نويسنده: دکتر سيد يحيي يثربي




 

تفسير و تحليل مقدمه ي قيصري بر شرح تائيه ي ابن فارض (17)

متن:

اِعلَم أنَّ بينَ عالمِ الأجسامِ و عالمِ الأرواحِ المُجَرَّدَةِ عالَماً آخر يسمّي برزخاً. وَ إلَيهِ الإشارةُ في قولِه تعالي: ( مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ * بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَّا يَبْغِيَانِ ) (1) أي بَينَ بَحرَي عالمِ الأرواحِ و الأجسامِ برزخٌ يمنَعُ عَن بَغي أحَدِهِما علي الآخر. و للبرزخِ لابدّ أن يکون نصيبٌ منهما فهو من حيث إنّه غير مادّيٍ شبيهٌ بعالم الأرواح، و من حيث إنّه ذوصورةٍ و شکلٍ و مقدارٍ شبيهٌ بعالَمِ الأجسامِ.
و في هذا العالمِ تَقبَلُ المعاني النازلةُ من الحضرةِ الإلهيّةِ صورةً حِسِّيّةً کالصورِ الخياليّةِ التي فينا، ثُمَّ تَنزِلُ إلي عالمِ المُلک؛ و لذلک يُسمّي بالخيالِ المنفصلِ أيضاً.
و کذلک لکلٍّ من الأرواحِ الکلّيّةِ و الجزئيّةِ مِن العقولِ و النفوسِ المجرّدةِ و غير المجرّدةِ فيه صورةٌ علي حَسَب کمالاتِها و درجاتِها؛ و کذلک الأرواحُ الکلّيِةُ الإنسانيّةُ قبل ظهورِها في الأبدان ظاهرةٌ بتلک الصور مشهودةٌ فيها لأربابِ الشهودِ، و جميعُ أرباب المکاشفَةِ أکثرُ ما يکاشفونَ من الامورِ الغيبيّةِ يکون في هذا العالم و فيه تَتجسَّدُ الأعمالُ و الأفعالُ الإنسانيّةُ الحسنةُ و القبيحةُ، کلٌّ بِما يُناسبها. ولکلّ إنسانٍ منه نصيبٌ و هو القوّةُ الخياليّةُ التي بِها يَري المنامات و تسمّي بالخيالِ المقيّدِ، و نسبةُ هذا المقيّدِ إلي مطلقِهِ نسبةُ البيوتِ إلي الخارجِ منها.
و أوّلُ ما يَنفَتَحُ للإنسانِ عند غيبَتِهِ عَن هذا العالمِ الجسماني، هذا العالمُ المثالي. و فيه تُشاهَدُ أحوالُ العبادِ بِحَسَب صفاء الباطن، و قوّةِ الاستعداد. فإنَّ من يُشاهِدُ أمراً يَقَعُ بعد سَنَةٍ، أقوي استعداداً ممّن يشاهِدُ مايقعُ دونَ تلکَ المدّةِ. و کلُّ ما يشاهَدُ في الخيال المقيِّد قد لا يکون محتاجاً إلي التعبيرِ و هو القليل و الأکثر ما يحتاج إليه؛ و ذلک لأنّ المعاني إذا ظهرت بالصور إنَّما تَظهرُ فيها بحکمِ المناسبةِ بينها و بين ما يَظهَرُ فيها من الصور. فلابدَّ أن يعبَر الرائي أو من يُعَبِّر له من تلک الصورِ إلي المعني الظاهرِ فيها. و قد يکون « أضغاثُ أحلامٍ » لا يُلتَقَتُ إليه لِسوء مِزاجِ الدماغِ و لذلک يُصيبُ بعضُ المناماتِ و يَخطاً بعضُها. و للإصابَةِ و الخَطَأ فيها أسبابٌ لا يَحتملُ المقامُ بيانَها.
و البرزخُ الذي يَدخُلُ فيه الإنسانُ بعد المفارقةِ عن البدن الجسمانيّ أيضاً من هذا العالم؛ لکن الموطِنَ الذي يدخل فيه الإنسانُ بعد الوفاتِ مغايرٌ للموطِن الذي منه يَدخلُ في الدنيا؛ و ليس هذا موضِعُ تحقيقِهِ. و فيه الجنّةُ و اَلنارُ و الثوابُ و العقابُ کما دلّت الأحاديثُ الصحيحةُ عليها. و فيه نعيمُ القبر و عذابُه و سؤالُ المنکر و النکير، و فيه البعثُ و النشورُ علي ما اَخبرَ به الأنبياءُ (عليه السّلام).
و منه تتبيَّنُ کيفيّةُ المعراجِ و شهودِ رسولِ الله (صلي الله عليه و آله و سلم) الأنبياء (عليهم السّلام)، و الجنّةِ و النّارِ. و أنواعُ المشاهدات المتعلّقةِ بالحواسّ الخمسِ القلبي إنَّما هو في هذا العالم.
و الکشفُ الصوريُ الذي يحصُلُ للمرتاضينَ من أحوال الناس و الحوادثُ التي تَقَعُ، إنَّما يحصل فيه. و لکونه غيرَ مخصوصٍ بأهل الإيمان و لعدمِ التفاتِ خواطِر أهل الله بالحوادثِ الزّمانيّةِ لا يَلتفتُ إليه الکمَّلُ.
و جميعُ ما نَبّهنا عليه و ما يتعلّقُ به من المباحث الشّريفةِ، قَد ذکرناها في مقدّمات شرح الفصوص فَمَن أراد ذلک فليَطلُبهُ هنالِکَ.

