نويسنده: دکتر سيد يحيي يثربي




 

عرفاي اسلام براي انسان، از لحاظ سلوک و کمالات عرفاني ده مرتبه و درجه را در نظر مي گيرند، بر اين مبنا که انسان داراي يک نفس حيواني و يک اثر روحاني و يک سرّ الهي است، و هر يک از اين سه عامل و عنصر داراي سه رويه و رويکرد است: يکي، رويکردي است به تدبير مادون خويش، و ديگري، رويکردي و وجهي که عين ذات اوست و سومي، وجهي که به طرف مافوق است، براي کسب فيض و استمداد. اين نه وجه به علاوه احديتِ جمع آن ها، مراتب ده گانه ي انساني را تشکيل مي دهند به قرار زير:

1. بدايات

يعني مرتبه ي توجّه نفس به تدبير بدن با قواي خويش که وظيفه و دستور واجب و لازم اين مرتبه عبارت است از: سير و حرکت از بندها و عادات حاصل از طبيعت، به وسيله ي امتثال اوامر و نواهي پروردگار، در تمامي حرکات و سکنات، قولاً و فعلاً تا در سايه ي آن به اعتدال کامل دست يافته، نفس از تمايلات و اشتغالات به اطراف و امور بدني دست بردارد. و مقامات اين مرتبه که در حقيقت راه و روش هاي رهايي از شواغل بدني است، به نام « بدايات » ناميده مي شوند، براي اين که اين مقامات مخصوص آن دسته از اهل ظاهر است که تازه از خواب غفلت بيدار گشته و شروع به سيرو سلوک نموده اند و بدايات که سالک بايستي آن ها را پشت سر گذارد عبارتند از:
يقظه، توبه، محاسبه، اِنابت، تفکّر، تذکّر، اعتصام، فرار، رياضت و سماع.
اين مقامات و درجاتي مقامات ساير مراتب که تحصيل آن ها به رفع موانع سلوک و قطع علايق کمک رسانيده، قواي نفسانيِ مانع سلوک را اصلاح، و شيطان وسوسه گر نسبت به لذات شهوي و زينت هاي دنيوي را دفع کرده، نفس انساني را به مرتبه ي « لوامّه » بالا برده آن را مستعدّ خروج از انفعالات اجزاي بدن نموده براي انفصال از حمل بدن آماده مي سازد.
سالک به هنگام فناي جزء خاکي و زوال حکم آن، چنان به نظرش مي رسد که صحراها و بيابان ها در زير وي در حرکت اند، در حالي که خود او در بيابان ها در حرکت است. يا چنان مي بيند که بر چاهي افتاده يا از بالا بر خانه يا شهري فرود مي آيد. در حالي که در حقيقت، او به طرف بالا صعود مي کند. و به هنگام فناي جزء آبي خويش، چنان مي بيند که از درياها مي گذرد. و به هنگام فناي جزء هوايي خويش خود را در حالت سير در فضاي آزاد و هواي صاف مي بيند. و به هنگام فناي جزء آتشي خويش، چنان مي بيند که از آتشي بيرون مي آيد، و اين به آن دليل است که سير نفس با تقلّب و تحوّل همراه است.

2. ابواب

يعني مرتبه ي خود و ذات نفس، که در اين مرحله براي سالک واجب است که به تطهير و پاک سازي نفس، از صفات رذيله و کدورات، اقدام نموده، صفات نفس را تعديل نمايد؛ به گونه اي که داراي صفا و پاکيزگي گشته، قواي آن براي روشن شدن و نور گرفتن استعداد يابد، و بر وجه توجّه به حق آگاه گردد. در اين جاست که سالک با اختيار نسبت به سيّار بودن خويش به دلالت قلب شيخ آگاه مي گردد. و اين سير بلاواسطه يا به واسطه ي قلب شيخ يا خيال وي يا به وساطت ملکي، به سوي مطلوب خويش، مولا علي (عليه السّلام) خواهد بود، زيرا او باب الله الاعظم است و باب در واقع واسطه و رابطه اي است ميان دو چيز و لذا مقامات اين مرتبه را « ابواب » مي گويند. اين ابواب عبارتند از:
حزن، خوف، اِشفاق، خشوع، اخبات، زهد، ورع، تبتّل، رجا و رغبت.
مقامات اين مرتبه، و صورت مقامات ساير مراتب و درجات مقامات بدايات را « ابواب » مي نامند، از آن جهت که اسباب ورود نفس از ظاهر به باطن اند. با اين هاست که ابواب باطن بر سالک گشوده مي گردد.

