شاعران عرب عصر عبّاسي
برگردان: آذرتاش آذرنوش
شعر تازي از عصر عبّاسي به بعد، پايبند تقليد از گذشتگان بود؛ و آزادي هائي که گه گاه در خلال آن مي بينيم، همان شعر نوکلاسيکي است. از شاعران اندلس که بگذريم، هرگز هيچکس درصدد آن برنيامد که خود را از زيربار تقليد رها کند. بزرگترين شاعران کساني بودند که در چارچوب تقريباً تغيير نايافته ي شعر کهن، موفق مي شدند ندائي از شخصيت خويش به گوش ها برسانند. از اين جمله، به تعداد نسبتاً فراواني مي توان اشاره کرد، مثلاً: المتنبّي ( متوفي در 354 هجري )، ابوفِراس ( متوفي در 357 هجري ) که از سلسله ي حمدانيان و شاعري ساده گوي و پر تأثير بود و هنر خود را بيشتر در اشعار معروف به « الروميات » آشکار کرده که از روح انساني سرشار است و طي دوراني که شاعر در قسطنطنيه اسير بوده سروده شده است، ابوالعلا المعرّي ( متوفي در 449 هجري )، الشريف الرضّي ( متوفي در 405 هجري )، طُغرائي ( متوفي در 515 هجري ) که به سبب قصيده اي با قافيه ي ل به نام « لامية العجم » شهرت يافته، ابن فارض ( متوفي در 633 هجري )، بهاء الدين زُهَير ( متوفي 656 هجري ) (1) و گروهي ديگر. ما در اين جا سه تن را مورد بحث قرار مي دهيم که بزرگترين اين شاعران و به نظر ما هر کدام، يکي از جوانب خاص آثار شاعرانه ي آن روزگار را جلوه گر مي سازند. اين سه تن عبارتند از: المتنبي و ابوالعلا و ابن الفارض.
المتنبّي ( متوفي در 354 هجري ) مانند بسياري ديگر، شاعري از طراز سنتي است. اما اختلاف او با اکثر شاعران، در آن چيزي است که لوئي ماسينيون، « ضربه ي مضراب » خوانده و خاص متنبي است. آثار شاعرانه ي او، علي رغم همه ي معايب، آهنگ شخصي کاملاً آشکاري دارد و شايد بيش از هر اثر ديگري، در تکوين ذوق ادبي نزد تازيان سهيم بوده است.
وي در جواني همراه پدرش که بي گمان سقاي کوفه بود، به شام رفت و در آن جا، پس از مرگ پدر، با بدويان رابطه برقرار کرد. متنبي که از جواني نظرها را به خود جلب کرده بود، شاعري تيزهوش و فصيح و گستاخ و از همه ي اين ها گذشته، بي نهايت مغرور و خودخواه بود. زماني، به حساب اين که بلندپروازي هاي خود را ارضاء کند، شورشي به راه انداخت. اما کار به شکست انجاميد و او را به زندان انداختند. از همين جا بود که لقب « متنبّي » که بدان مشهور گرديده بر وي اطلاق شد. لفظ « متنبي » به احتمال قوي، به معني مردي است که « ادعاي نبوت » کرده باشد. « معذلک اين مجسمه ي خودخواهي، از ابراز غرور واقعي عاجز است؛ در برابر قدرتمندان يک روزه که خود حقير مي دارد، خويشتن را خوار و ناچيز مي سازد؛ به سوي شان دست دراز مي کند و در خدمت شان چاپلوسي مي کند ».
