ی دین‌ها یکی می‌شود چنانکه خدا فرموده است: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللهِ الْإِسْلامُ و هم فرموده: هرکس دینی جز دین اسلام را بپذیرد هرگز از وی پذیرفته نمی‌شود و او در عالم آخرت از زیانکاران خواهد بود.(28)
 
(عرض کردم: مولای من! آیا دینی که پدران او ابراهیم و نوح و موسی و عیسی (علیهم السلام) و محمّد (صلی الله علیه و آله) داشتند همان دین اسلام بود»؟ فرمود: «آری! همین دین اسلام بود نه غیر آن» عرض کردم: «دلیلی از قرآن بر این مطلب دارید»؟ فرمود:
 
«آری! از اوّل تا آخر قرآن پر از دلیل است. از جمله آیه‌ی إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ الله الْإِسْلامُ می‌باشد و دیگری این آیه است: از آیین پدرتان ابراهیم پیروی کنید خداوند شما را در کتاب‌های پیشین و در این کتاب آسمانی «مسلمان» نامید.(29)(30)
 
9- الرّسول (صلی الله علیه و آله)- اللَّهُمَّ إنَّکَ ... قُلتَ إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللهِ الْإِسْلامُ وَ قُلتَ وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِین اللَّهُمَّ إِنِّی أُشْهِدُکَ أَنِّی قَدْ بَلَّغَتُ مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّهُ قَدْ أَکْمَلَ اللَّهُ دِینَکُمْ بِإِمَامَتِهِ.
 
پیامبر (صلی الله علیه و آله) خدایا! تو ... فرمودی: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ الله الْإِسْلامُ و فرمودی: هرکس دینی جز دین اسلام را بپذیرد هرگز از وی پذیرفته نمی‌شود و او در عالم آخرت از زیانکاران خواهد بود. (آل عمران/۸۵)
 
 خداوندا! من تو را گواه می‌گیرم که من به مردم ابلاغ کردم که خداوند دین شما را با امامت علی (علیه السلام) کامل کرد».(31)
 
10.الصّادق (علیه السلام)- فَإِذَا قَامَ الْقَائِمُ (عجل الله تعالی فرجه الشریف) عَرَضُوا کُلَ نَاصِبٍ عَلَیْهِ فَإِنْ أَقَرَّ بِالْإِسْلَامِ وَ هِیَ الْوَلَایَهْ وَ إِلَّا ضُرِبَتْ عُنُقُهُ أَوْ أَقَرَّ بِالْجِزْیَهًِْ فَأَدَّاهَا کَمَا یُؤَدِّی أَهْلُ الذِّمَّهْ.
 
امام صادق (علیه السلام) هنگامی‌که قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قیام می‌کند همه‌ی دشمنان اهل‌بیت (علیهم السلام) را پیش امام (علیه السلام) می‌آورند؛
 
 پس اگر با پذیرش ولایت مسلمان شد از او می‌پذیرند و اگر نپذیرفت یا گردنش زده می‌شود یا اینکه به دادن جزیه (مالی است که از غیر مسلمانان که در پناه حکومت اسلامی قرار می‌گیرند، گرفته می‌شود)
راضی می‌شود و مانند اهل ذمّه (یهودیان و مسیحیان که در سرزمین اسلام سکونت دارند) جزیه می‌پردازد.(32)
 

نتیجه:

1- ایمان به یگانگى، عدالت، عزّت و حکمت خداوند زمینه‌ى تسلیم شدن انسان است. که همان اسلام است.
 
2- لازمه‌ى تسلیم بودن در برابر خداوند، پذیرش اسلام به عنوان آخرین دین الهى است. که همان اسلام است.
 
3- سرچشمه‌ى بعضى از اختلافات مذهبى، حسادت‌ها و ظلم‌هاست؛ نه جهل و بى‌خبرى.که در شریعت های مختلف به وضوه معلوم است.
 
4- حسد، زمینه‌ى کفر است. که این حسد را در زمینه فردی و اجتماعی کاملا قابل درک است. و در شریعت ها مختلف همیشه بوده و خواهد بود.
 
