نويسنده: محمد صفر جبرئيلي





 

معناي نص

«نص» واژه اي است که حداقل دو معنا و دو کاربرد دارد:
1. نص در مقابل «ظاهر». (1)
2. نصر به معناي «نقل» (2) که معمولاً در مقابل «عقل» مطرح مي شود.
مقصود از «نص» در نوشتار حاضر، کاربرد دوم آن است و منظور از آن، نقل هر متني است که در وحي ريشه داشته باشد. به عبارت ديگر، نقل وحياني است که شامل قرآن و حديث مي شود.

تاريخچه «نص گرايي» (3)

اين روش در واقع دنباله رو جريان حديث گرايي شيعه در دوره حضور امامان (عليهم السلام) و به ويژه دوره دوم يعني امام رضا (عليه السلام) و بعد از آن است. چرا که کلام شيعي بعد از امام صادق (عليه السلام) به مرور توجه بيشتري به حديث پيدا کرد و در زمان امام رضا (ع السلامليه) و بعد از آن به اوج خود رسيد (4) و در عصر غيبت حضرت حجت (عليه السلام) تا زمان شيخ مفيد بر تفکر شيعي حاکم بود. (5)
نص گرايان خود در برخورد با حديث دو رويکرد متفاوت را در پيش گرفته بودند. (6)
الف. گروهي به شيوه ي ظاهرگرايي اهل حديث و حشويه اهل سنت (7) با حديث برخورد مي کردند. اينان که طرفدار بي قيد و شرط حديث ها بودند، با مباني اصول فقه و قواعد جرح و تعديل حديثي بيگانه بوده اند و از قوانين استدلال و آداب بحث چندان اطلاعي نداشتند و مانند اهل حديث تسنن مواضع تندي در برابر کلام و فلسفه داشتند. آن ها تعليم و تعلم دانش کلام را حرام تلقي کرده و کلام را به زندقه برابر دانسته و مي گفتند: من تکلم تزندق.
آن ها صريحاً پيروان خود را از پرسش هاي فلسفي و عقلي درباره مسائل ديني که مهم ترين آن ها در آن روزگار، بحث از صفات خدا بود منع مي کردند و بر اين باور بودند که مي بايست در مباحث ديني تنها بر اقوال امامان (عليهم السلام) استناد کرد. (8)
اين گروه به علت برخوردار نبودن از استدلال و مبناي اجتهادي و نداشتن هيچ گونه فکر نو و تازه، مورد اعتنا قرار نگرفته و در منابع فقهي و کلامي به نظرات آنان استنادي نشده است. (9) کساني چون ابوالحسين علي بن عبدالله بن وصيف (366 ق) از اين جمله اند. (10)
ب. گروه دوم کساني بودند که به نقل حديث همراه با نقد - البته نقدي محافظه کارانه - عقيده داشتند (11) و روايت ها را با اصول درست علم رجال و علم حديث نقادي کرده و هر روايتي را با هر کيفيت و وضعي نمي پذيرفتند. (12)
اينان نيز در مباحث ديني تنها بر اقوال معصومان (عليهم السلام) استناد مي کردند و بيشتر به جمع و تدوين مجامع حديثي مي پرداختند و از استدلال هاي عقلي و کلامي- که اتفاقاً پيش از آن مورد استفاده کساني چون هشام بن حکم، مؤمن طاق، علي بن اسماعيل بن ميثم و فضل بن شاذان بود که البته مورد تأييد امامان شيعي نيز قرار داشت- دور بودند؛ به همين دليل شيعه اماميه مدتي از تداوم در بحث ها و فعاليت هاي کلامي بي بهره بود و تنها براي دفاع از آموزه هاي ديني و به ويژه در دو مسئله توحيد و امامت، بحث هاي کلامي داشت که البته آن ها نيز جنبه نقلي (13) خواه صورت نقل متن حديث ها و يا مفاد و مضمون آن ها به خود گرفته بود. (14)
سيد مرتضي درباره آنان مي نويسد:
آيا نمي بيني که پيروان اخبار، در باب اصول دين، اعم از توحيد، عدل، نبوت و امامت - ازاقامه برهان عقلي برخورداري مي کنند و - به خبر واحد استناد مي کنند. در حالي که هر خردمندي مي داند که خبر واحد در باب اعتقادات ، حجيت و اعتبار ندارد. (15)
از اين عبارت فهميده مي شود که روش اخباريان نخستين به فروع احکام و مسائل فقهي منحصر نبوده است، بلکه آنان راه فهم و استنباط تمام معارف ديني اعم از اصول و فروع را به نصوص ديني ( قرآن و حديث ) منحصر مي دانستند. (16)
عبارت هايي از پيروان روش نص گرايي و اخباريون دوره هاي اخير نيز بر اين مطلب گواهي مي دهد. (17)
مراجعه به آثار ارزشمند و ماندگار رهبران اين جريان مانند کافي شيخ کليني ( 329 ق) و التوحيد، کمال الدين و تمام النعمه شيخ صدوق ( 381 ق) کشف المحجة رضي الدين ابن طاووس (665) گواه آشکار اين مدعا است. هر چند کمال الدين و تمام النعمه به اقتضاي جنبه دفاعي آن و ارائه پاسخ به شبهه هاي وارده به غيبت و طولاني شدن عمر امام (عليه السلام) از روش عقلي صرف نيز برخوردار است. (18)

روش کلامي

بدون شک شيخ صدوق (19) در زمره ي مکتکلمان به حساب مي آيد. آثار کلامي او در رديف منابع اولي و آرا و افکار او هميشه مورد نظر بوده و هست، اما روش او چگونه است؟
او در تبيين و استنباط مسائل اعتقادي يا در پي پاسخ به مشکل عقيدتي به جاي آنکه از خود دليل و برهاني بياورد ( البته با استناد به کتاب و سنت و عقل صائب چنانکه متکلمان چنين مي کنند ) سعي مي کرد حديث و يا حديث هايي نقل کند. رساله اعتقادي او ( اعتقادات الاماميه) تماماً حديث هايي است که براي بيان يک مسئله عقيدتي گاهي قطعه هاي از چند حديث را کنار هم قرار داده است، (20) در عين حال او به آرا و عقايد کلامي هم پايبند بود و تا حدي به روش عقلي و اجتهادي نيز عمل مي کرد؛ لذا هر حديثي که ظاهر آن با عقايد کلامي - مورد اتفاق - مثلاً در توحيد و عدل مخالف بود، به تفسير و توجيه آن مي پرداخت. (21)
علامه ي مجلسي نيز در بيان روش کلامي او به همين نکته پرداخته است. او بعد از نقل کامل بيانيه ي صدوق درباره ي مذهب اماميه، تصريح مي کند؛ هر چند برخي از مطالب املاء شده در آن با آرا مشهور اماميه سازگاري ندارد، اما از آن جهت که او از عالمان بزرگ پيشين اماميه بوده و کمتر از آرا و اهوا پيروي مي نموده و تابع آثار رسيده از امامان (عليه السلام) بوده است، سخنان او و پدرش نزد بسياري از صاحب نظران دين، هم رديف نصوص روايي تلقي مي شده است. (22)

اصول تفکر

با مراجعه به منابع تاريخي تحليلي کلام مي توان اصول تفکر نص گرايي را چنين برشمرد: (23)

1. التزام و پايبندي به نص «حديث گرايي»