3. معاملات

يعني مرتبه ي رويکرد نفس به روح، و در اين مرحله، لازم و واجب است که سالک در توجّه خويش به طرف روح، داراي تمکّن و استقرار بوده تا مستحقّ تابش نور قلبي گشته، و با صفت اطاعت و بلکه با صفت طمأنينه متّصف گردد. و عقل با نور يقين از آلايش و هم پالوده شود و اين مرتبه ي معاملات است و مقامات آن عبارتند از:
رعايت، مراقبت، حرمت، اخلاص، تهذيب، استقامت، توکّل، تفويض، ثِقَت و تسليم.
از آن جا که سلوک اين مقامات، و درجات مقامات بدايات و ابواب و صورت هاي مقامات آينده، براي آن است که سالک با جمع همّت از باطن خويش در جهت ازاله ي حجب و خواطر مدد جويد. و نيز براي آن است که بتواند از روح روشنايي يابد. از آن جا که افعالش معامله قلب سالک با حق تعالي است، اين مقامات را معاملات گويند.
و پس از استيفاي اين مقامات با نيّات صادقه و مداومت بر ذکر مأخوذ از مرشد مجاز از طرف ائمّه، احکام کثرت از نفس زايل شده، و اثر وحدت قلب مختص به نفس ظاهر مي شود، و سالک از دارالاسلام به دارالايمان منتقل مي شود، و از مرحله ي تعلّق به مقام تخلّق بالا مي رود، زيرا تخلّق، نتيجه ظهور هيئت هاي راسخ در نفس است که در اثر تنوّر به نور و صفاي قلب حاصل مي شود. و با حصول تخلّق، صدور فضايل از سالک آسان گشته و هم چنين به سهولت به سلوک طريقت مي پردازد.

4. اخلاق

يعني رويکرد روح به تدبير نفس و تزکيه ي آن، به گونه اي که به ياري قلبي که براي وي حاصل شده، داراي عدالت کامل گشته، به همه ي مکارم اخلاق متّصف گردد و روح از شواغل نفساني رهايي يابد.
و اين مرتبه را از آن جهت که تخلّق با مقامات آن آغاز مي گردد، مقاماتي که در حقيقت وجوه و صور گوناگون اعراض روح از شواغل نفساني بوده و عوامل و موجبات معاملات قلبي و مقدّمه تخلّق به اخلاق الهي است و موجب پيدايش هيئت ها و صفات راسخ نفساني که منبع و منشأ بي واسطه ي صدور افعال نيکو و پسنديده است، به نام « اخلاق » ناميده اند. و مقامات آن عبارتند از:
صبر، رضا، شکر، حيا، صدق، ايثار، خُلق، تواضع، فتوّت و انبساط.
سلوک اين مقامات، با درجات مقامات گذشته و صورت هاي مقامات آينده، از موجبات روشن شدن دل سالک بوده و نفس وي را به ذوق چيزهايي که با مشاهدات بصيرت قلبي دريافته، توانا مي سازد، که همان مشاهده ي صور مثالي است. تا آن که سالک جدّاً طالب حق مي گردد، و اين طلب جدّي ناشي از ظهور لوايح ملکوتي است، که اين ظهور در اثر انتقال سالک با موت ارادي و گسسن کلّي وي از شواغل بدني فراهم مي گردد. اين از آن جهت است که سالک در مراحل نخستين، معاني وارده را در لباس مناسب آن معاني، تخيّل نموده و آن ها را در عالم مثال تصوّر نموده يا درک مي نمايد، زيرا که در اثر تبدّل وجود است که داراي آن چنان ذوقي مي گردد که آن معاني را به صورت وجدان و حضور درک مي کند. هم چنان که شخص به خواب رفته گاهي داراي حواسّ و اندام هاي ديگر شده و اشياء غايب از حواس حيواني را درک نموده، مي خورد، مي نوشد، مي رود، مي آيد و پرواز مي کند. حتّي اگر سالک چنان باشد که چيزهايي را که در سايه ي نور غيب حس دريافته انکار کند، رفيقان و مراقبانش او را به وسيله ي زدن و... متنبّه و متوجّه مي سازند، چنان که چنين رفتاري را با سوفسطايي منکر واقعيت هم اعمال مي کنند تا به واقعيت اقرار نمايد.

