سورسرا يا سودرجان همسايهي شمالغربي افجد ميباشد. كه در زمانهاي نه چندان طولاني جزء خاك تجزيه ناپذير افجد بوده است. ولي غفلت دربار ساماني و هوسراني بي حد و مرز سامانيان تيغ جدايي بر خاك معصومانهاش ميكشد و به نكو داشت يك شاهزادهي زيباي توراني، سورسرا پيشكش قدم نا ميمونش ميشود. آنچه در وصف سورسرا ميآيد دست طمعكار آزمندان به اين سرزمين را به خوبي از آستين بيرون ميكشد.
سورسرا، همچنان كه از نامش برميآيد محل سور و ميهمانيست. آبجه يا افجد به نقل از كميلي آنقدر وسيع بود كه انتهاي آن را نه هيچكس ديده و نه توانايي آن را داشته كه در خاطر محدودش بگنجاند. در اقليمي كه سورسرا نام گرفته بود كاخهايي با شكوه و عماراتي بس بزرگ جهت برگزاري مراسم جشن و پايكوبي، تاج افتخار به فلك ميساييد.
در قسمت غرب و شمالي سورسرا، اين زايندهرود (زنده رود) است كه به يادگار از آن عظمت و شكوه، بيپيرايه و مسكين در گذر است. زنده رودي كه در دو پهلويش مهمانسراها و ميكدههاي عارفان و عشقبازي صاحب نظران گوي رندي و عرفان از ديار شيراز و عراق برده بود، كنون از فرط آلودگي و نبود دستي عاشق، در حسرت ديرپاي خود ميسوزد و گفتهاند آب خود را به باتلاقي حمل ميكند كه گاو خوانياش مينامند. (اي دريغ!)
اوْرمزد در روايات تاريخي خود از كنارهي زايندهرود در سرزمين دلدادگانِ باستان خصوصا در قسمت سورسرا زايندهرود را بهشت برين و محلّت پاكان مينامد كه از گزند تيغ دشمن و كينهي نهفته در آن خبري نيست.
ديوارهاي كاخهايش همه با ديباي قرمز رنگ رومي پوشيده بود و روشنايي دورنش در شب هنگام از روشنايي خورشيد تابان در روز نيز فراتر ميرفت. پلّههايي كه از كاخها بالا ميروند خستگي را با وجود تعداد زياد به پاي هيچكس نميآورد. مادر اردشير دراز دست كه سنش از دويست و هفتاد نيز فراتر ميرفت در موقعاي كه آفتاب تموز در پاسارگاد و تخت جمشيد حركت و آسايش را از هر جنبندهاي سلب ميكرد در سفرهاي تابستاني خود در كاخي از كاخهاي آبجه و سورسرا اقامت ميگزيد كه تعداد پلّههايش براي رفتن به اولين تالار و اتاق استراحت از تعداد سالهاي سنش نيز ميگذشت، و گفتهاند هر روز بيش از پنجاه يا شصت بار از اين پلّههاي كثير بالا و پايين رفته، و هرگز نه شكايتي از تعدد آنها داشته و نه اصرار درباريان و اردشير دراز دست چارهاي ميشده كه اتاقي در سطح زمين برگزيند.
اٌوْرمزد مينويسد وجود پلههاي زياد در ورودي و داخل كاخهاي هخامنشي حكايت از طبع بلند پروازي و غرور شاهانه و ادعاي برتر بودن از رعيت و مردمان عادي است. زيرا نظام طبقاتي در دربار فاسد هخامنشيان به گونهاي عقل از كف شاهان برده بود كه در معماري، خود را روي زمين در امن و آسايش نميديدند و ميخواستند كه با بزرگي عمارت، به خيال خود، خود را به يزدان پاك نزديكتر سازند. سيطرهي فرهنگ طبقاتي تا آبجه و سورسرا نيز با وجود تلاشهاي مردان حقيقي نيز آمده بود.
بهارْ بينا از موبدان عابد زرتشتي جان خود را بر سر مخالفت با ساختن كاخ جهانْ دائم گذاشت. چرا كه از با ساخت پلّههاي فراوان در ورودي عمارت مخالف بود و علّت آن را عدم دسترسي مردم عادي به شاهان به ظاهر عدالتمند هخامنشي ميدانست.
آبي كه از آغچهبدي (باغسرا) از لابهلاي درختان هميشه سبز و بهاري ميگذشت خود را به كاخهاي سورسرا (سودرجان) ميرسانيد و پس از گذر از هر خانه و كاخي دوباره يك دست گشته و مسير خود را تا آخرين نفس براي آبياري كشتزارهاي وسيع افجد ميپيمود، هرگز بخلي نميورزيد و تا سرزمينهاي دور ميرفت. امّا هيچگاه به باتلاق منتهي نميشد. تاريخ نويسان معاصر علّت آن را دلايل عرفاني ميدانند. مشخص نيست زندهرود كي مٌرد. آنچه معلوم است، آن است كه روزهايي زندهرود طغيان كرده و همهي ناپاكيهايي كه در مراسم جشن در سورسرا و عشرتكدههايش ميگذشته با خود برده و جز ويراني براي نسلهاي بعدي نگذاشته. اين ويرانهها نيز از دست قهر زندهرود در امان نبود و آثارش به كلي محو شد. و فقط شايد در كتاب يا ديواني قطعه يا شعري يا سخني اندك يا به تفضيل از آن رفته باشد.
اٌوْرمزد ميگويد جشنهاي روز نو (نوروز)، جشن سده و جشن هزاره و ديگر مراسم و آيينهاي انحرافي زرتشتي، جشن آب و جشن آتش و مراسم ازدواج درباريان در سورسرا با شگفتيهاي زياد و هزينههاي هنگفت برگزار ميشده است. براي مراسم سرگرمي ساحران زبردست از هندوستان و روم، و دعوت پادشاهان و شاهزادگان ديگر سرزمينها با تشريفات خاص همراه بوده. جالب آنكه به تعداد دعوت شدگان كاخ موجود بوده است. چه خبرها كه در نهانخانههاي كاخها و عشرتكدهها نبوده. و چه هزينهها كه از سراسر قلمرو وسيع پارس جمعآوري و در كمتر از يكماه به آتش كشيده ميشد.
قلم ديگر توان شرح اين همه سياهي را ندارد و خفتيدن در مركب سياه را بر شرح سياهي مقدّم ميشمرد.