ترجمه:

بدان که ميان عالم اجسام و عالم ارواح مجرده، عالم ديگري هست که « بزرخ » ناميده مي شود و به آن عالم اشاره دارد اين آيه ي کريمه که: « دو دريا را روان و رها ساخت. تا به يکديگر برسند، ميانشان حايل و واسطه اي هست که به يکديگر نياميزند و تعدّي نکنند. » (2) به اين معنا که ميان دو دريا که عبارتند از عالم ارواح و عالم اجسام، برزخي قرار دارد - يعني عالم مثال - تا مانع تعدّي و آميزش آن ها به يکديگر گردد. برزخ بايد بهره اي از هر دو طرف داشته باشد. لذا عالم مثال از آن جهت که غير مادي است، شبيه عالم ارواح است و از آن لحاظ داشتن صورت و شکل و مقدار، شبيه عالم اجسام است. چون معاني از حضرت الهي فرود مي آيند، نخست در جهان مثال، يک صورت جسماني و حسّي، همانند صورت خيالي ما مي پذيرند، و سپس به عالم مُلک فرود مي آيند. لذا جهان مثالي را « خيال منفصل » نيز مي نامند.
هم چنين هر يک از ارواح کليّه و جزئيّه، از عقول و نفوس مجرّده و غير مجرّده، به حسب کمالات و درجاتشان، صورتي دارند در عالم مثال.
همين طور ارواح کلّي انساني، پيش از ظهورشان در بدن ها، با آن صورت ها ظاهرند و مشهود ارباب شهود واقع مي گردند، و اکثر مکاشفات ارباب مکاشفه در مورد امور غيبي به اين عالم مربوط است. در اين عالم است که افعال و اعمال نيک و بد انسان به شکل ها و جسدهاي مناسب خود، در مي آيند. از آن عالم، هر انسان را بهره اي هست که همان قوّه ي خيالي اوست که با آن خواب ها و رؤياها را مي بيند. و آن را « خيال مقيّد » مي نامند. نسبت اين مقيّد به مطلق، نسبت خانه ها، به خارج خانه هاست.
با غيبت از عالم جسماني، نخستين روزنه ي غيبي که به روي انسان گشوده مي شود، همين دريچه ي عالم مثال است، که در اين عالم هر کسي به نسبت قوّت استعداد و صفاي باطن، مي تواند احوال بندگان را مشاهده کند. کسي که حوادث يک سال بعد را مشاهده مي کند، نسبت به کسي که تنها حوادث کمتر از يک سال را مي تواند ببيند، از استعداد قوي تري برخوردار است.
مشاهدات انسان در خيال مقيّد، به ندرت از تعبير بي نيازند، بلکه غالباً محتاج تعبيرند، زيرا هر معنايي در هر قالبي ظاهر نمي شود، بلکه هميشه ميان معاني و صورت ها و قالب هاي به خصوصي که در آن ها ظهور مي يابند، مناسبت هايي وجود دارد، پس لازم است که صاحب رؤيا، يا تعبيرگر ديگري، از راه صورت ها و قالب ها معاني ظاهر در آن ها را دريافته و معلوم گرداند. گاهي رؤياهاي شخص از نوع « اضغاث احلام » (3) اند که داراي ارزش نبوده و منشأ آن ها سوء مزاج مغز است، و يکي از عوامل صواب و خطا در منامات و رؤياها همين است. در اين مورد يعني صواب و خطاي رؤياها علل و اسباب متعدّد ديگري هم مؤثرند که اين مختصر گنجايش بحث آن ها را ندارد.
آن برزخي که انسان پس از مفارقت از بدن جسماني، به آن وارد مي شود، همين عالم مثال است. منتها آن موطن از برزخ، که انسان پس از مرگ به آن وارد مي شود، غير از آن موطن برزخي است که از آن موطن وارد دنيا شده بود، که اين مختصر جاي تحقيق اين مسئله نيست.
بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب نيز بر اساس احاديث صحيح، در همين عالم مثالي است و در اين عالم است نعيم قبر و سؤال منکر و نکير، و در همان جا است بعث و نشور، چنان که انبياء (عليهم السّلام) خبر داده اند.
چگونگي معراج رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و ديدارش با انبيا عظام (عليهم السّلام) و مشاهداتش از بهشت و دوزخ نيز همه براساس عالم مثال تبيين و تفسير مي شوند. انواع مشاهدات ديگر که به حواس پنج گانه ي قلبي مربوطند همه در اين عالمند، کشف صوري خاصي که براي اهل رياضت در رابطه با احوال و حوادث آينده دست مي دهد، از همين عالم است. اما از آن جا که چنين کشفي اختصاص به اهل ايمان نداشته و نيز به خاطر اهل الله به حوادث زماني نمي پردازد، بزرگان قوم به اين گونه کشف ها، اعتنا و توجهي نمي کنند.
همه ي مطالبي که گفتيم و مباحث گران قدر مربوط به اين مطلب را در مقدّمه ي شرح فصوص، آورده ايم، علاقه مندان به مطالعه ي بيشتر به آن جا مراجعه کنند.