5. اصول

يعني مرتبه ي خود آن اثر روحاني، من حيث هي، که همان حقيقت نفس ناطقه است و همان قلبي که در وسط وجود و واسطه ميان حقّ و خلق است، زيرا آن داراي چنان استعدادي است که مي تواند بلاواسطه از حضرت حق کسب فيض نمايد. و آن همان امانت الهي است که جز انسان حاملي ندارد. (1)
مقامات اين مرتبه عبارتند از: وجوه احديّت، توجّه به الله تعالي و اصول استعداد براي نزول انوار الهي از آن جهت که قلب به خاطر لطافتش، به رنگ معاني گوناگوني که در پيرامون قلب قرار گرفته، در مي آيد. و چون سالک در اين مرتبه از صورت ها و قوه ي مصوّره خلع شد، معاني براي او، به مناسبت مشاهدات قلبي با الوان مختلف ظاهر مي گردد. و مقامات اين مرتبه عبارتند از:
قصد، عزم، اراده، ادب، يقين، انس، ذکر، فقر، غنا و مراد.
با سلوک اين مقامات و درجات مقامات مراتب پيشين و صور مقامات مراتب بعدي که از اصول سلوک اند، سالک را استقامتي در مقابل همه ي انحرافات حاصل مي گردد. و اين مقامات از آن جا که مباني قطع و طيّ مقامات « اوديه » مي باشند به عنوان « اصول » ناميده مي شوند. با طيّ اين مقامات براي سالک از ازدواج روح و نفس و امتزاج معنوي آن ها، قلبي حاصل مي گردد و اين قلبِ متولّد از آن ازدواج، مي تواند جامع مشاهدات معاني کليّه و جزئيّه بوده، در اثر تجلّي فعل وحداني الهي، ميان بنده و معصيت حايل و مانع گردد؛ تا جايي که هرگونه غيري از نظر سالک زدوده شده، مستعدّ تجلّي وحداني صفاتي گردد و به مقام « بي يَسمَعُ و بي يُبصِر » برسد. چه نور ذکر، اغيار را به آتش مي کشد و سالک را همچون شعله ي آتش، سبک بال و صافي و متصاعد مي گرداند.
چنان که حق، باطل را فاني مي کند، ذکر حق نيز آتش به خرمن اغيار مي زند: و گوش سالک پيش از ظهور سلطنت ذکر، اصوات را مي شنود، اما با ظهور سلطنت آن، که با ضعف وجود مجازي ظلماني همراه است، از همه ي اندام هايش آواي ذکر حق مي شنود، مخصوصاً از قلبش که در صورت استقامت هرگز از ياد حق باز نمي ماند، « نشد يک لحظه از يادت جدا دل ». و سالک بايد، به ذکر اعضايش، مخصوصاً به ذکر قلبش گوش فرا دهد و هيچ گونه مزاحمتي ايجاد نکند، حتي صداي خود را به ذکر، بلند نسازد تا دلش به نور روح قدسي منوّر گشته، با حصول بصيرت و عين اليقين هدايت يابد. از مراتب کوني گذشته، در مبدأ مشاهده ربوبي که از آن به عنوان « حقيقت » تعبير مي شود، داخل آيد و با نفي ماعداي حق و بدون ملاحظه ي شأني از شئون و تعيّني از تعيّنات صفاتي حق. حتي با نفي خودي خويش از خويشتن و مشاهده ي ذات حق، يعني سرّ خويش که وجه الله است، از وراي حجاب تعيّن خويش، از خلق به حق سير کند.

6. اوديه

يعني مرتبه ي توجّه قلب به سرّ، و حضورش با حق براي کسب فيض از اسماي حق و اتّصاف به صفاتش. مقامات آن عبارتند از:
احسان، علم، حکمت، بصيرت، فراست، تعظيم، الهام، سکينه، طمأنيه و همّت.
اين ها و درجات مراتب پيشين و صور مقاماتِ مراتبِ لاحقه، از اسماء حق اند. و سير در آن ها سير در الله است. با مشاهده ي حق به اعتبار تعيّني از تعيّنات صفاتش و سپس با تعيّني ديگر تا بي نهايت. براي اين که مسافران به سوي الله را، مطلوب از طريق عظيم تر است. چه طريقش را نهايت هست، امّا صفات کمالي الهي را حدّ و نهايتي نيست. پس قسمت عمده ي سلوک، در همين مقامات است، لذا به نام « اوديه » ناميده شده اند.
اين مراحل به دليل مداخله ي عقل و اجتهاد در آن ها و نيز به جهت نيرنگ ها و تصرّفات شيطان، محلّ خطر و لغزش اند، اکثر سالکان در اين مرحله گمراه مي گردند. چنان که در روايت آمده که: « المخلصون في خطرٍ عظيم »، چه عقل از حدّ ادراک صفات از پشت پرده و حجاب و وسايل تجاوز نمي کند و نمي تواند در بحر معرفت ذات فرو رفته و به مقام دريافت بي واسطه از حضرت حق نايل گردد؛ به دليل اين که معرفت حقيقي جز با نور الهي ( آن هم پس از فناي کلّي با عشق و جذبه ) حاصل نمي شود. در حالي که عقل اقتضاي بقا مي کند.

