در هشتم بهمن ۱۳۴۰ در روستای حصار بالای شهرستان ورامین در خانواده‌ای با صفا و مذهبی فرزندی به دنیا آمد، پدر او را مصطفی نام نهاد اما به دلیل ارادت مادر به حضرت زهرا (س) او را در منزل محسن صدا می‌زدند. مصطفی ۷ ساله بود و چون در روستای آن‌ها مدرسه نبود هر روز همراه برادرش به روستای مجاور می‌رفتند. بعد از اتمام دوره ابتدایی خیلی از بچه‌ها درس را‌‌ رها می‌کردند و اصلا مدرسه راهنمایی هم در روستاهای مجاور نبود. اما پدر که به ادامه تحصیل فرزندانش اهمیت زیادی می‌داد اسباب زندگی را جمع کرد و راهی ورامین شدند.
مصطفی که علاقه زیادی به پدر داشت در اوقات فراغت برای کمک به مغازه می‌رفت. مغازه پدر در نزدیکی حسینیه ورامین بود. آن روز‌ها هم حسینیه و هم مغازه به پایگاههای مبارزه با رژیم ستم شاهی تبدیل شده بودند. مصطفی و دوستانش هم مصادیق فرمایش امام خمینی (ره) بودند که در سال ۴۲ فرموده بود: سربازان من در گهواره‌ها هستند.
بار‌ها در حال نوشتن شعار و توزیع اعلامیه‌های حضرت امام خمینی (ره) مورد تعقیب عوامل رژیم قرار گرفته و با زیرکی از معرکه گریخته بود. یکبار هم که به مشهد مقدس سفر کرده بودند، پس از زیارت امام رضا (ع) و در هنگام بازگشت، تعدادی از رساله‌های حضرت امام (ره) را با خود به ورامین آورده و در میان دوستان و آشنایان خود توزیع کرده بود.
مصطفی در یک خانواده مذهبی رشد کرده بود، در کودکی مکبر نماز‌های جماعت روستا و نوحه خوان اهل بیت علیم السلام بود، در ورامین هم عضو فعال مسجد و حسینیه بود، در راهپیمایی‌ها و توزیع نوار‌ها و اعلامیه‌های امام خمینی (ره) حضور چشمگیری داشت. با پیروزی انقلاب اسلامی برای کمک به روستائیان و مستضعفین، مشتاقانه به عضویت جهاد سازندگی درآمد. همزمان با اوج گیری تحرکات لیبرال‌ها و منافقین در کشور، به عنوان یکی از اعضای فعال مقابله با این گروه‌ها برای دفاع از انقلاب وارد عمل شد.
توطئه‌های استکبار به سرکردگی امپریالیسم روز به روز افزون‌تر می‌شد تا در شهریور ۵۹ رژیم بعثی عراق به حمایت آمریکا به ایران حمله کرد. خیلی از شهر‌های ایران میزبان آواره‌های جنگی و اهالی شهرهای مرزی شده بودند، مصطفی ضمن پذیرایی از این افراد آموزش‌های نظامی را نیز آموخت و در مهر ۵۹ به مناطق جنگی جنوب کشور اعزام گردید.
اوایل سال ۶۰ به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان ورامین درآمد و به دلیل توانایی‌هایش به عنوان مسئول دفتر فرماندهی سپاه انتخاب شد. علی رغم تاکید فرماندهی سپاه ورامین مبنی بر نیاز به خدمات ایشان در شهر، دوباره راهی جبهه شد و پس از اعزام لشگر ۲۷ حضرت رسول (ص) به عنوان دیده‌بان توپخانه تیپ ذوالفقار شروع بکار نمود.
شجاعت حاج مصطفی باعث گردید که فرماندهی لشگر ۲۷، سردار شهید حاج ابراهیم همت او را به عنوان پیک ویژه خود منصوب نماید. با دعوت تیپ ۱۰ سیدالشهدا به عنوان رابط تیپ ۱۰ سیدالشهدا با قرارگاه کربلا و نجف اشرف و منطقه یک ثارالله انتخاب گردید. پس از مدتی به عنوان معاونت تدارکات و پشتیبانی منصوب شد و با گذشت چند ماه در این سمت به عنوان مسئول تدارکات و پشتیبانی لشگر ۱۰ سید الشهدا مسئولیت پذیرفت. در اوایل سال ۶۴ به پیشنهاد فرماندهی لشگر به عنوان فرمانده گردان مهندسی و رزمی لشگر انتخاب گردید و در اوج درگیریهای لشگر با دشمن به ویژه در عملیات‌های کربلای ۵ و عملیات‌های تکمیلی سنگر سازان بی‌سنگر همه توان خود را برای جلب رضای خداوند متعال به نمایش گذاشت.