شخصيت او شخصيتي پيچيده است: هم عادات و رفتاري پاک دارد و با دوستان وفادار است و هم سخت خودستاست؛ هم خوش ذوق و لطيف طبع است و هم بسيار متفرعن. (2) با چنين رفتار مي بايست به تدريج موجب عکس العمل هاي مخالفت آميز مردم گردد. به همين جهات بود که از اين دربار به آن دربار روي آورد، گاه مطلوب بود و گاه مطرود، گاه مست غرور بود و مداح، گاه غرق افتخار و گاه ناراضي؛ اقداماتش همه جا به شکست هاي فاحش مي انجاميد. ناکامي هاي او از آن جا تلخ تر مي شد که هميشه پيش از آن، به موفقيت هاي چشم گير و گاه پردوامي نائل مي آمد، مثلاً نه سال در حلب در خدمت سيف الدوله با کاميابي زيست ( از سال 337 تا 346 هجري ). اما شاعر در دربارهاي مختلف شام و فلسطين کمتر دوام آورد؛ به مصر و حتي به فارس هم سفر کرد و هنگام بازگشتن از فارس به بغداد بود که در راه، به کميني گرفتار آمد و کشته شد.
در حق او گفته اند که « قافيه به او تسليم است و دختران انديشه، کنيزکان او ». در واقع هيچ شاعري، حتي در عصر حاضر، نتوانسته است به اندازه ي او قلب تازيان را به لرزه اندازد. بلاشر با ظرافت، دلائل اين موفقيت را مورد تجزيه و تحليل قرار داده است. نخست « بداوت او، و آن بوي دلنشين کهنگي » است، « اما نمي دانم چه چيز در آن نهفته که آزادتر و رهاتر است و توحش آن کمتر ». نکته دوم و مهمتر، « فراواني تفاصيل اندرزآميزي است که در آثار او مي توان يافت ». هيچ شاعر ديگري « نتوانسته است به راحتي او، هنر خود را مطيع اين قانون اساسي نظم عرب سازد که هم مانع تداخل است و هم ايجاب مي کند معني در يک بيت تنها متمرکز گردد. هيچ کس به اندازه ي او ... عبارات حکمت آميز و ضرب الامثال و کلمات قصار در شعر خويش وارد نکرده است ». و خلاصه سومين علت موفقيت او، تغزل اوست، « تغزلي که هواي فلسفه دارد نه احساسات مادي ... متنبي توانسته است تعبيراتي چنان پرنشاط و برخوردار از دقتي چنان جذاب بيايد که مي توان با توجه به آن ها، وي را مدّاحي به شمار آورد « که تارهاي گوناگون روح آدميزاد را به ارتعاش درمي آورد ». (3)
اما همه ي اين تمجيدها موجب شد برخي معايب را از ياد ببريم: بسياري از مدايح او، از هرگونه نشان شخصي تهي است و به ساخته هاي ديگر شاعران « نوخاسته » شبيه است. اما انتقاد عمده اي که بر متنبي مي توان وارد دانست آن است که وي در تصنع و تکلف افراط کرده و تعابير جان خراشي به کار برده که به سبب شهرت او، به قوالب کهن تبديل شده اند و اگر ديگران به کار مي بردند، خشک و تحمل ناپذير جلوه مي کردند؛ و بدين سان وي الگوي جذابي به ديگران عرضه کرده است.
ابوالعلاء المعرّي ( متوفي در 451 هجري )
در مَعَرة النعمان واقع در شام تولد يافت. هنوز کودک بود که در اثر آبله بينائي خود را از دست داد. بخش اعظم زندگاني را در زادگاه خود گذراند. به هنگام جواني، در طلب علم به سفر در شام پرداخت. بعدها به بغداد رفت و روي همرفته، دوبار در آن شهر اقامت گزيد و اقامت دوم او بيست ماه به طول انجاميد. عاقبت، ناخشنود از موفقيت هاي ناچيزي که کسب کرده بود ( شايد هم در دربار مورد تحقير قرار گرفته بوده است ) و نيز به سبب تعلق خاطر به مادرش که در معرة النعمان بيمار شده بود، به زادگاه خود بازگشت. از اين روزگار به بعد، زندگي او قرين گوشه گيري و سخت بود. اين اقدام نه از سر هوا و هوس که در اثر تصميمي پخته و عاقلانه صورت گرفت که شاعر تا پايان عمر از آن روي برنتافت.اما واقع امر آن است که ابوالعلا به هيچ وجه گوشه نشين و معتزل نبود. بلکه به عکس، طبعي فعال داشت و گرفتار وسواس تعليم و توصيف بود، لذا از تدريس دست نکشيد. نيز در همين دوران گوشه نشيني عمدي بود که بخش عمده ي آثارش را تأليف کرد. صيت شهرت ابوالعلا چنان پراکنده شده بود که سامعان و زائران بلندپايه از هر سو به خدمتش مي رفتند. داعيان علوي بر آن شدند که وي را به خود بپيوندانند و از آوازه ي نيک او استفاده کنند.