7. احوال

آن مرتبه ي توجه سرّ به تدبير قواي مادون خويش، و افاضه به قلب است. در اين مرحله به اعتبار احوالي که همه، مواهب الهي اند ( مواهبي که با ظهور صفات نفس امکان زوال دارند، ) بقاياي قيود حضرات نازله ي جزئيّه زايل شده، سالک با تحمّل شدايد مقامات اوديه که در آن ها کوشش و سعي بر جذبه و موهبت غلبه داشت، آماده ي پيشرفت و ترقي شده، به مرحله ي مواهب محض نايل گشته، صفاتش به صفات الهي انتقال يافته، براي وي حاضر چون غايب و غايب هم چون حاضر مي شود:
مقامات احوال عبارتند از:
محبّت، غيرت، شوق، قلق، عطش، وجد، دهش، هيجان، برق و ذوق.
اين ها و درجاتِ مقاماتِ مراتب سابقه و صورت هاي مقامات مراتب لاحقه، مقاماتي هستند که سالکان به اقتضاي صفاي معاملاتشان وارد آن ها گشته اند. پس معاني در رنگ ها ظاهر شده، سپس رنگ ها در رنگ قلب فاني گشته، قلب در رنگ سبز ناب استقامت يافته آن گاه عقل کلي به رنگ عقيق ظهور يافته، سالک در اثر ذوق، مست و مدهوش مي گردد. اين ها همه پاداش تلاش اوست که: « مَن عَمِلَ بِما عَلِمَ ورَّثَهُ اللهُ عِلمَ ما لَم يَعلم » (2)

8. ولايات

آن مرتبه ي توجه سرّ است، از آن جهت که سرّ است. و آن مقام صفاي وقت است و تمکّن، به گونه اي که ديگر، مواهب سرّ با ظهور صفات نفس در خطر زوال نيست. به دليل اين که قلب در استيلاي انوار کشف قرار گرفته، سراپايش از محبوب حقيقي پر شده است و سرّ در اثر اتصال به محبوب حقيقي تنها به او مي پردازد.
مقامات ولايات عبارتند از:
لحظه، وقت، صفا، سرور، سرّ، نفس، غربت، غرق، غيبت و تمکّن.
به وسيله ي اين ها و درجات مقامات مراتب سابق و صور مقامات مراتب لاحق که وجوه استغراق در مطلوب اند، رسوم مضمحل گشته، احوال که علومند از ياد مي روند. چون ديگر سالک فاني گشته است ( به گونه اي که ديگر وجودي براي او باقي نمانده، تا چه رسد به صفت و فعل )، حق متولّي امور وي مي شود؛ به دليل اين که در اثر محبّت و قربِ حاصل از اتّصاف به صفات الهي و سير در آن ها، فاني شده است. بلکه هرگاه که با حق باقي گردد قوت يافته و در اشياء تصرف کند، و از او خلاف عادت سرزند. به جهت آن که عادت عبارت است از تقيّد به چيزي معيّن، و صاحب عادت هنوز در مرحله ي « تفرقه » باشد. پس هر که به عالم جمع و اطلاق رسد، از او خلاف عادات سرزده، فعلش از آثار فعل حق خواهد بود. پس با وصول عارف به نهايت مراتب تداني و سير محبّي، همه ي حجاب هاي تعيّنات کثيره در اثر اتصاف وجود به صفت ظهور حق از ظاهر وجود مرتفع مي گردد.

9. حقايق

حقايق مرتبه ي توجه تامّ سرّ به الله است، با تدلّي؛ به گونه اي که از حجاب وجود ظلمانيِ سالک چيزي نمانده، حقايق بر وي مکشوف گردد.
مقامات حقايق عبارتند از:
مکاشفه، مشاهده، معاينه، حياة، قبض، بسط، سکر، صحو، اتّصال و انفصال.
با اين ها و درجات مقامات پيشين و صورت هاي مقامات بعدي، زمينه ي استغراق در مطلوب فراهم شده، رسوم از هم پاشيده، علوم و احوال از ياد سالک مي روند.
از آن جا که جز وجود و هستي تو حجابي نيست، و با اين حقايق، حجاب وحدت ظاهر وجود، از چهره ي کثرت شئون وجود علمي باطني مرتفع گشته، در نتيجه، علوم و اسرار الهي بر سالک متجلي مي شود. اين تجلي در اثر آن است که براي سالک، قلب جامع ميان احکام سرّ و روح متولد شده، سير عارف سيري است محبوبي که نتيجه ي جذبه و اصطفاست. در اين مراحل، هر يک از اجزا، مجانس خود را از اجزاي جهان جذب نموده، از اين جهت که وجود سالک به صورت کل آن اجزا درآمده است، داراي مقام تکوين و تحقيق مي گردد؛ زيرا نسبت به آن اجزا داراي فاعليت شده است. از آن جا که وجود ممکن جز يک امر وهمي و خيالي نيست، با وصول سالک به « عين ثابت » خويش، به فناي خود و عدم شيئيّت خويش آگاه مي گردد.