شيخ صدوق در اثبات عقايد ديني، معيار و ملاک را کلمات خدا، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و ائمه (عليهم السلام) مي دانست، چنانکه در بحث «حدوث العالم» بعد از ذکر هفت روايت و طرح مباحث مبسوط استدلالي، استناد به دلايل متکلمان را در گروه موافقت کتاب و سنت صحيحه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و ائمه (عليهم السلام) مي داند. (24)
به نظر او اگر فردي در جاي دور افتاده اي متولد شود و با کسي که او را آگاه و هدايت کند هيچ ارتباطي نداشته باشد تا اينکه بزرگ شده و از رشد جسمي و عقلي برخوردار گردد، آنگاه به آسمان و زمين بنگرد ( و تأمل و تفکر کند و به عقل خود رجوع کند ) امکان ندارد به وجود صانع و آفريدگار هستي پي ببرد و اگر چنين موردي پيش بيايد و فردي با آن شرايط به وجود خدا پي برده باشد، او حتماً خود يکي از حجت هاي الهي است. (25) چنان که برخي از انبياي الهي فقط براي هدايت خود و برخي ديگر مأمور هدايت اهل و عيال و فرزندان و عده اي براي اهل يک محل و گروهي براي يک شهر و بعضي نيز براي هدايت تمام مردم کره ي زمين مبعوث شده اند؛ اين فرد نيز جزو پيامبراني است که براي هدايت شخص خودش مبعوث شده است. او استدلال هاي حضرت ابراهيم (عليه السلام) (26) را نه برگرفته از عقل حضرت، بلکه الهام از خداوند متعال مي داند. (27) وي در ادامه براي مدعاي خود- ناتواني عقل در شناخت خداوند و صفات او- به آياتي از قرآن استناد مي کند. (28)
بنابراين شيخ صدوق و ديگر نص گرايان، (29) عقل را به طور کلي نفي نمي کنند؛ چرا که عقل بديهي و عقل فطري قابل انکار نيست. (30)
البته عبارت ديگري از او در اعتبار و حجيت شناخت خدا به وسيله عقل، نقل و حتي خود انسان ( معرفت نفس ) ظهور دارد. هر چند او هر يک از اين سه راه را به خداي متعال بر مي گرداند. (31)
لذا علامه مجلسي و برخي ديگر معتقدند که او دچار تشويش در عبارت و تناقض در گفتار شده است؛ (32) اما به نظر مي رسد دو عبارت او قابل جمع باشند چرا که او براي معرفت و شناخت خداوند دو درجه قائل است:
الف. شناخت اجمالي که عقل نيز توان آن را دارد.
ب. شناخت تفصيلي و کامل که فقط از راه نقل امکان پذير است.
البته عقل فطري که الهام يافته از خداوند است نيز اين توان را دارد. چنانکه علامه مجلسي نيز به اين نکته اشاره کرده است. (33) مکدرموت نيز در اين باره چنين نوشته است:
مقصود ابن بابويه آن است که عقل بدون ياري سمع ( وحي ) نمي تواند به شناخت کامل خدا برسد. اين بدان معنا نيست که نتايجي که عقل به آن ها مي رسد اعتبار و حجيت ندارد، وي درباره وضع فعلي رسيدن مردمان به شناخت خدا سخن مي گويد، در صدد پژوهش درباره قدرت عقل تنها خواه براي اثبات و خواه براي رد آن نيست. (34)

2. حجيت خبر واحد در عقايد و معارف ديني

دانشمندان و متکلمان بسياري بر اين عقيده اند که نص گرايان، خبر واحد را حتي در معارف ديني حجت و معتبر مي دانند. (35) شيخ مفيد در موارد متعددي و از جمله در بحث از الملائکة الحاملين للعرش در نقد ديدگاه شيخ صدوق مي نويسد:
و الاحاديث التي رويت في صفة الملائکة الحاملين للعرش آحاديث احاد و روايات افراد لا يجوز القطع بها و لا العمل عليها... (36)
سيد مرتضي نيز در تبييين «حجيت نداشتن» تمام اخبار منقول از نص گرايان شيعي مي گويد:
آنان خود در اصول دين اعم از توحيد، عدل، نبوت و امامت به اخبار آحاد استناد و احتجاج مي کنند. (37) در حاليکه هر عاقلي مي داند که خبر واحد در اصول دين حجيت نيست. (38)

نکته

انتساب اعتقاد به حجيت اخبار آحاد و عمل به آن ها در اصول دين به شيخ صدوق و کليه نص گرايان توسط شيخ مفيد و سيد مرتضي، اين نکته اساسي را در پي دارد که آيا روايت هايي را که آن دو جزو اخبار آحاد مي دانند، (39) به نظر شيخ صدوق نيز خبر واحد بوده اند؟ يا اينکه او نيز در اصل عدم حجيت خبر واحد با آنان هم عقيده بود، هر چند در مصداق و ملاک خبر واحد اختلاف عقيده داشته اند؟ (40) اين نکته نيازمند بررسي و تتبع بيشتري است، اما تعدد رساله هاي شيخ مفيد، سيد مرتضي و حتي شيخ طوسي درباره ي عدم حجيت خبر واحد در عقايد،(41) دليل بر طرح اين ديدگاه است. آن ها نيز خود را ملزم و موظف به موضع گيري و نقد و رد آن مي دانسته اند. احتمالاً عقيده ي شيخ صدوق به «سهو النبي (صلي الله عليه و آله)» بر گرفته از مبناي او نسبت به حجيت خبر واحد در عقايد باشد.

3. محدوديت گستره ي عقل در شناخت

چنانکه گفته شد؛ نص گرايان هيچ گاه به طور مطلق و کلي، استفاده از عقل و احتجاج هاي عقلي را محکوم نکرده و ممنوع نمي دانسته اند. در عين حال آن ها قطعاً عقل را به عنوان يک منبع مستقل، در کنار نقل نمي پذيرند، بلکه آن را فقط ابزار و وسيله اي آن هم براي تفسير و برداشت صحيح از حديث ها و روايت ها مي دانند. (42) ضمن اينکه عقل مورد نظر آنان عقل فطري است که خداي متعال بر نفوس بشري افاضه کرده است نه عقل اصطلاحي. (43)