شرح:

ميان عالم جبروت، يعني مجرّدات و عالم ملک و شهادت يعني جهان مادي، عالمي است که آن را به عنوان « عالم مثالي » يا « عالم مثال » مي نامند.
جامي در تعريف اين عالم مي نويسد:
« عالم مثالي يک عالم روحاني است، از يک جوهر نوراني که از طرفي به لحاظ داشتن مقدار و نيز به دليل محسوس بودن، شبيه جوهر جسماني است، و از طرف ديگر به دليل نورانيّت، شبيه جوهر مجرّد عقلي است، چون اين عالم، برزخ و حدّ و فاصله اي است ميان جهان مجردات و جهان ماديات، اين عالم، برزخ و حدّ و فاصله اي است ميان جهان مجردات و جهان ماديات، و هر برزخي بايد غير از طرفين خود بوده، ولي داراي دو جهت مشابه با دو طرف خويش باشد، چنان که بيان شد. مگر اين که بگوييم: جوهرهاي عالم مثال اجسام نوراني مي باشند، امّا اجسامي نوراني با نهايت لطافت ممکن، که حدّ فاصلي باشند ميان جواهر مجرد لطيف و جواهر جسماني و مادي و کثيف. اگر چه برخي از اجسام مادي نيز نسبت به اجسام مادّي ديگر لطيف ترند، همانند اجسام سماوي نسبت به اجسام ديگر، آنچه مهم است اين است که عالم مثال جنبه عرضي ندارد، بلکه جوهر است، برخلاف گمان باطل عده اي که فکر مي کنند موجودات عالم مثال از انواع جواهر نبوده، بلکه عوارض اند، و اين صورت هاي مثالي منفک از حقايق خويش اند، چنان که چنين گماني را در مورد صورت هاي عقلي نيز دارند، در حالي که قول حق آن است که حقايق جوهري در هر يک از سه عالم روحاني، عقلي و خيالي موجودند، و برحسب هر يک از عوالم، داراي صورت هاي مناسب خويش اند. و در صورت تحقيق، به اين حقيقت خواهي رسيد که قوّه ي خيال نفس کلّي که محيط است بر قلمرو قواي خيالي ديگر، محل و مظهر آن عالم، يعني عالم مثالي است.
عالم مثالي را بدان جهت مثالي مي گويند که مشتمل است بر صورت هاي همه ي موجودات عالم جسماني و نيز از آن جهت که اين عالم، شامل نخستين مثال هاي صوري، اعيان و حقايق واقع در حضرت علمي است.
به اين عالم مثال « خيال منفصل » هم مي گويند، چون شبيه است به خيال متّصل. پس هر يک از معاني ممکنه و ارواح در عالم مثال، صورتي دارند مطابق با کمالات خود. امّا عالم هاي مثالي محدود و مقيّد، يعني خيالات نفوس، همه متّصل به آن عالم مثالي هستند و از آن جا نور مي گيرند. همانند روزنه ها و پنجره هاي خانه ها که وسيله ي نفوذ نور به داخل خانه اند. هر يک از موجودات عالم ملک داراي مثال مقيّدي است، مانند خيال در عالم انساني، خواه اين موجود فلک بوده باشد يا کوکب، عنصر، معدن، نبات يا حيوان، که هر يک از اين ها داراي عالم مثال مقيّدي هستند، که به منزله ي عالم خيال انساني است نسبت به انسان الّا اين که اين موضوع، يعني وجود عالم مثال مقيّد، چنان که در حيوان ظاهر و آشکار است، در جمادات ظاهر و آشکار نيست.
چنان که خداي تعالي مي فرمايد: ( وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ وَلَكِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ ) (4) و در خبر صحيح هم، مؤيّدات زيادي بر اين موضوع مي توان يافت که: « حيوانات چيزهايي را مشاهده مي کنند که بني آدم ها آن ها را نمي بينند، مگر ارباب کشف و شهود » و اين شهود ممکن است در عالم مثال مطلق باشد و ممکن است در عالم مثال مقيد بوده است. » (5)