10. نهايات

نهايات، مرتبه ي احديّت جمّع جميع مراتب است؛ به گونه اي که با تجلّي ذاتي، داخل مقام جمع جمع شده، در آن متحقق گردد و به متقابلات و اضداد متمثّل گردد. براي اين که هيچ يک از آن ها در مقام ذات او به گونه ي تقابل و ضديّت نيست. چنان که در روايت آمده است: « لَيسَ عِندَ رَبِّنا صَباحٌ وَلا مَساء » (3) ( مقيم کوي تو تشويش صبح و شام ندارد. ) و سالک همه را در ذاتش مي بيند.
مقامات اين مرتبه عبارتند از:
معرفت، فنا، بقا، تحقيق، تلبيس، وجود، تجريد، تفريد، جمع و توحيد.
اين مقامات را با اعلا درجات مقامات مراتب ديگر، از آن جهت که محصول فضلند نه اکتساب، نهايات گويند، براي اين که اين مقامات پس از سلوک و وصول به حقّ به دست مي آيند، هرگاه ولي در اين مقامات متحقق شود مي تواند به تصرف و تکميل ديگران پرداخته و به بدايت رجوع نمايد. با ظهور در مقامات « قاب قوسين » از دايره ي تجلّي ثاني، اگر فضل الهي با وي يار و مساعد باشد، داخل در مدينه ي حکمت و امر الهي گشته در همه چيز معناي همه چيز را مشاهده کرده، جامع اسماي ذاتيّه از تجلّي اول و امّهات اسماي متعيّنه در تجلّي دوم مي گردد؛ به گونه اي که براي او يک قلب احدي جمعي محمّدي بحذاء وجود مطلق ذاتي متولّد شده، نور آن در تمام قوا و اعضايش سرايت يافته هر يک از اعضا و قوا داراي احکام و افعال همه ي آن ها مي گردد. و آن هويّت حقيقيّه ي ظاهر در شئون متکثره از ناحيه الوهيت را عيناً آن ذات احد متجلّي در اين شئون مي بيند که الهيّت آن هويّت نيز به اعتبار همين شئون است؛ براي اين که ولايت الهي همان قيوميّت حق نسبت به کلّ ما سواي حق است؛ به گونه اي که ماسوا بدون قيّوميّت حق قوامي نداشته باشند. بنابراين، همه ي عالم حقيقتي واحد است و بس و کثرت و تفرقه وهمي و اعتباري است. (4)

سفرها

عرفا براي انسان به چهار سفر معتقدند که يک انسان کامل به ترتيب، آن چهار سفر را پشت سر مي گذارد. ملاصدرا، اثر بزرگ خود را بر اساس سفرهاي چهارگانه عرفا و اوليا ترتيب داده، بدين وسيله خواسته، سفرهاي عقلي و نظري اهل حکمت و فلسفه را به گونه اي با سفرهاي عملي و ذوقي عرفا و اوليا تطبيق دهد. وي اين سفرها را بدين ترتيب ذکر مي کند:
يک - سفر از خلق به سوي حق؛
دو - سفر با حق در حق؛
سه - سفر از حق به سوي خلق با حق، که مقابل سفر اول است؛
چهار - سفر با حق در خلق، که از جهتي مقابل سفر دوم است. (5)
ملاهادي سبزواري، در حاشيه خود بر اسفار در شرح و تفصيل و توضيح اسفار، مطالبي از محققان فن نقل مي کند که ما نيز جهت توضيح مطالب قسمتي از آن را يادآور مي شويم:
نخست، بيان مرحوم آقا محمدرضا قمشه اي را نقل مي کند که محصّلش اين است که:
سالک در سفر اول که از خلق به سوي حق است، حجاب هاي ظلماني و نوراني را از پيش پا بر مي دارد. حجاب هاي ظلماني به مقام نفس مربوطند و حجاب هاي نوراني به مقام قلب و روح، سالک از مقام نفس به قلب و از قلب به روح و از روح به مقصد اقصا و بهجت کبراي خود عبور مي کند. بنابراين ميان عارف و حقيقت وي سه مرحله فاصله است: نفس، قلب و روح. مراحل و حجاب هاي مذکور در لسان اخبار و يا سخن بزرگان همه به اين سه مرحله باز مي گردند.
با رفع اين سه حجاب و عبور از اين سه مرحله، سالک به مقام شهود جمال حق رسيده، ذات خود را، در حق فاني مي کند. و بسا که اين مرحله را مقام فنا در ذات ناميده، « سرّ » و « خفي » و « اخفي » را در اين مرحله دانسته اند، اما اين ها جزء سفر دوم اند. گاهي در مقام « روح »، « عقل » را هم در نظر مي گيرند، به لحاظ تفصيل شهود معقولات، که تعداد مقامات به هفت مي رسد: مقام نفس، مقام قلب، مقام عقل، مقام روح، مقام سرّ، مقام خفي و مقام اخفي. اين ها را به عناوين فوق مي نامند. در صورتي که اين حالت ملکه ي سالک بوده باشد، اگر ملکه نشده باشد، به عنوان مقام از آن ها تعبير نمي شود، بلکه آن ها را مراتب « ولاء و بلادِ » عشق و محبّت مي دانند، که مولوي به همين مراتب و بلاد اشاره دارد آن جا که مي گويد:

هفت شهر عشق را عطار گشت *** ما هنوز اندر خم يک کوچه ايم (6)

پس آن گاه که سالک ذات خود را در حق تعالي فاني ساخت، سفر اوّلش به پايان مي رسد و وجودش حقّاني مي گردد و « محو » بر وي عارض شده، شطح از وي صادر مي شود، به کفرش حکم شده، حدّ آن بر وي اقامه مي شود. پس از آن اگر عنايت الهي او را دريابد، محوش زايل و « صحو » شاملش مي گردد و پس از ظهور به ربوبيّت، به بندگي و گناه خويش مقرّ آيد. ابويزيد گفت: بار خدايا، اگر روزي دم از « سبحاني ما اَعظَمَ شَأني » (7) مي زدم، امروز کافر و گبرم، وزنّارخود بريده و مي گويم: « اَشهَدُ اَن لااِلهَ اِلّا الله، وَ اَشهَدُ أَنَّ محمَّداً رَسوُلُ الله ».
سپس با پايان يافتن سفر اول، سالک، سفر دوم خويش را آغاز مي کند و آن از حق به حق است با حق. دليل با « حق » بودنش آن است که اينک سالک به مقام ولايت رسيده، وجودش حقّاني گشته است. پس سفر و سلوکي را از موقف ذات به سوي کمالات يکي پس از ديگري آغاز مي کند تا همه ي آن کمالات را مشاهده کرده، به همه ي اسما ( جز آن ها که علمش به ذات حق اختصاص دارد و منحصر است ) عالم گردد. پس ولايت وي تامّ و تمام گشته، ذات و صفات و افعالش، در ذات و صفات و افعال حقّ فاني گردد.
پس با حق بشنود و ببيند و راه رود. هم چنين « سر »، فناي ذات عارف و « خفي »، فناي ذات و صفات و افعال وي، و « اخفي »، فناي اين فناها، مي باشد.
به تعبير ديگر آن که « سرّ »، فنا در ذات حق است که پايان سفر اول و آغاز سفر دوم محسوب مي شود و خفي، فنا در الوهيّت، و « اخفي » فنا از اين دو فناست. در اين مرحله ي دايره ي ولايت کامل شده، سفر دوم پايان يافته، فنا منقطع مي گردد و سفر سوم آغاز مي شود.
سفر سوم، سفري است از حق، به خلق، با حق، و از اين موقف به سلوک در مراتب افعال مي پردازد، محوش زايل گشته و به صحو تامّ دست يافته، به بقاء الله بقا مي يابد، و در عوامل جبروت و ملکوت و ناسوت سفر مي کند. همه ي اين عوالم را به اعيان و لوازمشان مشاهده مي کند و بهره اي از نبوّت يافته، از معارف مربوط به ذات و صفات و افعال حق، خبر مي دهد، اما داراي مقام نبوت تشريعي نمي شود، زيرا وي تنها از ذات و صفات و افعال الهي خبر مي دهد، لذا به وي پيامبر گفته نمي شود و او شرع را از نبيّ مطلق فرا گرفته و پيروي مي کند.
در اين جا سفر سوم به پايان آمده، سفر چهارم آغاز مي شود و آن سفري است از خلق، به خلق، با حق. در اين سفر، خلايق و آثار و لوازم آن ها را مشاهده کرده، به سود و زيان دنيوي و اخروي آنان آگاه مي شود. از رجوع و کيفيت رجوع آنان به سوي حق، و نيز عوامل و انگيزه ها و موانع و عوايق اين رجوع، آگاهي به دست مي آورد صاحب اين مقام، داراي مرتبه نبوت تشريعي شده و « نبي » ناميده مي شود که از مضارّ و منافع و اسباب سعادت و شقاوت خلايق خبر مي دهد و سالک در همه ي اين ها با حق است، زيرا وجودش حقاني است و التفاتش به خلايق، او را از توجه به حق باز نمي دارد. (8)