عمده ي آثار او عبارت از دو مجموعه ي شعر است به نام هاي « سِقط الزند » و « لزوم ما لا يَلزم ». علاوه بر اين، يک مجموعه ي نامه ها، چندين رساله و دو کتاب مهم است. بنابراين ابوالعلا هم شاعر و هم نويسنده، و از اين ها گذشته، يکي از اصيل ترين و بديع ترين چهره هاي ادبيات عرب است.
در تأليفات او بايد دو جنبه را از يکديگر متمايز ساخت. جنبه ي نخست را در « سقط الزند » مي يابيم که ديواني است بيشتر شامل اشعار دوران جواني. شاعر در اين حال دنباله رو سنت هاي کهن است ( اما بي ترديد اعتقاد چنداني به آن ها ندارد و شعرش خالي از برخي نوآوري ها نيست ) و رد پاي متنبي را که سخت مورد تقدير اوست دنبال مي کند؛ معذلک به نظر مي رسد که شباهت او با ابوتمّام بيشتر باشد تا با متنبّي. در اين جا اصول فني را به کار گرفته که از هنر و احساسات حقيقي و انديشه هاي شخصي تهي است. علاوه بر سنت گرائي و کهنه پرستي و تصنع، آن چه بيش از پيش مورد گنگي معاني اشعار مي شود، اشاره ي مداوم به حوادث و شخصيت هاي تاريخي است؛ ابوالعلا به اين گونه اشارات تعلق خاطر فراواني نشان مي دهد.
« لزوم مالايلزم » ( اين عنوان اشاره به دشواري هائي دارد که شاعر هنگام پرداختن قافيه بر خود هموار کرده است ) (4) جنبه ي ديگر آثار ابوالعلا را نمايش مي دهد. اين مجموعه منحصراً شامل اشعار دوران پختگي اوست و همه به هنگام دومين اقامت او در بغداد سروده شده است. روش شاعر در اين جا هم همان است که قبلاً بود، يعني باز هم در پي صنعت است، و دشواري هائي شگفت و قافيه هائي نامأنوس بر شعر خود تحميل کرده است و الفاظي غريب به کار برده است. اين موضوع بيشتر از آن جا موجب تأسف است که اسلوب شاعر، زماني که به طور طبيعي شعر مي سرايد، سخت ساده و دلنشين است.
در اين مجموعه شاعر همه ي اساليب کهن را فرو نهاده و هنر خود را وقف بيان مشاهداتي کرده است که روزگار و زندگي خصوصي به وي القاء نموده، و يا گرداگرد او را فراگرفته و موجب رنج و اندوه او و بسياري ديگر شده است. وي که در امر مابعدالطبيعه، شکاک به نظر مي آيد، در عوض با شدت هر چه تمامتر به مفاسد اجتماع، خواه نزد بزرگان و خواه در ميان عامه ي مردم حمله آورد و نشان داد که ادراکش نسبت به طبيعت آدميزاد، تا چه حد دچار بدبيني و نوميدي است.
