تفسیر مادی گرایانه از حلاج و نقد آن
یکی دیگر از شخصیتهایی که اخیرا مادی مسلکان برای توجیه خود دست به تحریف او زده اند، حسین بن منصور حلاج است. حلاج یک شخصیت جنجال انگیز در جهان اسلام است. من در اینجا نمی خواهم درباره این شخصیت جنجالی
حسین بن منصور حلاج از جمله شخصیتهایی است که پیرامون وی سخنان بسیاری در طول تاریخ مطرح بوده است. بعضی او را عارفی بزرگ و سالکی واصل و بعضی او را شیادی مکار و مدعی نیابت امام زمان (عج ) و حتی دیوانه می دانند ! راسخون در آستانه ی سالروز اعدام این شخصیت جنجالی تاریخ اقدام به انتشار ویژه نامه ای درباره ی او نموده است. سعی ما براین بوده که بدون هیچگونه پیشداوری ، نظرات موافقان و مخالفان را در این مجموعه پیش روی شما قرار دهیم. مقاله ای که پیش رو دارید یکی از مقالات این مجموعه است. در نهایت این شمائید که انتخاب می کنید. |
یکی دیگر از شخصیتهایی که اخیرا مادی مسلکان برای توجیه خود دست به تحریف او زده اند، حسین بن منصور حلاج است. حلاج یک شخصیت جنجال انگیز در جهان اسلام است. من در اینجا نمی خواهم درباره این شخصیت جنجالی بحث کنم. درباره این مرد دو نظریه مختلف وجود داشته است:
حلاج از منظر عرفان اسلامی
عرفا، و از آن جمله حافظ، او را عارفی بلند قدر می دانند که به مقام " فناء فی الله " و " بقاء بالله " رسیده بوده است و از مقاماتش که برای مردم قشری قابل فهم و درک نبوده بازگو می کرده است و همین باعث قتلش شد. حافظ می گوید:مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش / کو به تأیید نظر حل معما می کرد
گفت آن یار کزو گشت سردار بلند / جرمش آن بود که اسرار هویدا می کرد
عرفا معتقدند که "انا الحق " گفتن ادعای خدایی نیست، ادعای فنا و انجذاب در خداست و این گونه انجذابها را کسی درک می کند که خود احیانا این جاذبه را حس کرده باشد. حافظ می گوید:
رموز سر انا الحق چه داند آن غافل / که منجذب نشد از جذبه های سبحانی
محمود شبستری در بیان اینکه "انا الحق" حلاج، ادعای فنا و مظهریت است نه الوهیت، می گوید:
روا باشد انا الحق از درختی / چرا نبود روا از نیکبختی
او در این بیت اشاره دارد به داستان موسی و وادی ایمن و شجره طور که در قرآن آمده موسی از درخت شنید:« اننی انا الله لا اله الا انا فاعبدنی» ؛ این منم خداوند (یکتا) که خدایی جز من نیست پس مرا پرستش کن. ( طه/ 14).
حاجی سبزواری حکیم و عارف بزرگ قرن سیزدهم می گوید:
موسی یی نیست که دعوی انا الحق شنود *** ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست
از طبقه عرفا و حکیمان عارف مشرب که بگذریم، دیگران غالبا او را مردی شعبده باز دانسته اند که ادعای عرفان و " حلول " می کرده است. بعضی مانند هجویری و عطار به دو شخصیت به این نام قائل اند که اتفاقا معاصر یکدیگر بوده اند: یکی عارف کامل، دیگری شعبده باز. در میان مستشرقین غربی ظاهرا هیچ کس به اندازه ماسینیون درباره حلاج کار نکرده است. ماسینیون، حلاج را یک عارف پاک مسلمان و شهید عرفان می نامد.
برخی مادی مسلکان معاصر خواسته اند از حلاج یک مادی منکر خدا بسازند که نه تنها اعتقاد به خدا نداشته است، به هیچ وجه هم نمی خواسته با ادعای حلول خدا در خود، به خدا رسیدن و خدا شدن خود را تبلیغ کند، بلکه می خواسته اندیشه انکار خدا را تبلیغ نماید. این گروه بر خلاف گروه اول که حلاج را یک عارف و اصل می دانند و او را مبلغ اندیشه " وصل " می شمارند و برخلاف گروه دوم که او را یک دروغزن می دانند و مبلغ اندیشه " حلول " می شمارند و به هر حال هر دو دسته تبلیغات حلاج را براساس قبول وجود خداوند تلقی می کنند، او را منکر خدا و مبلغ اندیشه انکار و نفی خدا می شمارند. اینها می گویند حلاج نمی خواسته برای خود مقامی، اعم از "وصل" یا "حلول"، اثبات کند، بلکه فقط می خواسته خدا را نفی و انکار نماید. طبق نظر این مدعیان، حلاج نه تنها یک ماتریالیست تمام عیار بوده، منطقا نیز از منطق دیالکتیک پیروی می کرده است. یعنی ماتریالیسم او ماتریالیسم دیالکتیک بوده و همان فلسفه و منطق را داشته که هزار سال بعد از او مارکس و انگلس با تکیه بر ماتریالیسم فویر باخ و منطق هگل در جهان علم کردند، و نه تنها شخصا یک ماتریالیست دیالکتیسین بوده، درد خلق و رنج توده های زحمتکش را داشته و هدفش تشکیل حزب و جمعیت برای واژگون کردن رژیم فئودالیسم حاکم و نهادهای وابسته به آن بوده است.
