نقش تفكر در سير و سلوك
آييني كردن مسائل سلوك، آفات و زيان هاي گوناگون دارد. يك مورد آن، آن كه: اگر تكاليف ديني و سلوكي، حالت آيين و مراسم پيدا كنند، به جاي آن كه در دل و درون آدم جاي گرفته و اثرگذار باشند، بيشتر حالت تقليدي و تلقيني پيدا مي
نويسنده: دكتر سيد يحيي يثربي
هزار جهد بكردم كه يار من باشي *** مرادبخش دل بي قرار من باشي
چراغ ديده شب زنده دار من گردي *** انيس خاطر اميّدوار من باشي
چو خسروان ملاحت به بندگان نازند *** تو در ميانه خداوندگار من باشي
از آن عقيق كه خونين دلم ز عشوه ي او *** اگر كنم گله اي، غمگسار من باشي
در آن چمن كه بتان دست عاشقان گيرند *** گرت ز دست برآيد، نگار من باشي
شبي به كلبه احزان عاشقان آيي *** دمي انيس دل سوگوار من باشي
من اين مراد ببينم به خود كه نيم شبي *** به جاي اشك روان در كنار من باشي؟!
(حافظ)
آييني كردن مسائل سلوك، آفات و زيان هاي گوناگون دارد. يك مورد آن، آن كه: اگر تكاليف ديني و سلوكي، حالت آيين و مراسم پيدا كنند، به جاي آن كه در دل و درون آدم جاي گرفته و اثرگذار باشند، بيشتر حالت تقليدي و تلقيني پيدا مي كنند. پيش از پرداختن به مسئله تفكر لازم مي دانيم كه به موارد ديگري از زيان هاي آييني كردن مسائل سلوك بپردازيم:
يكي ديگر از خطرات آييني كردن اعمال و مسائل سلوك آن است كه، مردم معمولاً تكليف و وظايف علمي و عملي خود را در برابر شريعت يا طريقت، ناديده گرفته و با اجراي اين آيين ها و مراسم، چنان مي پندارند كه به تكليف خود عمل كرده اند؛ مثلاً شيعه پيرو اهل بيت (عليهم السلام)، مانند كسي كه اصلاً به هيچ دين و مذهبي پاي بند نيست، به كسب و كار و روابط غيراخلاقي پرداخته و خود را براي رسيدن به جاه و مال، به آب و آتش مي زند، تا مي تواند دروغ مي گويد و نيرنگ مي بازد و دست به كارهاي نامشروع مي زند. اما همين شخص در تاسوعا و عاشوراي حسيني، سياه مي پوشد و عزاداري مي كند و از مال حرام خود اندكي به صورت احسان و پذيرايي از عزاداران خرج مي كند. او با اين كار، چنين مي پندارد كه شيعه اهل بيت است و به تكاليف خود عمل كرده است. در حالي كه در تمام مدت سال هيچ گاه مانند علي و فاطمه رفتار نكرده است!
خطر ديگر آييني كردن اعمال و وظايف ديني آن است كه مردم از نظر انديشه و فرهنگ، توسعه نمي يابند و عمر خود را بدون تكامل فكري به پايان مي برند. نمونه بارز آن عاشورا و نيمه شعبان است. اگرچه در هريك از اين مناسبت ها وقت و مال مردم هزينه مي شود، اما چيزي به دانايي و آگاهي آنان افزوده نمي گردد. مردم از فلسفه قيام و انتظار همه ساله نكته هاي جديد ياد نمي گيرند و در حد معرفت ساده باقي مي مانند.
خطر ديگر آييني كردن تكاليف و دستورهاي سلوك و دين، آن است كه عده اي منافق كه هدفشان از تظاهر به دين، جز كسب جاه و مال نيست، با جدي گرفتن اين آيين ها خود را در صف مؤمنان و شيعيان حقيقي، جاي مي دهند؛ مثلاً كساني كه با بهره گيري از جايگاه سياسي خود يا وابستگانش، خود را از پايين ترين طبقه جامعه به بالاترين طبقه آن رسانده اند، يا كساني كه با ريا و فريب مردم به جاه و مالي رسيده اند، در شب هاي قدر، نيمه شعبان و دهه محرم، در خانه اعياني خود يا در مساجد و تكايا بسيار جدي به اجراي آيين ها و مراسم مي پردازند و بدين سان بر نفاق خود پرده مي پوشند. زيان ها و آفات ديگري نيز هستند كه از بحث آن ها صرف نظر مي كنيم.