4. محدوديت در به کارگيري استدلال عقلي و منطقي

نص گرا بودن به اين معنا نيست که شيخ صدوق اهل استدلال نبوده است. طبيعي است که وي در اثبات مدعيات خود، به ويژه در مناظره ها و احتجاجات با طرف مقابل استدلال مي کرده است. (44) هر چند او در تبيين و يا اثبات مدعاي خود کمتر از قواعد عقلي و منطقي بهره مي گرفته (45) و بيشتر با استفاده از نصوص ديني به استدلال مي پرداخته است. (46)
شيخ صدوق، احتجاج و مناظره در عقايد ديني را به دو شرط جايز مي داند: (47)
اول: مناظره کننده در علم کلام وارد باشد.
دوم: در محدوده سخنان خدا و رسول و ائمه (عليهم السلام) و يا محتواي بيانات آن ها باشد.
وظيفه ي شخص کارشناس نيز به توضيح و بيان حديث ها محدود بود. (48) شيخ در ذيل اين بحث روايتي از امام صادق (عليه السلام) نقل مي کند که مؤيد ديدگاه او است. (49)
او خود نيز به اين روش وفادار بود، چنانکه براي دوستش که در بخارا هنگام ملاقات با يکي از بزرگان فلسفه و تحت تأثير سخنان او در امر غيبت امام زمان (عليه السلام) دچار مشکل و حيرت شده بود، روايت ها و حديث هايي از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و ائمه هدي (عليهم السلام) در اين باره نقل کرده است. (50)
با اينکه او کتاب را در پاسخ به شبهه ها و اشکال هاي مخالفان و از جمله برخي از بزرگان فلسفه و منطق نوشته است، اما غير از مباحث مقدمه ي آن - هر چند مفصل - به غير از روايت، حديثها و اخبار به چيز ديگري تمسک نکرده و اصلاً از استدلال عقلي و منطقي بهره نگرفته است.
البته بايد توجه داشت که حديث ها خود استدلال عقلي اند. چرا که در حديث هاي شيعه، مسائل عميق ماوراء الطبيعي يا اجتماعي مورد تجزيه و تحليل واقع شده است. مثلاً هنگام سخن از قضا و قدر و اراده ي گسترده و مطلق حق تعالي و اسماء و صفات او، روح، انسان، عالم بعد از مرگ، حساب و کتاب، صراط و ميزان، امامت و خلافت درباره آن ها استدلال شده است. مقايسه اي ميان ابواب حديث صحاح سته با ابواب حديث کافي کليني و توحيد صدوق مطلب را روشن مي کند. (51)
ضمن اينکه استدلال به حديث ها خود در رديف استدلال يقيني، برهاني است؛ زيرا دليلي که مقدمات آن از معصوم (عليه السلام) اخذ شده باشد، افاده يقين مي کند به اين طريق که:
اين مقدمه گفته ي معصوم (عليهم السلام) است، هر چه گفته ي معصوم است، حق است؛ پس اين مقدمه حق است. (52)
به علاوه مباحث آن مقدمه ي مبسوط و مفصل (53) در حد خود دقيق و عقلي است.
او به سخن شخصيت هاي عقل گرايي مانند ابوسهل نوبختي و ابن قبه رازي آن هم در حجمي گسترده و به ويژه در مقام رفع و دفع اشکال و شبهه مخالفان نيز پرداخته است و به آن ها استناد کرده که بيانگر صبغه کلامي او است.
بر همين اساس مي توان گفت که او به طورکلي منکر حجيت عقل و مخالفت استناد و استدلال به آن نيست، هر چند با توجه به رويکرد نص گرايي و وجود روايت هايي موافق با عقل بيش از همان مباحث مقدمه، نيازي به استفاده و استناد به عقل و استدلال عقلاني نمي ديده است.
لذا علي رغم رويکرد نص گرايانه و کم اهميتي او به مباحث عقلي، هيچ گاه مانند ظاهرگرايان و اهل حديث سني که فقط به نقل حديث ها اکتفا کرده اند، به شمار نمي آيد، بلکه او عالم و دانشمندي است که در عرصه فقه و کلام تخصص دارد (54) و با توجه به شرايط و موقعيت جغرافيايي و محيط علمي و نيازها و اقتضائات زماني، به تأليف آثار ماندگاري در آن دو عرصه - و البته با رويکردي خاص - اقدام کرده است. (55)
او نه اينکه مخالف علم نيست، بلکه عقايد کلامي را - البته در قالب حديث - به صورتي منظم، مدون و حتي با توضيحاتي خارج از متن نصوص روايي مطرح کرده است؛ به علاوه مباحثات و مناظره هاي او با مخالفان، دغدغه ي پاسخ گويي به شبهه ها، بيانگر کلامي بودن او است. لذا نام او همچون کليني - ديگر محدث بزرگ شيعي - علاوه بر طبقات الفقها (56) در طبقات المتکلمين نيز آمده است. (57)
شيخ مفيد در مقام نقد ديدگاه هاي شيخ صدوق با صراحت او را به عدم تعمق، تحقيق و تأمل متهم مي کند و مي گويد:
آنچه را که ابوجعفر - در بحث از مشيت و اراده - ذکر کرده است، معناي مشخص و محصلي ندارد بلکه دچار تناقض و اختلاف شده که آن نيز معلول اتکاي او به ظواهر احاديث مختلف و دوري از هر گونه تأمل، تحقيق و شناخت حق از باطل است. (58)
او در جاي ديگر مي گويد:
ديدگاه شيخ صدوق متأثر از حدس و گمان و دوري از تحقيق و تأمل است. حيطه استدلال او در حد نقل اخبار و احاديث، تفسير و توجيه اخبار متعارض و توضيح و تبيين اخبار موافق بوده است. (59)

تفاوت ها

نص گرايي به عنوان يک رويکرد کلامي با عقل گرايي شيعي و حديث گرايي سني تفاوت هايي دارد.

الف. تفاوت نص گرايي و عقلگرايي شيعي (60)

1. مهم ترين تفاوت بين آن دو، تقدم و تأخر در عقل و نقل است. نص گرايان، نقل را مقدوم مي دارند و در توضيح يک مشکل و يا پاسخ گفتن يک پرسش و حتي در تبيين يک عقيده به جاي آنکه با استدلال پيش بروند، به نقل روايت ها بسنده مي کنند؛ اما عقل گرايان تقدم را به عقل داده- چنانکه گفته خواهد شد - مي کوشند تا جايي که ممکن است مدعاي خود را از راه استدلال عقلي ثابت کنند (61) و روايت و يا نص قرآني را به عنوان برهان تکميلي بر آن بيفزايند. در عين حال نص گرايان نيز به احکام و آراي اعتقادي متکلمان عقل گرا معتقد بودند و هنگامي که با حديثي روبه رو مي شدند که در ظاهر با ديدگاه هاي کلامي مثلاً درباره يگانگي يا عدل خدا مغايرت داشت، براي سازگار کردن آن روايت با احکام کلامي به تفسير و تأويل آن مي پرداختند. عقل گرايان نيز ظواهر قرآن و سنت را قبول دارند، مگر جاهايي که با عقل سليم و يا صريح معتقدات ديگر تعارض داشته باشد که به تأويل آن مي پردازند. (62)
البته اين نگاه کارکردي به تقدم و تأخر عقل و نقل، در مبناي معرفت شناسي هر يک از آنان ريشه دارد. نص گرايان عقل را به طور کلي بي اعتبار نمي دانند، اما مانند عقل گرايان- در تمام مواردي که بعداً گفته خواهد شد- نقش آن را نمي پذيرند.
2. تفاوت ديگر اين است که در پذيرش و نقل روايت ها کمتر به کنکاش و نقد سند مي پردازند.
به نظر شيخ صدوق، خبري که راويان آن سه نفر يا بيشتر باشند، متواتر است؛ لذا وي آن را مقتضي علم و يقين دانسته و در اصول و فروع دين به آن عمل مي کرده است. برخي او را در اين جهت منفرد دانسته و حتي در ميان غير اماميه نيز کسي را با او موافق نيافته اند. (63)
مرحوم محمد تقي مجلسي در توجيه اين نکته به نقل از شيخ بهايي مي نويسد:
اصطلاح متأخران در تقسيم حديث به صحيح، موثق و حسن نزد قدما رايج نبوده است و آنان به صحت هر حديثي که به نحوي به آن وثوق و اطمينان مي يافتند، حکم کرده و به آن عمل مي کردند و از جمله عواملي که براي آن ها ايجاد اطمينان به صحت حديث مي کرد، وجود حديث در اصول رايج ما و يا اندراج آن در کتبي بود که بر ائمه معصوم (عليهم السلام) عرضه شده و مورد تأييد آن ها قرار گرفته و يا در کتبي که ميان سلف مشهور بوده و به آن اعتقاد مي کرده اند. (64)
لذا دز مشيخه من لا يحضره الفقيه نام افراد توفيق نشده اي يافت مي شود که ذکر و نقل حديث آنان در کتب مورد اعتماد، موجب حجيت آن ها ازنظر شيخ صدوق بوده است. (65)
شيخ مفيد با اينکه خود از قدما و معاصر صدوق است، اما بر اساس روش عقل گرايي، از اين جهت دقت بيشتري به کار برده است. او ضمن نقد جدي به صدوق که هر خبري را شنيده روايت کرده و آنچه را که حفظ کرده نقل نموده است، (66) اخبار را دو گونه تقسيم کرده است؛ بعضي مورد اجماع شيعه و برخي مورد اختلاف آن ها است. مورد اتفاق را بايد اخذ کرد و در مورد اختلاف نيز اگر حجتي بر يکي از دو طرف نباشد بايد توقف کرد. (67)
اين تفاوت ها موجب شده است که نص گرايان و از جمله شيخ صدوق به روايت هاي بيشتري دسترسي پيدا کنند و قطعيت حديث هاي بيشتري برايشان احراز شود و لذا راحت تر بتوانند عقايد و احکام را از نصوص ديني استخراج و استنباط کنند؛ بديهي است که در اين صورت کمتر به عقل، استنباط و استدلال عقلي نيازمند خواهند بود.
اختلاف شيخ صدوق و شيخ مفيد به عنوان پيشتازان اين دو روش عمدتاً در موارد جزئي است (68) و درکليات با هم، هم رأي هستند (69) که آن هم به نوع استدلال و چگونگي بيان دليل و برهان بر آراي اعتقادي - بر اساس نص يا عقل- (70) برمي گردد.
البته همين مقدار اختلاف - چنانکه قبلاً نيز گفته شد - به دليل تفاوت در روش است، چرا که روحيه و سرشت غالب بر نص گرايان، نقل حديث و عمل به اخبار آحاد حتي در عقايد و معارف بود چنانکه روحيه عقل گرايي اقتضاي عمل به کتاب و سنت متواتر و عقل صائب را داشت. (71)
موقعيت جغرافيايي نيز مي تواند منشأ اين اختلاف در روش باشد؛ چرا که منطقه جغرافيايي نص گرايان «قم » از آن شيعيان بود به گونه اي که غيرشيعي در بين آنان يافت نمي شد، (72) اما بغداد و کوفه منطقه جغرافيايي عقل گرايان، وجود اهل سنت و تبادل و برخورد فرهنگ ها، آنان را وادار به مجادله، مناظره، تحقيق، تتبع، تعقل، تفکر و انديشه در راستاي تحکيم عقايد اماميه مي کرده است. (73)