مقامات و احوال

صوفيّه مراحل خود را در سير و سلوک از جهت ديگر به عنوان حالات و مقامات طبقه بندي کرده اند که براي مزيد فايده به اين موضوع هم اشاره ي مختصري مي کنيم:

الف - مقامات

عرفا در تعريف مقام گفته اند: مقام آن است که سالک بر اثر مواظبت بر آداب در آن تحقّق مي يابد و تا در مقام پايين کاملاً تحقّق نيابد به مقام بالاتر راه پيدا نمي کند.
مقامات و احوال هر يک نشان دهنده ي موقعيّت باطني خاصّ سالک بوده، ميزان پيشرفت و تعالي وي را در سير و سلوک بيان مي کند. احوال و مقامات با هم فرق دارند. براي اين که مقامات اکتسابي هستند و با سعي و مجاهده و رياضت حاصل مي شوند، و حال آن که احوال کيفياتي هستند که در اثر موهبت الهي پديد مي آيند و دوام ندارند. به تعبيري ديگر عرفا از شهودي که هنوز قوّت نيافته است، تعبير به « حال » مي نمايند. حال براي سالک غير اختياري بوده، ولي در اثر شدّت مراقبت با توفيقات الهيّه از حال، گذشته به مقام مي رسد و مقام براي سالک اختياري است. (9)
در تعداد و ترتيب مقامات، اقوال مشايخ، مختلف است که در اين زمينه مي توان تفاوت قول سرّاج و قشيري را ملاحظه نمود.
سرّاج طوسي مقامات عارفان را هفت مقام به شرح زير مي شمارد: (10)

1. توبه:

که بيدار شدن قلب از خواب غفلت است. در اثر اين بيداري، بنده زشتي هاي اعمال خود را مي بيند و اراده مي کند که خود را از آن زشتي ها جدا کند.

2. ورع:

که پرهيز از شبهات و اغراض نفساني و چيزهايي است که احتمال حرمت در آن ها داده مي شود.

3. زهد:

که صرف نظر کردن از منافع پست و آني و زودگذر براي رسيدن به لذايذ باقي و عظيم است.

4. فقر:

آن است که سالک از همه چيز جز از خداي تعالي، بي نياز، باشد و هيچ چيز را در تملّک خود نداند.

5. صبر:

عبارت است از خويشتن داري و تحمّل شدايد، بدون شکايت به کسي و خرسندي و رضا به قضاي الهي.

6. توکّل:

آن است که سالک خود را بي واسطه به خداي تعالي واگذارد و در برابر اراده ي او از خود اراده اي بروز ندهد.

7. رضا:

در تعريف آن گفته اند که رضا بيرون کردن کراهت از قلب است تا جايي که جز سرور چيزي در آن باقي نماند.

ب - احوال

چنان که پيش از اين نيز آمد، حال عبارت از حالتي است که بدون هيچ گونه تعمّد و کوششي و در اثر موهبت الهي در انسان پديد آيد. البته شايستگي اين موهبت را بنده در اثر رياضت و مجاهدت به دست مي آورد.
مشايخ تعداد حالات را ده گونه دانسته اند که از اين قرار است:

1. مراقبت:

فراغت از محاسبه ي نفس و اصلاح خويشتن و قدم گذاردن در طريق حق و نيکو گرداندن ميانه ي خود و خداي و مراعات جانب خداوند تعالي در تمام احوال را مراقبت گويند.

2. قرب:

که اولين مرتبه ي آن قرب به انقياد و اطاعت و صرف اوقات به عبادت است.

3. محبت:

و آن عبارت است از طاعت محبّ از محبوب بدون هيچ گونه مخالفتي به نحوي که در قلب محب، ذکري غير از محبوب نماند.

4. خوف:

در تعريف خوف گفته اند: شلّاق الهي است براي به راه آوردن کساني که از درگاه او رميده اند (11) و علامت خوف حزن دائم است.