و اما منزل تفكر، به دنبال منزل توبه و انابه قرار دارد. سير تكاملي سالك، در مقام انابه، او را با درخشش هايي از عالم باطن آشنا مي سازد، زيرا سالك كه خود را تا اين جا رسانده است، قطعاً براساس لطف و عنايت الهي بايد نتيجه كار خود را تا حدودي ببيند و عملاً تجربه كند، كه به قول حافظ:
عاشق كه شد كه يار به حالش نظر نكرد؟ *** اي دوست درد نيست، وگرنه طبيب هست!
اما اين اشاره ها و درخشش هاي عالم غيب، در منزل انابه، ضعيف و زودگذرند. گرچه در مرحله بالاتر مقام انابه، اين درخشش ها نيز قوت مي يابند، اما در اين مرحله هم چنان زودگذرند. آمد و رفت اين درخشش ها، سالك را به دو حالت متضاد گرفتار مي سازد و آن اميد براي بازيافتن اين درخشش ها و نگراني از خاموشي و قطع شدن اين درخشش هاست. اما به هر حال، آمد و رفت اين درخشش ها روز به روز بر اميد و جرئت سالك مي افزايد. سالك با همت بلندي كه دارد، در عطش اين درخشش ها آرام و قرار را از دست مي دهد. اين جاست كه سالك وارد مرحله جديدي از مرحله هاي سلوكي مي گردد كه آن را تفكر مي نامند.
تفكر، در حوزه سلوك،معنايي دارد كه با معناي آن در حوزه عقل و انديشه چندان ارتباط ندارد. تفكر در حوزه عقل عبارت است از تلاش فكري براي رسيدن به نتيجه و يافتن پاسخ به پرسش ها و تبديل مجهولات به معلومات. اما تفكر در حوزه سلوك، نوعي بي قراري است كه اساس اين بي قراري به تعبير حافظ يك « طمع خام » است. طمع شهود، طمع وصال و طمع ديدار:
عكس روي تو چو در آينه جام افتاد *** عارف از خنده مي، در طمع خام افتاد
حسن روي تو به يك جلوه كه در آينه كرد *** اين همه نقش در آيينه اوهام افتاد
اين همه عكس مي و نقش نگارين كه نمود *** يك فروغ رُخ ساقي ست كه در جام افتاد
در خم زلف تو آويخت دل از چاه زنخ *** آه كز چاه برون آمد و در دام افتاد
هر دمش با من دل سوخته لطفي دگرست *** اين گدا بين كه چه شايسته انعام افتاد
(حافظ)
اكنون به برخي از يافته ها و آثار اين مقام و منزل اشاره مي كنيم:
يك- جلوه نسبتاً روشني از قبض و بسط:
چنان كه گفتيم تمام مقامات و حالات عالم سلوك، در تمام مقام و حالات ديگر جلوه و ظهور دارند. قبض و بسط، از حالات و مقامات سير و سلوك است. اين قبض و بسط، علاوه بر اين كه خود به عنوان يك حال و مقام، جلوه ويژه اي دارد، در مقامات و منازل ديگر نيز، كم و بيش ظهور مي يابد.در منزل تفكر سالك عملاً صورت كم رنگي از قبض و بسط را تجربه مي كند. چنان كه گفتيم، او با رسيدن به درخشش هايي از عالم غيب، سپس با از دست دادن آن ها، دچار نوعي خوف و رجا، يا قبض و بسط مي گردد.