چند نکته

1.عالم برزخي که نفوس بشري، بعد از مفارقت از بدن مادي و ترک زندگي دنيوي، در آن خواهند بود، غير از اين عالم مثال است که برزخي است ميان عالم مجردات و عالم ماده، به دليل اين که مراتب تنزّلات و ترقيّات وجود دوري است، و لذا برزخ واقع در نشئه ي قبل از نشئه ي دنيا از مراتب تنزّلات وجود بوده و در قوس نزول قرار مي گيرد، و اوّليت و تقدّم دارد. اما برزخ بعد از مرگ از مراتب معارج و ترقيّات است و در قوس صعود قرار مي گيرد و متأخّر است.
تفاوت ديگر اين دو برزخ در اين است که صورت هاي واقع در برزخ اخير صورت هاي اعمال و نتايج افعال دنيوي است، برخلاف صور برزخ اوّل، پس عين يکديگر نمي توانند بوده باشند.
اما در اين که هر دو عالم روحاني بوده و داراي جوهر نوراني غير مادي هستند و مشتملند بر مثال صور عالم، با هم مشترکند و فرقي ندارند. شيخ محي الدّين بن عربي در فتوحات، تصريح دارد به اين که برزخ دوم غير از برزخ اول است، برزخ اول را « غيب امکاني » و برزخ دوم را « غيب محالي » ناميده اند، به دليل امکان ظهور حقايق عالم مثال اوّل در عالم شهادت، و امتناع بازگشت حقايق عالم برزخ دوم به عالم شهادت مگر در آخرت.
فرق ديگرشان اين که: برزخ دوم کمتر مورد مکاشفه ي اشخاص واقع مي شود، برخلاف برزخ اول. لذا عرفاي زيادي برزخ اول را مشاهده مي کنند، و بدين وسيله از حوادث آينده جهان آگاه مي شوند، اما کمتر با برزخ دوم رابطه پيدا کرده و از حال مردگان آگاه مي گردند. (6)
2. نخستين عالمي که در برابر چشمان انساني که از جهان مادي غيبت مي کند، پديدار مي گردد همين عالم مثال است. اما مشاهدات اشخاص به لحاظ صفاي باطن و قوّت استعداد با يکديگر فرق مي کند. مشاهدات نسبت به يکديگر متفاوتند، بعضي وسيع و برخي محدودند، برخي روشن و صريحند و نيازمند تعبير نيستند، البته اين گونه مشاهدات کمترند، بلکه بيشتر مشاهدات نيازمند تأويل مي باشند، چون صريح و روشن نيستند. وقتي که مشاهدات در خيال مقيّد باشد غالباً معاني مورد مشاهده به صورت هاي مناسبي ظهور مي يابند، پس لازم است که خود شخص يا معبّر ديگري از مناسبت هاي موجود، از صورت به معنا پي ببرند. گاهي اصولاً به خاطر عدم شرايط کافي و سوء مزاج، منامات و رؤياها، « اضغاث احلام » بوده، همچون خواب پريشان ارزشي ندارند. و از همين جاست که برخي منامات صادقند و بعضي کاذب و بي اساس. (7)
3. در مورد اسباب اصابت و خطا که مؤلّف محترم به دليل رعايت اختصار از ذکر آن ها صرف نظر نموده در مقدمه ي خويش بر شرح فصوص، چنين گفته است:
« سالک هرگاه در سير خود به عالم مثال مطلق دست يابد، و از مرحله ي خيال مقيّد بگذرد، در جميع مشاهداتش بر صواب خواهد بود، و حقايق را چنان که هستند درخواهد يافت، زيرا حقايق عالم مثال مطلق با صور عقلي واقع در لوح محفوظ مطابقند، که اين لوح محفوظ خود مظهر علم الهي است... و اگر چيزي را در خيال مقيّد خويش مشاهده نمايد، گاهي بر صواب بوده و گاهي نيز بر خطا خواهد بود. به دليل اين که موضوع مورد مشاهده اش با يک امر حقيقي است و يا امر حقيقي نيست.