ب. تفاوت نص گرايي شيعه با اهل حديث سني (74)

اهل حديث سني در ظاهرگرايي و مخالفت با تفکر عقلي راه افراط را برگزيده بودند. اين ويژگي را که عمده ترين وجه تفاوت آنان با نص گرايان شيعي است، مي توان در جهات زير بررسي کرد:

الف. از جهت فکر و انديشه

اهل حديث سني از تعمق، تأمل و انديشه در ماوراء ظواهر الفاظ کتاب و سنت منع کرده و هرگونه بحث در اطراف حقايق ديني و عبور از ظواهر کتاب و سنت را بدعت دانسته و حتي بحث کلامي را که بنايش بر تسليم ظواهر ديني و اساسش بر محدود ساختن بحث از معارف ديني به فهم عوام باشد، تحريم نموده و آن را هر چند که ادله اش مشهور و مسلم در نزد اهل دين باشد، بدعت مي دانند. (75) از سفيان بن عُينيه (76) نقل شده است:
هر چند خداوند خودش را در قرآن توصيف کرده است نبايد تفسير کرد و درباره اش بحث نمود. تفسير اين گونه آيات، تلاوت آن ها و سکوت درباره آن ها است. (77)
شخصي از مالک بن انس درباره ي آيه الرحمن علي العرض استوي پرسيد: او آنچنان خشمناک شد که عرق بر چهره اش نشست و سر به زير انداخت. پس از چند لحظه سر برداشت و گفت: کيفيت نامعقول، استواء خداوند بر عرض معلوم و اعتقاد به آن واجب و سؤال هم بدعت است. سپس آن شخص را به گمراهي متهم کرده و دستور داد او را ازجلسه بيرون کنند. (78)

ب. در بعد عمل و رفتار
شبلي نعماني در اين باره مي نويسد:
رويه محدثين و فقهاء (ظاهر گرايي سني ) اين بودکه جز با هم کيشان خود با اهل هيچ کيش و مذهبي معاشرت نمي کردند و جهت آن يکي اين بود که آن ها معاشرت با غير را خوب نمي دانستند و ديگر اينکه در تلاش و جست و جوي احاديث و تفحص و تحقيق در نقل و روايت، مجال اينکه به کار ديگري بپردازند نداشتند و نتيجه اين مي شد که صداي مخالف مذهب به گوش آن ها نمي رسيد و اعتراضاتي که عليه اسلام مي شد از آن به کلي بي خبر بودند. طرف صحبت و خطاب آن ها فقط گروه پيروان و معتقدين خود بوده و ايشان هم آنچه که به آن ها گفته مي شد بدون عذر قبول مي نمودند. (79)

ج. از جهت گستره و عموميت در جوامع علمي
استاد شهيد مرتضي مطهري مي نويسد:
اين گونه تفکر ( ظاهر گرايي ) در ميان اهل سنت حداقل در مقاطعي از تاريخ تفکر آن شايع و رايج بوده است و جمله الکيفية مجهولة و السؤال عنه بدعة ظاهراً جمله شايعي بوده که در آن زمان همه اهل حديث در پاسخ اين گونه مسائل مي گفته اند. (80)
با مراجعه به آثار نص گرايان شيعي، هيچ يک از اين جهات در ميان آنان يافت نمي شود.
اولآً: آنان در ذيل روايت ها، بيانات توضيحي و تفسيري ارائه کرده اند، چنانکه شيخ صدوق در بيش از پنجاه مورد ذيل حديث ها و روايت هاي کلامي، بيانات توضيحي - گاه در حد يک صفحه و حتي بيشتر- ارائه کرده است. (81)
متکلمان امامي خود از حاملان حديث و عالمان به علم حديثند که از هر دو امتياز برخوردارند و در هر دو دستي دارند. نه اينکه اگر کسي حديث گرا بود با علم کلام خصومت و دشمني داشته و اگر متکلم بود خود را از حديث، روايت ها و اخبار بي نياز بداند. (82)
ثانياً: از جهت عملي و برخوردي نيز بر خلاف حديث گرايان اهل سنت، با ديگران و از جمله مخالفان ارتباط داشته و به مناظره و گفت و گو نشسته و يا ابهام ها و شبهه هاي آن ها و پيروان مذهب خود را پاسخ مي داده اند. مناظره هاي شيخ صدوق در ري و جاهاي ديگر و پاسخ هاي او به پرسش هاي واصله و آثار او که در رد و رفع شبهه ها نوشته شده، معلوم و موجود است. (83)
ثالثاً: چنانکه گفته شد، اين طرز تفکر در شيعه خيلي گسترش نيافت، هر چند در مقاطعي از تاريخ ظهور و بروزي داشته است. (84)
رابعاً: تفاوت ديدگاه هاي نص گرايان شيعي با تفکر رقيب يعني عقل گرايان بيشتر در روش است و موارد اختلاف بين آن دو، جزئي و انگشت شمار است - چنانکه گفته شد. (85) -اما ظاهرگرايان سني با عقل گرايان آنان علاوه بر تفاوت در روش، در مباحث عقيدتي نيز اختلاف ماهوي دارند. ظاهرگرايان مخالف سرسخت هرگونه بحث کلامي اند و در مواردي به تشبيه و تجسيم معتقد شده اند؛ در مقابل عقل گرايان ضمن ترويج بي حد و حصر کلام در مواردي به تأويل و يا حتي تعطيل ( در صفات ) رسيده اند.