« رسالة الغفران » کتابي است به نثر که در زباني بسيار غني، اما غالباً تصنعي و پرابهام نگاشته شده و طي آن، مؤلف به « رساله ي » بدبينانه ي يکي از اديبان شکاک حلب به نام ابن القارح که با وي معاصر بوده، پاسخ داده است. ابوالعلاء، براي تسلي خاطر ابن القارح آهنگ آن دارد که او را از بخشايش الهي ( = غفران ) مطمئن سازد ( به همين سبب است که کتاب، « رسالة الغفران » خوانده شده ). اين غفران در چارچوب بهشت تجسم مي يابد، و در آن جا شاعران جاهلي که همه به دلائلي که نويسنده شرح کرده بخشوده شده اند نيز در صحنه ي خيال ظاهر مي شوند و با يکديگر به گفتگو مي پردازند. در خلال اين گفتگوها، لطائف نحوي و عبارات ظريف و مطايبه نيز گنجانده شده است. پس از آن، پنداري وي چارچوب بهشت را از ياد مي برد و دوباره به موضوع زنادقه ( آزادانديشان، ماديون، مانويان ) و بررسي وضع آنان که مورد بحث ابن القارح قرار گرفته بودند، مي پردازد.
تفنن هاي آغاز کتاب را ممکن است يک اثر ادبي عربي که تحت عنوان « التوابع و الزوابع » در اندلس تدوين يافته بود ( روم ص 236 از کتاب حاضر ) به ابوالعلا الهام کرده باشد. [ برخلاف عقيده ي مشهور، کتاب « لزوميات » دورادور « کمدي الهي » دانته را به خاطر مي آورد.
کتاب ديگر ابوالعلاء، « الفضول و الغايات » را مدت ها تقليد کفرآميزي از قرآن کريم تلقي مي کردند. اما اين اثر که تنها بخش اول آن به دست رسيده است ( چاپ شده در قاهره، 1938 ) ظاهراً طرح گونه اي از براي ديوان « لزوم مالايلزم » بوده است. اين کتاب که با وزني شبيه به وزن قرآن کريم و در قالبي شبيه به ريخت تفاسير تنظيم يافته. شامل انبوهي مواعظ ترغيب آميز است که در خلال آن ها، شاعر به مسائل گوناگوني از فلسفه و الهيات و تاريخ اشاره کرده است. مؤلف، هر دسته از مواعظ را در فصلي کوتاه قرار داده و هر بار که لازم دانسته، به تفسير آن ها دست زده است. نظمي که بر اين عبارات حاکم گرديده، همانا نظم قوافي « فصول » است که بر حسب ترتيب الفباي تازي ترتيب يافته اند. مجلدي که به چاپ رسيده، از آغاز تا حرف خاء را دربر دارد.
مردي چون ابوالعلاء، پنداري اندکي به معمّا شبيه است. نافهميده مانده است و غالب نويسندگان مسلمان به سختي از او انتقاد مي کنند و بر وي خرده مي گيرند که چرا به کفر درافتاده است. اروپائيان از شکاکيت او سخن مي رانند. اما به نظر مي رسد که رفتار ابوالعلا پيچيده تر و گنگ تر از اين ها باشد. وي هم با لوکرس (5) و لوسين (6) و ساکرون (7) و مونتني (8) قابل مقايسه است و هم با ولتر، ولي با هيچيک واقعاً قابل انطباق نيست. وي ذکاوتي شکافنده و روحي لطيف و قلبي مهربان داشت. (9) تعقل او بيشتر به لاادريه شبيه بود تا به شکّاکين، بيشتر « امپرسيونيست » (10) بود تا بدبين. به هيچ وجه مسلم نيست که او در آئين اسلام ترديد کرده باشد و تنها از سر رياکاري احتياط آميز به ستايش آن پرداخته باشد. اعمال ظاهري مذهب، تا آن جا که موجب پيدايش افسانه هاي مسخره و طبقه ي رؤساي خودخواه و به ظاهر روحاني مي گرديد و اسلامِ عمل و فضيلت عميق و باطني را خفه مي کرد، از نظر او منفور بود. ابوالعلا، در برابر هجوم افکار جديد و تعدد عقايد و مکاتب، و نارسائي نظريه ها، و رياکاري بسياري از روحاني نمايان که اسلام را به اعمال فقيهانه منحصر مي دانستند، و برخورد شخصيت ها، گاه دچار سرگرداني و ترديد است و گاه دچار شورش. خود نيز از اين احوال ابائي ندارد (11). در اثر همه ي اين نکات، و از آن جا که او همه ي ثروت هاي لغوي زبان را داراست، اسلوبي به کار مي برد که هم درخشان است و هم تاريک.