5. رجا:

و آن عبارت از اميدوار بودن سالک است به فضل خداوند در مواردي که بنده طاعتي را انجام دهد و اميد قبول آن را دارد و يا گناهي مرتکب شده و توبه نموده است و اميد مغفرت دارد و يا دائماً دروغ گفته و اميد آمرزش دارد. (12)

6. شوق:

شوق نيازمندي قلب ها به ديدار محبوب است. هر چه محبت بيشتر باشد شوق ديدار افزون تر خواهد شد.

7. انس:

و آن مرحله اي از حالات است که سالک در آن چيزي درک نمي کند و اگر در آتش افکنده شود، در انسش تأثيري نداشته، سوزش آتش و حرارت آن را نمي فهمد. (13)

8. طمأنينه:

سکون و استقراري را که در نتيجه ي يقين قوي حاصل مي شود طمأنينه گويند.

9. مشاهده:

و آن ديدار محبوب است بدون آن که انقطاعي و يا ستري در آن فاصله بيندازد.

10. يقين:

آن گاه که حجاب برداشته شده، ملکوت رؤيت گردد، يقين براي بنده حاصل گشته، قلبش استقرار مي يابد. (14)

پي‌نوشت‌ها:

1. اشاره است به آيه 72 سوره ي احزاب ( إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا )؛ ما آن امانت را بر آسمان ها و زمين و کوه ها عرضه داشتيم که از قبول آن خودداري کرده ترسيدند، امّا انسان اين بار سنگين را بر دوش کشيده و در حقيقت او ستمکار و نادان بود.
حافظ در اين باره مي گويد:
آسمان بار امانت نتوانست کشيد *** قرعه فال به نام من ديوانه زدند
2. بحارالأنوار، ج 40، ص 128: هر که دانسته اش را به کار بندد، خداوند او را به چيزهايي که نمي داند، دانا سازد.
3. در پيشگاه خداوندمان، صبح و شامي وجود ندارد.
4. اقتباس و ترجمه و تلخيص از لطايف العرفان تأليف حاج محمد علي حکيم. بر اساس ترتيب و تنظيم خواجه عبدالله انصاري، در منازل السائرين. و بر مبناي توضيح و شرح منازل السائرين، اثر گران قدر عبدالرزاق کاشاني.
5. اسفار ( چاپ جديد )، ج 1، ص 13.
6. به نظر مي رسد که اين شعر از جامي باشد.
7. بيان شطح آميز معروف بايزيد يعني: « منزّه ام من و چه بزرگ است شأن و مقام من ».
8. حاشيه اسفار، ج 1 ( چاپ جديد )، ص 13 - 15.
9. سيد محمد حسين حسيني تهراني، رساله ي لبّ اللباب در سير و سلوک اولوالالباب، از يادنامه ي استاد شهيد مرتضي مطهري، ص 205.
10. اللّمع، ص 65 - 80.
11. رسالة قشيريه، ص 65.
12. شايان ذکر است که اکثر عرفا ( مانند قشيري و سهروردي ) عنوان قبض و بسط را نيز به عنوان احوال ذکر کرده اند و چون در متون عرفاني و در بيانات عرفا اين دو اصطلاح زياد به کار رفته است، مختصري به شرح آن ها مي پردازيم. قبض، حالتي است که موجب دل گيري و حزن عارف مي گردد، برخلاف بسط، که عارف در آن حال با سرور و اميد و شادماني است. در مورد فرق قبض و بسط با خوف و رجا قشيري مي گويد:
« قبض عارف را هم چنان بود که خوف، مبتدي را، و بسط عارف را به منزلت رجا بود، مبتدي را ». ( رساله ي قشيريه، باب سوم ) قبض، نتيجه ي ظهورات صفات نفس، و حجاب شدن آن است و نيز نتيجه ي واردي است که اشاره به عناب با تأديبي داشته باشد. اين قبض و بسط به طور کلي واردي هستند بر اساس مصلحت سالک که هر يک به جاي خويش نيکوست.
مولوي مي گويد:
چون که قبضي آيدت اي راهرو *** آن صلاح توست آيس دل مشو
چون که قبض آمد تو در وي بس من *** تازه باش و چين ميفکن در جبين
عارف در حال قبض، ملول و دل گير است چنان که از اکل و شرب و مباحات و کلام باز مي ماند. ( اللمع، ص 419 ) اما در هر حال بسط بسيار شادمان و اميدوار و جسور است.
13. رسالة قشيريه، ص 36.
14. سراج طوسي، اللمع، ص 82 - 102.

منبع مقاله :
يثربي، سيديحيي؛ (1392)، عرفان نظري ( تحقيقي در سير تکاملي و اصول و مسائل تصوف)، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ هشتم