دستاوردها

علي رغم انتقادهايي که به اين روش کلامي وارد است، نبايد از دستاوردها، آثار و برکات آن غفلت ورزيد که مهم ترين آن ها عبارتند از:

1. تثبيت، ضبط و حفظ حديث ها و روايت هاي کلامي پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و ائمه اهل البيت (عليهم السلام)

با مراجعه به آثار برجاي مانده از دو مکتب نص گرايي و عقل گرايي، وجود اين اثر ارزشمند کاملاً نمايان است. آثاري مانند اصول کافي کليني، التوحيد و کمال الدين و تمام النعمه شيخ صدوق بر تارک تفکر کلامي شيعي مي درخشد.
چنانکه حرکت اخباري گري استرآبادي در قرن هاي متأخر توانست زمينه ساز موسوعه هاي ارزشمندي در روايت ها و اخبار باشد؛ آثاري مانند وسائل الشيعه شيخ حر عاملي (1104 هـ ) البرهان في تفسير القرآن سيد هاشم بحراني (1107 هـ) الوافي فيض کاشاني (1091 هـ) بحار الانوار علامه مجلسي (1110 هـ) مربوط به اين دوره است.
البته بايد توجه داشت که اخباري گري عامل تأليف اين قبيل آثار نبوده، بلکه زمينه ساز آن بوده است و چه بسا عوامل و اسباب ديگري در خلق و تأليف اين آثار نقش داشته اند. (86)

2. اهتمام ويژه در مبارزه با غلو و غلوگرايي

انديشه هاي غلوآميز از زمان امام امير المؤمنين (عليه السلام) آغاز شده و تا زمان غيبت صغري و بعد از آن ادامه داشته و باعث خسارت هاي فراواني به مذهب تشيع شده است. تضعيف موقعيت ائمه و اختلاف بين ياران آنان از پيامدهاي اين انديشه انحرافي است.
غاليان براي پيشرفت هدف هاي خود به حديث متوسل شده و از هر گونه جعل حديث و رواج مطالب دروغين در قالب احاديث ابايي نداشتند، به گونه اي که امام رضا (عليه السلام) به يکي از اصحابش فرمود:
اخباري که درباره جبر و تشبيه به نام ما شايع شده است ( ما نگفته ايم ) بلکه آن ها را غلاتي که عظمت خدا را کوچک کرده اند، به نام ما ساخته اند. (87)
گسترش انديشه ي غلو، پيامدهاي مفني و زيانبار آن موجب شد تا ائمه (عليهم السلام)، صحابه ي راستين ايشان و در ادامه عالمان دغدغه مند شيعي- اعم از عقل گرا و نص گرا- در مبارزه با اين تفکر غلط و قطع ريشه هاي آن از هيچ تلاش و اقدامي فروگذار نکنند. (88) هرچند متأسفانه اختلاف آنان در حد و مرز غلو، خود به جهت ديگري مشکل ساز بوده است. مشايخ قم ( نص گرايان ) کساني را که به سهو النبي (صلي الله عليه و آله) قائل نبوده اند غالي مي دانستند، در حالي که شيخ مفيد و ديگر عقل گرايان، آنان را مقصر مي شناختند. (89)
بايد پذيرفت اگر مبارزه نص گرايان و از جمله شيخ صدوق با غلو و غاليان نبود، چه بسا ممکن بود که اين مسير با جديت بيشتر معتقدان به اين انديشه پيش برود و مشکل هاي جدي براي تفکر ناب کلامي امامي بوجود آورد. هر چند متأسفانه همان مقدار هم براي هميشه و در طول تاريخ براي تفکر شيعي امامي مشکل ساز بوده است.
در گذشته ملل و نحل شهرستاني (90) و در دوره ي معاصر، آثار رشيد رضا (91) و احمد امين مصري بيانگر اين امر است.

پي‌نوشت‌ها:

1- مجمع البحرين، ج4، ص 184. النص في اصطلاح اهل العلم هو اللفظ الدال علي معني غير محتمل للنقيض بحسب الفهم. سيد مرتضي آن را چنين تعريف کرده است: کل خطاب يمکن ان يعلم المراد به. رسائل الشريف المرتضي، ج2، ص 288. غزالي آن دو را چنين تعريف کرده است: ان الظاهر هو الذي يحتمل التأويل و النص هو الذي لا يحتمله. اين معناي ( نص ) در کتب عربي شايع است. ر.ک: نصر حامد ابوزيد، النص، السلطة، الحقيقة، ص 154.
2. شهيد صدر مي نويسد: نريد بالنص هنا الکلام المنقول عن المعصوم (عليه السلام). المعالم الجديده، ص 10. علامه مجلسي نيز تعبير النص المنقول به کار برده است. ر.ک:بحار الانوار، ج10، ص 405. اين اصطلاح در بين متکلمان مسيحي نيز رايج شده است. ر.ک: فيزيک، فلسفه و الاهيات، ترجمه همايون همتي، ص 58. نصر حامد ابوزيد نيز معتقد است اين اصطلاح با اين معنا، جديد و استطرادي است که به کتاب آسماني انجيل و قرآن منتقل شده و بيانگر نقش آن ها در احکام واجب الاتباع و الطاعة است. ر.ک: نصر حامد ابوزيد، النص، السلطة، الحقيقة، ص 129 و همچنين براي تعريف نص در کاربرد جديدش. ر.ک: همان، ص 168.
3- برخي از آن به «بيان گرايي» و «نص بسندگي» تعبير کرده اند. ر.ک: ابوالقاسم عليدوست «مناهج عمده تحقيق در معارف ديني»، قبسات 34، ص78. اما به نظر مي رسد «بيان گرايي» مناسب نباشد چرا که عقل نيز «بيانگر» است به ويژه آنکه امام (عليه السلام) فرموده است: ان الله علي الناس حجتين... «نص بسندگي» شايد براي ظاهرگرايان اهل سنت مناسب باشد، اما براي اهل حديث شيعي هميشه و در همه جا به نص بسنده نمي کنند و چه بسا از عقل- هر چند به صورت محدود- بهره مي گيرند.
4. ر.ک: شيعه در حديث ديگران، «تشيع اماميه و علم کلام معتزلي:، ص 13؛ سيد حسين مدرسي طباطبايي، مکتب در فرايند تکامل، ص 173.
5- ر.ک: سيد حسين مدرسي طباطبايي، مکتب در فرايند تکامل، ص 173؛ عقل و وحي، ص 163، شيعه شناسي، ج6، ص 26، مقاله «عقل از ديدگاه اخباريان شيعه».
6- طبقات المتکلمين، ج1، ص 198، موسوعه طبقات الفقهاء، «المقدمه»، ج2، ص 219.
7- بي جهت نيست که شيخ مفيد در مواردي با عناويني مانند «حشويه» و «المتعلمين بظاهر الروايات» آنان را معرفي مي کند. ر.ک: اوائل المقالات، سلسلة مؤلفات الشيخ المفيد، ج4، صص 70 و 74. درباره کاربرد «حشويه» در فرهنگ شيعي ر.ک: السيد محمد رضا الحسيني الجلالي، «الحشويه نشأةً و تاريخاً»، علوم الحديث، ش 7.
8- ر.ک: مقدمه اي بر فقه شيعه، ص 38؛ رسول جعفريان، تاريخ ايران اسلامي، ج2، ص 170؛ فصلنامه تاريخ و فرهنگ معاصر، شماره 8، ص 77.
9- زمين در فقه اسلامي، ج1، ص 46.
10- طبقات المتکلمين، ج1، ص 118. شيخ طوسي درباره او مي گويد: کان يتکلم علي مذهب اهل الظاهر في الفقه، الفهرست، ص 89.
11- ر.ک: الفکر السلفي عند الشيعه، ص 201. به نقل از: شيخ عباس قمي، الکني و الالقاب، ج1، ص 212.
12- مقدمه اي بر فقه شيعه، ص 38. ر.ک: روضات الجنات، ج6، ص 134؛ شيخ طوسي، الفهرست، ص 237 شماره 710. او درباره شيخ صدوق مي نويسد: حافظاً للاحاديث، بصيراً بالرجال، ناقداً للاخبار.
13- فصلنامه تاريخ و فرهنگ معاصر، ش8، ص 78؛ محمد کاظم رحمتي، «نکاتي درباره اهميت آثار شيخ صدوق»، فصلنامه علوم حديث، ش30، صص 198-200.
14- علي رباني گلپايگاني، فرق و مذاهب کلامي، ص 150، ر.ک: المعالم الجديده، صص 81 و 82؛ روضات الجنات، ج6، ص 152.
15- رسائل الشريف المرتضي، ج1، ص 211، الاتري ان هؤلاء باعيانهم قد يحتجون في اصول الدين من التوحيد و العدل و النبوة و الامامة باخبار الاحاد و معلوم عند کل عاقل انها ليست بحجة. و همچنين ر.ک: ابن ادريس حلي، السرائر، ج1، صص 50 و 51.
16- الفکر السفلي، ص 198. تمثل الاتجاه الملتزم بالنتص في العقايد و التشريع في الفکر الشيعي و لا تخرج عن الاثرحتي في تفسير القرآن و في تجديد الاحکام. ر.ک: الحدائق الناظرة، ج1، ص 40.
17- ر.ک: عقل و وحي، صص 181-186.
18- ر.ک: کمال الدين و تمام النعمه، مقدمه مؤلف، صص 1-126. البته در مواردي «التوحيد» نيز چنين است. براي نمونه ر.ک: التوحيد، باب 41، صص 291-297.
19- در اين بحث و مواردي از مباحث ديگر از شيخ صدوق به عنوان سرآمد و رئيس اين رويکرد بيشتر سخن گفته مي شود.
20- نمونه آشکار اين روش را مي توان در «الهداية» او ديد.
21- سلسلة مؤلفات المفيد، المقدمه، ص 166؛ روضات الجنات، ج6، ص 152؛ مارتين مکدرموت، انديشه هاي کلامي شيخ مفيد، ص 485.
22- بحار الانوار، ج10، ص 405. انما اوردناها لکونه من عظماء القدماء التابعين الآثار الائمه النجباء الذين لا يتّبعون الآراء و الاهواء و لذا ينزل اکثر اصحابنا کلامه و کلام ابيه رضي الله عنهما منزلة النص المنقول و الخبر المأثور. شيخ انصاري نيز نقل کرده است:
ان الاصحاب قد عملوا ب«شرايع» علي بن بابويه عند اعواز النصوص تنزيلا لفتاواه منزلة رواياته. ر.ک: فرائد الاصول، ج1، ص 160.
23- ر.ک: طبقات المتکلمين، ج1، صص 198، 200 و 208. شيخ صدوق که پيشتاز اين روش است در اين اصول با ديگر نص گرايان شريک است هر چند بين او و نص گرايان افراطي اعم از معاصران، يا متأخران از او تفاوت جدي وجود دارد.
24- ر.ک: التوحيد، باب 41، ص 297. و هذه ادلة اهل التوحيد الموافقه اللکتاب و الآثار الصحيحه عن النبي (صلي الله عليه و آله) و ائمه (عليهم السلام).
25- و لذا معرفت و شناخت او مستند به خداوند است و ديگر اکتسابي نخواهد بود. علامه طباطبايي اين برداشت شيخ صدوق را قبول ندارد. ر.ک:بحار الانوار، ج3، ص 273. (پاورقي )
26- ر.ک:انعام، آيات 75-78. مفسران در تفسير چگونگي استدلال حضرت ابراهيم (عليه السلام) آراي گوناگوني دارند و آيات ياد شده را ناظر به برهان حرکت، حدوث و يا امکان ماهوي دانسته اند. ر.ک: براهين اصول للمعارف الالهيه، ص 14؛ تبيين براهين اثبات خدا، ص 294.
27- التوحيد، ص 284 ( پايان باب 41 ). اما استدلال ابراهيم الخليل (عليه السلام) بنظره الي الزهره ثم الي القمر ثم الي الشمس و قوله (عليه السلام) لما افلت «يا قوم اني بري مما تشرکون» فانه (عليه السلام) کان نبياً مبعوثاً مرسلا و کان جميع قوله بالهام الله عزوجل اياه.
28- ر.ک:همان، و لو استغني في معرفة التوحيد بالنظر عن تعليم الله عزوجل و تعريفه لما انزل الله ما انزل. ر.ک: آيات 83، 104 از سوره انعام و 19 از سوره محمد.
29- در ادامه اين بخش از نوشتار از سيد رضي الدين بن طاووس سخن گفته خواهد شد که او نيز به فطرت عقل اعتقاد دارد.