ابن الفارض( متوفي در 633 هجري )
به طور کلي بزرگترين شاعر متصوف عرب به شمار رفته است. وي به هر تقدير شاعري است که اشعارش بيش از آثار هر سراينده ي ديگر شهرت يافته و خواه توسط صوفيان و خواه توسط عاشقان، تکرار گرديده و يا به آواز خوانده شده است.وي در قاهره چشم به جهان گشود، و از جواني، به تنهائي و نيايش تمايل داشت، به همين جهت، به بلندي مُقَطّم واقع در نزديکي قاهره پناه مي برد. پس از آن به مدت پانزده سال در جوار بيت الله، در مکّه مکرمه سکني گزيد. زماني که به قاهره بازگشت، همچون مردي مقدس مورد استقبال قرار گرفت. اما او متواضعانه زيست و از هرگونه مسئوليت و عناوين افتخار سرباز زد. قبر او هنوز هم در قاهره مورد احترام مردم است.
حجم آثار شاعرانه ي او اندک است. ديوانش بر تعداد فراواني قطعات کوچک و سخت زيبا شامل است که براي آواز و همراهي با موسيقي تناسب تمام دارد. اما معروف ترين اشعار او دو قصيده است که يکي را « خمريه » خوانده اند و ديگري را « الثانية الکبري » ( قصيده اي که قافيه ي آن به حرف ت ختم مي شود. قصيده ي کوتاه تر ديگري نيز با همين قافيه از او شهرت دارد ). عنوان واقعي « الثانية الکبري » که بر 760 بيت شامل است، « نظم السلوک » است ( يعني: آيين سلوک عرفاني ) و شاعر در آن، تجربه ي روحاني خود را توصيف کرده نوعي تئوري رواني از براي زندگي عرفاني عرضه مي دارد. قصيده ي « خمريه » نيز شراب وحدت الهي و مستي صوفيانه را مي ستايد.
« روند » شاعرانه ي او، داغ همان عصر را بر چهره دارد. در آن عصر، تصنع غالب بود: تکلف بود و سخت کوشي در يافتن تعابير و تصاوير پيچيده، صنايع بديعي بود و بازي با کلمات، معذلک بايد گفت که ابن فارض تعابير رمزي و هنر شعري خود را آلت سرگرمي هاي ادبي ميان تهي نساخته است. صور خيال، سمبول ها و حتي صنايع لفظي او همه ي نظريه ي اعتقادي وي را در پس خود پنهان دارند. شاعر که آثار بسياري مطالعه کرده بود و با کنجکاوي هاي فلسفي هم بيگانه نبود، گاه مصطلحات فني به کار برده است، اما « حس زيبائي جوي، مانع آن مي شد که وي اشعارش را با استعمال کلمات نادر، ثقيل سازد ». علاوه بر اين، در آثار وي، توصيفات الهام بخش و تشبيهات پرمعني و وزن پرآهنگ و نيز تقابل دلنشين کلمات و اشارات ظريف و ايتاع گوش نواز فراوان ديده مي شود. [ در وصف اشعار او گفته اند: ] شکوه عاشقانه و آهنگين مردي است که به باده ي سخن خويش سرمست است.
