نويسنده: ژان محمّد عبدالجليل
برگردان: آذرتاش آذرنوش



 

1. شكوفائي و شدت

شعر تازي در كار نوآوري با سختي بسيار مواجه شد و عاقبت هم آنچه را ايجاد كرده بود نتوانست زنده نگاه دارد. ورود اقوام بيگانه و ميراث هاي فرهنگي آنان، و نيز استعدادهاي خاصي كه در زندگي اجتماعي و فرهنگي اسلام عربي از جانب ايشان بروز كرد، موجب گرديد تفكرات و فعاليت هاي ادبي فشرده اي به جوشش درآيد و از همان آغاز، صادقانه بكوشد تا در قالب زبان عربي جاي گيرد، و بدين سان باعث شد نثر تازي، كه در آن هنگام به نثر نويسندگان و انديشمندان تبديل مي گرديد، شكوفا گردد. واژگان عربي نيز خواه از طريق گسترش ذاتي و خواه از طريق وام گيري، غني مي شد و نحو انعطاف مي پذيرفت و بيان روشني مي يافت. انواع ادبي، يا تثبيت مي شدند و يا به وجود مي آمدند؛ پيداست كه انديشه و مكتب تازه و يا پژوهش نو، نياز به بياني مناسب حال دارد.
در اين روزگار، به همت چند تن نويسنده ي هنرمند، نثري پديدار شد نيك پرداخته و غالباً آراسته و در عين حال ساده و دلنشين، دور از صنعت و تكلف؛ نثري روان و شفاف، خالي از قافيه پردازي و زيورهاي ثقيل، همراه با عباراتي كامل از براي بيان معاني اي پر تأثير و دلربا. درست است كه اين نثر تخيلات و صور خيال فارسي و عربي را به كار گرفته است. اما اين تصورات برآماسيده و ميان تهي نيستند. آن چه نويسندگان، با اندكي تكلف غيرطبيعي، مي جويند، آن است كه بيانشان، در عين وضوح، رنگارنگ و زيبا باشد و نيز آن قدر روان باشد كه بتواند ضمن توجه به بسط و تفصيل، تفكرات آنان را بازگو كند بي آن كه نَفَس عبارات در نيمه ي راه ببرد و در تنگناي قواعد نحوي ثقيل و ناشيانه گرفتار آيد.
معذلك، يك موضوع كار را بر نثر عربي خراب كرد، و آن « صنعت پردازي » بود. زبان عربي، و حتي نثر آن به آساني مي تواند تمايلات آدمي را نسبت به موسيقي وزن و قافيه ارضاء كند. تازيان در همه ي زمان ها، نثر شعرگونه را كه « سجع » مي خوانند دوست داشته اند. اما وقتي نثر تكاني خورد و بخصوص زماني كه ديوان هاي دولتي به شكلي كامل تر از عصر بني اميه سازمان يافت، مردم در سراسر قلمرو عربي، نسبت به سجع، به ويژه سجع رسائل رسمي و غيررسمي، علاقه اي خاص نشان دادند. همين امر نوعي تصنع را در اسلوب ايجاب مي كرد. اين تصنع در آثار نويسندگان خوش قريحه تر كه در پي قرينه سازي عبارات ( = ازدواج ) و تعادل آن ها ( = توازن ) و يا قافيه پردازي ( = سجع ) بودند نيز محسوس است. اما در آغاز كار، كسي اين تكلفات را قانوني مسلم به شمار نمي آورد.
ديري نپائيد كه اين نوع تازه، مانند شعر، دچار انجماد شد. از آن پس، وسواس مسخره آميز قافيه پردازي، گريبان نثر را گرفت، و نثر به قواعد قرينه سازي هاي خشكي در عبارات و معاني گردن نهاد كه هم ميان تهي است و هم خستگي آور، اما در آثار نويسندگان برجسته اين مكتب، زنگي دلنشين دارد و قادر است گوش هائي را كه خصوصاً نسبت به وزن و آهنگ حساس اند بنوازد. اين اسلوب وحشت بار از قرن سوم هجري، استقرار نهائي يافت و عبارت پردازي در قوالب بديعي و ذوق فخامت پرستي، داغي بر پيكر نثر عربي- جز در چند مورد استثنائي- نهاد كه تا زمان هاي بسيار نزديك به زمان ما هم باقي بود؛ حتي چنان است كه بسياري از نويسندگان عصر ما هم، خواه در شرق و خواه در غرب، آن روش را عزيز مي دارند.
نثر در آن هنگام، وسيله ي بيان همه چيز شده بود. نويسندگان كه ذوق يا وسواس نوشتن داشتند، اينك ابزار كارآمدتري يافته بودند. از آن زمان، تأليفاتي از همه نوع باقي مانده است: الهيات، فقه، اخلاق، تفسير قرآن، حديث، علوم مربوط به زبان ( نحو، لغت و قاموس و علوم بلاغي ) فلسفه، تاريخ، جغرافيا، علوم محض، تصوف. اين تأليفات البته هم جزئي از ادبيات عرب اند و مي بايست درباره ي نويسندگان هر يك از اين علوم چند كلمه اي مذكور آيد؛ بخصوص كه اين آثار خالي از ارزش هنري هم نيستند: برخي از اين مؤلفان، خواه جغرافي دان باشند و خواه از علماي الهي و يا غير ايشان، در شمار بهترين نثرنويسان تازي قرار دارند. معذلك، بهتر آن است كه اينك به نثر ادبي محض بپردازيم.
نثر ادبي محض هم خود چند چهره دارد، و در آن روزگاري كه اينك مورد بحث ماست، دو نوع نگارش، يعني « رسائل » و « ادب » به درجه ي كمال مي رسند.

2. رسائل

« رساله » يا رسمي است، يا شخصي و يا در زمينه ي دين ( اين نوع اخير را فرومي گذاريم ). شكل نهائي اين نوع نوشتار در آخرين سالهاي دولت اموي، به دست نويسنده اي هنرمند و توانا، يعني عبدالحميد بن يحيي پرداخته شد. عبدالحميد، نمونه عالي يك « كاتب » بود. وي از نظر هنر ادبي بسيار جالب توجه است و از نظر شخصيت، دوست داشتني. او منشي مروان آخرين خليفه ي اموي بود. زماني كه مروان دريافت كارش به انجام رسيده، به عبدالحميد پيشنهاد كرد وي را به حال خود گذارد و در جلب عنايت حكام جديد بكوشد. اما عبدالحميد سرباز زد. وي از نژاد ايراني و مولاي امويان و نيز معاصر ابن المقفع نويسنده ي ايراني ديگر بود كه حتي بيش از او در نثر تازي تأثير گذاشته است. اين هم نژادي و هم عصري موجب گرديده به عبدالحميد آثاري شبيه به آثار رقيبش ابن مقفع نسبت دهند، از آن قبيل است ترجمه هاي آثار پارسي به عربي.
اگر گفته هاي ابن النديم را در « الفهرست » باور كنيم، بايد بگوئيم آثار ادبي عبدالحميد بسيار فراوان بوده است. همه ي آثار او به دست ما نرسيده است، اما اسلوب آن ها به حد كافي روشن است. نويسنده تقريباً هميشه موازنه ي عبارات را مراعات كرده است؛ از ايجاز روگردان است و ذخائر غني زبان عرب را در پي مترادفات مي كاود، و مي داند كدام الفاظ را بايد برگزيد: الفاظي كه او برمي گزيند غالباً ساده و برازنده اند. وي سجع نيز به كار مي برد و از تدقيق و پيروي از نظمي معين پرهيز مي كند.
عبدالحميد رساله اي نيز دارد در « فن كتابت » كه از حيث ظرافت و زهد و برازندگي، خواه ادبي و خواه اخلاقي، خود شاهكاري به شمار مي آيد. اين رساله ي كوتاه، با آن كه اولين رساله در نوع خود نبود (1)، باز توانست راه را براي ادب مربوط به « كتّاب » ( = منشيان ) كه خود در عصر عباسي طبقه اي بسيار مهم و نيز محيطي آكنده از نيرنگ بازي و حسادت به وجود آورده بودند باز كند.
اين كاتبان در واقع آن پايگاه والائي را كه به روزگار امويان داشتند، در عصر عباسي از دست دادند و به « وزير » واگذاشتند. با وجود اين، از اهميت ايشان در زندگي اداري و ادبي دستگاه خلافت چيزي كاسته نشد. ايشان بودند كه « همه ي كارهاي مادي مربوط به كاغذ بازي هاي اداري را در آن دولت بزرگ انجام مي دادند. از آن گذشته، ايشان كه بي پيرايه تر و لذا پردوام تر [ از وزيران ] بودند، توانستند در آن نظام نامنسجم بي بند و بار، اندكي نظم و ترتيب و آئين اقتصادي و قاعده ي صحيح برقرار كنند. » ( گودفروا- دومونبين ). همچنين به قطع مي توان گفت كه نقش ادبي آنان از اهميت ويژه اي برخوردار بوده است. (2)
عبدالحميد كه استاد كتّاب بود و يا ديگر كاتباني كه پس از او آمده اند، مانند سهيل بن هارون ( منشي معروف برمكيان كه لااقل امر كتابت مأمون را هم به عهده داشته ) چيز عمده اي از آثار خود به جاي نگذاشته اند و قسمت اعظم رسائل ايشان از دست رفته است. با اين همه، اگر مثلاً به اعجاب جاحظ نسبت به سهل بن هارون توجه كنيم، بايد باور داشته باشيم كه حجم آن آثار سخت عظيم بوده است.
نوع رسائل خصوصي، يا رسائل رسمي تفاوت چنداني نداشت، بخصوص كه زيباترين رسائل معروف به « اخوانيات » را زبردست ترين « كتّاب » نوشته اند. اما غير از اين منشيان، نويسندگان ديگري هم در اين نوع ترسّل، آثاري به وجود آورده اند. اين رسائل معمولاً بسيار كوتاه اند و هرگونه موضوعي را كه در باب روابط اجتماعي باشد دربر دارند؛ از آن جمله است: تبريك و تهنيت، سپاس، رثا، تسليت، شكايت، ملامت، خواهش، تقاضاي خدمت. گاهي مشاجرات لفظي و يا وصف هم در آن ها داخل مي شود؛ اما در اين حال، رساله بسط بيشتري مي يابد.
در نوع ترسل، به استثناي چند رساله ي كوتاه دلنشين، انبوه رسائل خصوصي اي كه به دست ما رسيده و هنوز هم مورد اعجاب اغراق آميز متصنعان است كه تصنع و تكلف را گسترش دهند.