30- ر.ک: هداية المسترشديدن في شرح اصول معالم الدين، ج3، ص 542. ان کان الدليل العقلي المتعلق بذلک بديهياً ظاهر البداهه کقولهم الواحد نصف الاثنين فلا ريب في صحة العمل به... اما لواريد المعني الاخص و هو الفطري الخالي عن شوائب الاوهام الذين هو حجه من حجج الملک العلّام و ان شذَّ وجوده بين الانام ففي ترجيح النقلي عليه اشکال...
31- همان، صص 283 و 284. القول الصواب في هذا الباب هو ان يقال: عرفنا الله بالله لانا ان اعرفناه يعقولنا فهو عزوجل و اهبها، و ان عرفناه عزوجل باَنبيائه و رسله و حججه (عليه السلام) فهو عزوجل باعثهم و مرسلهم و متخذهم حججاً و ان عرفناه بانفسنا فهو عزوجل محدثها، فيه عرفناه...
32- بحار الانوار، ج3، ص 275.... ان في کلامه تشويشاً و تناقضاً، مکدرموت نيز چنين برداشتي دارد. او مي نويسد: در ملاحظات ابن بابويه در خصوص حديثي که مي گويد «خدا را به خدا مي شناسيم»، مقداري ابهام وجود دارد. مارتين مکدرموت، انديشه هاي کلامي شيخ مفيد، ص 423.
33- همان. و لعل مراده اخيراً نفي معرفة صفاته الکماليه حقَّ معرفتها بدون ارسال ارسل و نصب الحجج...
34. مارترين مکدرموت، انديشه هاي کلامي شيخ مفيد، ص 424.
35- ر.ک: محقق حلي، معارج الاصول، ص 140: حکي عن اهل الظاهر ان خبر الواحد يفيد العلم، شيخ انصاري: فرائد الاصول، ج1، ص 154: الاظهر ان الاخبارين لم يعوّلوا في اصول الدين و فروعه الا علي اخبار الاحاد و لعلهم المعنيون ممّا ذکره الشيخ في کلام السابق في المقلِّده انهم اذا سألوا عن التوحيد و صفات الائمه و النبوه، قالوا: رُوِينا کذا و انهم يرون في ذلک الاخبار.
36- تصحيحي الاعتقاد ( سلسله مؤلفات المفيد )، ج5، ص 78 موارد ديگر را ببيند در همان، صص 54، 120 و 123.
37- در بحث از مدرسه قم مواردي از فتواهاي فقهي و کلامي شيخ صدوق که به استناد و حجيت اخبار احاد بدان ها نظر داده بود، ذکر شد. ر.ک: بخش اول نوشتار.
38- ر.ک: رسائل الشريف المرتضي، «جوابات المسائل الموصليات الثالثه»، ج1، ص 210 و 212. الاتري ان هؤلاء باعيانهم قد يحتجون في اصول الدين من التوحيد و العدل و النبوة و الامامه باخار الاحاد و معلوم عند کل عاقل آن هاليست بحجة في ذلک.
39- به نظر مي رسد که شيخ مفيد و سيد مرتضي، بيشتر اخباري را که ما امروز خبر واحد مي دانيم، خبر متواتر و يا همراه با قرائن و موجب علم مي دانستند چنانکه سيد مرتضي مي نويسد: ليس کل مارواه اصحابنا من الاخبار و اودعوه في کتبهم و ان کان مستنداً الي رواة معدودين من الاحاد، معدوداً في الحکم باخبار الاحاد بل اکثر هذه الاخبار متواتر موجب للعلم. رسائل الشريف الرضي، ج1، ص 26. و بيشترين حمله آن ها به گروهي از حشويه و اهل حديث از اهل سنت بوده که با احاديث سستي که سند آنها ضعيف بود و گاهي به پيامبر هم نمي رسيده، در اصول اعتقادات احتجاج مي کردند و همين طور بعضي از محدثين شيعه را که اين روش را داشتند، مورد انتقاد قرار مي دادند. ر.ک: «مقايسه اي ميان دو مکتب فکري شيعه در قم و بغداد»، مقالات فارسي کنگره شيخ مفيد، ش 69، ص 23.
40- ر.ک: علامه محمد تقي مجلسي، روضة المتقين، ج1، ص 18.
41- شيخ مفيد: در موارد متعددي از آثارش، عدم سهو النبي، ج10، ص 27؛ التذکره، ج9، ص 44؛ سيد مرتضي، ابطال العمل باخبار الآحاد مجموعه رسايل،ج3. الکلام في حجيةخبر الواحد ج1، صص 21-96؛ شيخ طوسي، الفهرست، مسألة في العمل بخبر الواحد، ص 241؛ العدة في الصول الفقه، الباب 2، ف، ج4، صص 97-155.
42- محمد رضا جباري، مکتب حديثي قم، صص 373 و 374.
43- ر.ک: آيت الله ملکي ميانجي، توحيد الاماميه، صص 34، 39 و 40، هو النور المجرد الذي يفيضه تعالي علي روح الانسان فيجده و بفهم به الفريضة و السنة و الجيد و الردّي علي نحو العيان و الحقيقه... و العقل الاصطلاحي، هي فعلية النفس لاستخراج النظريات من الضروريات بالبراهين المنطقيه.
44- شيخ صدوق استدلال را در همان حد ( نص گرايي ) ان هم براي کساني جايز مي دانست که توان لازم و مهارت کافي دارند. او معتقد بود براي کسي که از توان و مهارت لازم برخوردار نيست استدلال مجاز نيست، بلکه ممنوع و حرام نيز هست به علاوه در موارد مجاز هم ميدان بحث و استدلال محدود به نقل و توضيح اخبار است. مارتين مکدرموت، انديشه هاي کلامي شيخ مفيد، ص 417.
45- در فصل عقل گرايي هنگام بحث از جايگاه عقل و نقش آن در شناخت و کشف معارف ديني گفته خواهد شد که شيخ صدوق در بعضي موارد نقش هاي شش گانه عقل را قبول دارد.
46- ر.ک: المعالم الجديده، صص 81 و 82.
47- الاعتقادالت، ( سلسلة مؤلفات المفيد ) ج5، ص 43. اما الاحتجاج علي المخالفين بقول الله تعالي و بقول رسوله و بقول الائمه او بمعاني کلامهم لمن يحسِنُ فمطلق و علي من لا يحسن فمحظور محرم.
48- مارتين مکدرموت، انديشه هاي کلامي شيخ مفيد، صص 418 و 420.
49- ر.ک: اعتقادلات، همان، قال الصادق (عليه السلام)، حاجّوا الناس بکلامي فان حاجُّوکم کنتانا المحجوج لااَنتم.
50-کمال الدين و تمام النعمه، ص3... فبينا هو يحدثني ذات يوم اذ ذکرلي عن رجل قدلقيه ببخارا من کبار الفلاسفه و المنطقين کلاماً في القائم (عليه السلام) قد حيره و شککه في امر لطول غيبته و انقطاع اخباره فذکرتُ له فصولا في اثبات کونه (عليه السلام) و رويت له اخباراً في غيبته النبي (صلي الله عليه و آله) و الائمه (عليهم السلام) هم سکنت اليها نفسه و زال بها عن قلبه ما کان دخل عليه من الشک و الارتياب و الشبهه.
51- ر.ک: مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج3، صص 91 و 92.
52- گوهر مراد، ص 49. ر.ک: شيخ طوسي، الرسائل العشر، صص 99 و 106.
53- ر.ک: کمال الدين و تمام النعمه، صص 1-126.
54- تخصص و مهارت او در علم کلام از مقدمه ي مبسوط «کمال الدين» و شرح و توضيح مباحثي در «التوحيد» کاملاً نمايان است. به عنوان مثال او در بحث از «حدوث العالم» به طور مفصل ( حدود شش صفحه ) صورت هاي مختلف بحث را در قالب ان قال قائل و قيل له مطرح کرده و پاسخ گفته است. ر.ک: التوحيد، باب 42، صص 291-297.
55- ر.ک: مجله نقد و نظر، ش 3 و 4، ص 219.
56- ر.ک: محمود شهابي خراساني، ادوار فقه، صص 386 و 387 که در دو طبقه بندي فقها از دو منبع مختلف نام هر دو را آورده است و همچنين آيت الله سبحاني شيخ صدوق را در رديف فقيهان ذکر کرده است. ر.ک: طبقات الفقهاء، ج4، صص 432-435. چنانکه برخي آن دو را با تأليف کتاب هاي روايي - فقهي «کافي» و «من لا يحضره الفقيه» در رديف فقيهان مرحله ي تأسيس به شمار آورده اند. فرهنگ فقه، ج1، ص 43.
