:حسن حداد از 8 سال حمل پیکر شهدا میگوید
از عکسالعمل خوب خانوادهها، وقتی که خبر شهادت فرزندشان را دادی چه خاطرهای به یاد داری؟
یک روز داخل بنیاد شهید بودم که پدر شهید صادق صالحی را دیدم، حال پریشانی داشت، پسرش را تازه دفن کرده بودند، گفتم:پدر چه کار داری؟
پرسید این آقایی که خبر شهدا را به خانوادهها میدهد کیست، به من نشانش بدهید؟ راستش اول ترسیده بودم و فکر کردم حتماً میخواهد بلایی سرم بیاورد، گفتم: بروید از دفتر بپرسید من اطلاعی ندارم.
بلافاصله رفت داخل اتاقها و بچهها گفته بودند همان آقایی است که اول داشتی با او حرف میزدی.
من هنوز از بنیاد خارج نشده بودم که دوباره به سراغم آمد. دیگر فرصت دروغ گفتن و فرار نبود. گفت: خبر شهدا را تو میدهی؟ گفتم: پدرم چه کار داری، مگر چه شده؟ و در حالی که فکر میکردم میخواهد مرا بزند، او در آغوشم کشید و اشک ریخت.
کمی که آرام شد، گفت: دیشب پسرم در عالم خواب به سراغم آمد و گفت: چرا به کسی که خبر شهادت مرا داد انعام ندادی؟ و بلافاصله شروع کرد جیبهایش را گشتن که سرانجام دو عدد اسکناس 10 تومانی کهنه درآورد و گفت: پسرم از همه دنیا من فقط این پول را داشتم، از من قبول کن.
حالا این من بودم که اشکهایم امانم را بریده بود و تمام بدنم میلرزید. گفتم: پدر من وظیفه انجام دادم و نیازی نیست که انعام شما را بگیرم. پدر با زور پول را داخل جیبم گذاشت و گفت: تو را به خدا بگیر، اگر نگیری میترسم فرزندم دوباره به خوابم بیاید و از من راضی نباشد
امروز را در مقایسه با آن روزها چگونه میبینی؟
آن روزها، هر شهیدی که تشییع میشد، عطر ایمان و حماسه و گذشت و معنویت در سطح جامعه پراکنده میشد و مدتها دوستی و وحدت و گذشت و خداجویی در مردم تقویت شده و گسترش پیدا میکرد، همین که مردم تشییع شهدا را میدیدند، با خانوادههای صبور آنها در ارتباط بودند، در مجالس شرکت میکردند، عکس آنها را در دیوارهای شهر میدیدند، همه اینها تأثیرگذار بود تا مردم به یاد خدا و قیامت باشند، آن روزها حتی آدمهایی که نظام را قبول نداشتند، به نوعی همراه بودند و همراه میشدند، اما امروز وضعیت فرق کرده، آدمها اکثراً آدمهای آن روزها نیستند، دروغ، تهمت، فحشا، اعتیاد، بیکاری و خیلی از مشکلات مردم را عوض کرده است. خدا آخر عاقبت ما را ختم به خیر کند.
برگرفته از پایگاه خبری جوان
تنظیم : بخش هنرمردان خدا - سیفی
!