3. ادب

گلدزيهر نشان داده است كه تا چه حد مفهوم « ادب » گنگ و پيچيده است؛ زيرا اين لفظ « هر گرايش احتشام آميز و انساني شخصيت آدمي و نيز نقش آن گرايش را در زندگي خصوصي و اجتماعي فرد در بر مي گيرد ». بنابراين ادب، هم شامل است بر فرهنگ عقلي و خاصه دانش هائي كه « علي الظاهر بهتر مي توانند روابط اجتماعي را بهبود بخشند »، مانند لغت شناسي، شعر و شرح آن، و اخبار كهن اعراب؛ و هم بر برخي امتيازات اجتماعي فرد، از قبيل « مهارت در انواع ورزش و بعضي بازي ها كه چابكي و مهارت از شرايط آن هاست و همه هم از بيگانگان اخذ شده اند ». (3) باري، بخصوص در اين نوع بود كه كتاب هاي « ادب » تأليف مي كردند و اين كتاب ها در حقيقت « منتخباتي است از نظم و نثر كه در آن ها، شرح حال رجال و حكاياتي كه گاه جنبه ي اخلاقي دارند، و نظرات انتقادي و انواع استطراد درهم آميخته است ». (4)
بيشتر در همين زمينه بود كه تأثير هندي- پارسي در ادب تازي آشكار مي گرديد.
نويسنده اي كه عادتاً بهترين نمايشگر اين نوع ادب به شمار مي آيد، جاحظ است. اما اين نويسنده چهره اي چنان شگفت انگيز و چندان غني است كه بهتر است او را به طور جداگانه مورد بررسي قرار دهيم.
ابن مقفّع ( متوفي حدود سال 142 هجري ) نيز يكي از درخشان ترين چهره ها در اين نوع است. وي را اين فضيلت بزرگ است كه با ترجمه ي يك ممتن پهلوي، شاهكاري منثور به فرهنگ زبان عربي تقديم داشت. كتاب او، نخستين شاهكار نثر عربي و نيز كتابي است ادبي، شخصي و هنري. به همين عنوان است كه ابن مقفع را خالق نثر تازي خوانده اند. اين لقب، از آن جا كه وي از نژاد عرب نبود، احساسات اعراب را جريحه دار مي كند، اما در واقع نه چيزي از ارزش نويسندگاني كه پيش از وي بوده اند مي كاهد و نه برخي ترديدها و پيچيدگي هاي اسلوب ابن مقفع را پنهان مي دارد. مراد ما از اين اثر، همان كتاب مشهور « كليله و دمنه » است.
پدر ابن مقفع مردي زردشتي بود كه از جانب مسلمانان به تحصيلداري ماليات گمارده شده بود. نامش داذويه و لقبش مقفع بود و آن به معني مردي است كه « انگشتان دستش ترنجيده و برگشته » باشد، زيرا حاكم عراق او را به سبب ارتشاء در امر تحصيلداري شكنجه كرده بود. پسرش نيز زردشتي بود و در آن هنگام، روزبه نام داشت. در خلافت منصور از آيين زردشتي روي برتافت و اسلام آورد. اما به نظر مي آيد كه اعتقاد او به اسلام چندان عميق نبود. ابن مقفع سي و شش سال بيش نداشت كه به دستور خليفه، يا لااقل با توافق او، به قتل رسيد و اتهام او نيز بنا به گفته ي روايات آن بود كه مي خواست اسلوب قرآن را تقليد كند و نيز كتاب هائي كفرآميز ترجمه كرده بود كه ايمان و اخلاق مسلمانان را به فساد مي كشانيد. اما در واقع علت قتل او، همانا امور سياسي بوده است.
آثار او، يا لااقل آنچه به دست ما رسيده، منحصراً عبارت از ترجمه ي كتاب هاي پهلوي است. علاوه بر « كليله و دمنه »، كتاب هاي « الادب الصغير » و « الادب الكبير » را هم از ترجمه هاي او در دست داريم. اما كتاب « كليله » مهمترين و معروفترين آثار اوست. وي از راه اين كتاب، خرد كهن هنديان را كه بيدپاي شش هفت قرن پيش از آن به زبان سانسكريت عرضه كرده بود، به زبان عربي داخل كرد. بيدپاي اين كتاب را از براي شاهزاده اي كه از قدرت خويش به زبان رعايا سوء استفاده مي كرد تأليف كرده بود. آن درس هاي اخلاقي كه او مي خواست به شاهزاده عرضه يا تعليم كند، به زبان حيوانات و پرندگان بيان شده بود. برخي خواسته اند در اين روش بيان، اعتقاد به تناسخ را ثابت كنند. اما هر چه باشد، اين خود وسيله اي بسيار محتاطانه براي تعليم اخلاق به قدرتمندان است.
اين كتاب در قرن ششم ميلادي براي خسرو پادشاه بزرگ ساساني به زبان پهلوي ترجمه شد. ابن مقفع، در قرن هشتم ميلادي/ دوم هجري آن را به عربي برگردانيد.
در ترجمه ي عربي كتاب، و همچنين در ترجمه هاي ديگر آن، اضافاتي نسبت به اصل سانسكريت وجود دارد. ابن مقفع شش فصل بر آن افزوده است كه همه ي آن ها به دست ما نرسيده است. ظهور اين كتاب در جهان عرب كه آن چنان به داستان و نكته عشق مي ورزيد، همگان را مجذوب كرد. برخي كوشيدند آن را از نو به عربي ترجمه كنند؛ برخي ديگر كه استعداد شعر داشتند و نيز انبوهي نظم پرداز متن منثور را در قوالب عروض عربي ريختند.
عنوان كتاب، مأخوذ از موضوع دو فصل است كه به ماجراهاي دو شغال، به نام هاي كليله و دمنه اختصاص دارد. اين دو شغال كه برادر يكديگراند، سمبل عشق برادرانه ( يا لااقل يكي از آن دو كه كليله باشد ) به شمار مي آيند. كتاب خود از داستان هاي مستقلي تشكيل يافته، جز اين كه هدف همه يكي است، و آن كوشش در تربيت شخصيت و تهذيب روان آدمي است كه بايد رفتار نيك را بياموزد و بداند كه چگونه بايد دوستان خويش را برگزيند.
مترجم لازم دانسته است كه خوانندگان عرب زبان خود را از ارزش چنين كتابي آگاه سازد و در اشارتي موجز از ايشان بخواهد كه داستان جانوران را ملال انگيز نپندارند و آن چنان نباشد كه گوئي مراد او از اين كتاب، تنها نشان دادن زيركي دو حيوان است و نيك به سخن درآوردن شير و گاو. اين قالب ادبي عمداً سرگرم كننده انتخاب شده تا كساني را كه به خواندن چنين آثاري نيازمندتراند به خود جلب كند: اين شكل همچنين نظرات نويسنده را از براي كسانيكه غرق شهوات خويش اند، و يا از براي اميران و رعايا و همه ي مرداني كه از خواندن كتاب هاي جدي روي گردانند سهل الوصول مي سازد. كتاب « كليله » كه كتابي داستاني است، هم آنان را مشغول مي دارد و هم از مرداني پارسا و زاهد با ايشان سخن مي گويد كه در رفتار خويش بيشتر به عالم بالا عنايت دارند و مي دانند چگونه بايد اندرز گرفت و به ژاژ خوائي هاي بي پايان بيهوده تن در نمي دهند و نيز جسارت آن را دارند كه از تملق گوئي بزرگان دست بردارند و در عوض آهنگ اصلاح آنان را داشته باشند.
ابن مقفع زبان قهرمانان خود را رنگ اسلامي زده است و بسياري از جوانب انديشه و زندگي اجتماعي و مادي را كه در كتابش آشكار است، با زمان خود منطبق كرده است. بدين سان، « خرد عام » اعراب گذشته كه كهنه و ساده دلانه بود، فرونهاده شد، و زبان عربي نيز با روشي معين و منطقي، به بيان نظراتي نسبتاً عميق و استدلال هائي نسبتاً مبسوط پرداخت. اما ارزش نويسنده باز هم در استعداد ادبي او جلوه ي بيشتري دارد: وي موفق شد نثري در نهايت سادگي و استواري بپردازد و تركيبات وسيع و منسجمي را با چنان استادي به كار برد كه كمتر لغزشي در آن راه يافته است. در اثر او، زبان عربي هنوز هم كدر و كف آلود است. اما گاهي چنان جريان مي يابد كه پنداري جويباري است كه از كوهستان روان گرديده؛ آن چنان شفاف است كه گوئي عمق آب را هم مي توان لمس كرد.