از نظر ما مهم این نیست که بدانیم آیا یک نفر به نام حسین حلاج وجود داشته و همه قضایایی که نسبت داده می شود، به یک نفر تعلق دارد و یا دو نفر بوده اند: یکی عارف و مسلمان و پاک نهاد، و هم او بوده که انا الحق گفته، و دیگری مردی شعبده باز و حیله گر بوده که با قرامطه ارتباط داشته است. و همچنین این جهت برای ما مهم نیست که بدانیم بر فرض اینکه یک نفر بوده نه دو نفر، آیا او به عنوان یک فرد، مؤمن و مسلمان بوده یا ملحد و ماتریالیست. آنچه فعلا برای ما مهم است این است که بدانیم این آقایان مادی مسلک معاصر چه اندازه در گفته های خود صداقت دارند و چه اندازه " علمی " می اندیشند، و دیگر اینکه بدانیم ماتریالیسم در ایران از نظر منطقی چه اندازه در تنگنا قرار گرفته که به این تشبثات دست می زند.
کتابی اخیرا به نام حلاج منتشر شده و یکی از روزنامه های ملی (!) بدون هیچ نظر خاصی و بدون هیچ انگیزه غیر ملی (!) دو صفحه در دو روز به معرفی و تقریظ بر این کتاب اختصاص داد! این کتاب مدعی است که حلاج در دوره آخر عمر خود یک ماتریالیست تمام عیار بوده است، و مدعی است که افکار مترقی ماتریالیستی حلاج همه در آن عده از آثار او بوده که سوزانده شده و اثری از آنها در دست نیست. (اما به چه دلیل چنین افکاری در آن کتابها بوده است، معلوم نیست.) از نظر مؤلف این کتاب حالا که آنها از بین رفته و اظهارنظرهای گروههای مختلف موافق و مخالف حلاج همه مورد تخطئه قرار می گیرد، پس یگانه مدرک، آثار منسوب به اوست که باقی مانده است.
مؤلف کتاب اقرار می کند که اشعار فارسی منسوب به حلاج از او نیست. باقی می ماند کتاب طاسین الازل او که مورد استناد ماسینیون است و ماسینیون به استناد آن اثر، او را عارفی مسلمان و شهید عرفان می داند، و دیگر اشعار عربی او. مؤلف کتاب در انتساب طاسین الازل به حلاج تردید می کند، باقی می ماند اشعار عربی حلاج که در اختیار همه بوده است، و مدعی می شود این اشعار از نظر مضمون متناقض اند. بعضی اشعار، او را متفکری ملحد و بعضی دیگر او را عارفی زاهد می نمایانند. لهذا مؤلف بدون هیچ دلیل آن اشعار را به سه دوره مختلف از عمر حلاج تقسیم می کند: دوره عرفان و تصوف که دوره مذهبی بودن اوست، دوره تردید، و بالاخره دوره الحاد و عصیان. از جمله اشعار دوره عرفان و تصوف او - و به قول مؤلف کتاب حلاج "دوره از خود بیگانگی او" - اشعاری است به این مضمون: "عنایت و یاری او که مانند رمزی به نظر می رسد، چونان برقی ناگهان از افق رحمت خدایی جستن می کند و مانند برق همه را روشن می کند... همه چیز گواهی می دهند که هرچه هست اوست و من نیز بر این عقیده ام و در حقیقت هرچه هست اوست " (علی میر فطروس: حلاج، ص 140).