5- کتاب وعلم، به تنهایى سبب نجات نمى‌گردند. و شریعتی را که انسان با تفسیر خودش علم و کتاب کند نتیجه نمی دهد. زیرا در شریعت ها قابل نسخ هستند ولی دین خدا قابل نسخ نیست.
 
6- تجاوز از مرزهاى حق، سبب بروز اختلاف است. و حق همان اسلام است به شرطی که اصول اولیه اسلام و حق را از قران درک کنیم نه از علم و ریاضیات دنیایی. بلکه یک دین دارد بشریت و آن تسلین در مقابل حق است.
 
7- در اسلام، معتقدیم که خداوند یک است و از او برای انسان‌ها به عنوان خالق و پروردگار پیامبران و شریعت های متعددی فرستاده شده است.
 
 اسلام، به عنوان آخرین دین ابراهیمی، اعتقاد دارد که قرآن به وسیله پیامبر محمد (صلی الله علیه و آله) به عنوان کتاب مقدس و حقیقت‌بخش برای هدایت انسان‌ها ارسال شده است.
 
به همین دلیل،اسلام تنها دین حقیقی است که خداوند در قران به ان اشاره کرده است و دیگر شریعت ها خطاهایی و تحریف هایی وارد کرده اند.
 
و نهایت اینکه حقیقت شریعت ها باهم اختلاف دارند و مختلف هستند و الا دین یکی است و آن تسلیم در برابر خداوند است.
 

پی نوشت:

1.آل عمران/81
2..آل عمران/67.
3. مجموعه آثار جلد دوم , مطهری، مرتضی , 181 , 183 ,
4.-نحل (16) آیه 36
5.-مائده (5) آیه 48 و شورى (42) آیه 13
6.-فاطر (35) آیه 42 و نحل (16) آیه 36
7. آل عمران 85
8. سوره جاثیه، آیه 18
9.سوره بقره، آیه 135
10. سوره یوسف، آیه 38
11.سوره ابراهیم، آیه 13.
12. سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۹
13.کلمات قصار ۱۲۵
14.کلمات قصار ۱۲۵
15. سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۹
16. سوره مبارکه آل عمران آیه ۸۵
17..بیانات رهبری در دیدار وزیر و مسئولان وزارت فرهنگ و آموزش عالی و رؤسای(۱۳۶۹/۰۵/۲۳)
18.تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۲، ص۵۰۲ بحارالأنوار، ج۳۵، ص۳۴۱/ المناقب، ج۳، ص۹۵
تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۲، ص۵۰۲ بحارالأنوار، ج۶۵، ص۲۸۴/ العیاشی، ج۱، ص۱۶۶/ العیاشی، ج۱، ص۱۶۶/ نورالثقلین/ البرهان
20.تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۲، ص۵۰۲ الکافی، ج۱، ص۱۷۳/ نورالثقلین
21.تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۲، ص۵۰۲ الکافی، ج۲، ص۲۶/ نورالثقلین/ البرهان
22.حجرات/۱۴.
23.تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۲، ص۵۰۲ بحارالأنوار، ج۶۵، ص۳۱۱/ البرهان
24.تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۲، ص۵۰۲ الکافی، ج۸، ص۱۱
25.تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۲، ص۵۰۲ القمی، ج۱، ص۹۹
26. توبه/۳۳
27. انفال/۳۹.
28. آل عمران/۸۵.
29. حج/۷۸.
30.تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۲، ص۵۰۲ بحارالأنوار، ج۵۳، ص۱
31.تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۲، ص۵۰۴ الیقین، ص۳۵۱
32.تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۲، ص۵۰۴ بحارالأنوار، ج۵۲، ص۳۷۳
 

منابع:

https://fa.the-koran.org وحدانیت دین اسلام و دین پیامبران از دیدگاه قران
https://www.islamquest.net/fa/archive/fa82827
https://wiki.ahlolbait.comآیه 19 سوره آل عمران
https://www.khabaronline.ir/news/208227
https://hawzah.net/fa/Article/View/3080
https://www.pasokhgoo.ir/node/30539
http://alvahy.com/تفسیر اهل بیت علیه السلام
https://www.pasokhgoo.ir/node/1029
https://quran.inoor.ir/fa/ayah/3/81/
https://pasokhgoo.ir/node/883
https://pasokhgoo.ir/content


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما