نويسنده: ژان محمّد عبدالجليل
برگردان: آذرتاش آذرنوش



 

1. « نوگرائي » و « نوكلاسيكي »

در پايان دوره ي اموي، يكجا شاهد درهم شكستن ساختمان كهن قصيده بوديم: شاعران عاطفي، مقدمه ي عاشقانه اي را كه قصائد اجباراً به آن ها آغاز مي گرديد، برگرفتند و به طور مستقل گسترش دادند. اين اقدام، شاعران نخستين دوره ي عباسي را به خود جلب كرد، و از آن جا نوعي منازعه ميان قدما و متجددان به پا شد كه هرچند سطحي بود، اما نتايج نسبتاً خوبي به بار آورد. كهنه گرايان شاعران قديم را الگوهاي كاملي مي پنداشتند كه فقط مي بايست از آنان تقليد كرد. متجددان، در عين حال شجاعتي از خود نشان نمي دادند؛ البته شعر شتر و كوكر ( = قطا ) و منزلگه متروك ( = اطلال ) را به باد تمسخر مي گرفتند، اما ناچار بودند استعداد خود را در راه همان نوع كهن فدا كنند تا هم توان هنري خود را به ثبوت رسانند و هم ممدوحان را كه باران نعمت بر شاعر مي باريدند، ارضاء كنند. لذا ايشان، بي آن كه در قوانين قديمي علم عروض و قافيه دست برند، به اين اكتفا كردند كه بيشتر از براي دل خود، اما با عمق بيشتر به موضوعاتي بپردازند كه گذشتگان يا اصلاً از آن ها اطلاع نداشتند، يا به اشاراتي به آن ها بسنده كرده اند؛ از آن قبيل موضوعات عشق، باده، نخجير، فلسفه، زهد، تصوف. (1)
اين امور البته اندك است، اما حتي افراطي به نظر مي رسيد، لذا به دنبال اين نوگرائي، مكتب نوكلاسيكي ظهور كرد.
نبرد قدما و متجددان عاقبت به سود شكل كهن شعر تمام شد، و اين شعر برتري خود را حفظ كرد، اما به برخي تغييرات و نرمش ها نيز تن در داد. جز اين كه همين كيفيات، امتيازاتي بود كه سرانجام به زيان مكتب تازه تمام شد. پس از آن مكتب جديد شعر عقيم گرديد و ديگر هيچ خون حيات بخشي موجب بارآوري آن نشد. در نيمه ي دوم قرن سوم هجري، همه چيز تثبيت شد. كهن گرايان به تقليد از پيشينيان خود پرداختند، ضمناً گه گاه آزادي هاي مختصري را بر خود روا مي داشتند. نوپردازان از ابداعات تازه باز ايستادند و مانند گروه اول به تقليد از گذشتگان خود دست زدند. صنايع بلاغي نظم پردازان، جايگزين الهامات شاعران گرديد. شعر كهن، با آن كه در آثار معدودي از شاعران فضاي بازتر و سبك تري يافته بود، و نيز شعر شخصي كه بيشتر اوقات، توسط شاعراني خوش قريحه ساخته مي شد، هر دو دچار انجماد شده بودند: شعر نخست در تصنع و يكنواختي، و شعر دوم در ظرافت جوئي ها و لطيفه پردازي هاي ساختگي، و حتي در لغزگوئي. زندگي عادي مردم، در اشعاري كه به زبان عاميانه سروده مي شد محصور گرديد و جز در چند جهش ذاتي نيز چند تن از شاعران بزرگ، همچنان در انتظار ماند تا در زمان هاي معاصر توانست به شعر فصيح جاني تازه ببخشد.
نقص شاعران عرب در آن بود كه با هيچ ادبيات بيگانه اي كه بتواند الهامشان را بارور و افق هاشان را گسترده تر كند تماس نيافتند. مترجماني كه به زودي درباره شان سخن خواهيم گفت البته توانستند فلسفه و پزشكي و علوم يوناني را به زبان عربي انتقال دهند، اما ادبيات و تاريخ يونان را فروگذاشتند. به شعر پيوند تازه اي زده نشد تا غناي آن با شكوفائي فعاليت هاي روشنفكرانه و رشد نثري كه ناقل آن بود همگام گردد. پژوهش هاي برخي از محققان چون طه حسين كه خواسته اند تأثير يونان را در فن بلاغت عربي باز نمايند قانع كننده نيست.
نقص ديگر شاعران عرب وابستگي شديد به ممدوح و محيط اجتماعي اي كه در آن مي زيستند بود. در همه ي سرزمين هائي كه قلمرو زبان عربي به شمار مي آيند، شاعر يا « چاپلوس اجير » است، يا مداح و مدافع اجباري قبيله و عشيره و خانوار و رئيس خود، و يا دلقك. اگر شاعري را روحي بلند و مغرور باشد و بخواهد از اين احوال شانه خالي كند، جبر محيط، يا حتي قدرت خشونت بار بزرگان كه از هيچ وسيله اي، حتي زندان، روگردان نيستند، وي را به همان مقام نخست بازمي گرداند.
« بنابراين، شاعران قرن سوم هجري، زير فشار شهوت نسبت به لذائذ مادي، و بيم وسواس آميز از فقر، و يا حتي وحشت از آن كه به دست شاعران خوش اقبال تر پس رانده شوند، [ و اين امر درباره ي اكثر شاعران عرب صادق است ] برحسب احوال، از براي خود ايده آلي ساخته اند كه همان ايده آل طفيليان متملقان درباري و جاه طلبان است. زندگي همه ي ايشان كه غالباً غم انگيز است، به هزاران ماجرا و هزاران محظور آكنده است. بسياري، به سبب اندكي هنر يا اقبال، گمنام مي مانند، و ماجراهاي زندگي يا فقر درمان ناپذيرشان گاه انسان را به ياد روتبوُف Rutebeuf و يا ويّون Villon (2) مي اندازد. آرزوي اين شاعران تنها آن است كه ممدوح روشن دل و بخشنده اي بيابند كه ارزش هنر ايشان را بازشناسد و ثروت و افتخارشان بخشد. همه از ممدوح به ممدوحي ديگر مي شتافتند و برحسب استقبالي كه از آنان مي شد، اقامت خود را در آن جاي طولاني يا كوتاه مي ساختند. برخي بدين وسيله موفق مي شدند چند سالي را در مكاني اسقرار يابند؛ در اين حال از براي آنان، يك زندگي درباري و حقير و پراضطراب آغاز مي شود كه پيوسته بازيچه ي دسيسه ها و مبارزات مجامع مفسده جو است. پس از آن، دوره ي بي نوائي آغاز مي شود: يا رقيبان بر ايشان پيشي مي گيرند و يا ممدوح درمي گذرد، و آن گاه بايد به دنبال پشتيباني ديگر گشت. اين احوال پيوسته ادامه دارد تا آن كه شاعر عاقبت در گور آرامش جويد » (3).

2. شاعران « نوخاسته »

سركردگان اين گروه، دو تن بوده اند: ابونواس در شعر طرب، و ابوالعتاهيّه در شعر حكمت. دو نام ديگر را هم لازم است ذكر كنيم: كيي بَشّار بن بُرْد است و ديگري ابن المعتز خليفه.
بشار بن برد ( متوفي حدود سال 168 هجري ) يكي از نخستين شاعران مكتب تازه بود. وي از نژادي ايراني و مولاي اعراب بود، در بصره، نابينا از مادر زاده شدو هر دو سلسله ي اموي و عباسي را درك كرد. اما از اشعاري كه در دوره ي اول زندگي سروده چيز عمده اي به جاي نمانده است. تنها مي دانيم كه پيش از آن كه به مدح عباسيان بپردازد، امويان را مي ستوده است. نقش مداحي از براي او، خاصه در بغداد، فقط وسيله اي براي كسب روزي نبود، بلكه بيشتر به كار دفاع مي آمد. زيرا او آزادانديشي و غروري را كه به سبب نژاد ايراني اش در خود احساس مي كرد، و نيز تعلقش را به آيين مزدائي، ولو به زبان، از كسي پنهان نمي داشت و علاوه بر آن خلقيات ناپسند خود را همه جا عرضه مي كرد. هجاء هايش سخت گزنده و شعرش معمولاً خالي از حرمت بود. اما شهرت وسيعش كه زائيده ي تسلط او بر زبان عرب و نوعي خاصيت خودجوشي و رواني شاعرانه بود، موجب مي گرديد ماجراهاي مفتضحانه ي زندگي او، و ركاكت هجاء ها و غزلياتش، و نيز حشو زائد و ناهنجاري و ظريفه گوئي ناشايستي كه بيشتر آثارش را لكه دار كرده، از خاطر بسياري زدوده گردد.
ابونواس ( متوفي در 195 يا 201 هجري ) كه به خوبي معروف خوانندگان « هزار و يك شب » است، شاعري راستين بود و ذهني جوشان و شكاك، تقريباً شبيه به ذهن ولتر داشت. در نظر كساني كه از لاابالي گري شاعر و شعرش آزرده نيستند، بايد وي را بدون استثنا از همه ي شاعران عرب برتر نهاد.
كلمه ي ابونواس، به معني « كسي كه كاكلي آويخته دارد »، لقب اوست. علي رغم برخي ترديدها، معقول آن است كه بگوئيم وي از نژادي ايراني و زاده ي موالي بود. نخست نزد عطرفروشي به شاگردي پرداخت، اما دوست داشت به مجامع ادبي بصره رفت و آمد كند. در آن مجامع خودي نشان داد، اما عاقبت توسط والبه ي اسدي كه شيفته ي زيبائي روي وحدت و طراوت ذوق او شده بود، به عياشي كشانده شد. پس از طي دوران زبان آموزي در قبيله ي استادش كه غرق هرزگي بود ( توقف در ميان اعراب خالص، براي آموزش زبان تازي ضروري تشخيص داده مي شد ) عاقبت از وي كناره گرفت، و تقريباً سي ساله بود كه در شهر بغداد حرفه ي شاعري را آغاز كرد.
علي رغم ظواهر امر، به نظر نمي آيد كه شاعر جوان، از بزرگترين شاعران محبوب هارون الرشيد بوده باشد، زيرا اين خليفه شديداً در بند وقار و حفظ شهرت خود به پارسائي- كه دولت جديد ميل داشت به خود منحصر سازد- بود. گرچه او را به عنوان لطيفه سراي و مداح نزد خود مي پذيرفت، اما نمي توانست ك‍ژاخلاقي هاي آشكار و مستي هاي پايان ناپذير و زياده روي هاي كفرآميزي را كه نسبت به برخي مقررات شرع روا مي داشت هميشه تنبيه ناكرده رها كند. بدين سان شاعر مزه ي مجازات ها و زندان هاي خليفه را نيز چشيد؛ جز اينكه هرگز تنبيه او دوامي نمي يافت.
ابونواس، حتماً به اميد كسب موفقيتي عظيم، چندي در مصر اقامت كرد، اما به سبب عشق وطن و نيز دلزدگي از ممدوح مصري، به بغداد بازگشت. در اين هنگام بود كه دل پركينه و خشم خود را در مبارزات نژادي شعوبيه خالي كرد و قصائدي در هجاي اعراب و قبيله ي قريش كه قبيله ي حضرت رسول اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلم)بود، و نيز در هجاي سلسله ي حاكم سرود. خليفه هم البته باز به مجازات او دست زد.
با اين همه وي در تعليم و تربيت امين كه پس از هارون خلافت يافت شركت داشت. از ظاهر امر چنين برمي آيد كه خليفه شخصاً به الكسائي كه در آن هنگام معلم امين بود، دستور داد تا ابونواس را به عنوان آموزگار شعر جاهلي، در كار تربيت امين شركت دهد. امين، نسبت به اين شاعر دانشمند و دلفريب كه هزار بار بيشتر به سرگرمي عنايت دارد تا به نحو و لغت، شديداً احساس دلبستگي مي كرد. لذا او را همنشين جدائي ناپذير لذائذ و حريف و برانگيزنده ي شرم آگين ترين شهوات خود گردانيد. به همين جهت انحطاط اخلاقي ولايت عهد شديدتر و سقوط نهائي او مسلم شد. رقيب و برادرش مأمون، طي اقداماتي كه به منظور رسوا ساختن او انجام مي داد، روي دوستي برادر با شاعر هرزه انگشت مي نهاد.
دوران قدرتمندي بسيار شكننده ي امين ( از 194 تا 198 هجري )، پر سعادت ترين ساليان عمر شاعر بود، اما همين سال ها هم از برخي مجازات ها تهي نبود. اين مجازات ها در حقيقت امتيازاتي ظاهري بود كه خليفه در مقابل فريادهاي اعتراض متدينان عليه شاعر كافر و يار باده نوشي ها و شهوات غيرطبيعي خود واگذار مي كرد. با اين همه، شاعر پيوسته نسبت به حامي خويش وفادار ماند و هرگز حاضر نشد وي را ترك كرده به مأمون بپيوندد كه در باطن ميل داشت شاعر را به جانب خود جلب كند. با چنين احوال، ملاحظه مي شود كه شاعر با گرايش هاي شعوبي خويش در تناقض است؛ اما براي او نه منطق معنائي دارد و نه اعتقاد ديني.
چنين به نظر مي رسد كه شاعر، هنگامي كه حامي او را به قتل رساندند ( سال 198 هجري ) دچار بحران يأسي آن چنان شديد گرديد كه مزه ي عزيزترين لذائذ و حتي شراب را بر او تلخ گردانيد. نيز احساس مي كرد نيروهايش كه آن چنان در كار شهوات به كار گرفته بود، فروكش مي كند. آن گاه، به جانب خداوند روي آورد و طلب بخشايش كرد: وي هميشه پنداشته بود كه خداوند او را خواهد بخشيد و رحمت او از گناهان ابونواس وسيع تر است.
شاعر كمي بيش از پنجاه سال داشت كه چشم از جهان بربست.
شعر او آينه ي زندگي اوست. قصائدي كه وي، بنابه جبر محيط، در اسلوب قدما ساخته، يك دست نيست و در بيشتر مواقع به پاي شعر آنان نمي رسد. اين گونه اشعار تنها به كار آن مي آيد كه نشان دهد شاعر، از زبان تازي و ثروت ها و دشواري هاي آن اطلاعي عميق داشته است. در زمينه ي شعر « نوخاسته » كه او خود بارزترين نماينده ي آن است، شاعر نه به سبب اشعار معروف به « زهديات » جلوه ي خاصي داشته ( اين اشعار را نه از سر ايمان شخصي، بلكه بيشتر از آن باب مي سرود كه وي را بر عقب ماندن از ديگر شاعران چون ابوالعتاهيه سرزنش نكنند )، نه به خاطر اشعار نخجير ( يا « طرديات » ) و نه به سبب چند غزلي كه در آن ها دقتي به خرج داده و تصادفاً- و چه تصادف شگفتي- جانب حرمت را در آن فرو ننهاده.
جائي كه ابونواس را همساني نيست و الهامات شاعرانه اش تازه ترين و در عين حال ساده ترين قالب هاي بيان را يافته، همانا خمريات و ترانه هاي عشق جسماني و غالباً غيرطبيعي اوست؛ جز اينكه در خمريات موفق تر بوده است. اما متأسفانه كمتر قطعه اي را مي توان يافت كه در آن ابونواس شعر را با هرزه درائي هاي شرم آور درنياميخته باشد.
هنر شاعرانه ي او از آن چه وي خود مدعي است، يعني از وصف شراب و ساقي و مي فروش و صحنه هاي شهوت راني و لطيفه گوئي و هزليات و تكريم لذت برنمي خيزد. آن چه شعر او را سحرانگيز مي سازد، طريقه ي بيان اين احوال است، مطبوع بودن و خودجوشي، روح سبك و فريبنده و دلنشين اوست، كلام روشن و زبان شفاف اوست.
اگر ابونواس زير فشار آن همه شعرپرداز زمان قرار گرفته بود، ما ديگر در خمريات او جز مشتي گفتار ركيك غيرقابل تحمل و نفرت انگيز چيزي نمي يافتيم. با آن كه چنين نيست، باز هم استعداد طبيعي و خاصه روشني كلام او را كه كاملاً شبيه كلام ولتر است، خشكي و خشونتي لكه دار كرده كه از آن چه ذاتاً انساني است در آن اثري نيست. (4)
اين خمريات شهوت آلود، اگرچه از هر نظر براي مسلمان مؤمن، و به جهاتي براي اخلاق عام شرم انگيز است، باز نمايشگر يكي از عالي ترين استعدادهاي شاعرانه ي زبان عرب است و طي دوره اي بسيار كوتاه موجب گرديده شعر تازي در راه زندگي واقعي گام نهد. جز اين كه ابونواس، البته مقلداني كم و بيش موفق داشت، اما هرگز شاعري همتاي خود نيافت.
ابوالعَتاهيّه ( متوفي حدود سال 213 هجري ) نيز هم به سبب محتوي و هم به سبب شكل آثارش از « نوخاستگان » به شمار مي آيد. بي گمان وي در عربستان شمالي زائيده شد و احتمالاً از موالي اعراب بني عَنَزه بود. بخش اعظم جواني را به كوزه فروشي در شهر كوفه گذرانيد؛ در منابع ادبي آمده است كه شيفتگان شعر او، روي قطعات شكسته ي كوزه كه در دكان او مي يافتند، آثار او را برمي نگاشتند. پس از آن ردّ پاي او را به روزگار مهدي ( خلافت از 159 تا 169 هجري ) در بغداد مي يابيم و مي بينيم كه وي تا پايان عمر در پايتخت خلافت باقي ماند. وي كه نخست شيفته ي زندگي جلف شاعران آن روزگار شده بود، دل به عشق عُتْبه، يكي از كنيزان مهدي سپرد. خليفه از اين كار برآشفت. پس از اندك مدتي شاعر به زندگي پرخشونت و ندامت آميزي كه باز هم از برخي هرزگي ها خالي نبود روي آورد و حتي خرقه نسّاك مسلمان را نيز به تن كرد.
از آن پس شاعر، جز در اثر زور يا تهديد به مجازات، قصيده ي مدحيه يا غزل عاشقانه نسرود و هنر شاعري خود را وقف « زهديات » كرد؛ آن چنان كه بخش اعظم آثار او را همين « زهديات » تشكيل مي دهد. در اين اشعار، ابوالعتاهيه به سست پايگي و پوچي مال دنيا اشاره مي كند و سخن از مرگ و گورستان و كالبدها و استخوان هائي كه در آن نهفته، و يا از تلخي تعلق آدميزاد به خاك سخن مي راند.
در آثار او نه معاني نوظهوري مي يابيم و نه روش معقول و متسلسلي. في الواقع در كلمات شاعرانه اي كه با نوعي بدبيني جبري آميخته و نه نرمي چنداني دارد و نه نشاطي و از حد برخي تأئيدات خود قرآن هم در نمي گذرد، البته آن ماده اي كه بتواند ايمان سنتي را خدشه دار كند وجود ندارد.
نيز برخلاف نظر گلدزيهر، احتمال آن نيست كه در آثار وي اشارتي به آئين بودائي رفته باشد؛ و اين كه شاعر عناصر خوب و عناصر بد و خالق آن ها را تجسد بخشيده و بدين سان روح دوگانه گرائي در آن ها دميده، هم چندان قابل اعتنا نيست؛ خلاصه اين نظر هم راست نيست كه ابوالعتاهيه، در اثر كثرت سخن درباره ي مرگ، امر رستاخيز و قضاوت روز آخرت را رد كرده است. معذلك معاصران او، و نيز مسلمانان دوره هاي بعد، وي را به زندقه متهم كردند، و ظاهراً هم دستورهاي هارون الرشيد مبني بر زنداني كردن او منحصراً هوي و هوس هاي خليفه اي مستبد نبوده و گويا با آن اتهامات رابطه اي داشته است. (5)
پايبندي و صداقت شاعر نسبت به ديانت هرچه باشد، در هر حال اين امر مسلم است كه فضيلت وارد كردن اين نوع شعر فلسفي- زاهدانه در ادبيات عرب به ابوالعتاهيه برمي گردد. اما وقتي ساخت آثار او را مورد بررسي قرار مي دهيم، درمي يابيم كه نوآوري او از ارزش بيشتري برخوردار است. وي، به استثناي قافيه، همه ي ظواهر شعر كهن را عمداً به كنار نهاد. شعرهاي او در بحرهائي بسيار گوناگون و خاصه بسيار كوتاه كه در آن روزگار هنوز نو بود ساخته شده. هدف او بيشتر سادگي و خودجوشي بيان بود. وي براي توده ي مردم و به زباني كه همگان مي بايست دريابند شعر مي سرود و نه اختصاصاً از براي طبقه ي درس خوانده. اين امر طبيعتاً به آن جا مي انجاميد كه حشو زائد فراواني ( از قبيل اطناب، تكرار، لاطائل، سخن سست و بارد، يكنواختي ) در شعرش راه يابد. با اين همه، چند قطعه ي دل انگيز و گيرا، و بخصوص ابياتي بسيار فراوان دارد كه اگرتك تك آن ها را در نظر گيريم، از حيث لطافت و سادگي چون گوهري تابناك است.
اما اسلوب ابوالعتاهيه تداومي نيافت. بعدها « زهديات » فراواني سروده شد، اما بيشتر آن ها گرفتار صنايع بديعي و پرزرق و برق و ميان تهي بود. ساخت دلنشين و خودجوش هنري، از براي شعر عاميانه به ميراث باقي ماند، و يا گه گاه در شعر تازي قرن بيستم به جلوه درآمد.
ابن المعتزّ ( متوفي در 297 هجري ) نيز كه تنها يك روز خلافت كرد، به مكتب « نوخاستگان » شعر عرب تعلق داشت و توانست اين گونه شعر را علي رغم واكنش شاعران « نوكلاسيكي » كه به زودي مورد بحث قرار خواهيم داد، همچنان زنده نگه دارد. زندگي ابن المعتز سراسر يا در مطالعه گذشت يا در عياشي. به دنبال دسيسه ي گروهي از سپاهيان كه نتوانستند بيش از بيست و چهار ساعت دوام آورند، به خلافت رسيد. [ اما چون دسيسه به شكست انجاميد ] ابن المعتز را كه در خانه اي پنهان شده بود يافتند و به قتل رساندند.
وي يكي از بزرگترين شاعران عرب بود و با آن كه بر فرهنگ كهن تازي تسلط تمام داشت، هرگز برده ي آن نگرديد. آثار او نشان از استعدادي طبيعي و ذوقي سخت استوار و در عين حال خودزائي سحرانگيزي دارد. با اين همه وي آشكار تحت تأثير ابونواس قرار دارد؛ خمريات و ترانه هاي عاشقانه ي او در قياس با آثار ابونواس چيز تازه اي را شامل نيست.
ابن المعتز در باختر اسلامي، خاصه در دربار پسر عمش المعتضد سخت مورد تحسين بود، خاصه كه وي از براي اين عموزاده كه خود نيز شاعر بود، قصيده اي حماسي سروده بود. با اين قصيده، نخستين نسيم شعر حماسي در ادبيات عرب دميدن گرفت.
علاوه بر اين، ابن المعتز آثار منثوري نيز درباره ي شعر و شاعران عرب نگاشته است. اين آثار عبارتند از مجموعه هاي شرح حال يا اشعار كه با اسلوب بلاغي و با روشي معين تدوين يافته اند. در آن ها، از براي جمال مثالي، قالبي طرح ريزي شده است كه بعدها بر زبان و ادبيات عرب منطبق گرديد. چاپ « كتاب البديع » او توسط كراچوفسكي ( سال 1935 ) و مطالعات هم او درباره ي « فن شعر تازي در قرن سوم هجري » كه به زبان آلماني انتشار يافته ( Le Monde oriental, 1929 ) همه ي اهميتي را كه ابن المعتز در اين زمينه داشته باز مي نمايد، آن چنان كه گوئي اعتبار وي در اين مورد از اعتبار عظيمي كه به عنوان شاعر كسب كرده بود درگذشته است.

شاعران « نوكلاسيكي »

ابوتَمّام ( متوفي حدود سال 231 هجري ) بنابر برخي روايات، فرزند مردي بود نصراني كه هنگام تشرف به دين اسلام، نام و تبارنامه ي خود را تغيير داد. به هنگام جواني، زماني دراز را در شرايطي محقرانه و با عشق دانش اندوزي در كشور مصر گذرانيد. پس از آن در سرزمين هاي خاور نزديك به سفر پرداخت و عاقبت در بغداد رحل اقامت افكند. دربار خلافت، خاصه در عصر المعتصم ( خلافت از 218 تا 228 هجري ) به گرمي از او استقبال كرد، و وي مداح خلفا، و از آن مهمتر، مداح برخي اميران و حكام بزرگ دولت عباسي گرديد. وي گاهي در لشكركشي ها، همراه سپاه روان مي گرديد و پيروزي هاي آن را در اشعار خود ستايش مي كرد. معروف ترين جنگي كه وي در آن حضور يافت، جنگ عَمّوريه است كه شاعر در باب آن يكي از درخشان ترين قصائدش را سروده است. شاعر عاقبت، پيش از شصت سالگي، در شهر موصل كه از دو سال قبل از مرگ، سرپرستي « ديوان بريد » آن را به عهده داشت، وفات يافت.
آثار شخصي او عمدتاً عبارت است از مديح؛ اما در ميان آن ها قصائدي در رثا و هجا و چند غزل و حتي قطعاتي از نوع « زهديات » به چشم مي خورد.
مجموعه ي اشعار او، نشان از روحي غني و پرتوان و مغرور و نيز بلندپرواز و همان سليقه ي زمان است نسبت به نحوه ي استدلال و عقل و تفكرات فلسفي و معرفة النفس. جز اين كه اين سلسله را برخورد با سنت هاي يوناني شكوفا ساخته بود. ميل شديد او به اساليب كهن و صنايع لفظي موقعيت وي را كمال بخشيد، و حتي او خود را شاعري آن چنان عمده مي پنداشت كه برخي انحرافات نحوي بارز را هم در شعر خود مجاز مي دانست؛ همين امر موجب گرديده كه گاه فهم اشعار او بسيار دشوار شود. با اين همه در شعر او همه جا بانگ نيرومند شاعر را كه گاه بار بردگي هاي كهن را فرونهاده بگوش مي رسد. زيرا ابوتمّام گستاخي آن را داشته است كه گه گاه خود را از قيد آن پيش درآمد سنتي قصيده ي كهن كه در باب معشوق سفركرده و آثار منزلگه او سروده مي شد رها كند، و قصيده ي مديح را با مقدمه اي فيلسوفانه، يا حتي بدون هيچ مقدمه اي بسرايد و سرانجام قطعاتي دلنشين از خود به جاي گذارد.
ابوتمام علاوه بر آثار منظوم خود، اشعار كهن را نيز گردآوري مي كرد و آن ها را در مجموعه هائي كه معروف ترينشان « الحماسة » خوانده شده مي نهاد. « حماسة » او به عنوان منبع، نقش مهمي در تاريخ ادبيات تازي بازي مي كند.
البُخْتُري ( متوفي حدود سال 284 هجري ) عرب نژاد بود؛ در حوالي شهر حلب به دنيا آمد و در شام و خاصه در مراكز شهري آن پرورش يافت. پنداشته اند كه او در حِمْص با ابوتمام ديدار كرد و پس از ماجرائي آميخته با حسادت، رقيب جوان خود را به كار تشويق نمود. اما بحتري درخشان ترين بخش زندگي را در بغداد و به عنوان مداح چند تن از خلفا و تعدادي از بزرگان روزگار گذرانيد، ولي بيشتر مدايح را از براي متوكل، خليفه ي متعصب و فتح بن خاقان امير معروف سروده است. پنج شش سال پيش از مرگ، به دليلي كه بر ما مجهول مانده، به زادگاه خود بازگشت، و سخت كهنسال بود كه در شام وفات يافت.
آنچه در خلقيات او مورد انتقاد بوده، خسّت اوست. اين امر به ويژه از آن باب زشت مي نمايد كه وي ظاهراً ثروت كلاني گردآورده بود و زندگي پرزرق و برقي داشت ( خدم و حشم، كاتب و نوكر و برده ي متعدد ). نيز گويند روحي فرومايه داشت آن چنان كه با حاميان و نيكوكاران خويش خيانت روا مي داشت و با لااقل قصائدي در هجاي آنان مي سرود. آنچه درباره ي آزمندي و خودخواهي و باده دوستي و شهوت پرستي و غرور بي حد او گفته اند، ظاهراً اغراق آميز نيست. بحتري نيز از جمله ي آن شاعراني است كه هنر خود را حرفه اي از براي تكسب و منبعي از براي جمع ثروت هاي مادي و لذائذ شرم انگيز ساخته بودند.
اگر از هنر سخن مي گوئيم از آن جهت است كه وي براستي از قريحه اي سرشار برخوردار بود. جز اين كه متأسفانه، آن را سراپا صرف آن مي كرد كه بزرگان را تملق گويد و مدايحي كه در حد اعلاي مبالغه و تقريباً هميشه نيز در قالب قصائد كهن عرب سروده مي شد در پاي ايشان ريزد. فايده اي كه از اشعار او حاصل مي آيد، علي الخصوص آن اطلاعات سياسي بسيار پرارزشي است كه در آن ها جمع گرديده. آن چه كه مي توان در ستايش بحتري گفت اين است كه وي در وصف ( بخصوص وصف كاخ ها ) دستي تمام داشته و از بند كهن گرائي و افراط در صنايع لفظي گريخته است.
او نيز مجموعه اي به نام « الحماسه » تدوين كرده و در آن از حدود 600 شاعر نام برده و ابيات و قطعات را بر حسب مضمون تقسيم بندي كرده است. (6)
ابن الرومي ( متوفي حدود سال 283 هجري ) شاعر، آن چنان كه از نامش برمي آيد، احتمالاً از اصلي بيزنطي بوده. به نظر مي رسد كه تاريخ نگاران نسبت به او عنايتي نداشته اند، زيرا شرح زندگاني اش را به طور پراكنده نقل كرده اند. تنها مي دانيم كه در بغداد زاده شد و هما جا پرورش يافت و ظاهراً به غير از بغداد در جائي مسكن نگزيد، نيز همين جا بود كه وفات يافت؛ و يا شايد به دستور وزيري [ = قاسم بن عبيدالله وزير معتضد و يا پدرش ] كه مي ترسيد آماج تيرهاي هجاي او قرار گيرد مسموم شد.
به نظر مي رسد كه زندگاني شاعر از حيث ماديات و خانواده، با تنگدستي و بي نوائي همراه بوده است. در دربار خلفا اقبالي نيافت. چند قصيده اي هم در مدح معتضد ( خلافت از 279 تا 290 هجري ) سرود؛ اما مدايح او بيشتر نظر عجمان را جلب مي كرد كه هرگز نمي توانستند موقعيتي شايسته و پايدار از براي او فراهم آورند. شعر او كه البته بازتاب خوي تند اوست، از ذوقي فراوان و زباني ساده و دلنشين برخوردار است. بلندپروازي ها و آزمندي هاي او كه تقريباً هميشه با شكست روبرو مي شد، استعدادهاي واقعي انديشمندي را در او خاموش نكرد؛ به همين جهت ابن الرومي تقريباً شاعري فيلسوف تلقي مي شود؛ وي قدرت درك تفكرات تجريدي و تحليل هاي رواني را دارا بود و مي توانست در زباني خالي از ابهام و سنگيني، معاني خويش را بيان كند.

پي‌نوشت‌ها:

1. درباره ي همه مطالب اين فصل، ر.ك. به:
Blachère, vue d’ensemble sur le poétique classique des Arabes, dans Revue des Etudes semitiques, 1938, pp. 1-18.
نيز مقايسه شود با صفحات مقدماتي كه در آغاز رساله ي دكتري همين مؤلف به عنوان زير آمده:
Un poète arabe ... Al- Mutanabbi, paris, 1935.
2. روتبوف شاعر فرانسوي قرن سيزدهم ميلادي ( مرگ در سال 1258 ) بود كه زندگي را به شعبده بازي، در تنگدستي و فلاكت گذرانيد.
ويون ( مرگ حدود سال 1464 ميلادي ) ازخانواده ي بسيار فقيري بود؛ زندگي را به دزدي و دربدري گذرانيد و چندين بار محكوم شد و به زندان افتاد. عاقبت به علت نامعلومي، توسط حاكم پاريس به اعدام محكوم گرديد. اما حكم اعدام او به تبعيد بدل شد و از آن پس ديگر نشاني از او نداريم.
3. ر.ك به بلاشر، منبع پيشين، ص 8 و 9.
4. خوب است اشاره كنيم شيعيان، ابونواس را در شمار شاعران خود ذكر كرده اند. ر.ك به ص 205 از كتاب حاضر.
5. نبايد فراموش كرد كه ابوالعتاهيه، زيدي به همين جهت مورد انتقاد شيعيان بود.
6. امر مقايسه ( = الموازنة ) ميان ابوتمام و بحتري كه از تمرينات ادبي كهن و تمريني بيهوده بود، خوشبختانه ديگر رواجي ندارد.

منبع مقاله :
عبدالجلیل، ج. م.؛ (1393)، تاریخ ادبیات عرب، مترجم: آذرتاش آذرنوش، تهران: مؤسسه‌ی انتشارات امیرکبیر، چاپ ششم