در صورت اوّل صاحب مشاهده در شهود بر صواب است؛ اما در صورت دوم با چيزي که از ساخته هاي تخيّلات فاسد خويش است روبه رو مي باشد. کما اين که عقل آلوده به وهم، پديده هاي غير واقعي را اختراع مي کند. از قبيل شرک باري و... .
اما اسباب اصابت چند قسم است: قسمي به نفس مربوط است و قسمي به بدن، و قسمي به هر دو. قسم راجع به نفس از قبيل: توجه تام به حق، اعتياد به صدق، ميل به عالم روحاني، و طهارت از نقايص و اعراض از شواغل بدني و... که از عوامل قوّت و نورانيّت نفس در جهت عبور از عالم حس و رفع حجاب ها، به شمار مي روند.
اسباب راجع به بدن از قبيل: صحّت و اعتدال مزاج شخصي و دماغي و... اسباب راجع به نفس و بدن هر دو از قبيل: به جا آوردن طاعات و عبادات بدني و به کار گرفتن قوا و اندام ها براساس اوامر الهي و حفظ اعتدال و دوام وضو، و ترک اشتغال به غير حق و دوام ذکر و... .
اسباب خطا عبارتند از: خلاف اين ها از قبيل: سوء مزاج دماغ و اشتغال به لذات دنيوي و استعمال متخيّله در تخيّلات فاسده، فرو رفتن در شهوات و حرص بر مخالفات و... از عوامل ظلمت و حجاب. (8)
4. بايد توجه داشت که براي تشخيص خطا از صواب، در مکاشفات و مشاهدات، معيارها و موازيني است که اهل کشف و شهود بر رعايت آن ها تصريح و تأکيد دارند. ما اين موضوع را در نوشته ي ديگر خود به نام فلسفه ي عرفان (9) به تفصيل مورد بحث قرار داده ايم که به جهت عدم گنجايش اين رساله از نقل تفصيلي آن صرف نظر نموده همين قدر به مواردي از معيارها و موازين تشخيص خطا از صواب اشاره مي کنيم که اهم آن ها عبارتند از:
الف - شريعت نبوي. ابن عربي مي گويد: « هر علم حقيقت که از طرف شريعت، حکم رّد نداشته باشد صحيح است والّا نبايد مورد اعتنا قرار گيرد. » (10)
ب - شيخ و مرشد و استاد عام و خاص.
ج - قواعدي در زمينه ي عمل و مجاهده.
د - علائمي و خصايصي در مورد نتايج حاصله از قبيل مشاهدات و مکاشفات و خواطر و القائات.
هـ - ملکه ي تشخيص حق و باطل که در اثر ممارست و تبحّر در علوم نظري به دست مي آيد.
5. تجسّم و تجسّد اعمال حسنه و قبيحه ي انسان در عالم مثال واقع مي شود، هم چنين بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب، و خوشي ها و ناخوشي هاي قبر و سؤال منکر و نکير و مسائل ديگر حشر جسماني با اين عالم تفسير مي شود. هم چنين معراج نبي اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، و ديدار آن حضرت با انبيا (عليهم السّلام) و مشاهده ي بهشت و دوزخ، و انواع مشاهدات مربوط به حواس پنج گانه قلبي هم با همين عالم تبيين مي گردد.
اکثر مکاشفات غيبي ارباب کشف هم به آن عالم مربوط است. همين طور کشف صوري مرتاضان از احوال مردم و حوادث آينده به اين عالم مربوط است. اما از آن جا که چنين کشف هايي اختصاص به اهل ايمان ندارند؛ و نيز خاطر اهل الله التفاتي به حوادث زماني ندارند، کشف صوري اين عالم براي کاملان، مورد اعتنا نيست.