57- ر.ک: به: طبقات المتکلمين، ج2، صص 161 و 151.
58- تصحيح الاعتقادات ( همان )، 5، ص 49... الذي ذکره الشيخ ابو جعفر (رحمه الله) في هذا الباب لا يتحصل و معانيه تختلف و تناقض و السبب في ذلک انه عمل علي ظواهر الاحاديث المختلفه و لم يکن ممن يري النظر فيميز بين الحق منها و الباطل و يعمل علي ما يوجب الحجه. همچنين ر.ک: همان، ص 54.
59- همان، ص 79. کلام ابي جعفر في النفس و الروح علي مذهب الحدس دون التحقيق،و لو اقتصر علي الاخبار و لم يتعاط ذکر معانيها کان اسلم له من الدخول في باب يضيقُ عليه سلوکه: و همچنين ر.ک: ص88.
60- تفاوت هاي اين دو را به عنوان اخباريان و اصوليان، و به ويژه در عرصه فقه پژوهي ببينيد در فرهنگ فقه، ج1، صص 302-304.
61- ر.ک: العالم الجديده، صص 81 و 82.
62- ر.ک: انديشه هاي شيخ مفيد، ص 485.
63- روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه، ج1، ص 19.
64- همان، ص 18. به نقل از: بهاءالدين محمد ( شيخ بهايي )، مشرق الشمسين.
65- از افادات فقيه ارجمند و رجالي متتبع، آيت الله سيد موسي شبيري زنجاني- دام ظله.
66- المسائل السرويه، مؤلفات المفيد، ج7، ص 73. انما روي ابن جعفر (رحمه الله) ما سمع و نقل ما حفظ و لم يضمن العهدة في ذلک و اصحاب الحديث ينقلون الغثَّ و السمين...
67- همان، ص 74. و للشيعة اخبار في شرايع مجمع عليها بين عصابة الحق و اخبار مختلف فيها فينبغي للعاقل المتدبران يأخذ بالمجمع عليه- کما امر بذلک الامام الصادق (عليه السلام)- و يقف في المختلف فيه ما لم يعلم حجة في احد الشيئين منه و يردّه الي من هو اعلم.
68- در حدود هشتاد مسئله اختلاف شديد دارند. ر.ک: ماجرا در ماجرا، ص 79؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج10، ص 165.
69- عمده ترين مشترکات آن دو را در مسائل اصلي و کلي ببينيد در: مارتين مکدرموت، انديشه هاي کلامي شيخ مفيد، صص 485 -487.
70- همچنين ر.ک: طبقات المتکلمين، ج1، صص 196، 201 و 207؛ سلسلة مؤلفات المفيد، المقدمه، ص 166.
71- طبقات المتکلمين، ج1، ص 200. الطابع الغالب علي الاول التحديث و العمل بخبر الاحاد في العقايد و المعارف کما انّ الطابع العام لمقتضي المنهج الثاني هو العمل بالکتاب و السنة المتضافرة و العقل الصائب.
72- مادولونگ، فرقه هاي اسلامي، صص 131-133.
73- طبقات المتکلمين، همان، ص 201. ان روّاد المنهج الاول کانوا في منطقة طابعها العام و هو التشيع و کانت السنة بينهم في قله فلم يکن هناک ما يخفز کثيراً علي اعمال العقل و النظر و الاحتجاج، لکن روّاد المنهج الثاني کانوا يتواجدون في بغداد و الکوفة و فيها السنة بطوائفها و کان الاحتکاک الثقافي يلزمهم بالجدل و المناظرة و اعمال الفکر لتحصين العقائد.
74- ر.ک: مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج6، ( اصول فلسفه ) ، صص 884-887، مجله حوزه، ش 54، صص 129-131.
75- ر.ک: علامه طباطبايي، الميزان، ج8، ص 153.
76- از فقهاي عصر امام صادق (عليه السلام) و متوفاي 198 ق است. او غير از سفيان ثوري (161 ق) است.
77- ابوبکر احمد بن حسين بن علي البيهقي، کتاب الاسماء و الصفات، ص 409.
78- ر.ک: همان، ص 408. سمعت عن عبدالله بن وهب يقول: کنا عند مالک بن انس فدخل رجلٌ فقال يا اباعبدالله، «الرحمن علي العرض استوي». کيف استواؤه؟ قال. فاطرقَ مالک و اخذته الرخصاء ثم رفع رأسه. فقال الرحمن علي العرش استوي، کما وصف نفسه، و لا يقال کيف و کيف عنه مرفوع و انت رجل سوء صاحب بدعه اَخرِجُوه. قال، فاُخرِج الرجل.
در نقل ديگري مي گويد: مالک به آن مرد گفت: ما اراک الا مبتدعاً، فامر به ان يخرج.
79- شبلي نعماني، تاريخ علم کلام، ج1، صص 11 و 12.
80- مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج6، ص 885.
81- ر.ک: صدوق، التوحيد، صص 539-541. فهرست بيانات المصنف.
82- سلسلة مؤلفات المفيد، جلد « المقدمه»، ص 165.
83- جهت اطلاع از بعضي مناظرات صدوق و پاسخ هاي او به پرسش هاي ارسالي از ديگرشهرها ر.ک: محمد علي خسروي، شيخ صدوق، صص 88 و 89؛ و مقدمه کمال الدين و تمام النعمه، ص 2؛ التوحيد، ص 20.
84- کساني مانند سيد رضي الدين ابن طاووس در مدرسه حله و بعدها محمد امين استر آبادي در عراق و ايران که هر کدام بعد از مدتي رو به افول گراييدند را مي توان نام برد.
85- جهت اطلاع ر.ک: سسلة مؤلفات المفيد، جلد «المقدمه»، ص 153 به بعد. مارتين مکدرموت، انديشه هاي کلامي شيخ مفيد، ص 485؛ دائرة المعارف بزرگ اسلام، ج10، ص 165.
86- المعالم الجديده، ص 83. و من اهمها ان کتباً عديده في الروايات اکتشفت خلال القرون التي اعقبت الشيخ لمتکن مندرجة في کتب الحديث الاربعه عند الشيعه و لهذا کان لابد لهذه الکتب المتفرقه من موسوعات جديده تضمها و تستوعب کلما کشف عنه الفحص والبحث العلمي من روايات و کتب احاديث.
87- التوحيد، ص 354. انما وضع الاخبار عنا في التشبيه و الجبر الغلاة الذين صغروا عظمة الله فمن احبهم فقد اَبغضنا... امام صادق (عليه السلام) درباره ي آن فرموده است: ان فيهم من يکذب حتي ان الشيطان ليحتاج الي کذبه. رجال کشي، ص 297.
88- ر.ک: غاليان، کاوشيدر جريان ها و برايندها، صص 19-22. حدود بيست اثر نام برده شده و 169-171، نام چهارده اثر که فقط تا پايان قرن سوم نوشته شده، آمده است.
89- شيخ مفيد درباره عقيده ابن الوليد در جواز سهو نسبت به پيامبر (صلي الله عليه و آله) و امام (عليه السلام) مي گويد: اگر اين نسبت صحيح باشد او خود که از علما و اساتيد مکتب قم به شمار مي آيد مقصر است. او مي افزايد: گروهي از قم بر ما وارد شدند که آنان تقصير ظاهر در دين داشتند و امامان را از مراتبي که داشتند پايين آورده و تصور مي کردند که انان بسياري از احکام ديني را نمي دانند تا اينکه به قلب آنان الهام شود و در جمع آنان عده اي که ادعا مي کردند از علما هستند مي گفتند امامان در حکم شريعت از رأي و گمان بهره مي گيرند و بدون شک اين همان تقصير است. تصحيح الاعتقاد، صص 135-136.
90- ر.ک: ملل و نحل، ج1، ص 131. او غلاة را گروهي از شيعه مي داند.
91- ر.ک: الشيعة و السنة، رشيد رضا عصمت ائمه راحاکي از غلو مي داند و معتقد است که شيعيان قائل به الوهيت بعض ائمه هستند. جهت اطلاع بيشتر از مدعيات او ر.ک: الغدير، ج3، صص 266- 288.

منبع مقاله :
جبرئيلي، محمد صفر؛ (1389)، سير تطور کلام شيعه، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول.