نويسنده: دکتر سيد يحيي يثربي




 

در مقايسه ي ولايت و نبوت، عقيده عرفا بر اين است که: « انبيا در واقع، اولياي فاني در حق و باقي به حقّ اند، که از مقام غيب وجود و اسرار آن خبر مي دهند. » منشأ اطلاع آنان بر حقايق موجود و مکنون در غيب وجود، فناي ايشان در احديّت وجود است. و به اعتبار بقاي بعد از فنا و صحو بعد المحو، بعثت مي يابند و از آن حقايق خبر مي دهند، و « منشأ اِنباي حقايق، جهت حقّي و ولايت آن هاست. اين مقام مانند مقام نبوّت اکتسابي نيست، بلکه اختصاص الهيِ لازمِ عين ثابتِ ممکن است که به لامجعوليّت اسما و صفات و ذات مقدّسه حق غير مجعول است، بلکه به اين اعتبار جميع مقامات اختصاصي و لازم لاينفک عين ثابت ممکن است که از فيض اقدس در مقام واحديّت، حاصل شده است، ولي ظهور آن در عالم خلق و موطن ماده، تدريجي و متوقّف بر حصول شرايط و رفع مانع مي باشد. » بنابراين دايره ي ولايت اوسع و اشمل از دايره ي نبوت است. نبوّت جهت ظاهر ولايت، ولايت جهت باطن نبوّت، نبوّت جهت خلقي و ولايت جهت حقّي است، لذا نبوت منقطع مي شود، ولي ولايت منقطع نمي شود.
قيصري در مقدّمه شرح فصوص مي گويد:
کمال ولايت را، نهايت نيست، بنابراين، مراتب اوليا نامتناهي اند. آن گاه در مراتب انبيا مي گويد: « چون پيغمبراني که براي هدايت خلق مبعوث شده اند، گاهي داراي تشريع و کتاب الهي بوده، گاهي با تشريع و کتاب همراه نبودند، به دو دسته ي مرسل و غير مرسل تقسيم مي شوند. مرسلان، از لحاظ مرتبه، از غيرمرسلان برترند، از آن جهت که جامع هر سه مرتبه ي: ولايت، نبوت و رسالت، مي باشند. پس از ايشان مرتبه ي انبيا از همه برتر است، به دليل اين که جامع هر دو مرتبه ي ولايت و نبوّت مي باشند، اگر چه ولايتشان، برتر از مقام نبوّت و نبوّتشان، بالاتر از مقام رسالتشان مي باشد، از آن جهت که ولايت آنان جنبه و جهت حقّيّه ايشان است، و نبوّتشان جنبه و جهت ملکيّت آنان است، چون به وسيله ي مقام نبوّت است که با جهان ملائکه مناسبت يافته، وحي را از آنان دريافت مي نمايند. رسالتشان جهت و جنبه بشريّت ايشان است که متناسب با جهان انساني است. سخن ابن عربي (رحمه الله) به همين نکته اشاره دارد که: « مقام نبوّت در مرتبه ي برزخ مي باشد، پايين تر از « وليّ » و بالاتر از « رسول »؛ (1) به اين معنا که نبوّت در مرتبه اي پايين تر از ولايت، و بالاتر از رسالت است. (2)
و اين اعتقاد بر آن پايه است که:
الف - وليّ؛ عالِم به شريعت و حقيقت، و آگاه از ظاهر و باطن است، در صورتي که حوزه ي بعثت انبياء و رسولان، تنها شريعت و ظاهر است.
ب - نبوّت و رسالت، محدود به زمان و مکان اند و لذا منقطع مي شوند، چنان که هم اکنون منقطع شده، اما ولايت محدود به زمان و مکان نيست، بلکه از ريشه ي سرمديّت و ابديّت و اطلاق است.
ج - نبي و رسول، علم و آگاهي خود را به واسطه ي مَلک و ساير عوامل وحي از خداي مي گيرد، اما علم و آگاهي وليّ، مستقيماً و بالمباشره، از باطن حقيقت محمديّه، يعني از ذات حق با تعيّن نخستينِ ذات، افاضه مي شود. (3)
د - افضل اسماي الهي، همان اسم « الولي » است، و منشأ هر موجودي تعيّني از اسماي الهي است. بنابراين، آن موجودي که مظهر اسم « الولي » بوده و ناشي از تعيّن به آن باشد، از همه موجودات افضل خواهد بود.
هـ - هم چنان که انبيا را خاتمي است، اوليا را هم خاتمي است. که وي فيوضات علم حقيقت را مباشرتاً و مستقيماً از حقيقت محمّديه دريافت مي دارد. (4)
مؤلّف بزرگوار، عرفان را باطن شريعت دانسته، و بر اساس اين که قرآن کريم را ظاهر و باطن و حدّ و مطلعي است، مخاطب آن نيز فرق خواهد کرد.
مخالفِ ظاهر، عوام است و مخاطبِ باطن، خواص و حدّ اختصاص به کاملان دارد و مطلع، مخصوصِ خلاصه ي اخصّ الخواصّ است.