اساس همه ي اين توجيهات، وجود صورت و شکل در جهان مثالي است؛ که با آن، حقايق فوق، برابر لسان احاديث و اخبار توجيه و تفسير مي گردد، زيرا در لسان احاديث و اخبار، بهشت و دوزخ و قبر و معراج و... به صورت جسماني مطرح شده اند و چنين چيزي در عالم مجرّداتِ محض، قابل توجيه نيست امّا با عالم مثال مي شود توجه و تفسير کرد.
اما در مورد قسمت اخير، يعني کشف صوري که مورد اعتماد بزرگان سير و سلوک نيست، بايد توجه داشت که خود عرفا در مورد حالات خود دقت هايي دارند و پاره اي از حالات توانايي ها و مکاشفات را جزء حالات اصيل عرفاني ندانسته، به سالکان طريق هشدار مي دهند که فريفته ي اين گونه آثار غير اصيل نشده و خود را گمراه نسازند.
مثلاً قونيوي القائات را به چند قسم تقسيم کرده و مي کوشد علائم القاي الهي و روحاني را بيان کند. (11) عزّالدّين محمود کاشاني اقسام مختلف واقعه و منام را جهت تشخيص درست از نادرست شرح مي دهد. (12) ابن عربي رساله اي مستقل در مورد چيزهايي که نبايد مورد اعتنا قرار گيرد تحرير نموده است به نام « لا يعوّل عليه » و همين طور عرفاي بزرگ ديگر هم در اين باره تحقيقاتي دارند. به هر حال چيزهايي از قبيل اطلاع بر خواطر و افکار و طي الارض و هوا، و عبور از آتش و اطلاع از آينده، و تصرف در نفوس و افکار عامه و امثال اين ها ميان مؤمن و کافر مشترک بوده و به هيچ وجه، اثباتاً بر کمال و نفياً بر نقصان دلالت ندارند. (13)
نقصان ارزش و اعتبار کشف مثالي و صوري از آن جهت است که عالم مثال به دليل شباهتش با جهان ماده، حقايق را محدود و مقيّد کرده و در نتيجه تشخيص آن ها را از انعکاس هاي حيات دنيوي، دشوار مي سازد و لذا ارزش معرفتي آن ها را کم مي کند.
6. فلاسفه ي مشاء عالم مثالي را قبول ندارند. از نظر آنان جهان به دو بخش مجرد و مادي تقسيم مي شود. اما عرفا ميان اين دو جهان چنان که گذشت، جهان بينابيني مطرح مي کنندکه از جهتي مجرد است يعني ماده ندارد و از جهت ديگر همانند جهان ماده، داراي شکل و مقدار است. از نظر مشاء چنين عالمي امکان ندارد، زيرا تحقق صورت و شکل و مقدار بدون ماده محال است. ابن سينا در آثار مختلف خود بر امتناع جدايي صورت از ماده تأکيد کرده است. (14)
اما شيخ اشراق اين موضوع را با دلايل مختلفي از جمله با قاعده ي امکان اشرف، اثبات مي کند. (15) عرفا اين مطلب را علاوه بر کشف و شهود عرفاني، بر اساس لزوم حد وسط ميان جهان ماده و مجردات، در قوس نزولي و صعودي وجود مي توانند توجيه کنند.
هم چنين بر اساس مظاهر آن در وجود انساني که « کون جامع » است، مي توان اين موضوع را تبيين کرد. بدين گونه که در انسان که عالم اصغر است، ماديّت و تجرّد، به صورت جسم و حواس جسماني و عقل و ادراک عقلاني تحقق يافته است. و ميان اين دو مرحله قوه خيال و ادراکات خيالي قرار دارد که مي توان آن را جلوه و مظهري از عالم مثالي در عالم اکبر دانست.
7. عالم مثال، چنان که گذشت در حقيقت قوه ي خيال نفس کلي است. چنان که نفوس جزئيه، ظهورات و تقيدات نفس کلي هستند، قوه ي خيال انسان نيز ظهور و جلوه اي از عالم مثال است. چنان که عالم مثال در توجيه تنزلات وجود مطرح مي گردد. قوه خيال انساني نيز در تنزلات معرفتي حقايق و معاني نقش اساسي دارد.