وي در حال بسط، به اين درخشش ها قانع و راضي نشده، بر آن مي كوشد تا سهم بيشتري از عالم غيب داشته باشد:
والله ملولم من كنون، از جام و سغراق و كدو *** كو ساقي دريادلي، تا جام سازد از سبو؟
با آنچ خو كردي مرا اندر مدزد، آن ده مها *** با توست آن، حيله مكن، اين جا مجو آن جا مجو
هربار بفريبي مرا گويي كه: در مجلس درآ *** هر آرزو كه با شدت پيش آ و در گوشم بگو
خوش من فريب تو خورم، ننديشم و اين ننگرم *** كه من چو حلقه بر درم چون لب نهم بر گوش تو
من بر درم تو واصلي، حاتم كف و دريا دلي *** بالله رها كن كاهلي، مي ريز چون خون عدو
تا هوش باشد يار من، باطل شود گفتار من *** هر دم خيال باطلي سر برزند در پيش او
آن كز ميت گلگون بود، يا رب چه روزافزون بود! *** كز آب حيوان مي كند آن خضر هر ساعت وضو
(مولوي، ديوان)
در چنين حال و هوايي، سالك احساس مي كند كه بايد سهم بيشتري از شور و مستي داشته باشد و از جلوه هاي معشوق و از درخشش ها و اشاره هاي غيبي، بيشتر برخوردار گردد. مولوي مي گويد: به آن چه ساقي داده و مي دهد خو كرده است، ديگر نبايد از دست يافتن به آن ها محروم گردد. در عين حال از ساقي مي خواهد كه قدم پيشتر بگذارد و لطف بيشتري بكند و او را از باده عشق سيراب سازد تا سر از مستي برآورده و از خودآگاهي و هوشياري فاصله گيرد. اين حالت بسط عاشق است.
بسط در مقام تفكر يعني در مقامي كه هنوز سالك به وصال و ديدار معشوق نرسيده است از حالات شگفت انگيز است. از بسيطه هاي بسيار جالب و خوش مضمون سالكي كه نخورده مست است و نرسيده عربده جويي است، غزل زير است:
افتد كه شبي از كف تو جام ستانيم؟ *** چون مست شويم از لب تو كام ستانيم؟
چون بوسه دهد لعل لبانت به لب جام *** ما بوسه لعلت ز لب جام ستانيم
گويند كه هرگز نشود بوسه به پيغام *** ما بوسه از اين گونه به پيغام ستانيم!
چون نوبت مستي شود و عربده جويي *** صد بوسه ز لعل تو به ابرام ستانيم
تو مست فرو خسبي و ما با لب و چشمت *** مستانه همي پسته و بادام ستانيم
چندانكه دهي دفع و زني مشت و كني منع *** بوس از لب لعل تو به دشنام ستانيم
اي ترك اگر زلف تو افتد به كف ما *** داد از ستم گردش ايام ستانيم
(حبيب خراساني )
همين سالك، گاهي با جلوه اي از قبض نگران آن مي شود كه نه تنها به كاميابي بيشتر توفيق نيابد، بلكه يافته هاي پيشين را نيز از دست بدهد. آري! سالك در اين مرحله، نگران آن است كه يار با او نسازد و او را گرفتار رنج هجران و فراق گرداند. در اين باره به چند بيت از فخرالدين عراقي توجه كنيم:
با من دل شده گر يار نسازد، چه كنم؟ *** دل غمگين مرا گر ننوازد، چه كنم؟
بر من آن است كه با فرقت او مي سازم *** وصلش ار با من بيچاره نسازد، چه كنم؟
جانم از آتش غم سوخت، نگوييد آخر *** تا غمش يك نفسم جان نگذارد، چه كنم؟
خود گرفتم كه سر اندر ره عشقش بازم *** با من آن يار، اگر عشق نبازد چه كنم؟
ياد ناورد زمن هيچ و نپرسيد مرا *** باز يك بارگيم پست نسازد، چه كنم؟
(عراقي)
يكي از نمونه هاي جالب اين گونه قبضيه ها غزلي است كه عاشق در آن به معشوق مي گويد كه اگر به وصالش برسد از بيدادي كه ديده است شكايت خواهد كرد:
حرفي ننوشتي، دل ما شاد نكردي *** ما را به زبان قلمي ياد نكردي
آباد شد از لطف تو صد خانه ويران *** ويرانه ما بود، كه آباد نكردي
بر ياد تو صد باركنم ناله و فرياد *** فرياد كه يك بار مرا ياد نكردي