اين يکي از مواضع اساسي عرفاي اسلامي است در تطبيق عرفان با دين مقدّس اسلام، در مقابلِ کساني که عرفان را بدعت و اصول و فروعش را برخلاف تعاليم عاليه ي اسلام دانسته و آن را با مأخوذ از تعاليم ملل و نحل غير اسلامي مي دانند. اينک بدين مناسبت بحثي خواهيم داشت در توجيه و تبيين عرفان براساس مباني و تعاليم ديني مقدّس اسلام:
عرفا اصول و مباني عقايد و اعمال خود را، مأخوذ از اسلام، بلکه عين اسلام، و حتي « حقيقت » اسلام مي دانند. در اين مورد يکي از متون قديمي عرفان يعني اللّمع ابونصر سرّاج طوسي را مورد توجه قرار مي دهيم. وي در اين باره مي گويد:
از من خواستند در مورد تصوّف که مردم درباره ي آن نظرهاي مختلف دارند و در آن باره به افراط و تفريط در مدح و قدح سخن مي گويند، نظر خود را اظهار کنم و شرحي بنويسم، شرحي درباره ي اصول مذهب تصوّف براساس متابعت کتاب خدا و اقتدا به رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) و تخلّق به اخلاق صحابه و تابعان و بندگان صالح خدا و آن را با دليل به کتاب و سنّت مقيّد سازم، تا حق محقق و باطل ابطال گردد... و صحيح و سقيم از هم شناخته شود. چون اين علمي، از علوم دين است. (5)
و اين بحث را چنين ادامه مي دهند که:
به نظر من - والله اعلم - عالمان قائم بالقسط که وارثان انبيا مي باشند، و مبناي کارشان کتاب خدا و زمينه ي تلاششان متابعت پيامبر گرامي اسلام و اقتدايشان به صحابه و تابعين و اولياي متّقين و بندگان صالح است، به سه دسته و گروه تقسيم مي شوند:
اصحاب الحديث، فقها و صوفيّه... و همين طور انواع زيادي از علوم داريم که از ميان آن ها، علم دين، سه نوع است: علم قرآن، علم سنن و بيان و علم حقايق ايمان. اين سه قسم از علم در دست آن سه دسته از علماست و علوم دين کلاً از سه منبع به دست مي آيد: آياتي از کتاب خدا، خبري از رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم)، حکمت مستنبطه اي که بر قلب يکي از اولياي الهي خطور کرده باشد.
اصل و اساس اين سخن « حديث ايمان » است که جبرئيل از پيامبر اسلام درباره ي سه اصل، سؤال نمود: اسلام و ايمان و احسان، ظاهر و باطن و حقيقت، بنابراين اسلام به ظاهر مربوط است، و ايمان هم جنبه ي ظاهر دارد و هم باطن و احسان حقيقت آن ظاهر و باطن است و اين مفاد سخن پيامبر اسلام است که فرمود: « احسان آن است که خدا را چنان پرستي که گويي او را مي بيني و اگر تو او را نبيني به يقين او تو را مي بيند »... و اين سه دسته از علما، در علم و عمل متفاوتند، و از لحاظ درجه و فضيلت نسبت به همديگر برتري دارند، چنان که خداي تعالي فرموده: ( وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ... ) (6) و پيامبر اسلام فرموده است: « مردم همانند دندانه هاي شانه با هم برابر و متساويند، کسي بر کسي برتري ندارد، مگر به علم و تقوا. » پس هر کسي که بر وي اشکالي پيش آيد، در اصول و فروع دين و حقوق و حقايق و حدود و احکام آن، ظاهراً و باطناً ناچار بايد به اين سه گروه مراجعه نمايد: اصحاب حديث، فقها، صوفيّه. هر يک از اين سه گروه با نوعي از علم و عمل و حقيقت و حال، همراه است، و هر يک به جاي خود، داراي علم و عمل و مقام و مقال و فهم و مکان و فقه و بيان ويژه اي است، که هر که آن را بداند مي داند و آن که نداند نمي داند و کسي را چنين کمالي ممکن نيست که داراي همه ي علوم و اعمال و احوال باشد. پس مقام هر يک تا جايي است که خدا خواسته در آن جا باشد.
آن گاه به ذکر علوم و اعمال مربوط به اصحاب حديث و فقها مي پردازد، و صوفيان را در معتقدات آنان با ايشان همگام دانسته، و موافق علوم و معاني و رسوم ايشان مي داند، و بر صوفيّه لازم مي داند که در مسائل مربوط به اصحاب حديث و فقها، اگر چيزي ندانند، به آنان مراجعه کنند و در صورت وجود اختلاف نظر، در ميان آنان، بر اساس احتياط، اخذ به احسن و اولي و اتمّ نمايند. اما به دنبال آن اضافه مي کند که صوفيّه از مرحله ي اصحاب حديث و فقها گذشته و به درجات عاليه اي نايل آمده، و در حقايق طاعات و اخلاق جميله به مقامات بالاتري رسيده اند که فقها و اصحاب حديث از آن مراحل و مقامات بي بهره اند. آن گاه به عنوان نمونه از اختصاصات صوفيّه، مواردي را ذکر مي کند از قبيل: گسستن همه پيوندهايي که آنان را از مطلوب و مقصود يعني « خدا » باز دارد.