پي‌نوشت‌ها:

1. الرحمن، آيات 19 و 20.
2. الرحمن، آيات 19 - 20.
3. خواب هاي آشفته و درهم و پريشان.
4. الإسراء، آيه 44: « هر چه هست به حمد و تسبيح حق مشغول است، اما از شما تسبيح آنان آگاه نيستيد ».
5. نقد النّصوص، ص 55 - 56 و نيز مقدّمه ي قيصري بر شرح فصوص بحث عالم مثال، ص 30.
6. نقد النّصوص، ص 57.
7. قيصري، شرح فصوص، مقدّمه فصل 6. بايد توجه داشت که متفکران مادي، خواب انسان را، جز انعکاسي از خاطرات يا آرزوهايش نمي دانند. صحنه هايي که در خواب و رؤيا با آن ها روبه رو مي شويم، يا صحنه هايي هستند که قبلاً ديده و تجربه کرده ايم و خاطره شان در ضمير خودآگاه يا ناخودآگاه ما باقي مانده است، و يا چيزهايي هستند که ميل و آرزوي رسيدن به آن ها را در ضمير خودآگاه يا ناخودآگاهمان داريم. بنابراين، رؤياها هيچ گونه جنبه ي غيب نمايي و پيش گويي ندارند. اما از ديدگاه عرفا، خواب خود زمينه اي است که باطن ما از حيات حيواني غفلت کرده و متوجه عالم غيب گردد و در نتيجه حقايق و معاني غيبي را به دست آورده و آن را به خيال ما منتقل سازد، و با صورت هاي مناسب تصوير کنند. به هر حال چه از نظر مادّيون و چه از نظر الهيّون، خواب هاي ما غالباً صريح نبوده، بر اساس تناسب در صورت هاي متنوّع ظهور مي يابند؛ لذا نيازمند تعبيرند. تذکر اين نکته را لازم مي دانم که از ديدگاه حکما و عرفاي اسلام نيز بيشتر خواب هاي مردم معمولي، انعکاسي از خاطره ها و اميال و آرزوهاي حيات دنيوي و حيواني بوده، ارزش الهامي و مکاشفه اي ندارند.
8. شرح قيصري بر فصوص، مقدّمه فصل 6.
9. ص 399 به بعد.
10. مجموعه ي رسائل ابن عربي، رساله ي « لا يعوّل عليه »، ص 2.
11. نفحات، ص 97 - 98.
12. مصباح الهدايه، ص 172 - 179.
13. براي توضيح بيشتر ر. ک: همين قلم، فلسفه ي عرفان، چاپ دوم، ص 131 به بعد.
14. الهيات شفا، مقاله ي دوم، فصل سوم، الهيات نجات، مقاله ي اوّل فصل پنجم، اشارات و تنبيهات، نمط اوّل، فصل دوازدهم.
15. مجموعه ي مصنفات شيخ اشراق، حکمة الاشراق، مقاله دوم از قسم دوم.

منبع مقاله :
يثربي، سيديحيي؛ (1392)، عرفان نظري ( تحقيقي در سير تکاملي و اصول و مسائل تصوف)، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ هشتم