ابن فارض به سبب تعابير رمزي عشق شهرت يافته چنان که به او لقب « سلطان العاشقين » داده اند. در اين جا، علي رغم تفاسير برخي از شارحان ادبي که در وي چيزي جز عشق جسماني نديده اند، بي ترديد غرض عشق الهي بوده است. کافي است لحن اشعار ابن فارض را با لحن اشعار ابونواس مقايسه کنيم تا اين نکته خوب ثابت شود. راست است که مسلمانان در ستايش عشق مادي، و حتي بي شرمانه ترين عشق ها شعر مي سرايند، اما از طرف ديگر مي بينيم که مجامع مذهبي، از ديوان ابن فارض ترانه هائي استخراج کرده اند که در عالم خلسه آنان را به وحدت حق تعالي برمي کشاند.
پينوشتها:
1. زهير از شاعران درباري مصر بود که آثاري پر از سادگي و ظرافت و تخيلات عالي و خوش طبعي به جاي گذاشته است.
2. Cf. Blachere. Un Doete arabe: Al- Mutinabbai, Paris, 1935, p. 55-57.
شخصيت متنبي بي گمان تحت تأثير قرمطيان قرار گرفته است. غرور او « در آغاز با غرور نژادپرستانه ي عرب پيوند خورده بود؛ اگرچه به ظاهر نوعي مبالغه ي هنرمندانه بر وي غالب است، اما در واقع هم ايمان عام و اعتقادي، يعني ايمان جزميون را در باطن او مي يابيم و هم دانش تکبرآميز و تلخ مردي را که به « نسبيت مذاهب »، ييعني لبّ عقايد قرامطه، ايمان آورده است ».
Massignon: Mutinabbi devant le sieile ismaelien de l"Islam, Beyrouth, 1936, p. 6.
3. بلاشر، منبع پيشين، ص 354-356. آخرين جمله ي مذکور، بنا به قول مؤلف از کتاب زير اخذ شده است:
Gaudefroy- Demonbynes: Les institutions musulmandes, Paris, 1931, p. 182.
4. اما بيشتر آنرا مختصراً « لزوميات » مي خوانند.
5. Lucrece ( از 98 تا 55 پيش از ميلاد ) شاعر لاتيني.
6. Lucien ( از 125 تا 192 ميلادي ) خطيب و فيلسوف يوناني.
7. scarron ( از 1610 تا 1660 ميلادي ) نويسنده ي فرانسوي.
8. Montaigne ( از 1532 تا 1952 ميلادي ) نويسنده ي فرانسوي.
9. ابوالعلا به فقيران صدقه ي بسيار مي داد؛ شايد به علت حساسيت زياد بود که به گياه خواري روي آورده بود.
10. امپرسيونيسم، يا مکتب هنري « اثرگرائي » از سال 1874 و اصولاً براي نوع خاصي نقاشي استعمال شد و از آن جا بر انواع مشابهي در هنرهاي ديگر نيز اطلاق گرديد.
11. عقايد قرمطي و اسماعيلي از نظر ابوالعلا که با مؤيدالسلمامي، رئيس داعيان آن فرقه مکاتبه داشت پنهان نبود. بنابراين « تلخي بدبينانه ي کتاب هاي « لزوميات » و « رسالة الغفران »، ويژگي شخصي او به شمار نمي آيد، بلکه شاهدي است بر ظهور جوانه هاي شک فلسفي و طنز عصيان گرانه در زمين رواني مناسب، که در تعاليم ابتدائي مجامع فکري اسماعيلي وجود داشته » ماسينيون: « متنبي »، بيروت، 1936، ص 2.
عبدالجلیل، ج. م.؛ (1393)، تاریخ ادبیات عرب، مترجم: آذرتاش آذرنوش، تهران: مؤسسهی انتشارات امیرکبیر، چاپ ششم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}