قناعت در ملبوس و مفروش و مأکول و...، تواضع و ايثار، اخلاص و توجه به خدا و صبر و استقامت و مخالفت نفس، مراعات اسرار و مراقبه و مداومت به نفي خواطر و عبادت با حضور قلب و تلاش بر پيروي از اوليا و اصفيا، به بذل جان و کشتن نفس و ترجيح مرگ بر زندگي و خواري بر عزّت و گرفتاري بر آسايش، شناختن نفس و دسايس و وسوسه هايش و دوام افتقار و تسليم و تفويض و تبرّي از حول و قوه، که علم همه اين ها در کتاب خدا و سنت رسول موجود، و براي شايستگان درگه او مفهوم است، و براي عالمان جويا، جاي انکار آن نيست و تنها پاي بندان ظاهر و طالبان جاه و مقام که جز بر ظواهر کتاب و آثار و اخبار آگاهي ندارند، منکر آن ها مي باشند.
سپس اظهار مي کند که پيمودن اين راه مشکل بوده و در شأن هر کسي نيست، لذا علماي عافيت طلب و کام جوي، دست از آن برداشته و به راه ديگر مي روند.
آن گاه به ذکر شواهد و مؤيداتي از کتاب خدا و سنن و آثار مي پردازد که نمونه اي از آن ها در اکثر متون عرفاني به چشم مي خورد. (7)
شيخ احمد علوي ( متوفا 1934 هـ ) عارف معروف الجزائري، پس از قرن ها باز هم بر همين استدلال تکيه دارد، به اين مضمون که: براساس حديث ايمان، اسلام به معناي کامل کلمه داراي سه مرتبه است: اسلام به معناي محدودتر کلمه يعني تسليم و اذعان، ايمان، احسان، و شيخ العلوي متذکر مي شود که در هر مرتبه از مراتب سه گانه، مجالي براي اجتهاد وجود دارد: همان طورکه مرتبه ي اسلام، به صورت مذاهب اربعه، و مرتبه ايمان در نهضت علم کلام تبلور يافت، مرتبه احسان نيز پس از اجتهاد جنيد بغدادي و مشايخ ديگر صوفيّه به صورت يک شعبه کاملاً منظمّ دين درآمد. (8)
شيخ سيّد حيدر آملي ( از عرفاي بزرگ قرن 8 هـ ) براساس روايت هاي مختلفي از پيامبر اسلام و ائمه ي معصوم (عليهم السّلام) تصوف را عين شريعت دانسته و شرع را شامل مراحل شريعت و طريقت و حقيقت مي داند و تفاوت ميان آن ها را در نسبت ها و مراتب مي داند او از پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) اين حديث را نقل مي کند که:
شريعت، همان گفته هاي من است و طريقت، کرده هاي من و حقيقت احوال من و معرفت سرمايه ام و عقل، اصل دينم و حبّ، بنيادم، و شوق مرکبم، و خوف رفيقم و حلم سلاحم و علم همراهم و توکّل پوششم و قناعت گنجم، و صدق منزلم و يقين مأوايم و فقر فخرم، که به خاطر آن بر انبياي ديگر سرافرازي دارم.
آملي به دنبال اين حديث اضافه مي کند که:
هر که بخواهد پيرو شايسته پيامبرش باشد، لازم است که به قدر توانايي، بر تمامي يا قسمتي از اين اوصاف، متّصف گردد، و دارندگان اين اوصاف را مورد ردّ و انکار قرار ندهد. چون همه ي اين اوصاف، با اختلاف اوضاع، به يک حقيقت بر مي گردند که عبارت است از شرع نبوي و وضع الهي، چنان که در گذشته تقرير شد. و در واقع، اين مراتب سه گانه، مقتضاي مراتب ديگري مي باشند، که اين مراتب به منزله ي اصل آن سه مرتبه اند، براي اين که، شريعت در واقع از اقتضاي رسالت است. و طريقت اقتضاي نبوّت، و حقيقت از اقتضاي ولايت. زيرا رسالت عبارت است از تبليغ آنچه از راه نبوّت براي شخص حاصل شد، از احکام و سياست و تأديب به اخلاق و تعليم به حکمت و اين عين شريعت است. و نبوّت عبارت است از اظهار حقايق حاصل از ناحيه ي ولايت از قبيل اطّلاع بر معرفت ذات حق و اسما و صفات و افعال و احکامش براي بندگان، جهت اتّصاف بندگان به اوصاف حق و تخلق ايشان به اخلاقش و اين عين طريقت است. و ولايت عبارت است از مشاهده ي ذات و صفات و افعال حق، در مظاهر کمالات، و مجالي تعيّنات حق ازلاً و ابداً، و اين عين حقيقت است. و همه ي اين ها به حقيقت واحدي بر مي گردند که همان حقيقت انسانِ متّصف به اين هاست. يا به شخص واحدي مانند رسولان اولوالعزم، چون آنان داراي اين اوصافند. منظور آن که شرع الهي و وضع نبوي، يک حقيقت است که شامل اين مراتب مي باشد؛ يعني: شريعت، طريقت و حقيقت، و اين اسما، بر آن به عنوان اسماي مترادف صدق مي کند، البته با اعتبار و لحاظ هاي مختلف. (9)
به دنبال آن پس از ذکر نکاتي در تأييد مطالب گذشته، چنين ادامه مي دهد که:
وقتي که اين مطلب تحقق يافت و به ثبوت رسيد. پس بدان که همه ي مراتب مردم، اعمّ از خواصّ و عوام و خواصِّ خواصّ از سه چيز بيرون نيست: حالت ابتدا، وسط و نهايت. به دليل آن که اگر چه از جهت مظاهر و اشخاص، مراتب قابل حصر نيست، اما به لحاظ انواع و اجناس منحصر است در اين سه مرتبه و به عبارت ديگر اگر چه از نظر جزئيّات و تفصيل، مراتب در عددي منحصر نيست، اما بر حسب کليّات و اجمال در اين سه مرحله منحصر است.