اما آنچه بر دوره الحاد او دلالت دارد " انا الحق" گفتن او و یا اشعار معروف " اقتلونی یا ثقاتی أن فی قتلی حیاتی " است که به اصطلاح مفهومی دیالکتیکی دارد، زیرا زندگی را در درون مرگ جستجو می کند، یا اشعار دیگر عرفانی از این قبیل که مانند آنها را متشرع ترین عرفا - که حتی در نزد بعضی به قشری بودن متهم اند از قبیل خواجه عبدالله انصاری - هم گفته اند و هر کس به اصطلاحات اهل عرفان آشنا باشد، مفاهیم آنها را به خوبی درک می کند. اگر جمله هایی از قبیل " ان فی قتلی حیاتی " دلیل بر اندیشه مادی دیالکتیکی باشد، پس تکلیف ما با نهج البلاغه علی علیه السلام چه می شود که می گوید: "«فالموت فی حیاتکم مقهورین، و الحیاة فی موتکم قاهرین»؛ مرگ در زندگی توأم با شکست شماست و زندگی در مرگ پیروزمندانه شما. " (نهج البلاغه، خطبه 51).
مؤلف از طرفی می گوید حلاج اندیشه های ماتریالیستی را تبلیغ می کرد و از طرف دیگر اقرار دارد که حلاج در پی یاد گرفتن شعبده و جادو و کارهای معجزه مانند بود که خود او را به صورت پیغمبران جلوه دهد (علی میرفطروس: حلاج، ص 148). اگر واقعا او اندیشه ماتریالیستی داشته، یکی از اندیشه هایی که با آنها مبارزه می کرده معجزه و خرق عادت بوده است. آیا حلاج با معجزه و خرق عادت می خواست ثابت کند که ماوراءالطبیعه ای نیست و معجزه و خرق عادت دروغ است؟!
مولف تصوف اسلامی را به سه دوره تقسیم می کند: دوره اموی، دوره عباسی و دوره مغول. تصوف دوره اموی را تصوف تسلیم و توکل، تصوف دوره عباسی را که حلاج وابسته به این دوره بوده تصوف عصیان و طغیان، و تصوف دوره مغول را تصوف تقیه معرفی می کند و غزالی را که احیاء علوم الدین نوشت متعلق به این دوره می داند، (همان کتاب، ص16 و 17)، در صورتی که می دانیم غزالی در 450 تولد یافت و در 505 درگذشت و به دوره عباسیان تعلق دارد.
آنجا که درباره معتزله به بحث می پردازد و مکتب آنها را مکتب عقلی معرفی می کند، می گوید: "معتزله قرآن را حادث می دانستند... و بدین ترتیب اساس نزول وحی را سخت متزلزل کردند." من که نتوانستم میان حدوث قرآن و تزلزل اساس وحی رابطه ای برقرار کنم، شما اگر توانستید مرا خبر کنید. مثل این است که بگوییم معتزله پیغمبر را حادث می دانستند و به این ترتیب اساس نزول وحی را متزلزل ساختند.
مولف آنجا که اندیشه دیالکتیکی حلاج را می خواهد بازگو کند که او پیشاپیش اصل تاثیر متقابل و اصل تبدیل و تحول اشیاء به یکدیگر و تکامل خلاق را می دانسته، با استفاده از برخی از عبارات کتاب مارکس و مارکسیسم (صفحات 19-27) مطالبی می آورد که البته با «استراق بی ادبی» (!) نباید اشتباه شود. مولف از طرفی می گوید:" شخصیت، ثمره تکامل تاریخی - اجتماعی و شخصی و بروز ارزشهای اجتماعی انسان است. شخصیت محصولی است از یک روند تاریخی - اجتماعی که در جریان پراتیک و درک ارزشهای اجتماعی حادث می شود، شکل می گیرد، قوام می یابد و برای پاسخ دادن به یک ضرورت عینی و تاریخی به میدان کشیده می شود" (همان کتاب، ص 115). از طرف دیگر، آنجا که پای شخصیت حلاج به عنوان یک متفکر بزرگ مادی به میان می آید، می گوید: "اشعاری که اندیشه های مترقی حلاج را بازگو می کردند، اگر چه به طور کلی سوزانده شدند، اما تعدادی از آثار و اشعار موجود او دارای ذخایری از اندیشه های الحادی و دیالکتیکی می باشد. این آثار بر وحدت و پیوستگی متقابل اشیاء و تبدیل و تحول اشیاء به یکدیگر و بر پیدایی و ناپیدایی آنها تأکید می نماید: " معرفه در ضمن نکره مخفی است و نکره در ضمن معرفه مخفی است ". (شرح شطحیات، ص 428 «همان کتاب، ص 152 »).
من فعلا به مفهوم این جمله ها که از "شطحیات" حلاج شمرده شده کاری ندارم، می خواهم بدانم آیا طبق فلسفه ای که شما پیرو آن هستید، امکان دارد که در یازده قرن پیش اندیشه هایی که به عقیده شما تنها در قرن 19 مسیحی و 13 هجری آن هم در محیط صنعتی اروپا می توانسته پدید آید، از مغز حلاج بیرون آمده باشد؟!
منبع: کتابخانه هور
/س
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}