آن لحظه كه بختم به وصال تو رساند *** فرياد برآرم كه چه بيداد نكردي؟
(بيرم خان)
دو- سقوط شهوت ها و تمايلات نفساني:
عطش شهود و بي تابي هاي قبض و بسط سالك، اثر خود را در حيات حيواني و نفساني سالك آشكار مي كند. يكي از جلوه هاي اين تأثير، كاهش اميال و شهوت هاي نفساني است.عطار اين نكته را در يك بيت بسيار زيبا بيان كرده است:
عشق تو نمود دستبردي *** مردي و زني، ز مرد و زن برد
ميل سالك به غذا و محافل و مجالس عيش و نوش، كم مي گردد. چنان كه ديگر لذت هاي حسي، براي او جاذبه چنداني نخواهند داشت. سالك در چنين حال و هوايي ديگران را گرفتار غفلت مي بيند و از شادماني آنان با لذت هاي حسي، شگفت زده مي گردد. چنان كه مولا علي (عليه السلام) دل خوشي هاي مردم را به جاه و مال دنيا با رساترين بيان، تحقير مي كند، سالك نيز با زبان حال به مردم مي گويد: لذت دنيا چه ارزشي دارد كه شما به آن دل بسته ايد؟ شما حركت كنيد و گامي از آن سوي به اين سوي بگذاريد تا از لذت جان باخبر گرديد. و ديگر لذت جسم را، لذت نشماريد:
اگر لذت ترك لذت بداني *** دگر شهوت نفس لذت نخواني
هزاران در، از خلق بر خود ببندي *** گرت باز باشد دري آسماني
سفرهاي علوي كند مرغ جانت *** گر از چنبر آز بازش رهاني
وليكن تو را صبر عنقا نباشد *** كه در دام شهوت به گنجشك ماني
ز صورت پرستيدنت مي هراسم *** كه تا زنده اي ره به معني نداني
گر از باغ انست گياهي برآيد *** گياهت نماند گل بوستاني
دريغ آيدت هر دو عالم خريدن *** اگر قدر نقدي كه داري بداني
(سعدي)
آري سالك در اين مرحله به بي اعتباري دنيا و لذت هاي آن پي مي برد و نداي آسماني را در اين باره از دل مي شنود:
نداي فاعتبروا بشنويد اولوالابصار *** نه كودكيد، سر آستين چه مي خاييد؟
خود اعتبار چه باشد بجز زجو جستن *** هلا زجو بجهيد آن طرف چو برناييد
درون هاون شهوت چه آب مي كوبيد *** چو آبتان نبود باد لاف پيماييد
حطام خواند خدا اين حشيش دنيا را *** در اين حشيش چو حيوان چه ژاژ مي خاييد؟
هلا كه باده بيامد ز خُم برون آييد *** پي قطايف و پالوده تن بپالاييد
(مولوي، ديوان)
سه- آشنايي با كشف و شهود:
سير تكاملي سالك در منزل تفكر، سرانجام او را با مزه كشف و شهود آشنا مي سازد. مكاشفه ها در مقام تفكر، بيشتر به صورت خواب و رؤيا جلوه مي كنند. خواب هايي كه بيشتر آن ها نيازمند تعبيرند و حاصل اين خواب ها، نه غيب گويي و پيش بيني آينده است كه اين گونه نتيجه ها به حوزه سير و سلوك ربط ندارند. بلكه خود اين خواب ها بيشتر جنبه الهام و هدايت دارند و اگر درست تعبير شوند، براي سير تكاملي سالك پشتوانه اي نيرومند خواهند بود. در نهايت نتيجه اين خواب ها چيزي جز تمرين ورود به حوزه كشف و شهود نمي باشد. ضمناً سالك با اين خواب ها و رؤياها آرامش مي يابد و به كار خود اميدوارتر مي گردد.مكن از خواب بيدارم، خدا را *** كه دارم خلوتي خوش با خيالش
(حافظ)
رؤياهاي سالكان، صحنه هاي باشكوه وصال را تجسم مي بخشند و سالك هر شب، با اين اميد به خواب مي رود كه دست كم در عالم خواب، راهي به كوي دوست داشته باشد:
ماييم و آستانه عشق و سر نياز *** تا خواب خوش كه را برد اندر كنار دوست
(حافظ)
منبع مقاله :
يثربي، سيديحيي، (1392)، عرفان عملي، قم، مؤسسه بوستان كتاب، چاپ سوم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}