پس شريعت، نام وضع الهي و شرع نبوي است و از حيث ابتدا و طريقت نام آن است از حيث وسط و حقيقت اسم آن است از حيث نهايت.
و مراتب، هر چند زياد هم باشند، در اصل از اين سه مرتبه خارج نيستند. پس اسم جامع همه ي آن ها همان « شرع » است و مراتب ياد شده بر آن مترتّب است به دليل آن که مرحله ي نخست، مرحله ي عوام است، و دوم مرحله ي خواص و سوم مرحله ي خاصّ الخاص. و مکلّفان و خردمندان کلاً از اين مراتب بيرون نيستند. بنابراين، اين مراتب سه گانه، يعني شريعت، طريقت و حقيقت، همه را در بر مي گيرد. و حقّ همه را ادا مي نمايد. پس هر يک از آن ها، به جاي خود و در مرتبه و لحاظ خود، حق و درست خواهد بود. و اين آيه از قرآن کريم اشاره به همين است که:
( لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً، وَلَكِن لِّيَبْلُوَكُمْ، فِيمَآ آتَاكُم فَاسْتَبِقُوا الخَيْرَاتِ، إِلَى الله مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا، فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ ) (10)
به خدا سوگند، که اگر در قرآن جز اين آيه، آيه ي ديگري هم نبود به تنهايي، براي برهان صحّت اين مراتب و اختلاف احکامشان، کافي بود. و همين طور است فرموده ي خدا که:
( وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا )، (11) و نيز: ( وَلاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ ) (12) و آيات ديگر... .
بر اين قياس است مراتب سه گانه: اسلام، ايمان و ايقان و وحي، الهام و کشف. و نبوّت، رسالت و ولايت. و اقوال، افعال و احوال. و اهل و شايستگان اين مراتب، درست مطابق يکديگرند. با اين حساب چنان که انکار اقوال انبيا (عليهم السّلام) و معتقدان و عاملان بر آن اقوال، روا نيست، انکار افعال و احوال انبيا، و موصوفين به آن افعال و احوال و قائمين به مراتب آن ها جايز نيست؛ به اين معنا که چنان که انکار شريعت که مرتبه اي از مراتب انبياست روا نيست، انکار طريقت هم که مرتبه اي از مراتب ايشان است صحيح نمي باشد، هم چنين انکار حقيقت که به لحاظ مرتبه و شرف از آن دو بالاتر است، جايز نيست. (13)
چون نقل شواهد، از متون مختلف باعث اطاله ي بيش از حد مطلب مي گردد، از نقل آن ها بيش از اين، صرف نظر مي کنيم. بي ترديد مراجعه کنندگان بر کتب و منابع مهم عرفان و تصوف، هميشه با اين گونه تلاش ها روبه رو خواهند شد که هدف آن ها تطبيق عرفان و تصوف با مباني دين اسلام، و اثبات عينيّت آن دو، مي باشد. لذا مي بينيم که متون عرفاني، مالامال از آيه و حديث است و تعالي عرفا و صوفيه، براساس ارشاد قرآني و اشارات معصومين و قصص و حالات انبياي الهي استوار گشته است.
به هر حال با وجود همانندي هايي ميان تصوّف سرزمين ها و اقوام مختلف، هرگز به نظر صحيح نمي رسد که تصوف و عرفان اسلامي را به منابع ديگر نسبت دهيم. بي ترديد در معارف و تعاليم اسلامي زمينه هايي وجود دارد که عرفاي اسلام، تعاليم و دستورهاي خويش را از آن ها استخراج و استنباط نمايند. و گرنه به اين آساني در همان دوران نزديکي به صدر اسلام اين چنين جايگاهي را، در جهان اسلام به دست نمي آورد. چنان که ماسينيون معتقد است که:
بذر حقيقي تصوف در قرآن است و اين بذرها، آن چنان کافي و وافي هستند که نيازي بدان نيست که بر سر سفره اجنبي نشست. و نيز مي گويد: هر محيط ديني که در مورد تقوا و تأمّل و اخلاص، به پيروان خود تأکيد اکيد کرده باشد، صلاحيت آن را دارد که روح تصوف در آن ظهور کند. بنابراين تصوف مخصوص يک نژاد يا يک زبان يا يک ملت خاص نيست، بلکه آن پديده اي روحي است که به حدود مادي لغت و نژاد، محدود نمي شود. پس تصوف اسلامي، از قرآن که مسلمان آياتش را تلاوت مي کند و در آن آيات تأمّل مي نمايد و به انجام واجباتش قيام مي کند، سرچشمه گرفته و نمو يافته، و تطور پذيرفته است. (14)
در اين باره، نگارنده نظر استاد مطهري را منطقي دانسته و تأييد مي نمايد که: « قرآن کريم در باب توحيد، هرگز خدا و خلقت را به سازنده ي خانه و خانه قياس نمي کند، قرآن خدا را خالق و آفريننده جهان معرفي مي کند و در همان حال مي گويد: ذات مقدس او در همه جا و با همه چيز هست: ( فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ )، به هر کجا رو کنيد، چهره ي خدا آن جاست. و: ( وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنكُمْ )؛ ما از شما به شما نزديکتريم. ( هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ )؛ اول و آخر همه اوست ( از او آغاز يافته اند و به او پايان مي يابند ). ظاهر و هويدا اوست، و در همان حال باطن و ناپيدا هم اوست، و آياتي ديگر از اين قبيل.