این شهید بزرگوار در طول دوران دفاع مقدس چندین بار مجروح گردید؛ اولین بار در عملیات‌ام الرصاص از ناحیه پای چپ مجروح شد، در عملیات والفجر ۸ و آزاد سازی فاو شدیدا مجروح شیمیایی شد و برای مداوا به بیمارستان اهواز منتقل شد اما دلبستگی‌اش به جبهه و بچه‌های خط مقدم او را از بیمارستان به مناطق جنگی کشاند. سومین بار در عملیات آزاد سازی مهران از ناحیه دست و پهلو و پا مجروح گردید، و در عملیات کربلای ۵ از ناحیه بازو هدف تیر مستقیم دشمن قرار گرفت و مجروح شد. پنجمین بار در عملیات تکمیلی کربلای ۵، در چهاردهم اسفند ۶۵ پس از بازگشت از عملیات خاکریز درحالیکه مشغول وضو گرفتن بود با ترکش توپ دشمن آخرین وضو خود را با خون ساخت و از ناحیه سمت راست بدن شدیدا مجروح و به فوض شهادت که آرزوی دیرینه‌اش بود نائل گردید.
مصطفی زندگی ساده و بی‌آلایشی داشت و هیچ‌گاه گذران دنیا را سخت نمی‌گرفت، حتی مراسم ساده ازدواجش را هم در سال ۶۰ در مسجد صاحب الزمان برگزار نمود. در سال ۶۳ همسرش را نیز همراه خود به مناطق جنگی برد، و تا زمان شهادت به همراه همسر و دو فرزندش در اندیمشک زندگی می‌کردند. در کنار کارهای نظامی در جبهه، از فعالیتهای فرهنگی - تبلیغی نیز غفلت نمی‌کرد و گاهی مسئوولیت کارهای فرهنگی را نیز بر عهده می‌گرفت.
مصداق بارز " اشدا علی الکفار رحما بینهم" بود، با دوستان بسیار مهربان و در مقابل دشمن بسیار سرسخت و قاطع بود. علاقه غیر قابل وصفی به امام خمینی (ره) داشت، سرکشی به اقوام از ویژگی‌های ارزشمندش بود هربار که به مرخصی می‌آمد به همه دوستان و آشنایان سر می‌زد. اهل امر به معروف و نهی از منکر بود و تواضع و فروتنی اش در برابر حق وصف ناشدنی بود. تولی و تبری در انتخاب‌ها و برخورد‌های اجتماعی‌ اش ملاک اصلی بود. آرزوی دیرینه اش زیارت کربلای امام حسین (ع) بود. و همیشه برای شهادت خود دعا می‌کرد، مخصوصا در دو سال آخر عمر با برکتش هرگاه یکی از دوستان و همرزمانش به شهادت می‌رسید با اندوه فراوان می‌گفت: «چرا نوبت ما نمی‌شود، دیگر روی دیدن پدر و مادر دوستان شهیدم را ندارم و از آن‌ها خجالت می‌کشم....»
یکی از همرزمان شهید روایت می‌کند:
ایشان به حقوق دیگران چه در جبهه و چه در پشت جبهه احترام خاصی قائل می‌شدند، همیشه به افراد زیرمجموعه تاکید می‌نمود راضی نیستم به خاطر من حق دیگران را ضایع کنید. در عملیات‌ ام الرصاص که ایشان به قرارگاه تاکتیکی آمده بود و خیلی هم خسته و گرسنه بود یکی از برادر‌ها برایش مرغ پخته شده‌ای آورد که سرد هم شده بود. ایشان پرسید آیا همه نیرو‌ها غذایشان همین بوده؟ و آن برادر گفت: نه. شهید زواره‌ای گفت: پس این غذا را ببرید و از‌‌ همان که همه نیرو‌ها خوردند برای من هم بیاورید.
شهید مصطفی زواره‌ای در آخرین خداحافظی با مادر، وقتی ناراحتی مادر را دید به ایشان گفت:
«هنوز بچه‌های مردم نیامده‌اند، مادر بگذار من بروم...»
منبع مقاله : فرهنگ نیوز