4. يك نويسنده ي بزرگ: الجاحظ

زندگي او:

جاحظ ( متوفي در 255 هجري ) نويسنده اي بزرگ و يكي از شگفت ترين مغزهائي ست كه در جهان اسلام مي توان يافت. لفظ « جاحظ » لقبي است كه زائيده ي چشمان برآمده ي اوست. وي در بصره به دنيا آمد و عاقبت هم، پس از اقامتي طولاني در بغداد و چندين سفر به انطاكيه و دمشق و حتي- علي الظاهر- قاهره به زادگاه خود بازگشت و در 96 سالگي همان جا درگذشت.
در بغداد با چند تن از خلفا ارتباط برقرار كرد: مأمون از او دعوت كرد كه در شمار منشيان دربار خلافت درآيد. اما جاحظ كه بي گمان به استقلال خود دلبستگي تمام داشت، بيش از سه روز در ديوان دربار نماند. در زمان ديگر خلفا، كساني كه شايد زشتي چهره ي او را تحمل نمي توانستند كرد و از روح فراگير او دل آزرده بودند، وي را تا حدودي از دستگاه خلافت به دور نگه مي داشتند. اما ابن الزيّات وزير و ابن ابي دؤاد قاضي و فرزندش و نيز ابن خاقان كه از چهره هاي مشهور بود، علي رغم معارضه ي اخلاقيات و تمايلاتشان، و نيز با وجود افول ستاره ي اقبال ابن ابي دؤاد در آغاز كار، از براي وي حامياني سخاوتمند و ستايشگر بودند. وي نيز عمده ترين آثارش را به ايشان تقديم مي داشت و طالب نيكي ها و بخشندگي هايشان مي بود؛ اما اين طلب نه از سر فرومايگي نفساني و كاهلي در كار بود، بلكه گويا تمايلي- شايد غيرمنطقي- به آن داشت كه بدين وسيله خود را از چنگ نيازهاي مادي برهاند و سراپا به مطالعات و مشاهدات خود پردازد.

پرورش علمي او

وي مردي بود با دانشي سخت وسيع و گونه گون. در جواني با بزرگترين استادان بصره، چه اديبان و چه الهيون، مراوده داشت؛ كتاب هاي كهن و نيز ترجمه ي آثار يوناني را به فراواني و با دقت تمام مي خواند. مكرر از ارسطو ( واضع كتاب « منطق » ) نقل قول مي كند، اما هميشه با نظريات او توافق ندارد. وي زبان يوناني نمي دانست و از اين باب اظهار تأسف مي كند؛ در عوض زبان فارسي را بيش از محدوده ي واژه هاي دخيل كه آراستن نظم و نثر بدان ها در آن روزگار مقبول بود مي دانست.
جاحظ بدين سان دانشي دائرة المعارف گونه كسب كرد. از اين رو بايد انتظار آن را داشته باشيم كه در تك تك آثار او، از علوم الهيات و فلسفه و حديث و نحو و ادب و منطق و گياهشناسي و انتقاد خلقيات و حيوان شناسي و اخترشناسي و موسيقي، چيزي بازيابيم.

خصوصيات او

جاحظ اگر به صورت سخت زشت بود ( خطوط خشن، چشمان برآمده و قد كوتاه )، در عوض دروني آسماني و آكنده به هوشمندي و خوش ذوقي داشت. نيشخند او پرظرافت بود، هجايش نافذ و همراه با پوزخند، عشقي شديد به لطيفه پردازي داشت، به همين جهت آثارش پر است از لطيفه هائي كه گاه درباره ي خويشتن پرداخته است. زندگي شيرين و گشاده را كه به لطف بخشندگي ممدوحان همه ي وسائل آن فراهم مي آمد دوست مي داشت. خود شخصاً به كاشتن درخت هائي كه دوست داشت مي پرداخت، و نيز بر ساختمان همه ي تأسيساتي كه در خانه ي خود مي ساخت نظارت مي كرد تا اينكه هم آن ها را بر حسب ذوق او بسازند و هم او خود بتواند به تأمل در پيشه ي كارگزاران بپردازد. وي علاوه بر هوش سرشار، نيروي قضاوتي مطمئن و عقلي سليم در واقع بيني، و ذوق مشاهده و تجربه، و بصيرتي صائب داشت. اين احوال به وي امكان آن را مي داد كه در همه ي زمينه هاي دانش زمان خود كه در اثر برخورد كهنه و نو به جوشش درآمده بود، دست برد. باري، جاحظ همه ي اين دانش ها را كسب كرد و با آن ها خرد خود را عجين ساخت، خردي كه « هم به مشاهده ي علمي متمايل بود و هم به تفصيلات دقيق و نمونه عشق مي ورزيد و از همه مهم تر، به تحليل هاي رواني هم علاقه اي داشت ».
راستي جاي تأسف است كه وي بر اين همه استعداد، « اندكي تخيل خلاق و ذوق ابداع » نيافزوده باشد، و بخصوص « قواعدي استوار از براي خويش ننهاده باشد تا آن روح سرشار و آن همه كنجكاوي و دانش را به مهار كشد ». (5)
بي تابي او در مقابل هر قاعده كه با گرايش مداوم به شوخ طبعي و سخريه ي همه چیز آمیخته بود، حتی در زمینه ی مذهب هم محسوس است. در این جا هم جاحظ می خواست از هر تفکر پیش ساخته ای آزاد باشد، لذا می بینیم که بالطبع از مدرسه ی اعتزال پیروی می کند. اما چنان که گوئی این اعتزال هم او را ارضاء نمی کرد، از آن مذهب عزلت گرفت و برای خود مکتبی درون آن مکتب به وجود آورد. این مکتب جدید، به نام خود او « جاحظیه » نامیده شد.
علاوه بر این روش خردگرایانه و استقلال جوی، در خصوصیات او تمایلی شدید به انتقاد بر تمسخر و طنزآمیز خاصه نسبت به طلاب علوم اسلامی دیده می شود. وی از برای جهالت ها و لغزش ها و عقاید ایشان عباراتی طعنه آمیز می پردازد که چون سخت ظریف اند، لاجرم اثر جانکاه تری دارند.
این حال البته بدون واکنش باقی نماند. استادانی که مورد تحقیر قرار گرفته بودند نیز به سهم خود کوشیدند تا به هر وسیله ای که شده از قدر جاحظ بکاهند. برخی بر سر آن شدند که اشتباهات و سستی های نوشته های وی را یافته به تفصیل تمام عرضه کنند، و حتی مواردی از این قبیل را خود اختراع کرده [ به او نسبت دادند ]؛ سپس کار را به جائی کشاندند که او را به معارضه ی با دین و « زندقه » متهم ساختند؛ می دانیم که این لفظ در دوره ی اسلامی بالأخص بر مانویت دلالت می کرد، اما مانویت تنها معنای آن نبود. اگر نتوانستند او را محکوم کنند از آن جا بود که جاحظ در پناه هنر خود نشسته بود و پشتیبانی چون دانش بر مطایبه خویش که بزرگان روزگار را بسیار خوش می آمد داشت.
اما جاحظ علی رغم شوخ طبعی و استقلال طلبی، روحی مذهبی داشت و به هیچوجه نباید او را ملحد پنداشت. ایمان او که اساساً در خط اسلام است، در تک تک صفحات آثارش جلوه گر است. پیداست که رقیبان، از این که می دیدند او می تواند به همه چیز بپردازد و همه چیز را به شوخی گیرد، هم شوخ چشم باشد و هم ظریف طبع و گاهی هم در عین ظرافت، به حق گستاخی ورزد، البته دل آزرده بودند.

آثار او

آثار جاحظ سخت متعدد است، و مشهورترین آنها عبارت اند از:
« کتاب الحیوان »؛ « البیان و التبیین »، « کتاب البخلاء ». این کتاب ها علی الظاهر به ترتیب موضوعات زیر را شامل اند: کتاب اول، جانورشناسی؛ کتاب دوم، صناعات لفظی و فرهنگ ادبی؛ و کتاب سم، خسّت که گویا از عیوب رایج در آن روزگار بوده و در هر حال از نظر ادبی، موجب پیدایش انبوهی حکایت نکته آمیز شده است. گفتیم علی الظاهر؛ زیرا درست است که موضوعات مذکور واقعاً در آن کتاب ها آمده است، اما موضوعات بسیار گونه گون دیگری هم در کنار آن ها جای گرفته است.
بر سه کتاب فوق که کتاب های اساسی جاحظ اند، باید تعداد کثیری اثر دیگر افزود که برخی نسبتاً مفصل اند و برخی دیگر جزوه هائی کوچک که جاحظ به آنها نام « رساله » یا « کتاب » داده است. اینک از آن جمله چند عنوان را ذکر می کنیم: کتب یا رسائلی در باب « پاک نژادان و کنیززادگان »، « فخر سیاهان و سرخ پوستان »، « فضائل اعمام و اخوال »، « گندم و خرما »، « فضیلت پیشه ها و طبقه ی بازرگانان »، « فضیلت زنان و فضیلت مردان »، « اعراب و موالی »، « اعراب و اعاجم »، « اصنام »، « فلزات و معادن زمین »، « اختلاف میان جن و انس و فرشته »، « نیرنگ های بازرگانان »، « تقلب های صنعت گران »، « ردّ نصرای »، « مدح و ذم علوم »، « دوستی و روابط دوستانه »، « اخلاق عوام »، « ذم لواط »، « قیان = زنان خنیاگر »، « نیرنگ های دزدان »، « مدح بازرگانی و ذمّ کارگزاران اداری » (6) و غیره (7) ...
این عناوین که حاوی نوشته هائی در باب حکمت و سیاست و تاریخ و علوم طبیعی و تاریخ طبیعی و اخلاق و پیشه ها و زندگی اجتماعی است، البته همه ی این مواضیع را بطور کامل دربر نمی گیرد، اما در عوض فکر روشنی درباره ی گونه گونی آثار جاحظ ارائه می دهد.
این تألیفات که به هر سو دامن کشیده اند، به نحوی سخت بلهوسانه به هر مسأله ای که فی الحال در معرض کنجکاوی خستگی ناپذیر مؤلف قرار گرفته می پردازند. همه ی آن ها پیوسته در قالب گفتار بیان شده اند و خود شاهدان ادبی راستینی به شمار می آیند.
گویا بهتر آن است که جاحظ را در شمار نویسندگان تندنویس بنهیم؛ چه او مردی است ادیب، با هوشی جوشان و عمیق که هرگز سر آن ندارد موضوعی را که نظرش را جلب کرده، به روشی عالمانه و فراگیر مورد تحقیق قرار دهد. اما دقیقاً به همان علت که تنها به موضوعاتی می پردازد که مورد علاقه اش بوده اند- و تعداد آنها هم بی شمار است- مهر تیزهوشی و خفّت روح خود را که از ویژگی های اوست، بر آن ها می نهد.
آن بلهوسی که در مجموعه ی آثار او مشاهده می شود، در تک تک آن ها هم به روشنی آشکار است: عنوان یک اثر به هیچ وجه بر محتوای آن دلالت تام ندارد. « آثار او به کلی فاقد نظم است، تکرار و استطرداد در آن ها فراوان است. مثلاً فصل « آثار او به کلی فاقد نظم است، تکرار و استطراد در آن ها فراوان است. مثلاً فصل پایانی [ البخلاء ] که شامل چهل صفحه است، رابطه ی استواری با بقیه ی کتاب ندارد؛ همه بی نظمی مردی است ظریف و کنجکاو و سخت دانشمند که شاید چون نتوانسته است خویشتن را در قالب قاعده ای محصور کند، ناچار همان طور که به کرات گفته است، پرگوئی های پایان ناپذیر خود را به صورت قاعده درآورده است؛ و نیز چون کاملاً اعتقاد دارد که یکنواختی روزی به ملالت می انجامد، لاجرم پرگوئی را تا درجه ی یک قاعده ی ادبی بر کشانیده است ». (8)

جاحظ اندیشمند:

قضیه ی اندیشمند بودن جاحظ، یکی از آن علت هاست که ما را از پیروی دوست داران معاصر او در شرق که وی را هم دانشمند و هم فیلسوف می دانند بازداشته است. البته به هیچ روی قصد آن نداریم که از ارزش این قریحه که در اوج قدرتمندی است بکاهیم. در خلال موضوعاتی که او به کار گرفته، پیوسته کنجکاوی شدیدی در معارف، و توانی خستگی ناپذیر در توجه شدید به هر چیز، و علاقه ای تند نسبت به حیات فرهنگی احساس می کنیم. گاه روش عالمانه ی این نویسنده که می کوشد از تجربیات خویش و یا از تاریخ کسب سند کند موجب شگفتی است؛ هر چند که این روش هنوز مراحل ابتدایی را طی می کند. وی هم ذوق درخشانی در روانشناسی از خود بروز می دهد و هم عینیت گرائی انکارناپذیری. سخت شگفت آور است که طی قرن سوم هجری، از قلم او مشاهداتی در باب جغرافیای انسانی، و نظراتی- البته در آغاز تکوین- درباره ی طبیعت و تکامل موجودات و انطباق آن ها با محیط یا درباره ی روانشناسی حیوانات تراوش کند.
اما همه ی این قضایا هنوز برای این که جاحظ را دانشمند و فیلسوف بخوانیم کافی نیست. نه تنها آثار او از نظم علمی و تعادل تهی است، بلکه از مجموعه ی آن ها هم یک ساختمان کامل فکری، یا یک طرح علمی منسجم نمی توانیم به دست آوریم. علاوه بر آن، جاحظ در فصولی که به وقایع و اندیشه های گوناگون آکنده است، آنهم وقایع و اندیشه هائی که از منابع مختلف برخاسته و به جوانب گوناگون گرایش دارد، کمتر توانسته است از حد « واقعه ی منقطع » و نکته آمیز درگذرد. خوی مطایبه جو و شوخ او که با اسلوبش درآمیخته و در شخصیت او طبیعی هم جلوه می کند، بیش از حد نکات نیش دار و بذله آمیز و سرگرم کننده را با موضوعات جدی خلط کرده است. وی چون کوششی برای یافتن این نکات نمی کند، لاجرم به سهولت آنها را در قالب مخالفت خوانی با موازین متعارف درمی آورد.
اما باید گفت عقاید متضادی که او نوبت به نوبت در فصول مختلف، یا حتی گاه در یک کتاب واحد ( مثلاً در « البخلاء » ) عرضه می کند، همه زائیده ی طبع شوخ و بی قرار او نیست، بلکه گاهی از خصوصیت چندگونگی فعالیت ادبی او، یا از نیازی که به مراعات وجوه مختلف واقعیت دارد ناشی می شود. این نیاز، مثلاً هنگامی که اصل و نسب وزیری را که بر سر قدرت است، یا حامی ای را که به الطاف و سخاوتش چشم دارد می ستاید، خالی از نوعی چاپلوسی نیست. جاحظ نمونه ی بارز « جدلیّونی » است که هنر خود را پیش از هر چیز در راه آن به کار می گیرند که « مدعی راستی » شوند؛ یعنی بیشتر نحوه ی به کاربردن اندیشه است که نظر جاحظ را جلب می کند نه میوه ی آن، به عبارت دیگر هدف او بیشتر ابزار کار است تا نتیجه ی آن.
وی همچنین می پندارد که خروج مکرر او از موضوع- که گاه از بس خواننده را در مواضع گوناگون سرگردان می کند، عاقبت موجب ملال او می شود- با مزاج اکثر مردمان سازگار است، زیرا ایشان آن چنان که جاحظ خود تأیید می کند زود از بانگ و آواز یکنواخت خسته می شوند.
معذلک باید بگوئیم که اگر وی دانشمند و فیلسوف به معنای اخص کلمه نیست، در عوض می توانیم در شخصیت او هم به وجود روحیه ی علمی و هم روحیه ی فلسفی. آنهم در حدی نادر، اقرار کنیم.

جاحظ نویسنده:

اما ارزش ادبی جاحظ به راستی جای سخن ندارد، آن چنان که همین یک جنبه از برای جاودان ساختن او کافی است. از نظر نثرنویسی، وی در مقامی نشسته است که هنوز هم در ادبیات عرب نظیر ندارد. خوب است اینک ببینیم ویلیام مارسه نثر او را در کتاب « البخلاء » چگونه توصیف کرده است:
« اسلوب جاحظ در عین سهل انگاری، به نظر من راستی عالی جلوه می کند: گاه سریع است، گاه کند و بی خیال، گاه سنگین بار، اما همیشه استوار است و غالباً دل انگیز. این اسلوب، از آن نویسنده ای است نژاده و سرشار و شتاب زده؛ کم دقت است، اما به گفتارهای خویش اعتماد تمام دارد، شاد است از اینکه هم می تواند به وصف بپردازد یا زیرکانه استدلال کند و هم با نشاط تمام روایت برخواند ». (9)
نثر او نثری است هم خالص و هم واقع بینانه؛ از چشمه ای زلال بیرون می تراود، طبیعی و خالی از تکلف. نویسنده هیچ نمی کوشد که قافیه پردازی کند یا ترکیبات بدیع بلاغی به کار بندد. جاحظ نویسنده ای است که اگر نامه ها و مقدمه های آثارش را نادیده بگیریم، کمتر از هر نویسنده ی دیگری به زیورهای تصنعی و آرایش های متکلف توجه کرده است. همه ی همّ او صرف آن می شود که با بیانی آشکار و زبانی شفّاف سخن گوید تا امیدی را که مردمان در این زبان بسته اند نومید نکند. وی به الفاظی که بر مدلول دلالت تام دارند علاقه دارد و همیشه قادر است آن ها را بیابد. گاه دقت را تا حدّ وسواس در تطبیق کلمه با مدلول، یا حد واقع گرائی تحریک آمیز پیش می راند؛ گاه نیز تیرهای ظریف گزنده ای به سوی کسانی که بیش از حد حساس اند، یا گوش هائی که سخت عفیف اند رها می کند.
توجه خاص او به تدقیق و واقع گرائی در اسلوب به هیچ وجه موجب آن نمی گردد که وی به کلی از تصاویر ذهنی و تشابهات و برخی صور بدیعی روی برتابد، بلکه تعداد قابل توجهی از آن ها را در آثارش می توان یافت؛ اما همه ی آن ها، به جز در موارد کاملاً استثنائی، سر جای خود نشسته اند و همه طبیعی اند و بیان گر و ساده دور از غرابت و پیچیدگی. اگر می بینیم که وی از الفاظ کهنه یا زننده، یا دشوار و نادر استفاده کرده، غالباً از آن جهت است که موضووع مورد بحث الفاظ فنی لازمی را ایجاب می کند؛ وانگهی این گونه الفاظ تقریباً همیشه در آثار او شرح شده اند.
وفاداری او نسبت به واقعیات، ابداعاتی شگفت انگیز به وی الهام کرده است که نظائر آن را تنها در زمان های بسیار متأخر می توانیم یافت، آنهم همیشه مورد تأیید معاصران نیست. مراد ما از این ابداعات آن است که وی، هنگام نقل روایات مربوط به زندگی روزمره یا گفتار عامه، عیناً زبان رائج را به کار برده است. هنگامی که وی لطیفه ای را نقل می کند، در پی اصلاح زبان آن حکایت نیست. وقتی کسی از عوام الناس را به سخن وامی دارد، اسلوب عامیانه را با همه ی اغلاط و لغزش هایش حفظ می کند، عیناً به همان صورت که بر زبان مردمانی که وی به روی صحنه ی نمایش کشانیده جاری می شود. علاوه بر آن، جاحظ در موارد متعدد از چنین روشی که اصولاً او خود پایه ریزی کرده، دفاع می کند.
در کلام او، جمله معمولاً کوتاه و برازنده و واضح است، و هنگامی که از حد متعارف او بلندتر می گردد، گاه سنگین بار است، اما همیشه ساخت کامل خود را حفظ می کند؛ یعنی عباراتی که تطویل و اتساع می یابند، هرگز موزونی خود را از دست نمی دهند و به آن ابهامی که ممکن است از دوازی جمله ناشی گردد. نمی انجامند؛ اما عبارات جاحظ هم از برخی معایب که زبان عربی نمی تواند به آسانی از آن ها خلاصی یابد، مانند امکان التباس در ضمائر، تهی نیست. جاحظ را باید به راستی آن نثرنویسی به شمار آورد که زبانش به آن درجه از غنا در بیان رسیده که هر کس بخواهد نظیر آن را بیاورد، ناچار از قدرت و عمق آن خواهد کاست. این ریخت مطمئن و دلنشین که با خصائص قریحه و کنجکاوی های او در پژوهش هایش درآمیخته، موجب گردیده است که بسیاری به پیروی و تقلید از او برخیزند، اما هیچکس موفق نشده است راه او را تداوم بخشد.

نتیجه

غالباً می شنویم که می گویند ادبیات تازی هرگز نتوانسته است « نمونه ای بارز ارائه دهد که هم خاص خود آن ادب باشد و هم آنقدر جهانی گردد که به همه ی انسان ها تعلق یابد. جاحظ می توانست این نمونه ی بارز باشد، زیرا او هم با رابله و مونتنی و هم با ولتر و حتی پاسکال تشابهاتی دارد و در عین حال کاملاً عرب و مسلمان است.
اما مزایای نادر او به عنوان نثرنویسی استوار که هم جوانبی گونه گون داشت و هم سهل و روان بود، و نیز خصائص گرانقدر او در زمینه های هوشمندی و خوش ذوقی و واقع بینی و روانشناسی و عینیت گرائی و استهزاء، آن « جوّ » انضباط واقعی و احترام عمیق نسبت به اندیشه را نداشت تا بتواند در قالب شخصیت توانا و سحرآمیزی شکوفا گردد. نقص این خصائص آن است که با انسان گرائی واقعاً انسانی همراه نبوده اند. به نظر نمی رسد که جاحظ توانسته باشد از آن مقدار ادب یونانی که در دسترس داشت بهره برگرفته باشد. اعراب اصولاً، به غیر از چند کتاب هندی- ایرانی، در باب تاریخ و ادب، آثار ادبی خالص اقوام بیگانه را چندان وقعی نمی نهادند؛ و نیز شعر غنائی و حماسی یونانیان، و یا آثار دراماتیک و تاریخی ایشان را نپسندیدند. (10) این نقص، نقصی بزرگ است و نه تنها نقصان هائی ثانوی به دنبال داشته است، بلکه موجب گردیده جدائی روانی و عمیقی که میان جهان عرب و ادبیات کشورهای باختری وجود داشت، پایدار بماند.
مردی چون جاحظ اگر توانسته بود جوانب انسانی ادب یونانی را کسب کند، و- باز هم تکرار می کنیم- اگر خود را در چارچوب قاعده ای محصور کرده بود، اگر غلیان فعالیت ادبی خود را تعدیل کرده بود همچنان که با بریدن درخت محصول بیش از حد آن را تعدیل می کنند، و خلاصه اگر اندیشه را کمتر به شوخی گرفته بود، می توانست نویسنده ای بزرگ گردد و در صف « نمونه های » جهانی ادبیات انسانی قرار گیرد.

5. ویژگی های نثر ادبی در دوره ی عبّاسی

1. ویژگی های نثر ادبی:

گناه انحطاط نثر ادبی عرب را باید به گردن اسلوب رسائل انداخت که از همان آغاز، میل به قافیه پردازی و تا حدی تصنع را در نثر وارد کرد. اگرچه این تمایل در نویسندگان بزرگ از تعادل چندان دور نبود، اما هرچه از نخستین دوره ی عباسی فاصله می گیریم. و هرچه نویسندگان زمینه های گوناگون تعدد می یابند، نثر هم پر تصنع و پرتکلف تر می شود. نویسندگان به رقابت با شاعران برمی خیزند و سیل زیورهای بدیعی را در آثار خود جاری می سازند و انبوهی اشارات و تشبیهات به کار می برند و می پندارند که اگر شیئی را به نام معمول آن بخوانند، از ارزششان کاسته می گردد. نقل قول نیز در آثار ایشان کثرت می یابد. تعابیر منقول عبارت اند از: آیات قرآن کریم و جملات حدیث که در هر مناسبت می آورند و با روش های عالمانه ای به متون خود پیوند می دهند، نیز: روایات، حکایات، عبارات تصنعی ظریف، ترکیبات شامل تجنیس، تقاریر تاریخی یا عقیدتی، ابیات شعر ...
از این جاست که اطناب مورد توجه قرار می گیرد و ایجاز در شمار عیوب می نشیند و نویسندگان به مترادفات و بیان یک معنی در کلمات گوناگون روی می آورند. گوئی هدف اصلی نویسنده در درجه ی اول اسلوب و پس از آن، غناء و آهنگ الفاظ است. بر این هدف، عشق سیرناشدنی آنان را نسبت به عناوین و مصطلحات پرطمطراق جاه و مقام، و عادت ایشان را بر استدعا و دعا و تعابیر دور و دراز ادب نیز باید افزود. بدین سان، عبارات طولانی و تهی از معنی می گردند. ترکیب و تنظیم چند معنی یا احساس نادر، خسته کننده و غیرقابل ترجمه به زبان های دیگر است. این زیاده روی ها خالی از لطف نیست، خاصه اگر آن ها را با زیاده روی هائی مقایسه کنیم که در جهت مخالف صورت می گیرد؛ مثلاً عمل گرائی افراطی معاصران که همیشه سخت شتاب زده اند و پراضطراب و بسیار خشک. معذلک هرچه باشد، آن احوال باز هم افراط است و این افراط از برای مایه ی حیات بخش زبان عربی، گران تمام شده است.
نیز باید اشاره کرد که از قرن هفتم هجری بخصوص، فعالیت های فکری خود به کندی گرائیده بود و نیروی خلاقیت مسلمانان دچار رکود شده بود و تنها کاری که بر ایشان باقی مانده بود، حفظ و تکرار آثاری بود که « قدما » از جاهلی و اسلامی و نوخاسته باقی گذاشته بودند. یعنی باز بیش از پیش به استفاده از تعابیر کلیشه ای قدما پرداختند و آن ها را مبتذل و میان تهی ساختند، و طی قرون متمادی به تقلید از آن اسلوب پرزرق و برق و پرطمطراق اکتفا کردند که عبارت بود از الفاظی خوش آهنگ و نیک تنظیم یافته، اما خالی از روح و زندگی. در این میان چند استثنای نادر هم به چشم می خورد که تقریباً همه در شمار نویسندگان متفکر ( مثلاً حکمای الهی ) قرار دارند، مانند غزالی و ابن خلدون.

2. ترسل

از میان انبوه مترسلان این روزگار، چند چهره ی مشهور جلوه گر است که عمده ترین شان عبارت اند از:
ابن العمید ( متوفی در 360 هجری ) از نژاد ایرانی بود و در زمان پادشاهی رکن الدوله از سلسله ی آل بویه، به مقام وزارت رسید. وی از دانشی هم فلسفی و هم ادبی و هم علمی بهره مند بود و دوست داشت شاعران و ادیبان و دانشمندان را گِرد خویش فراهم آورد. متنبی شاعر که گویا از ذهن انتقادگر او بیمناک بود، قصائدی در مدحش سرود. ابن العمید به شعر و خاصه ترسل، شهرتی تمام داشت، آن چنان که وی را با عبدالحمید و حتی جاحظ قیاس می کرده اند. اسلوب او تا حدی رنگ شخصیت او را دارد و از نرمش برخوردار است.
الصاحب بن عبّاد ( متوفی در 385 هجری ) نیز از وزیران آل بویه بود و به تسلط بر زبان عرب شهرت داشت. وی را گاه ستایشگر ابن العمید قلمداد کرده اند و گاه رقیب حسود او.
الصابی ( متوفی در 384 هجری ) منشی دیوان بغداد و نویسنده ای نسبتاً بیهوده سرای بود که با وجود این، سخنش از سادگی و وضوح خالی نبود. وی خود را اسیر قوانین نثر مسجع و علوم بدیعی نساخت و با آن که به مذهب صابئه بود (11)، در دربار خلافت اعتباری تمام داشت و تأثیر ادبی نسبتاً عمیقی از خود به جای گذاشت؛ روایات مکرری که نویسندگان و جامعان منتخبات ( = جُنگ ها ) از سخنان وی نقل کرده اند، دالّ بر این مدعاست. علاوه بر این، او چند کتاب در باب تاریخ ( مثلاً « التاجی » ) تألیف کرده بود که همه مفقود شده اند.
ابوبکر خوارزمی ( متوفی در 383 یا 393 هجری ) از نژاد ایرانی بود و زمانی به « حلقه ی سیف الدوله » در حلب پیوست و با چند تن از نویسندگان مشهور زمان پیوند دوستی برقرار کرد و سپس، یکی پس از دیگری با آنان به خصومت برخاست.
شعر ابوبکر خوارزمی متأثر از شعر متنبی است. وی متنبی را سخت تقدیر می کرد و زمانی که به شرق خلافت بازگشت، اشعار وی را در آن نواحی انتشار داد و در این راه، کینه توزی های صاحب بن عبّاد را به جان خرید.
اما خوارزمی بیشتر به نثرنویسی شهرت دارد. رسائل او با تکلیفی تمام و نثری بیش از حد آرایش یافته و آکنده به قافیه و صنعت و حشو زائد و جناس تألیف یافته است، و زندگانی ناهنجار و پراضطراب و بی قرار و پریشان او، بر چهره ی این رسائل، داغی سنگین و دلخراش نهاده است. معذلک این آثار، علی رغم همه ی عیب ها، از برای مؤلف خود شهرتی عظیم فراهم آورده اند.
القاضی الفاضل ( متوفی در 596 هجری ) پیش از روی کارآمدن صلاح الدین، دیرزمانی در مصر، منشی دیوان بود و پس از آن، با صلاح الدین همکاری نزدیک داشت. آثار ادبی او تنها به صورت قطعات پراکنده به دست ما رسیده است. پس از حریری ( ر.ک ص 204 از کتاب حاضر ) معمولاً او را بزرگترین عامل چیرگی تصنع و تکلف بر نصر عربی می دانند.

3. خطابه

در حلقه ی سیف الدوله، مرد نام آور دیگری وجود داشت که همانا ابن نُباته ی خطیب است ( متوفی در 374 هجری ) (12). وی از بین النهرین برخاسته بود و عاقبت هم به هنگام مرگ به زادگاه خود بازگشت. شهرتی که او به عنوان واعظ مذهبی کسب کرده، تاکنون مانند نداشته است. محتوای مواعظ او به اخلاق دینی و بخصوص امر جهاد مربوط است، اما کلّاً از نظر معنی، غنی نیست. در عوض این مواعظ از خصائص بارزی برخورداراند؛ از آن جمله است: ایجاز ( بسیار فراوان است )، وضوح در تقسیمات سخن، تناسب بندها، قافیه ی دلنشین، توازن میان عبارات، نقل هوشمندانه ی آیات قرآنی، خوش ذوقی در استعمال صنایع بدیعی، تصاویر پرمحتوی. اما همه ی این ها، هر چند هم که برای شنوندگان آموخته به زبان عربی گیرا باشد، عاقبت موجب ملالت می گردد. تکلف و ظرافت پردازی آخرالامر در کار فصاحتی که علی الدوام آرایش می یابد و به ندرت شامل اندیشه ای عمیق و رنگارنگ است اثر می گذارد. معذلک، با آن که وی نماینده ی شایسته ای از برای خطب دینی نیست، باز مکرر سخنانش نقل و تفسیر شده و مورد استشهاد قرار گرفته است.

4. مقامه

الف- ابن دُرَید ( متوفی در 321 هجری )

ظاهراً نخستین کسی است که با « حدیث » های خود ( به معنی: روایت، حکایت، افسانه ) که هنوز آثاری از آن ها باقی است، راه را بر فنی از فنون ادب گشود که در زبان تازی شهرتی شگفت یافت. وی که از بصره برخاسته و در بغداد به تدریس لغت پرداخته بود، هم شاعر بود و هم لغت شناس. از وی قاموسی به نام « جمهره » و چندین جزوه تک موضوعی در باب بخش های خاصی از لغت عرب و نیز رساله ی نژادپرستانه ای در تبارنامه ی تازیان به جای مانده است. علاوه بر این، ابن درید حکایت سرائی خوش قریحه و خلّاق بود. حکایات او که هنوز نسبتاً کوتاه و به نثر مسجع است، زندگانی و عادات و خلقیات بدویان را شرح می کند. این احوال که با واقعیت تمام بیان شده اند، کمتر با معانی تخیلی درآمیخته اند.

ب. بدیع الزمان الهَمَذانی ( متوفی در 398 هجری، در چهل سالگی )

شاعر و نویسنده، بیشتر به سبب « مقامات » خویش شهرت یافته است. مجموعاً پنجاه و یک « مقامه » از او در دست داریم، اما او خود مؤکداً می گوید تعداد مقاماتش، هشت برابر این مقدار است. از آن جا که بدیع الزمان شکل نهائی مقامه را طرح ریزی کرده، بی تردید باید او را خالق واقعی این نوع ادبی دانست، حتی اگر از « احادیث » ابن دُرَید الهام گرفته باشد. و اما « مقامات » عبارت است از « صحنه هائی کوتاه و تنظیم یافته که گرداگرد یک شخصیت اصلی دور می زند و این شخصیت در واقع چهره ی خود نویسنده را در پس خویش پنهان دارد ». ( ماسینیون ). « مقامه » نوعی نمایش فکاهی همراه با حرکات و اشارات ( = Mime ) است که طی آن مردی حکایت سرا، گفتگوهائی را نقل کرده آن ها را به یکدیگر می پیونداند؛ اما شخصیت اصلی این روایات و محاورات، همان قهرمان داستان است. این قهرمان، نقش هائی گوناگون، در شرایطی شگفت انگیز به عهده می گیرد، اما در هر حال، به یاری حیله های مزورانه و خدعه های شیادانه، از مخمصه می رهد. نویسنده، به این بهانه ها، به موضوعات ادبی و دینی و اجتماعی می پردازد. زبانی که در « مقامات » به کار گرفته می شود، زبانی بسیار پیراسته و غالباً پرصنعت و پر زرق و برق است. ولی، علی رغم این زیاده روی ها در علوم بدیعی و توازن و تقارن اصوات، باز بدیع الزمان، نویسنده ای اصیل به شمار است که در آثارش، این تصنع موجب اختناق هنر نگردیده است.

ج- الحریری ( متوفی در 516 هجری )

هرگز به اصالت و تازگی بدیع الزمان نمی رسد و آثارش بسیار بیشتر از آثار او ملال می انگیزد. در بصره تولد یافت و بعدها، در دستگاه اداری، مقامی یافت که هم ارتباط های فراوانی از او فراهم آورد و هم تجربه و اوقات فراغ. « مقامات » او که از « مقامات » بدیع الزمان شهرت وسیع تری یافته، شکل کلاسیک این نوع ادب را تعیین کرد و در نتیجه موجب انجماد آن شد. قهرمان این داستان ها، مردی طرّار است که به هر حرفه ای تن در می دهد و خود را با هر وضعیتی منطبق می سازد.
نویسنده ی این « مقامات » با « روحیه ای پر تلألو » دست به تألیف زده و « همه ی منابع زبان عرب را » به کار گرفته است ( بروکلمن ). حریری در اسلوب نگارش خود، واقعاً به بندبازی ادبی پرداخته و همین امر در ذهن او و ذهن همه ی کسانی که می خواهند آثار او را درک کنند، در مرتبه ی اول اهمیت قرار گرفته است. این حال البته از ارزش حکایات او به شدت کاسته است. با این همه، مقامات او از شهرتی سخت وسیع برخوردار شده اند و به صورت الگوهائی درآمده اند که حتی نویسندگان معاصر، یا ادیبان غیرعرب ( فارسی و یهودی و سریانی ) از آن ها تقلید کرده اند.

5- داستان ( = ادب )

داستان های تازی را در آثار گروهی از نویسندگان هنرمند، یا آثاری گمنام که مردمان قرن های بعد در تکوینشان سهیم بوده اند نیز می توانیم یافت.
از جمله ی آثار مجهول المؤلف، می توان از « حکایات لقمان » نام برد. لقمان نام شخصیتی داستانی است که نامش در قرآن کریم هم مذکور است؛ در آغاز انبوهی عبارات حکمت آمیز به وی نسبت دادند و بعدها، انبوهی افسانه که در آن ها، شبیه به روایات مربوط به اِزوپ (13) می توان یافت. گوئی این افسانه ها، همان داستان های اِزوپ است که در جامه ی زبان عربی درآمده اند و بر آن ها چیزهائی افزوده شده است. این حکایات با حکمت کهن مردمان بین النهرین خویشاونداند و برخی بخش های « سِفر یعقوب » را به خاطر می آورند.
مجموعه ی دیگری که شامل موضوع ادبی ویژه ای است، کتاب « نوادر جُحی » است که حکایات نکته آمیز کوچکی را دربر دارد. شخصیت اصلی این داستان ها، مردی ابله به نام جُحی که در واقع از هوشمندی بسیار و ذوق سلیم برخوردار است. صاحب « الفهرست » ( چاپ فلوگل ص 313 ) به مجموعه ای از حکایات جحی اشاره کرده است. (14)
از این شخصیت که به فرهنگ عامه تعلق دارد، مردی ساخته اند خطیب و زاهد و حتی قهرمان خستگی ناپذیر ماجراهای شیرین یا مضحکه آمیز که حاوی اشاراتی بر خلقیات یا تلمیحاتی بر درس های اخلاق است.
اما داستان های قهرمانی، مانند « سیره ی عنتر » ( ر.ک ص 44 از کتاب حاضر ) که بی تردید مایه های کهن را هم دربردارد، بعدها، یعنی به دنبال جنگ های صلیبی و بخصوص در عصر ممالیک مصر و گرداگرد مشهورترین خلیفه مملوک الملک الظاهر بَیبَرس، فاتح بزرگ جنگ های صلیبی ( از 569 تا 676 هجری ) گسترش یافت.
مهمترین کتاب موجود در این زمینه، مجموعه ی داستان های « هزار و یک شب » است که از مایه های هندی- ایرانی اخذ شده است؛ اما افسانه های دیگری هم بر آن ها افزوده شده که یا تخیل محض است و یا روایات تاریخی شاخ و برگ یافته. علاوه بر این، حکایات کاملاً مستقلی هم، از قبیل داستان سندباد بحری، در آن ها داخل کرده اند ( در این داستان، دوران بر جنب و جوش بصره و بغداد توصیف شده است ). شکل گیری نهائی این مجموعه، از زمان مورد بحث ما متأخرتر است و شاید بتوان آن را از ساخته های قرن نهم هجری به شمار آورد. نثر « هزار و یک شب » نثری منحط و نزدیک به زبان عامیانه ی عربی است؛ اما مجموعه ی کتاب، اطلاعات مفیدی درباره ی برخی جنبه های زندگی اجتماعی در دوران های مختلفی که در داستان ها منعکس است، به دست می دهد. نیز می تواند به مذاق تخیلات جوانی و فکرهای عاشق پیشه و یا آن ها که شیفته ی ماجراهای دوردست اند، خوش آید. معذلک لازم است در اهمیت آن به عنوان سندی که ادبیات عرب را نمایش می دهد، اغراق نورزیم و فراموش نکنیم که متونی دیگر هستند که بیشتر از « هزار و یک شب » می توانند در پرورش ذوق عربیت مفید افتند.
از جمله ی آن متون، یکی آثار اَلتَنُوخی ( متوفی در 384 هجری ) است که متأسفانه هنوز سخت ناشناخته مانده، و علی رغم شایستگی، به ندرت مورد مطالعه قرار گرفته است. تنوخی دو کتاب شامل داستان های اخلاقی و ظریف به جای گذاشته؛ نخستین آن ها « کتاب الفرجِ بعد الشدة » است که از وحدت نسبی برخوردار است و مؤلف در آن، احوالی را نقل کرده که در طی آن ها، مردانی اسیر نومیدی، عاقبت نجات می یابند و بر بدبختی های خود چیره می گردند. کتاب دوم، « نِشوار المحاضرة و اخبار المذاکرة » از هرگونه نظم و ترتیب خالی است و به موضوعات بسیار متفاوتی پرداخته است.
تنوخی خود شخصیتی جالب توجه و نویسنده ای استوار و خوش سخن است. « این قاضی حنفی، این معتزلی مبارز، در عین حال داستان سرائی ظریف و سخت شکاک و رنج دیده بود که اسلوبی شاداب و متعادل و پرمهارت و دلنشین داشت. برخی از داستان های او به صورت نمونه های کلاسیک درآمده اند. وی در پرداختن شرح حال کسانی که می خواست بی رونق سازد استاد بود، و در این زندگی نامه ها، لطیفه های هوشمندانه ای داخل می کرد که سراپا افسانه بود و جعلیات نیش دار ». (15)
نیز از جمله ی آن متون، آثار ادیب ارجمندی به نام ابوحیّان توحیدی ( متوفی پس از سال 400 هجری ) است که او هم سخت مورد بی عنایتی قرار گرفته است. ابوحیان نویسنده ای پرتوان بود که به خاطر اسلوب خاصش، با جاحظ مقایسه شده است. در کتابی که علیه دو وزیر ( ابن العمید و صاحب بن عباد ) نوشته و تصویر هزل آمیزی از این دو چهره ی بزرگ زمان خود عرضه کرده، ثابت می کند که در طنزنویسی، از استعداد شگرفی برخوردار است. از او آثار دیگری درباره ی جاحظ، درباره ی اخوت و یا حج معنوی به مکه و موضوعات دیگر دردست است، و همه جا نشان داده است که تسلطی تمام بر زبان عربی و آشنائی کاملی با خفایا و اسرار آن دارد. ابوحیان هرگز دچار تصنع و تکلف که بیش از پیش مورد علاقه ی نویسندگان قرار می گرفت نشد، اگرچه گاهی فهم آثار او مشکل است.
باز هم در محدوده ی این نوع ادبی، نام گروهی نویسنده ی دیگری را می توان ذکر کرد که آثار خویش را « محاضرات » عنوان می داده اند و از این طریق، هم در زنده نگاه داشتن نثر عربی بسیار زیبائی مساهمت می کردند و هم وسیله ی تعلیم و ترغیب به اندیشیدن بودند. نظر من در این گفتار بیشتر متوجه ی راغب اصفهانی ( متوفی در 502 هجری ) است که هم حکیم الهی بود و مفسّر قرآن و هم لغت شناس و ادیبی ظریف. « کتاب المحاضرات » او، یکی از زیباترین کتاب های ادب است.

6. تاریخ ادبیات

در اینجا، از سه تن ادیب سخن می گوئیم که آثار بسیار مهمی در زمینه ی تاریخ ادبیات عرب به جای گذاشته اند:
ابوالفرج اصفهانی ( متوفی در 357 هجری )، مؤلف کتاب معروف « الأغانی » است. وی عرب نژاد بود، اما در ایران به دنیا آمده بود. بعدها با امویان اندلس رابطه برقرار کرد، به « حلقه ی سیف الدوله » در حلب آمد و شد داشت، و در بغداد، غرق عنایات الوزیر المهلّبی شد. آثار او بسیار است ( شعر است و متون مختلف ادبیات تاریخی )، اما کتاب « اغانی » اوست که جاویدانش ساخته؛ و آن کتابی است که در بیست و یک جلد به چاپ رسیده است (16) ( جلد آخر آن مورد تردید است ). اطلاعاتی که در این کتاب فراهم آمده، بر گرد « صد صوت » معروف دور می زند که از نظر سه تن از خوانندگان بزرگ بغداد، اساس زیباترین انواع موسیقی را تشکیل می دادند. اما این انتخاب توسط خود نویسنده در طی کتاب اصلاح گردیده است. نگارنده به مناسبت هر « صوت »، درباره ی کسانی که آن را در آوازهای خود به کار برده اند، درباره ی روشها و مکتب های موسیقی آنان، درباره ی سخنانی که مایه ی اصلی این موسیقی را تشکیل می دهد، و نیز درباره ی شاعرانی که آن اشعار را به ایشان منسوب کرده اند، و زندگی و ماجراها و آثارشان، اشارات بسیار مفصلی عرضه می کند. وی پس از آن، به دیگر کسانی که این « صوت » و این اشعار را در آواز به کار برده اند می پردازد. روش کار او، همان روش « اسناد » است، و از برای هر یک از روایات خود، سلسله ای از اساتید فن را ذکر کرده که روایات او را به منافع نخستین پیوند می دهد. به این ترتیب، پیداست که محتوای کتاب چه گران قدر است؛ معدنی است که هرگز پایان نمی پذیرد.
اسلوب ابوالفرج، از سادگی و وضوح چشم گیر و دلنشینی برخوردار است؛ هیچ گامی در راه علوم بدیعی برنداشته و در تخیل و تشبیه و رمزآوری، هیچ تکلفی بر خود هموار نکرده. عبارت او، شیرین و خالی از حشو زائد، و غالباً زنده و کوتاه و پرمعنی، و همراه با ایجاز و بی پیرایگی عمدی است. البته موارد ابهام در همه جا حَذف نشده است. جز این که برخی از آن ها نسبی است. یعنی زمان و موضوع و کهنگی روایات موجب آن هاست. در این میان، وجود سلسله سندهای مداوم و ثقیل موجب تأسف است. کتاب « اغانی » ضمناً از عنایت مؤلف به انتقاد خالی نیست؛ وی به نقل روایات و عقاید دیگران اکتفا نمی کند، بلکه به بررسی و قضاوت در آن ها نیز می پردازد. مکرراً می بینیم که به وضع افسانه ای فلان داستان اشاره کرده بر فلان « راویه » ( ر.ک ص 32 از کتاب حاضر ) یا فلان جعّال و دروغ پرداز خرده می گیرد، یا وجوه مختلف روایتی را نقل کرده آن چه را در نظر وی مرجّح است و یا تردیدهائی را که در مورد آن ها دارد ابراز می کند. اما کار او هنوز در حد کار منتقد حرفه ای نیست، و حتی به کار گردآورنده ای شبیه است که در آن نمی توانیم دانست چه چیز به خود مؤلف تعلق دارد و چه چیز را از منابع پر ارزش مورد استفاده، مانند آثار ابن المعتز و « الآداب الرفیعة » تألیف عبیدالله بن عبدالله بن طاهر اخذ کرده است.
کتاب « الفهرست » ابن الندیم به عکس قالبی چنان عالمانه دارد که با توجه به زمان مؤلف، موجب ستایش است.
ابن الندیم ( متوفی در اواخر قرن چهارم هجری ) مؤلف « الفهرست » است. از زندگی او تقریباً هیچ اطلاعی در دست نیست، زیرا مؤلفان عرب، کمتر به او و به کتابش عنایت داشته اند. وی « الفهرست » را در اواخر سال 377 هجری به پایان رسانید و سپس ذیلی بر آن نگاشت. کتاب نشان می دهد که مؤلف توانسته است با تمام کتاب هائی که در قرن چهارم هجری به بازار بغداد می رسید، آشنا شود. در « الفهرست » صحنه ی واقعی فرهنگ آن روزگار نیز جلوه گر است.
آیا راست است که ابن الندیم مانند پدرش، کتاب فروش بوده؟ ظاهراً، تنها کتاب فروشی هوشمند و درس خوانده قادر بود با این همه کتاب آشنا شود و آن ها را با چنین دقتی طبقه بندی کند.
اینک، عمده ترین بخش های این کتاب گرانقدر را ذکر می کنیم:
بخش اول، شامل است بر ذکر کتاب های مربوط به زبان های انسانی، سپس کتاب های دینی یهودی و نصرانی و عاقبت، کتاب های مربوط به قرآن کریم. پس از آن، قسمت به قسمت، زندگی نامه ی لغت شناسان و تاریخ دانان و شاعران و حکما و فقیهان و فیلسوفان آمده است. سپس بخش هشتم است که به کتب ادب، حکایات و فرهنگ عامه تعلق دارد. در بخش نهم که از عقاید و مذاهب سخن می راند، موضوع بسیار جالب توجه « مانویه » منقول است. بخش آخر بر علم کیمیا و صنعت ( صنعت حجرالفلاسفه ) شامل است.
مؤلف در هر مورد و در هر مناسبت، کوشش بر آن دارد که دقیق و واقع بین باشد. خواننده احساس می کند که از نظر ابن الندیم، هر کتاب، استقلالی فردی، و هر مؤلف، شخصیتی خاص به خود دارد. به همت ابن الندیم، ما اینک می توانیم با اطمینان، موضوع و ارزش بسیاری از کتاب های مفقود را که وی لااقل عناوین یا محتوای عام آن ها را ذکر کرده حدس بزنیم.
ابن الندیم خواسته است که کتابش، انباشته و پرآشوب نباشد، به این جهت خود را در تفاصیل جزئی و بیهوده سردرگم نمی کند و به ذکر تعاریف روشنی که برای بیان ویژگی یک اثر یا یک نویسنده ضرروی است، اکتفا می کند. این روش دقیق و هوشمندانه، و نیز آن خصلت عینیت جوی و واقع گرا، و نوعی فراست در کار کتاب یا مذاهب گوناگون، و فروتنی فراوان مؤلف که در هر جا به عدم اطلاع خود اعتراف کرده، و همچنین اسلوب باوقار و روشن او، باعث گردیده است که « الفهرست »، علی رغم نقیصه ها و لغزش ها، در ادبیات عرب کتابی بی مانند گردد.
الثعالبی ( متوفی در 430 هجری ) که از حیث حجم و ارزش کار، البته به اهمیت ابن الندیم نمی رسد، مقدار قابل توجهی کتاب در باب لغت ( مانند « فقه اللغة » ) و آداب تدوین کرده است. علاوه بر این، کتابی شبیه به کتب « منتخبات » دارد که شامل است بر متون برگزیده ای از شاعران عمده ی زمان خویش. هر یک از این قطعات منتخب، با اطلاعاتی درباره ی زندگی شاعر همراه است. نام این کتاب « یتیمة الدهر » (17) است که در آن، شاعران را برحسب زمینشان طبقه بندی کرده است. برای بیان ویژگی آثار منظوم یا منثور افراد، وی نمونه ای از هر یک نقل کرده و خود، نظری ابراز نداشته است. اسلوب او، با آن که در بند قافیه گرفتار آمده، بازهم تا حدی طبیعی و روشن است.

پي‌نوشت‌ها:

1. مقايسه شود با: زكي مبارك: « الرسالة العذراء لابن المدبّر ». قاهره، 1931.
2. تنها در اواخر قرن اول هجري بود كه دستگاه اداري اسلامي به قالب زبان عربي در آمد. منشيان كه چند تن مسيحي هم در ميانشان بود، غالباً به طبقه ي نيرومند منشيان ساساني متعلق بودند كه اسلام آوردند و در زبان تازي به نگارش پرداختند. ايشان به منظور يادگيري زبان عربي و خدمت به آن، روش ها و اسلوب هائي را كه در عصر ساساني موجب قدرتشان بود، همراه خود بياوردند و به اين ترتيب، در گسترش ادبيات عربي به نحو قاطعي مؤثر واقع شدند؛ اما متأسفانه موجب بالاگرفتن كار تصنع ناميموني هم گرديدند.
3. گلدزيهر، مقاله ي « ادب » در « دائرة المعارف اسلام ».
4. Gaudefroy-Demombynes, Les institutions, 2e éd. Flammarion, 1931, p. 187.
5. Marçais, Quelques Observations sur le texte de “ kitab El- Buhala ”, dans Melanges Rene Basset, Paris, 1925, p. 4.
6. شایسته است یک عنوان دیگر را که ریختی مدرن و بسیار دانشمندانه دارد ذکر کنیم، و آن « کتاب التربیع و التدویر » است ( = کتاب مربع سازی و دائره سازی ).
7. در این جا، معانی عنوان ها مراد بوده است تا تعدد موضوعاتی را که جاحظ برمی گزیده بیان کند. بروکلمن نام بیش از 170 کتاب و رساله از کتب موجود یا مفقود و یا منسوب به او را ذکر کرده است.
8. W. Marcais, ibid., p. 4.
9. ibid., même page.
10. در عصر حاضر هم قضاوت « قدما » درباره ی ادبیات اقوام بیگانه سخت ناخوشایند است. مثلاً رشید رضا ( در « المنار »، سال 1345، ص 394 ) درباره ی شعر یونانی چنین نظر می دهد ( شعر یونانی در ترجمه ی « ایلیاد » هومر توسط سلیمان بستانی به خوانندگان عرب عرضه شده. درباره ی بستانی ر.ک به ص 279 از کتاب حاضر ): « هو دونَ الشعر العربی و مشوّهٌ بالخرافات الوثنیة »، یعنی: شعر یونانی از شعر عربی پائین تر است و خرافات بت پرستان آن را آلوده ساخته است. درباره ی رشید رضا ر.ک به کتاب حاضر ص 281.
11. وی به جماعت پر معمای صابئیان حران تعلق داشت که در تکوین فلسفه و علوم تازی نقش عمده ای داشته اند و مسلمانان آنان را در ردیف یهودیان و نصرانیان می نشاندند ( ر.ک ص 159 از کتاب حاضر ). صابی فوق الذکر ( = ابواسحاق ) با نواده اش هلال الصابی اشتباه نشود که اسلام آورد و مانند جدش آثاری در زمینه ی ادب و تاریخ از خود به جای گذاشت.
12. ابن خطیب، با ابن نباته ی سعدی ( متوفی در 405 هجری ) اشتباه نشود.
13. Esope افسانه سرائی است نیمه افسانه ای از یونان ( قرن ششم پیش از میلاد مسیح ) که حکایاتی حاوی نوادر و حکمت و اخلاق به وی نسبت داده اند. افسانه های ازوپ در قرن چهاردهم میلادی توسط کشیشی یونانی تدوین یافته است.
14. قرائت مشکوک فلوگل ( حاشیه ی شماره ی 4 او ) شاید قول برخی نویسندگان شیعی مذهب قدیم را تأیید کند. ایشان یک « مسند » به وی نسبت داده از اهل تشیعش پنداشته اند، همچنان که با ابونواس چنین کرده اند؛ ر.ک به استرآبادی: « منهاج المقال »، تهران، 1306 هـ، ص 258. وی از ابوشجاع فارِس الارّجانی نقل قول کرده ( متوفی در 320 هجری ) می نویسد: « مسند ابی نواس و جحی و بهلول ... و ما رَوَوا من الحدیث ». درباره ی ابونواس، لازم است به کتاب « اخبار ابی نواس »، تألیف عبدالعزیز بن یحیی الجلواذی ( متوفی در 332 هجری ) نیز اشاره کنیم.
15. Massignon, Recueil de textes inédits, Paris, p. 217.
16. در زمان مؤلف کتاب، چاپ دارالکتب هنوز انتشار نیافته بود.
17. به همت عباس اقبال، کتابی هم به عنوان « تتمة الیتیمة » ( تهران، 1934، 2 ج ) در دست داریم.

منبع مقاله :
عبدالجلیل، ج. م.؛ (1393)، تاریخ ادبیات عرب، مترجم: آذرتاش آذرنوش، تهران: مؤسسه‌ی انتشارات امیرکبیر، چاپ ششم