بديهي است که اين گونه آيات، افکار و انديشه ها را به سوي توحيد برتر و عالي تر از توحيد عوام مي خوانده است. در حديث کافي آمده است که خداوند مي دانست که در آخر الزّمان مردماني متعمّق در توحيد ظهور مي کنند، لذا آيات اول سوره ي حديد و سوره ي ( قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ) را نازل فرمود.
در مورد سير و سلوک و طيّ مراحل قرب حق، تا آخرين منازل کافي است که برخي آيات مربوط به « لقاء الله » و آيات مربوط به « رضوان الله » و آيات مربوط به « وحي » و « الهام » و مکالمه ي ملائکه با غير پيغمبران - مثلاً حضرت مريم - و مخصوصاً آيات معراج رسول اکرم را مورد نظر قرار دهيم. در قرآن سخن از نفس امّاره و نفس لوّامه و نفس مطمئنه آمده است. سخن از علم « افاضي » و « لدني » و هدايت هاي محصول مجاهده، آمده است: ( وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ).
در قرآن از تزکيه ي نفس، به عنوان يگانه موجب فلاح و رستگاري ياد شده است: ( قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا ).
در قرآن مکرّر از حبّ الهي مافوق همه محبت ها و علقه هاي انساني ياد شده است. قرآن از تسبيح و تحميد تمام ذرّات جهان سخن گفته است، و به تعبيري از آن ياد کرده که مفهومش اين است که اگر شما انسان ها « تفقه » خود را کامل کنيد، آن تسبيح ها و تحميدها را درک مي کنيد. به علاوه قرآن در مورد سرشت انسان مسئله « نفخه الهي » را طرح کرده است.
اين ها و غير اين ها کافي بوده که الهام بخش معنويتي عظيم و گسترده در مورد خدا و جهان و انسان، و بالأخص در مورد روابط انسان و خدا بشود.
هم چنان که اشاره شده سخن در اين نيست که عرفاي مسلمين از اين سرمايه ها چگونه بهره برداري کرده اند، درست، يا نادرست؟ سخن درباره ي اظهارنظرهاي مغرضانه ي گروهي غربي و غرب زده است که مي خواند اسلام را از نظر معنويّت، بي محتوا معرفي نمايند. سخن درباره ي سرمايه ي عظيمي در متن اسلام است که مي توانسته الهام بخش خوبي در جهان اسلام باشد. فرضاً عرفاي مصطلح نتوانسته باشند استفاده ي صحيح کرده باشند، افراد ديگري که به اين نام مشهور نيستند، استفاده کرده اند.
به علاوه روايات و خطبه هاي و ادعيه و احتجاج هاي اسلامي و تراجم احوال اکابر تربيت شدگان اسلام نشان مي دهد که آنچه در صدر اسلام بوده است صرفاً زهد خشک و عبادت به اميد اجر و پاداش نبوده است. در روايات و خطبه هاي و ادعيه و احتجاج هاي معاني بسيار بلندي مطرح است، ترجمه ي احوال شخصيت هاي صدر اول اسلام از يک سلسله هيجان ها و واردات روحي و روشن بيني هاي قلبي و سوزها و گدازها، و عشق هاي معنوي حکايت مي کند. ما اکنون يکي از آن ها را ذکر مي کنيم:
در کافي آمده است:
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)، روزي پس از اداي نماز صبح چشمش افتاد به جواني رنگ پريده که چشمانش در کاسه سرش فرو رفته و تنش نحيف شده بود. در حالي که از خود بي خود بوده و تعادل خود را نمي توانست حفظ کند. پرسيد: « کَيفَ اَصبَحتَ؟ » حالت چگونه است؟ گفت: « اَصبَحتُ موُقناً » در حال يقين به سر مي برم، فرمود: علامت يقينت چيست؟ عرض کرد: يقين من است که مرا در اندوه فرو برده، و شب هاي مرا بيدار ( در شب زنده داري ) و روزهاي مرا تشنه ( در حال روزه ) قرار داده است. و مرا از دنيا و مافيها جدا ساخته، تا آن جا که گويي عرش پروردگار را مي بينم که براي رسيدن به حساب مردم نصب شده است. و مردم همه محشور شده اند، و من در ميان آن ها هستم، گويي هم اکنون اهل بهشت را در بهشت، متنعّم و اهل دوزخ را، در دوزخ، معذّب مي بينم، گويي هم اکنون، با اين گوش ها آواز حرکت آتش جهنم را مي شنوم.
رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به اصحاب خود رو کرد و فرمود: اين شخص بنده اي است که خداوند قلب او را به نور ايمان منور گردانيده است. آن گاه به جوان فرمود: حالت خود را حفظ کن، که از تو سلب نشود. جوان گفت: دعا کن خداوند مرا شهادت روزي فرمايد، طوي نکشيد که غزوه اي پيش آمد و جوان شرکت و شهيد شد. (15)
زندگي و حالات و کلمات و مناجات هاي رسول اکرم سرشار از شور و هيجان معنوي و الهي و مملو از اشاره هاي عرفاني است. دعاهاي رسول اکرم فراوان مورد استشهاد و استناد عرفا قرار گرفته است. اميرالمؤمنين علي (عليه السّلام) که اکثريت قريب به اتفاق اهل عرفان و تصوف، سلسله هاي خود را به ايشان مي رسانند، کلماتش الهام بخش معنويت و معرفت است. متأسفانه فعلاً مجالي ولو براي ذکر نمونه نيست. دعاهاي اسلامي، مخصوصاً دعاهاي شيعي گنجينه اي از معارف اسلامي است، از قبيل: دعاي کميل، دعاي ابوحمزه، مناجات شعبانيّه، دعاهاي صحيفه ي سجاديّه، عالي ترين انديشه هاي معنوي در اين دعاهاست.
آيا با وجود اين همه منابع جاي اين هست که ما در جست و جوي يک منبع خارجي باشيم؟... مستشرقين در جست و جوي منبعي غير از اسلام هستند که الهام بخش معنويت هاي عرفاني باشد و اين درياي عظيم را ناديده مي گيرند. آيا مي توانيم همه ي اين منابع را، اعمّ از قرآن و حديث و خطبه و احتجاج و دعا و سيره انکار کنيم، براي آن که فرضيه ي بعضي از مستشرقان و دنباله روهاي شرقي آن ها درست درآيد؟!
خوشبختانه اخيراً افرادي مانند نيکلسون انگليسي و ماسينيون فرانسوي که مطالعات وسيعي در عرفان اسلامي دارند و مورد قبول هستند، صريحاً اعتراف دارند که منبع اصلي عرفان اسلامي، قرآن و سنّت است. با نقل جمله هايي از نيکلسون اين بحث را خاتمه مي دهيم:
در قرآن مي بينيم که مي گويد: « خدا نور آسمان ها و زمين است ». (16) « او اولين و آخرين مي باشد ». (17) « هيچ خدايي جز او نيست ». (18) « همه چيز به جز او نابود مي شود ». (19) « من در انسان از روح خود، دميدم ». (20) « ما انسان را آفريديم و مي دانيم روحش به او چه مي گويد، زيرا ما از رگ گردن به او نزديک تريم ». (21) « به هر کجا رو کنيد، همان جا وجه خداست ». (22) « به هر کس خدا روشني ندهد، هيچ روشني نخواهد داشت ». (23)
محقّقاً ريشه و تخم تصوّف در اين آيات است و براي صوفيان نخستين، قرآن نه فقط کلمات خدا بوده، بلکه وسيله ي تقرّب به او هم محسوب مي شده است. به وسيله ي عبادت و تعمّق در قسمت هاي مختلفه ي قرآن، مخصوصاً « آيات مرموزي که مربوط به عروج ( معراج ) است متصوّفه سعي مي کنند، حالت صوفيانه ي پيغمبر را در خود ايجاد نمايند. (24)
و هم او مي گويد:
اصول وحدت و تصوّف، بيش از همه جا در قرآن ذکر شده، و هم چنين پيغمبر مي گويد که خداوند مي فرمايد: چون بنده ي من در اثر عبادت و اعمال نيک ديگر، به من نزديک شود، من او را دوست خواهم داشت، بالنتيجه، من گوش او خواهم بود که با من مي شنود و چشم او خواهم بود که با من مي بيند، و زبان و دست او خواهم بود که به توسّط من مي گويد و مي گيرد ».
متن اين حديث قدسي که در متون عرفاني کراراً مورد استفاده قرار گرفته چنين است:
لا يَزالُ العَبدُ يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنوافِلِ حَتّي إذا أَحبَبتُهُ فَإذا اَحبَبتُهُ کُنتُ سَمعَهُ الذي يَسمَعُ بِهِ، وَ بَصرَهُ الذي يُبصِر به، وَ لِسانَهُ الذي يَنطِقُ بِهِ، وَيدَه الذي يَبطِشُ بِهِ ». (25)
آنچه مسلّم است، عرفا و صوفيّه، اصول و مباني عقايد و اعمال خود را بيشتر با « تأويل » ظواهر کتاب و سنّت، با اسلام تطبيق مي دهند. في المثل از حدود 407 آيه ي (26) قرآن در تأييد مباني و اصول خود بهره مي گيرند که مفهوم آن ها مستقيم و غيرمستقيم با آن مباني و اصول تطبيق مي گردد و گاهي با عنوان کردن مسئله ي « باطن قرآن » از آيات بيشتري هم مي توانند بهره گيرند و هم چنين در مورد سنّت و سيره ي معصومين.
مستند ايشان در اين مورد، احاديث منقول از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و امامان (عليهم السّلام) و اظهارات صحابه و بزرگان است که بيش از همه، اين فرموده ي پيامبر اسلام که « إنَّ لِلقرآن ظَهراً و بطناً، وَ لِبَطنِه بَطناً، إلي سَبعَةِ أَبطُنِ » (27) مورد توجه و استناد است. استفاده از تأويل، مختص صوفيّه نيست، بلکه اکثر فرقه ها و مذاهب اسلامي، براي تحکيم مباني اعتقادي خود و تطبيق آن با قرآن، از اين روش، يعني روش تأويل، و به عبارت واضح تر از روش تطبيق قرآن، با عقايد خود بهره گرفته اند. عرفا خود تفسيرهايي بر قرآن نوشته اند، از قبيل: تفسير القرآن العظيم تأليف سهل تستري ( متوفا 283 هـ ) و تفسير معروف کشف الاسرار معروف به تفسير خواجه عبدالله انصاري، تأليف امام احمد ميبدي ( ق 6 هجري ). چنين تفسير و تأويل هايي، به حدّي زياد بوده، که موجب پيدايش يک رشته ي خاص علمي گشته به نام « علم مستنبطات »، ابونصر سرّاج در کتاب اللّمع درباره ي اين علم چنين مي گويد:
مستنبطات، عبارت است از استنباط اهل فهم متحقق، از ظاهر و باطن کتاب خداي عزّوجل، و نيز از ظاهر و باطن اعمال و اقوال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) و عمل خويش به آن ها ظاهراً و باطناً و چون آنچه آموختند، به کار بستند پروردگار « جهان، علم آنچه را هم نياموخته اند، به ايشان عنايت خواهد کرد. (28) و آن « علم اشارت » است. و علمي است که چون خدا، پرده از دل بندگان برگزيده اش برگيرد، به وسيله آن، از معاني و لطايف نهان و اسرار و غرايب مکنون و حکمت هاي شگفت، که در معاني قرآن و اخبار رسول خدا آمده آگاه شوند. (29)
صوفيه تأويل خود را بيش از آن که به اجتهاد شخصي نسبت دهند، موهبتي مي دانند که خدا بر دل ايشان ارزاني داشته است. ابن فارض در اين باره مي گويد:

وَ اَوضَحَ بِالتأويلِ ما کانَ مُشکِلاً *** عَليٌّ بِعِلمٍ نالَهُ بِالوَصيَّةِ (30)

صوفيه در اظهارات خود نيز همين عقيده را داشتند که معاني سخنان ايشان هم بايد بر اساس تأويل و تفسير خاصي درک شود که مستلزم روشنايي و صفاي خاص باطن است. اين روشنايي و صفاي باطن حاصل بحث و درس نبوده، بلکه نتيجه عمل و مجاهده و رياضت است. چنان که پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
مَن عَمِلَ بِما عَلِمَ، وَرَّثهُ الله تَعالي عِلمَ ما لَم يَعلَم. (31)
و از آنجا که مردم از لحاظ عمل در مراتب مختلف قرار دارند، روشنايي هاي حاصل از عمل در افرادِ مختلف، متفاوت است، و لازمه ي آن، تفاوت درک و بهره گيري افراد است از يک حقيقت قرآني. بنابراين تأويلِ يک حقيقت، و باطنِ يک آيه در عرض ظاهر آن نيست، بلکه در طول آن واقع شده، و اين طول، درجات و مراتب بي شماري دارد که هر کس نسبت به حال و کمال خود، به مرتبه اي از آن مراتب نايل مي گردد. مراتبي هم هست که شايد هيچ کس به آن ها نرسد.
مولوي مي گويد:

حرف قرآن را مدان که ظاهر است *** زبر ظاهر، باطني هم قاهر است
زير آن باطن، يکي بطن دگر *** خيره گردد اندر او، فکر و نظر
زير آن باطن، يکي بطن سوم *** که در او گردد خردها جمله گم
بطن چهارم، از نبي، خود کس نديد *** جز خداي بي نظير بي نديد
هم چنين تا هفت بطن اي بوالکرم *** مي شمر توزين حديث معتضم (32)

با توجه به توضيحات بالا، موضوع « اختلاف در مستنبطات اهل حقيقت » به سادگي قابل توجيه است، چنان که ابونصر سرّاج طوسي در اين باره مي گويد:
ايشان ( اهل حقيقت ) نيز در مستنبطات خود، همانند اهل ظاهر اختلاف دارند، با اين فرق که، اختلاف اهل ظاهر، منجر به حکم غلط و خطا مي گردد، اما اختلاف در علم باطن به حکم غلط نمي انجامد، چون به فضايل و محاسن و مکارم و احوال و اخلاق و مقامات و درجاتش مربوط است... که هر کسي از لحاظ و جهت وقت و حال و وجد خود سخن مي گويد، و از اظهارات ايشان هر يک از اهل طاعات و ارباب قلوب و مريدان و متحققين، به نسبت تفاوت و اختصاص، و درجات بهره مي يابد... بنابراين هر چند سخنان ايشان مختلف است. چنان که اوقات و احوالشان مختلف است. اما همه زيبا و نيکوست، و هر سخني از ايشان اهلي دارد که شايسته آن سخن است، و از آن فايده و نعمت و رحمت مي يابد. (33)
شيخ اشراق در مقايسه علماي ظاهر و باطن مي گويد:
علما و حکماي هر عصري يا چنانند که در هر دو رشته « ذوقي » و « بحثي » توغل و تبحر دارند، يا يکي از آن ها، يا در هيچ کدام به آن مرحله دست نيافته اند. سپس در اولويت و تقدم آنان معتقد است که اگر زماني، چنان شخصي پيدا شود که در هر دو رشته توغل داشته باشد، رهبري و رياست آن دوره به او تعلّق دارد. و او « خليفة الله » است و با نبودن چنين شخصي، رياست و رهبري، به کسي مربوط است که در علوم ذوقي توغل داشته و در رشته علوم بحثي متوسط باشد. و اگر چنين شخصي هم نبود، عنوان « خليفة الله » و رياست به کسي مي رسد که هر چند در علوم بحثي دستي نداشته باشد، اما در علوم ذوقي داراي توغل باشد و زمين از وجود فردي که متوغل در علوم ذوقي باشد، هرگز خالي نخواهند ماند. و بدين جهت، رياست و خلافت الهي، هيچ گاه، به کسي که تنها در علوم بحثي تبحّر داشته باشد، نخواهد رسيد. براي اين که در خلافت الهي، « تلقّي » و ارتباط و دريافت مستقيم لازم است. و منظور از اين خلافت و رياست، سلطه و قدرت ظاهري نيست، بلکه امام و پيشواي متأله گاهي داراي قدرت و استيلاي ظاهر و آشکار است، و گاهي به دور از قدرت ظاهري و از نظرها پنهان، و به تعبير کافّه مردم، اين شخص همان « قطب » است، که رياست به او تعلّق دارد، اگر چه در نهايت گمنامي باشد. و عصري که تدبير امور به دست « قطب » آن عصر باشد، عصر روشنايي ها بوده و اگر چنين تدبيري در کار نباشد، دوران غلبه ي ظلمات و تاريکي ها فرا مي رسد. (34)

پي‌نوشت‌ها:

1. مقام النبوّة في برزخ فوق الرسول و دون الوليّ.
2. شرح مقدمه قيصري، ص 607 - 608.
3. در رابطه ي نبوت و ولايت، نکته اي است، بر اين اساس که علي (عليه السّلام)، معلم جبرئيل بوده که ما آن را جهت مزيد فايده با بيان آقاي آشتياني نقل مي کنيم:
« بناء علي ما حققناه، قرآن که مشتمل است بر علوم و اذواق و مقامات و احوال مخصوص ختم رسل، قبل از ظهور به صورت حروف و کلمات و آيات، از مقام باطن ختم رسل به باطن خاتم اوليا نازل مي شود، و حقيقت خاتم اوليا واسطه ي نزول آن است به ملک حامل وحي جهت ابلاغ به وجود عنصري خاتم رسل.
لذا از علي (عليه السّلام) به معلم جبرئيل تعبير کرده اند، و از اين جهت است که آن حضرت مي فرمود من رايحه ي وحي و آيات نازل بر مقام رسالت را قبل از نزول استشمام مي نمايم ». ( تعليقه رسائل قيصري، ص 171 - 172 ) و در واقع مقام تعيّن حقيقت علوي مقدّم است بر تعين قرآن به صورت کلام حق و اين است معناي فرموده مولا که: « انا کلام الله النّاطق » کلام ناطق حق منم.
4. ر. ک: فصوص الحکم، ص 62 و 64 و 134.
5. اللّمع، ص 21.
6. مجادله، آيه 11.
7. اللّمع.
8. مارتين لينگر، عارفي از الجزائر، ترجمه ي پورجوادي، ص 64 - 65.
9. جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 346 - 347.
10. مائده، آيه ي 48: « به هر يک از شما، شريعت و راهي، ساخته و داديم، و اگر خدا مي خواست همه را يک گروه مي کرد ولکن مي خواهد که شما را در مورد آنچه داده، بيازمايد، پس به سوي نيکي ها بشتابيد و بر يکديگر سبقت بگيريد، همگي به سوي خدا باز مي گرديد که از آنچه اختلاف داشتيد، آگاهتان خواهد ساخت. »
11. بقره، آيه 148؛ « هر کسي رو به قبله اي دارد ». دنباله اين آيه همان جمله موجود در آيه قبلي يعني ( فَاستَبِقُوا الخَيراتِ ) است.
12. هود، آيه 118: « هميشه با هم اختلاف و تفاوت خواهند داشت. »
13. جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 350 - 352.
14. تاريخ فلسفه در جهان اسلامي، ج 1، ص 244.
15. سفينة البحار، ج 2، کلمه يقين.
16. نور، آيه 35: ( اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ).
17. حديد، آيه 3: ( هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ ).
18. بقره، آيه 163: ( لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ ).
19. رحمن، آيه 26: ( كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ ).
20. حجر، آيه 29: ( وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي ).
21. ق، آيه 16: ( وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ ).
22. بقره، آيه 115: ( فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ ).
23. نور، آيه 40: ( وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ ).
24. ميراث اسلام، مجموعه اي از مقالات مستشرقين درباره اسلام، ص 84.
25. مرتضي مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 642 - 637. ضمناً يادآوري مي شود که سند اين حديث در مسئله ي دوم فصل اوّل از مقصد سوم همين اثر آمده است.
26. هانري کربن، ملاصدرا، ص 260، رقم آيات از نيکلسون مي باشد.
27. طباطبائي، الميزان في تفسير القرآن، ج 3، ص 72.
28. اشاره به سخن نبي اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم): « من عمل... » که ذکر شده است.
29. اللّمع، ص 147.
30. قصيده ي تائيّه، علي با علمي که پيامبر اسلام فرا گرفته بود با تأويل، مشکلات قرآن را، آشکار ساخت.
31. بحارالأنوار، ج 40، ص 128.
32. مثنوي معنوي، دفتر سوم.
33. اللّمع، ص 150 - 152.
34. مقدمه ي حکمة الاشراق.

منبع مقاله :
يثربي، سيديحيي؛ (1392)، عرفان نظري ( تحقيقي در سير تکاملي و اصول و مسائل تصوف)، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ هشتم